۱۳۹۶ خرداد ۱, دوشنبه

اپوزیسیون ثابت کرد: قلبآ مردم را دوست ندارد!

م. ف. سخن
انتخابات رياست جمهورى، كه هفته ى گذشته برگزار شد، يك موضوع را، اين بار بى پرده تر و رك و راست تر به ما نشان داد:
اپوزيسيون، مثل حكومت اسلامى، مردم را قلبا دوست ندارد!
مردم براى اپوزيسيون تنها يك وسيله اند!

از قديم، اين موضوع هميشه مطرح بوده:
مبارزان جدا از توده!
مخالفان جدا از مردم!

در گذشته، سازمان ها و احزاب، نام خود را با «خلق» و «توده» همراه مى كردند تا به مردم نشان دهند كه با آن ها و براى آن ها هستند.
اگر وجود دارند، اگر مبارزه مى كنند، براى خلق و توده است.
دشوار مى شد به حزب و سازمانى گفت كه خلق و توده بهانه است! آن چه شما به دنبال آنيد، كسب قدرت براى خودتان است! بعد از آن چه بسا وضع مردم بدتر از زمان حاضر شود!
ديديم كه شد. در زمان شاه، خمينى، «به واسطه ى اين كه مردم او را قبول دارند» دولت تعيين كرد و توو دهن دولت بختيار زد. و مردم در چاه ويل حكومت اسلامى سقوط كردند.
خاصيت خمينى اين بود كه حرف هايش را با حساب و كتاب مى زد. مانند هر فريبكار و شارلاتانى، آن چه را كه بايد نمى گفت، با مهارت پنهان مى كرد. اگر به سخنان او دقت كنيم، مشاهده خواهيم كرد كه او كمتر دروغ آشكار مى گفت، ولى تمام حقيقت را نمى گفت. او با كلمات بازى مى كرد طورى كه شنونده، خوب ها را مى شنيد، و بدها را متوجه نمى شد. اين بود روش دغلكارانه ى خمينى براى سوار شدن بر گرده مردم.
اما اپوزيسيون امروز، كه ظاهرا در عوالم خود غرق است، و به طور كامل چشم بر جامعه ى جوان ايران بسته، بعد از هر شكست، نا اميدى خود را از «مردم» نشان مى دهد. اپوزيسون، با مردم سخن مى گويد، به مردم رهنمود مى دهد، مردم را دعوت به انجام فلان عمل سياسى مى كند، و وقتى مى بيند كه «اكثريت» مردم، بخصوص جوانانى كه نمى توان به آن ها اتهام بى خبرى و بى عملى و بزدلى زد، به سخن ها و رهنمودها و دعوت هاى او پاسخ مثبت نمى دهند، و راى دادن به روحانى را، حتى به خانه نشينى كه نه خطر دارد، نه دردسر، نه زحمت، و انسان به مقام شامخ «تحريم گر» بدون هيچ تلاش و كوششى مفتخر مى شود، ترجيح مى دهند، چهره در هم مى كشد و مردم را نادان و نفهم مى نامد؛ صفت هايى كه شايسته ى خودش است.
جالب اينجاست كه اپوزيسيون، بعد از هر بار شكست، به چاره جويى هم بر نمى خيزد. بعد از چند تحليل آبكى و تكرارى، موضوع راى دادن ها فراموش مى شود، و طبق معمول، بدون حل يك مساله سراغ مساله ديگر مى رود، تا ٤ سال بعد و انتخاباتى ديگر و تكرار همان فرمايش هاى بى اثر.
واقعا مشكل اپوزيسيون چيست؟
عمده ترين مشكل اپوزيسيون، به اعتقاد نگارنده، به مردم اعتقاد واقعى نداشتن و مردم را قلبا دوست نداشتن و مردم را وسيله رسيدن به قدرت پنداشتن است.
خمينى چون رسانه نداشت، جملات مطلوب او دهان به دهان مى گشت و او را فردى موجه نشان مى داد. اما اپوزيسيون، امروز، انواع و اقسام رسانه ها را در اختيار دارد، و هر روز و هر ساعت «با مردم» سخن مى گويد. اين سخنان به طور كامل، به گوش همگان مى رسد. اين سخنان هر روزه، هر قدر هم شخص تلاش كند كه فقط خوب هاى خود را نشان دهد و بدهاى ديگران را بگويد، دست آدم را رو مى كند. زياد كه حرف بزنى، شخصيت و خواست هاى آشكار و پنهان ات را -بى آن كه بدانى- نشان مى دهى. تعدد رسانه ها، و نياز به پر كردن برنامه ها و صفحات رسانه ها، باعث زياد حرف زدن اپوزيسيون شده و اين زياد حرف زدن، حقايق درونى او را آشكار مى كند.
اگر انسان چشم باز كند، و گوش باز كند، و كمى به حرف ها و بهتر بگويم «پر حرفى ها» و «وراجى ها»ى اپوزيسيون گوش فرا دهد، متوجه مى شود كه گوينده، چندان براى «مردم»، مردمى كه در شهرها و روستاهاى ايران زندگى مى كنند، اهميت قائل نيست و آن چه مى گويد، بيشتر بر اساس منافع خود است تا مردم. منافع هم هميشه مالى نيست. قدرت، بسيار جذاب تر از ثروت است، چرا كه با قدرت، ثروت و خيلى چيزهاى ديگر در اختيار انسان قرار مى گيرد.
اپوزيسيون، در انتخابات اين دوره، كه مردم و جوانان، به طرز شورانگيزى به پاى صندوق هاى راى، براى انتخاب ميان بد و بدتر رفتند، كار انتقاد از مردم را از حد گذراند و بد دهنى و فحاشى به مردم را آغاز كرد. به عبارتى به جاى عصبانى شدن از خود كه قدرت درك جامعه ى امروز ايران را ندارد، دق دل اش را با كلمات زشت و موهن بر سر مردم خالى كرد.
اپوزيسيون، اگر مى خواهد تاثير گذار باشد، بايد مردم را واقعا و از صميم قلب دوست بدارد. مردم، اين دوست داشتن را مى فهمند و ميان نقش بازى كردن و واقعيت را گفتن فرق مى گذارند. اين كه من مردمى هستم، خلقى هستم، توده اى هستم كافى نيست. درست كه بنگريد هيچكدام اين ها نيستيد. يك عده آدم پر حرف هستيد، كه يا پاى رايانه نشسته ايد، يا در گروه چند نفرى خود به سر و كله ى هم كوبيدن و نظر صادر كردن مشغوليد، يا در مقابل دوربين تلويزيون، مانند دن كيشوت تاخت و تاز مى كنيد.
براى موثر بودن در جامعه، بايد مردم را «واقعا» دوست داشت. اگر رفاه و آزادى و قدرت «مردم» براى ما مهم است، بايد واقعا مردمى بود. مردمى بودن به معناى به دنبال مردم راه افتادن، به دنبال اكثريت راه افتادن نيست. درك خواسته هاى آن ها در كوتاه مدت و دراز مدت است؛ درك نيازهاى آن ها براى زندگى در جامعه ى واقعا موجود است. اين كار اگر بشود، اپوزيسيون مى تواند نقش موثر خود را در جامعه پيدا كند وگرنه تا ابد در بر همين پاشنه كه هست خواهد چرخيد.

پاسخ آقای طهمورث کیانی به م.ف.سخن

نباید گفت اپوزیسیون مردم را دوست ندارد

ف.م. سخن نكات جالبي درباره انتخابات اخير و نتيجه آن در ابن مقاله اش دارد. من ،البته، درباره علت أصلي واكنش خشم آلود و غير متمدانه برخي از تحريميان نظري ديگر دارم.
به نظر من ، برخلاف آنچه سخن مي گويد، علت آن نيست كه اين دسته از تحريميان مردم را دوست ندارند. هيچ دليل و نشانه اي در دست نيست كه آنان مردم را كمتر از طرفداران راي يا كساني نظير سخن دوست دارند. از اتفاق، بخشي از خشم و شور آنها با سبب دوست داشتن مردم است. همچنين برخلاف نظر سخن، دغدغه اين گروه قدرت طلبي هم نيست. مشكل أصلي اين است كه اين گروه از اساس سياسيون أهل حزب و داراي استراتژي كسب قدرت نيستند و به لحاظ سياسي هم بسيار متشتت هستند، برخي از چپ افراطي يا چريكي به ليبرال دموكراسي يا سوسيال دموكراسي گرويده اند، اما قضاوتشان بر اساس عواطف زخم خورده و خشم به حقي است كه از جمهوري إسلامي دارند نه بر اساس يك استراتژي سنجيده معطوف به تغيير و معطوف به قدرت ، يا به ديگر سخن، يك روبكرد سياسي است.
البته من نمي دانم كاربرد واژه اپوزيسيون براي اين گروه تا چه حد به لحاظ سياسي- جامعه شناختي درست است.
بِنَا براين، من دليل نخست و عمده را بي خبري و گسست تاريخي بسيار عميق اين دسته با واقعيات جامعه ايران، دگرگوني هاي جدي جامعه شناختي و اجتماعي ان و صف بندي واقعي سياسي در كشور است. اين گسست در سي چهل سال پيش آمده است و برخي از اين أفراد نه تنها ارتباط اجتماعي ارگانيكي با جامعه ايراني براي چند دهه- كه دوره تغييرات شگفت انگيز سياسي، فرهنگي، و اجتماعي در همه جوامع بوده است- نداشته و ندارند، بلكه حتي ارتباطات معمولي عاطفي نيز ندارند. يعني اغلب اين أفراد ماهي يك ساعت با ايرانيان داخل كشور گفتگوي عادي راجع به مسائل روزمره نيز نداشته و ندارند. از مباحث درون بخش هاي مختلف جامعه ايران خبر نداشته و درگير آن نيستند، از صدها و هزاران انجمن و گروههاي كوچك مدني، ورزشي، فرهنگي، موسيقي، و غيره كه به صورت نيمه علني و نيمه مخفي، رسمي و غير رسمي, هر روز رژيم را به چالش مي كشد از جمله در انتخابات تأثير گذاشته، نامزدها را به رويارويي و شفافيت نسبي بيشتر وامي دارد و از رهگذر آن حضور خود را هر روز محسوس تَر و پر رنگ تَر مي كند، خبري ندارند و درگير آن نيستند. اين گروه همچنان در انتظار معجزه اي است كه رخ دهد و برخلاف همه انقلابات كه به ديكتاتوري انجاميدند، ابن بار بهشت برين را در ايران به ارمغان آورد. آري آنها صادقانه در اين انتظار اند. بِنَا براين، بيشتر شورشيان آرمانخواه خشمگين اند تا تشنگان قدرت.

دليل دوم، اما، بي اطلاعي مطلق اغلب اين افراد از موضوع است. برخي آن را بي سوادي نام مي گذارند، أما بي سوادي واژه اي عام و فراگير است و كاربردش درباره اين افراد نادرست است. بسياري از ابن افراد دانشوراني در رشته خود هستند، هنرمند، فيزيك دان، شيمي دان، پزشكان، شاعران، داستان نويس و دانشمنداني سايشته در رشته هاي ديگر هستند. اين دسته اما كارشناس سياسي و دانشمندان علوم سياسي، با اقتصاد و جامعه شناسي نيستند.
شور بختي، اما، در اين است كه در حاليكه كارشناسان برجسته سياسي ايراني و مدرسين دانشگاهها عرصه وب سايت هاي فارسي زبان ، فيس بوك كه جاي خود دارد، را رها كرده و اغلب به زبان هاي اروپايي مي نويسند - و كتابها و مقالات بسيار پرارزشي هم انتشار داده و مي دهند- اين عرصه جولانگاه گروه ديگر است.

همانطور كه اگر فردي بدون هيچ پيشينه جدي و زمينه كاري به طور فعال به قضاوت درباره فيزيك، شعر، داستان دست زند و آتَانِي را كه نظري غير از خودش دارند به خريت و بزدل بودن متهم كرده ، نبايد اعتراضي كند اگر به او گفتند شما كارشناس اين موضوع نيستيد ولي بي محابا قضاوتي مي كنيد كه كارشناسان هم نمي كنند.
يا اگر كسي با دست يازيدن به صادق هدايت و نقل سخني از بيش از پنجاه سال پيش بگويد بايد به اين ملت ريد، نمي توان به سبب آنكه صادق هدايت داستان نويس بزرگ ايران بوده يا تقل كننده نويسنده است، آن را درست پنداشت يا ناديده گرفت. مگر صادق هدايت جامعه شناس و دانشمند علوم سياسي يا اقتصاد سياسي بوده مه نظرش درباره مردم يك نظر جدي و قابل تامل باشد. اصولا اين چه روشتفكري است كه مي خواهد بر اساس نظر پنچاه -شصت سال پيش يك فرد- حتي اگر عالم و دانشمند سياسي و جامعه شناس هم باشد- براي جامعه كاملا دگرگون شده امروزي
حكم صادر كند؟
واقعيت تلخي است، اما جامعه فعال سياسي ما به لحاظ داشتن متفكران سياسي ، روشنفكران برجسته، و رهبران سياسي، بسيار فقير تَر از شصت سال پيش خويش است، افرادي از اين دست اغلب از اين جامعه رخت بر بسته و عطايش را به لقايش بخشيده اند.

بنابراين، به هيچكس نبايد بر برخورد اگر كسي گفت يك فرد كه حرفه اش جامعه شناسي و علوم سياسي و علوم مرتبط نيست، و چه بسا به سبب بي علاقگي و مشغولات حرفه خويش نه تنها كتابي يا جورنالي درباره موضوعات سياسي اجتماعي نمي خواهد بلكه حتي مقالات روزنامه هاي جدي را هم نمي خواهد ، بر اساس يك اعلاميه ديواري يا پست هاي فيس بوكي به قضاوت درباره يك فرد دست زند، چه برسد قضاوتي قاطع درباره يك ملت يا گروهي بزرگ از مردم، حتي اگر در رشته خويش كارشناس و با سواد باشد درست نيست چنين كند و اگر دوستي به او خرده گرفت به جاي شوريدن بر دوست بايد در خويش تامل دوباره كند.
ميليونها نَفَر راي دادند، ميليونها نَفَر نيز راي ندادند، نه راي دادن و نه راي ندادن به خودي خود موجب امتياز يك گروه بر ديگري نيست. آنچه موجب امتياز شده و در خاطره ها خواهد ماند، نوع رويكرد ما با مخالفان خويش و پاسخ گويي به انتقادات همديگر است.
براي ف.م. سخن ارزوي سلامتي داشته و خواستار شكيبايي دربرابر خرده گيران. نه نمي توان و نبايد به سبب رفتار برخي از تحريميان، با يك حكم كلي گفت " اپوزيسيون مردم را دوست ندارد و تشنه قدرت اند"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر