۱۳۹۳ اسفند ۱۳, چهارشنبه

مختصری درباره‌ی علل عدم تحمل و کشتار دگراندیشان

مسعود نقرە کار
نگاهی گذرا و رخدادنگرانه به تاریخ میهن‌مان، و پی‌گرفتن روند پیدایی، شکل گیری و تداوم پدیده‌ی عدم تحمل و کشتار دگراندیشان، دگررفتاران و مخالفان سیاسی و عقیدتی، تردیدی بر جا نمی‌گذارد که این پدیده، به اشکال مختلف و با کاربرد انواع خشونت، ازویژگی‌های تاریخی, سیاسی، فرهنگی، مذهبی، اجتماعی و فردی در جامعه‌ی ما بوده و هست. این خشونت از نوع زبانی، روانی، جسمانی، و از آزار و اذیت و تحمیق و توهین و تکفیر تا تبعید و ضرب و شتم و زندان و شکنجه وقتل و کشتار جمعی را دربرگرفته است.
 برشمردن نمونه‌های تاریخی عدم تحمل وکشتار دگراندیشان، دگررفتاران و مخالفان سیاسی و عقیدتی در میهنمان، بازگویی‌ای تکراری و نشان دادن زخمی مزمن است؛ زخمی که برای پیدایی‌اش دلایلی طرح، و برای درمان‌اش نیز راه حل‌هایی یافت شده است، اما هنوز پابرجاست و طاقت سوز.
 

گرایش به انسان و اندیشیدن به او، برای شناخت بیشتر ودست یافتن به مفاهیمی تازه از انسان، این سؤال را برجسته تر فرا رویش قرار داده است که چه عواملی سبب بروزعدم تحمل و نهایتاً اعمال خشونت می‌شوند تا آن حد که انسان "اشرف مخلوقات" یا "عالی ترین محصول طبیعت و ماده"، به کشتار فجیع انسانی دیگر دست می‌زند، با این تفاوت که جانوران بیش از هر چیزی برای تأمین نیازهای غذایی و یا بر سر قلمرو زیست و پاره‌ای دیگر ازغرایز حیوانی جانور دیگررا می‌کشند، اما حیوانیت انسان اندیشه ورز – که دیگر در پستوی هیچ ذهنی پنهان نیست – در بسیاری موارد و شرایط به حدی می‌رسد که تحمل اندیشه و رفتار مخالف خود را از دست می‌دهد، و آن سوی چهره‌ی زندگی و عشق، یعنی خشونت و مرگ را به نمایش می‌گذارد.

برای یافتن علت‌ها می‌باید سیر تاریخ فلسفه، اندیشه‌ی سیاسی و مذهبی، و نیز تحولات فکری، سیاسی و اجتماعی و روانشناسی اجتماعی در ایران را بازخوانی وبازشناسی کرد، که حتی پرداختن گذرا به آن‌ها درحد توان مؤلف این پیشگفتار نیست، و صاحب نظران، جا و فرصتی دیگر می‌طلبد. اما پیش ازاین که به علل عدم تحمل پرداخته شود، بد نیست اشاره شود که از "تحمل" چه تعاریفی شده است. تحمل (سعه صدر، رواداری، خویشتن داری، مدارا، tolerance ) یعنی شکیبایی و بردباری نسبت به اندیشه (1) و رفتاری که مورد قبول و پسند نیست ویا نسبت به آن گرایش منفی وجود دارد.

می‌توان اندیشه و رفتاری را که مورد قبول و پسند نیست نادیده گرفت و بی تفاوت از کنار آن گذشت؛ و یا می‌توان آن را به عنوان حق هر انسان مورد پذیرش و احترام قرار داد و به بحث و بررسی کشاندش. عدم تحمل، یعنی نه فقط بی تفاوت بودن نسبت به اندیشه و رفتاری متفاوت و یا

 مخالف، نه فقط محترم نشمردن آن و به بحث و بررسی نکشاندنش، بلکه نشان دادن واکنش منفی، به اشکال مختلف تا حد حذف فیزیکی آن اندیشه و رفتار.

«براساس نظر گوردون کثرت گرایی فرهنگی و تحمل لازمه برای اجرای آن در جامعه به دو صورت تمایلی (
attitudinal) و رفتاری (interactional) ظاهر می‌گردد. در سطح تمایلی، جامعه اقوام و اشکال متفاوت فرهنگی را در خود پذیرا می‌شود، ولی از هر گونه تلفیق و ترکیب و ارتباط متقابلی با آن ها پرهیز می‌کند. در سطح رفتاری، جامعه نه تنها وجود و حضور گروه‌ها وافراد ناهمگون را تحمل می‌کند، بلکه در محدوده‌ی غیر تهدیدآمیزی با آنها روابط متقابل برقرار کرده و از وجودشان در تعالی و رفاه جامعه، و نیز رفاه آن گروه‌ها سود می‌جوید. عاملان اجتماعی از این دو برخورد به عنوان تحمل منفی و تحمل مثبت یاد کرده‌اند. در فرهنگ ایرانی، این دو پدیده به "مدارا" و "ایثار" شناخته می‌شوند. تحمل منفی (مدارا) عبارت است از عدم اذیت و آزار ناهمنوایان و دگراندیشان در جامعه، تحمل مثبت (ایثار) نه تنها شامل عدم آزار مخالفان بلکه شامل ایجاد امکانات و شرایطی می‌گردد که در آن رفتار و پندار متنوع رشد و ارتقا می‌یابد.» (2)
علل بروز عدم تحمل و خشونت
دو علت اساسی و یا تمایل کلی در چگونگی پیدایش و شکل گیری عدم تحمل دگراندیشان، دگررفتاران و مخا لفان سیاسی و عقیدتی، و منتهی شدن آن به اعمال خشونت، طرح شده است.
١ – عامل انسانی (روانی)
٢ – عامل محیطی (اجتماعی)
هر دوی این عوامل، در طول تاریخ، سبب ساز پرخاشگری و خشونت‌های فردی و جمعی بوده‌اند.

١ – عامل انسانی (زیستی و روانی)
این عامل را ذاتی، سرشتی، ماهوی، ماهیتی، فطری و ژنتیک هم نامیده‌اند. کسانی که این عامل را سبب ساز عدم تحمل و بروز خشونت می‌دانند، بر این باورند که ساختار روانی (ذهنی) انسان، نسل در نسل ویژگی‌هایی را حمل کرده‌است که برخی از آن‌ها ویژگی‌های روانی و رفتاری پرخاشگرانه و خشونت آفرین، و یا حیوانی و حیوانیت است. کارکرد بخشی که حامل این ویژگی‌هاست لایه‌ای از شخصیت انسان را، که "لایه‌ی غیر عقلانی (3) و "انحراف" نیز نامیده‌اند، شکل می‌دهد.

گفته‌اند این ویژگی‌ها از طریق "حافظه‌ی نوعی" از انسان اولیه ، انسان – حیوان‌های اولیه، به گونه‌ای فطری و از راه انتقال ژنی به نسل‌های بعدی منتقل شده است. بر این ویژگی‌ها نام‌ها و اصطلاحات زیست شناسانه و روان شناسانه متعددی گذاشته‌اند، که یکی از جاافتاده‌ترین آن‌ها "غریزه" است. غریزه‌ی تخریب، جنگ، تجاوز، دیگرآزاری، بی رحمی، درنده خویی، مرگ و کشتار را سبب ساز بروز عدم تحمل و خشونت دانسته اند؛ (4) ویژگی‌هایی "درونی شده با همه پیامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش". چنین غریزه‌ای بخشی از ضمیر انسان دانسته شده که بازتاب انگیزه‌های زیست شناسانه و انرژی‌های سرکوب‌شده‌ است. جایگاه این "غریزه‌ی غیرعقلانی، خردگریز و واقعیت ستیز" را "ناخودآگاه" روان انسان می‌دانند، که می‌تواند فردی و یا جمعی انتقال یابد.

"ناخودآگاه جمعی" را بازتاب حیات و زندگی پیش تاریخی، اسطوره‌ای و یا قبیله‌ای انسان در ذهن انسان امروز می‌پندارند که در کنار ناخودآگاه فردی‌ای که حاصل تجارب شخصی است می‌تواند وجه ضد انسانی و اجتماعی (بخش غیرعقلانی) شخصیت را شکل دهد. انسان در زندگی اجتماعی‌اش به اشکال گونه گون حجابی بر این ویژگی‌ها پوشانده است، تا آن گاه که نیازهای معنوی و مالی (مادی)اش به خطر افتد. در چنین هنگامه‌ای حجاب پس زده می‌‌شود و "عفریت درونی" خود را می‌نمایاند، و این می‌تواند به شکل "عدم تحمل" دیگری بروز کند، وخشونت بار و طغیان وار یا تعصب گونه ظرفیتی پدید آید که ظرفیت عشق و دوست داشتن نیست؛[5]  ظرفیتی که پیروزی "نیمه حیوان" است بر "نیمه فرشته"[6]، خلاف آن چه "مولانا" تصور می‌‌کرده است. برخی بر این باور بوده و هستند که امیدی به محو این ویژگی نیست، و "انسان گرگ انسان" باقی می‌‌ماند، چرا که این گرگ وارگی لازمه‌ی حیات انسانی ست و جزئی از طبیعت انسان.[7]
 
٢ – عوامل محیطی (اجتماعی)
این عوامل را، عوامل کسبی نیز نامیده اند. کسانی که عوامل محیطی (اجتماعی) را سبب بروز عدم تحمل می‌دانند بر این باورند که «ماهیت انسان امر مجردی نیست که ویژه یک فرد خاص انسانی باشد، ماهیت انسان در واقع عبارت است از مجموعه‌ی کلیه‌ی مناسبات اجتماعی»[8]. در واقع اندیشه و رفتار انسان، پیش از هر چیز ساخته و پرداخته‌ی محیط‌ش و نهادها و ارگان‌های اجتماعی‌ست[9]، و «انسان یک "موجود اجتماعی" است و انسانیت وی از اجتماعیت او جدا نیست».

تصور کسانی که بر این باورند این است که عقیده‌مندان به نقش عوامل انسانی (روانی) در بروز رفتار انسان، و نیز رفتارهای پرخاشگرانه و خشونت آفرین، انسان را یک "موجود طبیعی" و یک واحد بیولوژیک می‌پندارند. به نظر می‌رسد چنین تصوری چندان دقیق نیست. به هر گونه، مهم ترین این عوامل عبارتند از:

الف- عامل سیاست: اندیشه‌ی سیاسی و تحقق عملی این اندیشگی از مهم ترین عوامل در چگونگی پیشرفت امور جامعه، آموزش و رفتارآفرینی میان افراد جامعه است. قدرت سیاسی و ساختار سیاسی به عنوان تجلی و نماد اندیشگی سیاسی، چنانچه نابردبار، خودمحور و خودخواه باشد، با جاری کردن چنین ویژگی‌هایی در جامعه، مبلغ و مروج نابردباری، خودمحوری و خودخواهی خواهد شد و اندیشه و رفتاری خودکامانه را سبب می‌شود نه نوع خواهانه. شالوده‌ی قدرت سیاسی و رفتار سیاسی‌ مستبد و مستبدانه می‌تواند عدم تحمل و خشونت را سازمان دهد و همنوع کشی را امری عادی و توجیه پذیر بنمایاند. نمونه است اندیشه‌ی سیاسی ناسیوناال سوسیالیست‌های آلمانی برای پاکسازی بیولوژیک. در ایران مان در طول تاریخ با چنین اندیشه‌ی سیاسی‌ای مواجه  بوده‌ایم، به ویژه آن جا که اندیشه‌ی سیاسی با سنت‌های عقب مانده و مذهب در آمیخته است.لآل[10] دیدگاه احمدی نژاد، رییس جمهور حکومت اسلامی درباره‌ی سرزمین اسراییل و یهودیان، و نیز سایر دگراندیشان، تازه ترین نمونه از این دست است.

قدرت‌های سیاسی در ایران، در اکثر مقاطع تاریخی، بیان سیاسی « ذهنیت "انسان کوچک" به بندگی کشانده شده و مشتاق اقتداری است که در عین حال دارای گرایش‌های طغیان گری نیز هست»[11] .اندیشه‌‌ی سیاسی و رفتار حاصل از آن، نه فقط در قدرت و ساختار سیاسی حاکم در جامعه، در جریان‌های سیاسی مخالف قدرت‌ها و ساختارهای مذکور نیز خودکامانه بوده است، درواقع پوزیسیون واپوزیسیون نمایشی ازنابردباری و ناشکیبایی بیرون و درون جریان‌های سیاسی به نمایش گذاشته است.[12]

اندیشه‌ی سیاسی آلوده به خودخواهی، خودمحوری، خودشیفتگی و انحصارطلبانه پیامدی جز عدم تحمل دگراندیشی، دگررفتاری و مخالفان سیاسی و عقیدتی دستاورد نخواهد داشت. این آلودگی می‌تواند ریشه در تفکر اسطوره‌ای، "استبداد شرقی یا آسیایی"، "قدرت مطلقه ی سیاسی" و... داشته باشد. هخامنشیان، پیروان مذاهب و خدایان دیگر را تحمل می‌کردند به این شرط که در اقلیتی کوچک و بی تأثیر در قدرت سیاسی وجامعه باقی بمانند و شاه شاهان و نماینده‌ی خدا بودن شاهان را گردن نهند. اشکانیان و ساسانیان با سایر ادیان ، اقوام و دیگر قدرت های سیاسی نیز همین گونه بودند. پس از حمله‌ی اعراب، و تا پیش از جنبش مشروطه، اکثر سلسله‌ها و دودمان‌ها در حد هخامنشیان نیز تاب تحمل دگراندیشان را نداشتند، حتی در حریم سلطنت‌شان.

ملکشاه با خواجه نظام الملک بر سر موضوعی اختلاف پیدا می‌کند. ملکشاه به خواجه پیغام می‌‌دهد:

«... اگر تو نایب من و تحت امر من هستی لازم است حد تابعیت و نیابت مرا رعایت کنی.»
خواجه هشتاد ساله چون این بشنید گفت به سلطان بگویید:
«که اگر نمی دانی که من شریک تو هستم پس اکنون بدان که تو به این مقام و جلال نرسیدی مگر به تدبیر و رأی من... چون امور او مرتب گردید و همه بر سلطنت وی متفق گشتند و شهرهای دور ونزدیک را فتح کرد، عالی و دانی تن به اطاعت در دادند، گناهان مرا می‌‌شمارد و گوش به سعایت دشمنان من می‌‌دهد... به او بگویید آن کلاه سلطنت بسته به این "دوات" است.»[13]

و این تازه نمونه‌ی بسیار بدی نیست. کشتارهای خانوادگی برای کسب قدرت سیاسی و یا حفظ آن فراوان بودند.
هنگامه‌ی جنبش (انقلاب) مشروطه، و سال‌هایی کوتاه پس از آن تا به امروز، آن جا که اندیشه‌ی سیاسی، ازمذهب، سنت‌های ارتجاعی و آلودگی‌های دیگر فاصله گرفته است، تا حدودی دگراندیشی، دگررفتاری و مخالفت سیاسی و عقیدتی تحمل شده است، و نیروهای سیاسی و اجتماعی همسویی بیشتر از خود نشان داده اند.[14]

ب- مذهب: مذهب نقش آفرین ترین و مهم ترین عامل در پیدایی عدم تحمل، نابردباری در رابطه با دگراندیشی و دگررفتاری است.[15] مذاهبی که انسان‌ها خود پدید آورنده‌اش هستند وسیله‌ای شده‌اند برای بی ارزش کردن انسان‌ها و مسخ و از خود بیگانگی آن‌ها، پدیده‌ای مسلط بر افکار و رفتار انسان‌ها. آن که، و یا جریانی که، خود را منادی حقیقت مطلق و برتر و نماینده‌ی خدا، حقیقت مطلق و یگانه، و آخرین کلام بداند، راه را برای هر نوع تبادل نظر، همفکری و همزیستی با دیگر عقاید خواهد بست. مذاهب تفکر یقین هستند و جایی برای شک و تردید نمی‌گذارند، و این سرآغاز عدم تحمل و خشونت آفرینی است. تورق تاریخ ادیان، و نگاهی به اسرائیل، امریکا و ایران[16]، نشانگر این واقعیت است که هنوز کارنامه‌ی مذاهب سرشار از عدم تحمل، نابردباری و جنگ است.
 
در این میان، اسلام ویژگی و جایگاهی خاص دارد.
در سرتاسر قرآن، در آیه‌های متعدد تکرار می‌شود که این کتاب ابدی است و هیچ کس و هیچ چیز نمی‌تواند در آن تغییری به وجود آورد. در قرآن همه چیز هست و هیچ کمی و کاستی در آن وجود ندارد.[17] و محمد نیز خود را "خاتم الانبیا" می‌داند که آخرین کلام را گفته است. اما نگاهی به قرآن و نیز گفتار و کردار محمد حاوی تناقض‌هایی است، به ویژه در برخورد با دگراندیشان، دگررفتاران و مخالفان عقیدتی:

«و بگو حقیقت، پرتویی از پروردگار شماست. پس بگذارهر کس که می‌خواهد ایمان آورده و هر که خواهد به راه کفر برود.» (سوره ١٨، آیه ٢٩)
(متن آیه چنین است: "قُل الحق مِن رَبکم فَمن شا قلیومن و من شاه فَلیّکفر"- م.)
یا به کلماات واضح تر "لا اکراه فی الدین"، "در دین اجبار نیست." (سوره ٢ – آیه ٥٦).
اما در آیات دیگر مسلمانان را علیه دگراندیشان می‌شوراند:
«ای پیغمبر، با کافران و منافقان جهاد کن و با ایشان سختگیری کن، که جای ایشان در دوزخ است.» (توبه، آیه ٧٣)

تاریخ اسلام، به ویژه در عرصه‌ی برخورد با دگراندیشان و مخالفین، متاسفانه تاریخی سیاه است و تنها آن بخش از آموزه‌های قرآن[18] و محمد به کار گرفته شده که تعزیر و حبس و جهاد و قتل را تجویز کرده‌اند.
تاریخی سراسر انحصارطلبی، خودبرتربینی، و قشریگری، تاریخی سرشار از سرکوب و کشتار دگراندیشان و دگررفتاران و مخالفان عقیدتی. این ویژگی به ویژه بعد از قرن چهارم هجری که تنش‌ها و عصبیت‌های فرقه‌ای و اختلاف نظر میان فقها بالا گرفت، هولناک‌تر چهره نمایاند . امروز حکومت اسلامی ایران، نمونه ای از حاکمیت فقیهان است. رفتار این حکومت با اقلیت‌های مذهبی‌ی "موحد" نمونه است. برای پی بردن به میزان عدم تحمل و ناشکیبایی این حکومت در قبال دگراندیشان به گوشه‌ای از لایحه‌ی قصاص نظری بیاندازیم، که مبلغ و مروج نفرت و روح انتقام در جامعه است.[19] ترجیح مسلمین بر غیرمسلمین در موارد مختلف قوانین قصاص و حدود و دیات منعکس است که ذیلاً به ذکر برخی از مقررات مربوط به قصاص و موردی از حدود اکتفا می‌‌کنیم:ن

الف) ماده‌ی ٥ قانون قصاص مقرر می‌دارد: "هر گاه مسلمانی کشته شود، قاتل قصاص می‌‌شود" خواه قاتل مسلمان باشد یا نباشد. برای عکس این مورد، یعنی اگر غیرمسلمانی به دست مسلمانی کشته شود، قانون حکمی ندارد. در مورد "کفار" ماد‌ه‌ی ٧ قانون قصاص فقط به قتل کافری به دست کافر دیگر عطف می‌کند و ناظر بر قتل بین "کفار ذمی" است یعنی غیرمسلمانانی که صاحب کتاب باشند (این رده از "کفار" معمولاً به کلیمی و مسیحی و، بنا به قولی از میان فقها، زرتشتی محدود می‌شود؛ بقیه "کفار حربی" هستند. م.ن.) بنابراین: با حصر موارد قصاص از سویی بین مسلمانان و ازسوی دیگر یبن کفار ذمی، برخی از موارد دیگر مسکوت می‌ماند: یعنی معلوم نیست که اگر مرد یا زن مسلمانی مرد یا زن کافری را، اگر چه کافر ذمی باشد، به قتل رساند، آیا قصاص می‌شود؟ آیا اگر مسلمانی، یا حتی یک کافر ذمی، یک کافر حربی را (یعنی غیرمسلمانی را که از صاحبان کتاب شمرده نمی شود) بکشد، آیا قصاص می‌شود؟

با توجه به این که در موارد جزایی طبق اصل ٣٦ قانون اساسی جمهوری اسلامی "حکم به مجازات و جزا آن باید... به موجب قانون باشد"، قاعدتاً در این مورد قاتل قصاص نخواهد شد زیرا "به موجب قانون" حکمی برای قصاص در دست نیست. اگر از راه دیگر حقوقی نیز به مسئله نگریسته شود باز نتیجه همین است زیرا، از سویی، اصل ٤ قانون اساسی تصریح می‌کند که "کلیه‌ی قوانین و مقررات"، منجمله قوانین و مقررات "جزایی"، "باید بر اساس موازین اسلامی باشد" و "این اصل بر... همه اصول قانون اساسی و قوانین و مقررات دیگر حاکم است..."؛ و از سوی دیگر، اصل ١٦٧ قانون اساسی جمهوری اسلامی مقرر می‌دارد که در موارد سکوت قانونی "قاضی موظف است کوشش کند حکم هر دعوا را در قوانین مدونه بیابد و اگر نیابد با استناد به منابع معتبر اسلامی یا فتاوی معتبر حکم قضیه را صادر نماید و نمی‌تواند به بهانه‌ی سکوت یا نقض یا اجمال یا تعارض قوانین مدونه از رسیدگی به دعوا و صدور حکم امتناع ورزد". این قاعده، اگر چه کلی است، اصولاً به موارد مدنی مربوط می‌‌شود اما ماده ٢٨٩ از قانون "اصلاح موادی از قانون آیین دادرسی کیفری" مفاد آن را تکرار می‌کند و در موارد "جزایی" نیز لازم الاجرا می‌شمارد! بنابراین، باید برای تعیین حکم موارد فوق‌الذکر به فقه شیعه مراجعه کرد. از آن جایی که مأخذ تدوین این قوانین جزایی، چنان که گفته شد، منابع فقهی قرون میانه‌ی اسلامی است، طبق مفاد اُمهات کتب فقهی این دوره و شروح متعاقب آن (مانند شرایع الاسلام از محقق حِلی، کتب متعدد از علامه حژلی، لُمعَة الدَمَشقیّه از شهید اول و مَسالِکُ الاَفهام و رَوضَة البهیّه یا شرح لُمعه از شهید ثانی) در هیچ یک از دو مورد فوق قاتل مسلمان (و به قولی حتی قاتل کافرذمی نسبت به مقتول کافر حربی) قصاص نمی‌شود و فقط دیه می‌دهد.
حکومت اسلامی در اجرای مجازات قتل، حتی به صورت فردی آن، به اعتقادات دینی توجه می‌کند نه به حرمت جان انسانی. این قاعده، عملاً جواز قتل پیروان ادیان و مذاهب "غیررسمی" و حتی آزاداندیشان است – خواه از میان مذهبیون بهائی باشند یا بودایی یا بت پرست، و خواه آزاداندیشانه و از روی تفکر در تبیین هستی به رویه‌ای غیر مذهبی معتقد باشند یا به رویه‌ای صرفاً فلسفی...

ب) بنا به ماده ٩٩ قانون حدود و قصاص "زنای غیر مسلمان با زنی که مسلمان می‌باشد موجب قتل زانی است" اما، در صورت عکس، شرایط عمومی حد زنا اجرا می‌شود که در برخی موارد، چنان که خواهیم گفت، لزوماًٌ قتل نیست. نظیر همین حکم، طبق تبصره ماده ١٥٢، در مورد لواط نیز تصریح شده است.

پ) حتی در میان امت مسلمان، نیز، طبق ماده ٢٢ قانون قصاص "قتل نفس در صورتی موجب قصاص است که مقتول شرعاً مستحق کشتن نباشد و اگر مستحق قتل باشد قاتل باید استحقاق قتل او را طبق موازین در دادگاه اثبات کند." ماده تصریح می‌‌کند که قاتل باید "طبق موازین اثبات کند" که مقتول مستحق کشته شده بود تا از قصاص نجات یابد، ولی سخن بر سر نوع "موازین" و اصل این حکم و ماهیت آن است: "موازین" شرعی مقرر می‌‌دارد که اگر کسی "سَب" کند، یعنی به پیغمبر و ائمه ناسزا گوید، یا اگر "ضروریات دین" را نفی کند، مستحق قتل است؛ یا اگر رهبر مذهبی حکومت اسلامی حکم بر مهدورالدم بودن مخالفین سیاسی یا مغضوبین فرهنگی دهد، آنان نیز مستحق قتل‌اند. این گونه احکام نه تنها مجوز قتل می‌شود، بلکه همه‌ی افراد جامعه را به مسند حاکم شرع می‌نشاند. نمونه‌ای را که حاکم شرع در تهران، حتی پیش از وضع این قوانین، در مورد "بهمن شکوری" به اتهام سَبِ ائمه (که در حکم محکمه شرعی همه جا با املای غلط "ثب" نوشته شد) حکم به قتل او داد و اجرا کرد، دیده‌ایم که چگونه بوده‌است؛ وای بر آن که این اختیار به دست همه متعصبین جامعه باشد.

ت) با این همه، دو حکم در قوانین مورد بحث وجود دارد که اصل جرم را در این گونه موارد یا تعدیل می‌کند یا حتی از رده جرایم خارج می‌شمارد. طبق تبصره‌ی ٢ ماده ٢ قانون دیات: "در صورتی که در دادگاه ثابت شود جنایت‌های عمدی که به اعتقاد ... مهدورالدم بودن طرف انجام شود و بعداً معلوم گردد که مجنی علیه ... مهدورالدم نبوده است به منزله‌ی خطا و شبیه عمد است." اما، ماده‌ی ٢١ "قانون راجع به مجازات اسلامی" تصریح می‌کند: "اعمالی که برای آن‌ها مجازات مقرر شده است در موارد زیر جرم محسوب نمی‌شود: ... ٣ – در صورتی که ارتکاب عمل به عنوان امر به معروف یا نهی از منکر باشد..."!

بنابراین، طبق ماده‌ی قبلی، مجازات فقط به صورت نقدی خواهد بود که ممکن است پرداخت آن، چنان که خواهیم دید، بر عهده‌ی خویشاوندان جانی قرار گیرد یا، طبق ماده‌ی اخیر، مجازات کلاً منتفی شود.»[20]
نه فقط لایحه‌ی قصاص، قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز سراسر خودبرتربینی شیعیان اثنی عشری و تحمیل دین‌شان به دگراندیشان سیاسی و عقیدتی را به نمایش گذاشته است. طبق این قانون هیچ گونه فعالیت‌ فردی و اجتماعی نباید خلاف دین مبین اسلام باشد، و صواب و ناصواب را هم ٦ نفر از فقهای شورای نگهبان تعیین می‌کنند.[21]

 برای نمونه، دگراندیشان عقیدتی و سیاسی به شرطی می‌توانند در انتخابات شرکت کنند که طبق ماده ٢٨ قانون انتخابات مصوبه ١٣٧٨ شرایط زیر را داشته باشند:

١ – اعتقاد و التزام به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران
٢ – تابعیت کشور جمهوری اسلامی ایران
٣ – ابراز وفاداری به قانون اساسی و اصل مترقی ولایت مطلقه فقیه

یعنی از دگراندیشی خود صرفنظر کنند!
البته تنها آیت الله خمینی دگراندیش ستیز و دگراندیش کش نبوده است، اکثر فقیهان در طول تاریخ فقاهت این گونه بودند، و هستند.[22]  به ویژه آن جا که نظریه ساز سلطنت مطلقه می‌شوند و تاریخ شاهان را با تاریخ ایمان گره می‌زنند، و شاه را "ظل الله فی الارض"، نایب امام زمان و قوم و خویش امامان، و حتی در زمره اولیاء و پیامبران جا می‌زنند، شمشیری دو دم را به جان دگراندیشان خونین می‌کنند؛[23] و آن جا که خود "حاکم مطلق" می‌شوند و به "ذبح شرعی" انسان و انسانیت رو می‌آورند با داس مرگ به درو کردن "ثواب" رو می‌آورند. و گاه که "موضع دمکراتیک" می‌گیرند، حکایت آیت‌الله خمینی از آب درمی‌آید:
«انتقاد آزاد و سازنده است، امور سیاسی هم بی‌مباحثه به مقصد نمی رسد، اما توطئه و تضعیف جمهوری اسلامی آزاد نیست.»[24]

آیت‌الله خمینی اصول حاکمیت و وظایف امت اسلامی، وغیر قابل تغییر بودن آن‌ها تا روز "قیامت" را،  بدون کوچکترین ابهام، پیش از بر اریکه‌ی حکومت نشستن در کتاب‌ها و گفتارهایش تشریح کرده بود:
«شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است و هیچ کس حق قانونگذاری ندارد و هیچ قانونی جز حکم خدا را نمی‌توان به مورد اجرا گذاشت. در حکومت اسلامی حاکمیت منحصر به خداست و قانون فرمان خداست… پس حاکمیت رسماً به فقها تعلق دارد…» (نقل از مقاله ی آیت الله خمینی در کیهان ٩ بهمن ماه ١٣٥٧).
آیت‌الله در همین مقاله اظهار عقیده می‌‌کند:
«قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی نمی کند. همین ولایتی که برای رسول اکرم (ص) و امام در تشکیل حکومت و تصدی اجرا هست برای فقیه هم هست.»
او در تأکید بر نظرات خود با نفی رسمی تمام حقوق و اختیارات مردم، هر نوع آزادی و حاکمیت مردم را مخالف اسلام اعلام می‌کند:
«… آنهایی که می‌گویند ما ملیت را می‌خواهیم آنها مقابل اسلام ایستاده‌اند… افراد ملی به درد ما نمی‌خورند، افراد مسلم به درد ما می‌خورند. اسلام با ملیت مخالف است یعنی ملیت آنست که ما ملت را می‌خواهیم و اسلام را نمی‌خواهیم» کیهان مورخ ١٦ آذر ماه ١٣٥٩)
«ما تا حالا گرفتار لاف‌های محمدرضا بودیم و حالا گرفتار ملت و آزادی و این حرف‌ها هستیم. سر قبر مصدق می‌رویم. ما نه آنها را باور کردیم و نه اینها را. بساط همان بساط است. تغییر اسم داده است. یک روز اسمش شاهنشاهی بود و حالا اسمش دمکراتیک می‌شود…» (کیهان، دوشنبه ٩ بهمن ماه ١٣٥٧).

 نه فقط خشونت آفرینی‌های این اَیت‌الله در رابطه با دگراندیشان، زنان و یا در جنگ طلبی‌هایش، حتی دیدگاه‌های اقتصادی‌اش زمینه ساز بیکاری و فقر و فلاکت و در نتیجه بروز خشونت‌های ناشی از آنهاست، آن جا که می‌گوید:
«مسلمانان برای شکم انقلاب نمی‌کنند، اقتصاد مال خر است، هدف انقلاب فراهم کردن خربزه‌ی ارزان برای مردم نیست و…»

و همین گونه‌اند پیروان ایشان.

آیت‌الله جنتی گفته است: «می‌گویند عقیده، فکر، قلم، زبان، چشم وهمه چیز باید آزاد باشد، همین دست فرهنگ غربی، که در نظر جوانان بسیار شیرین می‌آید، اما از نظر عواقب بدتر از زهر است.»

آیت‌الله مصباح یزدی از منابر مختلف، و از رسانه‌های وابسته به حکومت اسلامی بارها گفته است:
«اهانت‌گر به اسلام باید خونش ریخته شود و محاکمه نیز نمی‌خواهد.»[25]

که البته برداشت " فیلسوف خشونت" از ماده ٥١٣ قانون مجازات اسلامی ست، که مقرر می‌دارد: "توهین به مذهب منجر می‌شود به مجازات یک تا ٥ سال زندان و یا مرگ".
مذاهب دیگر نیز با تفاوت‌هایی همین وضعیت را دارند، آنها هم با ادعای گستردن عدل و داد در جهان، و برابری و برادری و مدارا پا پیش گذاشته‌اند اما در عمل به گونه‌ای دیگر رفتار  کرده‌اند.
دین زرتشت در مقاطعی از خود بی‌تحملی نشان‌ داده است و آسیب رساندن به ناباوران و دگراندیشان را تجویز کرده است. یهودیان نیز از آغاز با تصور این که همه‌ی حقیقت در دستان آنهاست راه نابردباری و خشونت آفرینی پیشه کردند، و مسیحیت نیز آن گونه بوده است،که البته تردیدی نیست در حال حاضر در بخش‌هایی از تفکر و حیاتش متمدن است.

تمامی این ادیان هنگامی که در اکثریت قرار گرفتند و یا با قدرت سیاسی درآمیختند، اقلیت‌های مذهبی دیگر را طرد و نفی کرده‌اند، به ویژه یهودیت و اسلام

 صحنه‌ی تاریخ را اما درگیری‌های خونین فرقه‌ها و[26] انشعابات مذهبی، حتی درون فرقه‌ای نیز خون رنگ‌تر کرده است.
"ایدئولوژی" نیز در تاریخ همچون مذهب عمل کرده است. آن جا که چون مذهب، سیستم عقاید و تصوراتی لایتغیر و یگانه حقیقت می‌نماید و بر فکر و رفتار فرد و یا گروه اجتماعی مسلط می‌شود.١

ج- عوامل اقتصادی: به ویژه فقر، گرسنگی و بیکاری نقش پراهمیتی در بروز عدم تحمل و خشونت اعمال می‌کنند. مال پرستی نیز از سویی می‌تواند عاملی خشونت‌زا شود.
جامعه‌ای ازهم گسیخته از نظر اقتصادی، جامعه‌ای نابردبار و خشن خواهد بود. نابرابری و بی عدالتی در عرصه‌ی اقتصادی زمینه ساز نابردباری، عدم تحمل و خشونت در جامعه است.

د- عوامل جغرافیایی: فلات سرزمین خشونت‌آفرینی است، پراکندگی وسیع و دوری قوم‌های جوامع دیگر از یکدیگر خودمحوری و خودگرایی را دامن می‌زند. گاه تعدد اقوام و فرهنگ‌های گوناگون نیزدر میان برخی از اَنان نوعی خودبینی و درون گرایی فرهنگی و قومی پدید می‌آورد.

و- عوامل ملی، قومی و نژادی: ملی گرایی و قوم گرایی اگر در حد احترام به ملل و اقوام و حقوق آنها باشد، یاریگر نزدیکی، وفاق و وحدت فرهنگی و سیاسی خواهد شد. آن چه اما در جامعه‌ی ما گذشته و می‌گذرد بی تعادلی در این عرصه است. تأکید افراطی بر ملی گرایی و قوم گرایی از یک سو، و از سوی دیگر نادیده گرفتن شان را درجامعه شاهد بود ه‌ایم (سویی پان ایرانیسم[27] و سوی دیگر انترناسیونالیسم پرولتری‌ای که حزب توده‌ی ایران تبلیغ می‌کرد، سویی تمرکز قدرت و مرکزگرایی افراطی و سویی دیگر مرکزگریزی قوم مدارانه). ملی گرایی و قوم گرایی افراطی، خودبرتربینی و خودمداری و "بیگانه ستیزی" و عدم تحمل دیگر ملل و اقوام را ره آورد خواهد داشت. همین نوع گرایش‌ها قالب‌های اجتماعی یا "استرئوتیپ" ها را پدید می‌آورد: قضاوت، عقاید و رفتاری پیشداورانه و تعمیم یافته در مورد ملل، اقوام و گروه‌های اجتماعی دیگر، که غالباً فاجعه آفرین‌اند. در عرصه ی برخورد با نژادهای دیگر نیز همین گونه است، قالب‌های اجتماعی ساختن، در ایجاد و بروز عدم تحمل نقش ایفا کرده است.

ر- حمله‌ی بیگانگان: حمله‌‌ی بیگانگان به ایران و درگیری با نیروهای مهاجم و اشغال گر، به ویژه اگر توأم با شکست باشد، نقشی روانی در ایجاد تمایل ضد خارجی و غیر خودی سبب می‌شود. از سویی ناشکیبی و نابردباری در برابر بیگانگان را پدید می‌‌آورد و از سوی دیگر به خودگرایی و درون گرایی سوق می‌‌دهد. سرزمین ما چنین سرزمینی بوده و هست. بابلیان، مقدونیان، اعراب، ترکان، مغولان، افغان و... بعدتر روسیه و انگلیس و امریکا و عراق نمونه‌اند، مجموعه‌ای که بر حضورو تداوم تفکر" توطئه و دسیسه" نیز بیشتر دامن زدند .

واژه‌ای چند درباره‌ی خشونت

از خشونت به عنوان یک پدیده‌ی چندسویه‌ی روانی و اجتماعی تعاریف متعدد شده است و نیز به انواع مختلف تقسیم‌اش کرده‌اند. هر گونه تجاوزرفتاری و گفتاری به خود و یا دیگری، نوعی خشونت است. خشونت کلامی، خشونت روانی، خشونت رفتاری و... نوعی دیگراز تقسیم بندی خشونت است که به فردی، خانوادگی، گروهی و دولتی تقسیم‌اش کرده‌اند. علل آنها نیز آن گونه که اشاره شد می‌تواند انسانی (روانی) و یا محیطی (اجتماعی) باشد.[28] که به عوامل آموزشی و تربیتی در سطح خانواده و جامعه، نابرابری‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و جنسی، تفکر و سیستم پدرسالارانه و مردسالارانه، الگوهای ارزشی در جامعه، سطح سواد در جامعه، فقدان قوانین ضروری برای جلوگیری از بروز خشونت – مهار و نظارت- و... اشاره داشت .

جامعه‌ی ما عرصه‌ی حضور فعال همه‌ی انواع خشونت‌هاست، به ویژه هولناک‌ترین آن، که خشونت رفتاری و دولتی‌ست؛ خشونتی که به فرد یا گروه اجتماعی (مذهبی، سیاسی، قومی و...) آسیب‌های شدید روانی و جسمانی (فیزیکی) وارد می‌کند. رابطه‌ی " قدرت و قدرت طلبی" و خشونت نیز در جامعه‌ی ما عریان تر از آن است که نیاز به برگرفتن حجابک از روی آن باشد. در این خشونت آفرینی عریان بیش از هر عاملی، عامل مذهب، به ویژه تشیع، نقش ایفا کرده است،[29] مذهبی که یا خود قدرت سیاسی را در چنگ داشته و یا به قدرت‌های سیاسی مشروعیت بخشیده است. در اسلام اعمال خشونت در برابر متجاوزان به اصول اسلام مجاز، وظیفه و تکلیف است. آیت الله خمینی و بسیاری از پیروان اش مبلغ و مروج خشونت بوده و هستند. تفکر جهادی، و این که "چه بکشید و چه کشته شوید" به بهشت خواهید رفت، از مبانی تفکر و رفتار آیت‌الله خمینی و پیروان اوست. زندگی آیت‌الله خمینی نشان داد که او حتی پیرو صادق آیه‌ای که دوست می‌داشت، نبود:
"اشداء علی الکفر رحماء بینهم (با کافران سرسخت و با یکدیگر مهربان باشید)" ؛ (آیه ٢٦، سوره فتح)
او حتی با یارانش مهربان نبود و خون‌شان را ریخت، و چنان کرد که نخستین نخست وزیرش، بازرگان گفت: «اگر انقلاب این است ما سه سه بار نه بار غلط کردیم انقلاب کردیم.». خمینی تنها نبود؛ او امثال آیت‌الله مصباح یزدی، آیت‌الله گیلانی و اسدالله لاجوردی و... را پشتیبان خود داشت.
نمایندگان امت خمینی در مجلس اسلامی گفته‌اند: «ما به جنگ تمدن‌ها اعتقاد داریم و اصلاً نمی‌فهمیم گفت و گوی تمدن‌ها یعنی چه؟»[30]
و یا فرمانده‌ی نیروهای امنیتی و اطلاعاتی حکومت اسلامی گفته است: «ظریف‌ترین توطئه‌ی دشمن نفی هر گونه فعالیت قهرآمیز و دفاعی‌ست... ....»[31]
روند کشتار و خشونت آفرینی، به ویژه با کشتار روشنفکران لائیک و اعمال خشونت نسبت به دگراندیشان ادامه یافته است. آیت الله خامنه‌ای، نماد و بود ولایت مطلقه فقیه در سال ١٣٧٩ در خطبه‌‌ی نماز جمعه (١٤ آپریل، ٢٦ فروردین) گفته است:
«اسلام استفاده از خشونت را اصل قرار نداده اما در موارد قانونی اعمال خشونت را نفی نکرده است.»
و تأکید می‌کند که «خشونت قانونی نه فقط خوب بلکه لازم است» و اجراکنندگان این "قانون" را هم مشخص می‌کند: «جوانان، مؤمنین و متدینین ایرانی اهل خشونت نیستند، اما آن جا که قانون از آنها اعمال خشونت بخواهد دریغ نخواهند کرد و...»[32]

و این گونه است که حکومت مستبد دینی، خشونت مذهبی و دولتی را آموزش می‌دهد و در جامعه جاری می‌کند.
 


* * *
 


پانوشت ها:

[1]- اندیشه عالی‌ترین شکل انتطام پدیده‌های روانی ( ذهنی) ست، پدیده‌هایی که بازتاب واقعیت‌های عینی و ذهنی ( ذهنیت فردی,اجتماعی و تاریخی ) هستند . این محصول، یعنی انتظام حس، ادراک، انگاشت، یادآوری، تخیل و توهم، توجه، تجربه، تجرید، تفهیم و... فرد را به سوی مقصودی می‌برد که تصور، تفکر و شناخت فرد ازپدیده‌ها و روندهای اجتماعی و طبیعی ست . این تصور، تفکر یا شناخت همان اندیشه، فکر و باور فرد در حوزه جهان نگری، سیاست، مذهب، قوم، نژاد، فرهنگ، هنر و...وهر پدیده‌ی اجتماعی و طبیعی‌ست. در این متن دگراندیشی یعنی اندیشه‌ای دگر داشتن در حوزه‌ی سیاسی، مذ هبی، بی مذهبی، ملی، قومی، نژادی، فرهنگی، هنری و....
[2]- مهدی، علی اکبر: عدم تحمل در فرهنگ ایرانی – اسلامی، کنکاش، دفتر دهم، پاییز 1372.
[3]- رایش، ویلهلم: روانشناسی توده‌ای فاشیسم، ترجمه مهدی سررشته داری، شماره‌های متعدد مجله نگین، شماره های 2، 3 و 4، سال 1377.
[4]- خسرو، ناقد: جنگ و جنگ طلبی، یک بررسی روانشناسانه، ماهنامه آفتاب، سال سوم، شماره 24، فروردین 1382.
[5]- صنعتی، محمد: صادق هدایت و هراس از مرگ، "ساخت شکنی روان تحلیل گرانه بوف کور"، نشر مرکز، چاپ اول، 1380.
[6]- احمدی، عباس: مولوی و فروید، سایت اینترنتی گویا، پنجشنبه 5 شهریور 1383.
[7]- از جمله کسانی که، با تفاوت هایی، بر این عقیده بودند می‌‌توان از ماکیاولی، هابس،
هگل، نیچه، فروید، یونگ و ... نام برد.
در باره فروید ر.ک به : صنعتی , محمد , فروید: ابوالهول و ادیپ زمانه ما, شرق, 2006 آپریل
[8]- مارکس، کارل، برگرفته از کتاب "بنیاد آموزش انقلابی"، تألیف احسان طبری، از انتشارات حزب توده ایران، سال 1350.
[9]- روسو، پرودون، انگلس، مارکس، مارکوزه.
[10]- قاضی مرادی، حسن: تأملی بر عقب ماندگی ما، نگاهی به کتاب "دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران" از دکتر جواد طباطبائی، نشر اختران (تهران)، سال 1382.
[11]- رایش، ویلهلم: روانشناسی توده ای فاشیسم، ترجمه مهدی سررشته داری، نگین، شماره 2، دی و بهمن 1376.
[12]- سلسله مصاحبه های مجله آرش (پاریس) با رهبران سازمان های سیاسی چپ در رابطه با کشتارهای درون سازمانی، آرش، شماره 79، پاریس، سال 1380.
- ر. ک. به: سهیلا الف، منیره برادران: چپ و مجازات اعدام، نشریه نقطه (امریکا)، شماره 7، سال سوم، بهار 1376.
- ر. ک. به: شوکت، حمید، گفت و گو با مهدی خانبابا تهرانی، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، بازتاب (آلمان)، 1368.
[13]- رازی، عبدالله: تاریخ کامل ایران، انتشارات اقبال، چاپ یازدهم، سال 1373.
[14]- خدابخش، رضا: چهار نیروی عمده ایران، تفاوت ها و هم سویی های آنان، شهروند (ونکوور)، شماره 388، جمعه 4 دی ماه 1377.
[15]- همجنس گرایان در زمره ی دگررفتاران هستند. به عنوان یک اقلیت اجتماعی که جهت گیری جنسی دیگری دارند که سازمان جهانی بهداشت آن را در زمره بیماری‌ها و اختلال‌های روانی نمی‌داند. مذاهب بزرگ‌ترین مخالفان این نوع رفتار و تجویزکننده‌ی خشن ترین اعمال نسبت به این افراد هستند. در کشورهای مسلمان مرگ به وحشیانه ترین شکل پاسخ به این دگررفتاری ست*. در مذاهب دیگر هم همین گونه است.**
*- هومان، نشریه گروه دفاع از حقوق همجنس گرایان ایران، شماره های متعدد.
**- در تورات، سفر ادیان 20:13 یکی از 5 کتاب اصلی تورات و عهد جدید رومیان، خدای انجیل فرمان کشتار همجنس گرایان را می‌دهد: «اگر مردی به جای زنان با مذکر دیگری همخوابه شود هر دوی آن‌ها مرتکب عمل شنیعی شده‌اند و سزاوار مرگ‌اند.»
در حکومت اسلامی مجازات همجنس گرایی مرگ است و نوع مرگ را قاضی تعیین می‌کند (ماده 141) و "اگر دو طرف عمل همجنس بازانه هر دو بالغ و عاقل باشند و داوطلبانه آن را انجام داده باشند مجازات برای هر دو مرگ است" (ماده 142).
[16]- ر. ک. به:
- صدر مسیحیت ب خاورمیانه و جهان اسلام، از نویسندگان متعدد، ترجمه رستم زال پور، ایرانیان (واشنگتن)، شماره 167، جمعه 2 خرداد 1382.
- یلینگ، آلفریده: اسلام و خشونت، ترجمه‌ی حسین نوش آذر، سایت اینترنتی گویا، دوشنبه 20 مهر ماه 1382.
- نقره کار، مسعود: بوش: "خدای صلح"، سایت اینترنتی روشنگری، مارس 2003.
- صابری، سیروس: بنیادگرایان دینی – چه مسلمان و چه یهودی، باورها و عقاید خود را حقیقت مطلق می‌‌پندارند، نیمروز، شماره های 656-657، 20 مهر ماه 1380.
[17]- مؤمنی، باقر: حقوق بشر و اسلام، نشریه حقوق بشر، شماره 53، تابستان 1381.
[18]- بسیاری از صاحبنظران مذهبی، نظام نظری اسلام را با نظام نظری شریعت اسلام متفاوت می‌دانند، و بر این باورند که نظام حکومت اسلامی نظام شریعت اسلام است، یعنی نه مبتنی بر قرآن که بر احادیث و روایت‌ها و حکایت‌ها اتکا دارد، و سیستم فکری ساخته شده توسط کلینی و ملا محمدباقر مجلسی (بحارالانوار)، ملا احمد نراقی، سید محمد بار شفتی است.
[19]- شاهنده، علی: زمینه ساز کشتار بی مسئولیت و بی کیفر مخالفان و معترضان در قانون مجازات اسلامی، نگین، شماره 10، دوره جدید، 1379.
[20]- اوصیاء، پرویز (الف پایا): بررسی تحلیلی قوانین قصاص، نامه کانون نویسندگان ایران در تبعید، دفتر سوم، دی ماه 1370 (دسامبر 1991).
[21]- برای نمونه رجوع کنید به اصل دوم از فصل اول:
اصل دوم :
«جمهوری اسلامی، نظامی است بر پایه ایمان به:
1 – خدای یکتا (لا اله الاالله) و اختصاص حاکمیت و تشریح به او و لزوم تسلیم در برابر امر او.
2 – وحی الهی و قش بنیادی در بیان قوانین.
3 – معاد و نقش سازنده آن در سیر تکاملی انسان به سوی خدا.
4 – عدل خدا در خلقت و تشریع.
5 – امانت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلامی.
6 – کرامت و ارزش والای انسان و آزادی توأم با مسئولیت او در برابر خدا که از راه:
الف – اجتهاد مستمر فقهای جامع الشرایط بر اساس کتاب و سنت معصومین سلام الله علیکم اجمعین
و......»
[22]- احمدی، عباس: تأملاتی بر ریشه های فرهنگی شکنجه های مقدس در ایران (1)، سایت گویا، 16 اردیبهشت 1383.
بخش دوم مقاله: "دارالانتقام الهی"، 23 اردیبهشت 1382، بخش سوم: "دارالانتقام" 13 اردیبهشت، و بخش چهارم "عمله های عذاب"، دوم خرداد 1383.
[23]- نمونه‌اند از این حضرات: ملا محسن فیض کاشانی، ملا محمدباقر سبزواری، سید جعفر کشفی، ملا احمد نراقی، سید محمد باقر شفتی، ملا باقر مجلسی یا "بحارالانوار" و "حق الیقین" و...
میرزا آقا خان کرمانی گفته است:
«اگر یک جلد کتاب بحارالانوار مجلسی را در هر ملتی انتشار دهند و در دماغ های آنان این خرافات را استوار و ریشه دار کنند، دیگر امید نجات از برای آن ها مشکل و دشوار است.»*
*- ر. ک. به نامه های تبعید میرزا آقا خان کرمانی
*- ر. ک. به افشاری، نادره: مجموعه ی پشت دروازه تهران، (بخشی از آن با عنوان حکومت مذهب، اعدام باور در هفته نامه ایران استار (کانادا)، شماره 363، جمعه 25 ماه مه 2001 چاپ شده است).
[24]- خمینی، روح الله، سخنرانی در دیدار با مسئولان کشور، یکشنبه 8 خرداد 1362 (کیهان هوایی، 18 خرداد 1362).
[25]- پیش خطبه نماز جمعه تهران، 12/6/78.
[26]- آلتوسر، لوئی: ایدئولوژی و دستگاه های ایدئولوژیک دولت (1 و2)، ترجمه ا. فرخ – س. امید، اندیشه شماره 1 و 2، فروردین و اردیبهشت 1358.
[27]- انقطاع، ناصر: پان ایرانیست ها چه کسانی هستند و از کجا پیدا شدند؟ سلسله مقاله ها، ایرانشهر (لس آنجلس)، شماره 50، جمعه 16 بهمن 1377.
[28]- خشونت فردی و خانوادگی پیامد بسیاری از بیماری های روانی و آسیب های مغزی است. امروزه یکی از مهم ترین عوامل بروز بیماری های روانی ی خشونت آفرین را دگرگونی های بیولوژیک (
psychobiologic) در بدن انسان می‌‌دانند. تغییر در میزان و تعادل برخی مواد شیمیایی و هورمونی، اختلالات غدد داخلی، اختلالات کروموزومی (ژنتیک) مصرف الکل و مواد مخدر، اختلال در کارکرد بخش هایی از مغز انسان و... نمونه هایی از عوامل بروز خشونت هستند. دارو، آموزش های گوناگون، مددکاری اجتماعی، جداسازی بیمار خطرناک از جامعه و... راه های جلوگیری و کنترل این نوع خشونت است.
برخی از عوامل اجتماعی – روانی نیز مطرح اند. تجربه آزار دیدن در دوران کودکی، میزان جمعیت، فقر، بیکاری، مشکلات خانوادگی، ناکامی های فردی و اجتماعی، تضاد منافع و... در زمره ی این عوامل اند.
[29]- پاتائی، رافائل: خشونت در جهان اسلام، برگردان سرویس خبری ایران تایمز، ایران تایمز، شماره 39، جمعه 11 دسامبر 1981.
[30]- آریا، 19 آبان 1377، به نقل از روزنامه همشهری.
[31]- روزنامه‌ی نشاط، سخنرانی سرتیپ نقدی در قزوین، 20 مرداد 1378.
[32]- بسیاری از رهبران سیاسی و مذهبی در جهان به بیماری‌های روانی خشونت آفرینمبتلا بوده و هستند. در کتاب‌های تاریخ مان به برخی از اینان اشاره شدهاست، به کمبوجیه و یا آغامحمد خان قاجار. اما اگر قرار باشد به نمونه هاییکه از تعادل روانی برخوردار بودند، اشاره شود می‌باید تنها نام تک و توکیاز رهبران سیاسی و مذهبی مان در طول تاریخ چند هزار ساله را ذکر کرد.
روان شناسان و روان پزشکان امریکایی از آدولف هیتلر، ژوزفاستالین، ریچارد نیکسون و... به عنوان کسانی که اختلالات روانی داشتند نامبرده اند، کسانی که خود برتربین بودند و به دیگران تا حد بیماری مشکوک ومظنون. نگاه کنید به تاریخ مان، چه تعداد از شاهان و شیخان در اینرده نبدی قرار می‌‌گیرند؟
-
Personality Disorders in Social Work and Health Care, 3. Edition, Gregory W. Lester Ph.d.
*- ر. ک. به: شاملو، احمد، "همه‌ی خودکامه‌های روزگاردیوانه بودند" – نگرانی های من، سخنرانی در هشتمین کنفرانس سیرا، برکلی(کالیفرنیا)، آوریل 1990.
* نقره کار، مسعود : آقای احمدی نژاد و بیماری روانی " خود شیفتگی" (
Narcissim ), شهروند فلوریدا ,شماره 10 , دی ماه 1384
* احمدی نژاد : بیماری که خود از روانپریشی خویش بی خبراست، نظر یک روانپزشک برجسته ایرانی، سایت اینترنتی ایرانیان، اول دسامبر


منبع: گذار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر