۱۳۹۳ اسفند ۳, یکشنبه

جايی که نه خدا هست نه قانون


سيبستان:

هشدار: نازکدلان و اميدواران خيال پرداز نخوانند!


زندان در ايران تاريکخانه قدرت بی مهار است. قدرت مطلقه. زندان از نظارت مردم به طور معمول بيرون است و تنها در جامعه ای با قدرتهای نظارتی با نفوذ می توان دم از نظارت بر زندان زد. چنين نهادهايی در ايران وجود ندارد يا صرفا در مراحل جنينی خود است. زندان در چنين شرايطی محل ظهور ماهيت واقعی قدرت حاکم است.

در ميان همه انواع بحث هايی که روشنفکری ايران به آن مشغول است و روشنفکری خود را با آن توجيه می کند جای بحث از زندان خالی است. روشنفکر ايرانی چه سياسی اش چه فکری و تئوريک اش تا وارد بحث زندان نشود کار واقعی خود را آغاز نکرده است. 



خيابانهای تهران و شهرهای ايران پر است از تبليغات انتخاباتی. تبليغاتی که در اين دوره بيش از هر دوره ديگر در آن رياکاری هست و مردم فريبی يا اگر خوشتر داريد: پوپوليسم. روانشناسان تبليغاتی گويا کشف کرده اند که چشم ايرانی بيش از هر ملت ديگری به ظاهر است. پس تمام به ظاهرسازی های مردم پسند رو آورده اند. اما اصلاحات واقعی و مردمگرايی بی ريا و اخلاق و دين و هر نيکی که بشماريد از اصلاح زندان آغاز می شود. کسی را ديده ايد که در تبليغات خود از برداشتن نحوست از زندانهای ما سخن بگويد؟

من دعوای سياسی ندارم. به اين معنی که دست کم در اينجا بحث من ظلم و اجحاف به اين يا آن زندانی سياسی يا وبلاگ نويس نيست. اما از آنچه همين زندانيان و يا آزادشدگان پيشين گفته اند و می گويند حرف می زنم. ارزش حرف ايشان اگر بيشتر از بحث های تئوريک روشنفکرانه نباشد کمتر نيست. روشنفکران ايرانی تا به زندان نپردازند و اصلاح امور زندان را به يک بحث عمومی تبديل نکنند متاسفانه کاری بيشتر از خود ارضايی فکری و نوعی شوآف فرهنگی نمی کنند و به چيزی جز همان هم دامن نمی زنند. اگر نتيجه اينهمه بحث و ترجمه و سمينار و نشست و کتاب و نشر ذره ای به اصلاح وضع زندان کمک نکرده باشد بايد روشنفکران را وادارد به بازنگری در مشی خود بپردازند. دلخوش کردن به ظواهر امور و کشيده شدن چند اتوبان و ساخته شدن چند سد و فرودگاه و انبوه شدن حضار در جلسات بحث و حتی به دست آوردن کمی تا قسمتی آزادی های اجتماعی و مثلا پلوراليسم سياسی يا رشد اقتصادی واقعا کمکی به توسعه انسانی ايران نيست.

ظواهر بازسازی شهری را آقای احمدی نژاد و امثال رفسنجانی نيز می توانند درست کنند. حتی آقای قاليباف هم می تواند پليس را به رعايت ظاهری ادب اجتماعی وادار سازد. آقای لاريجانی هم می تواند صدا و سيمای مفرح تر و رنگارنگ تری برای ما بسازد يا کنگره های مثلا وزين فلسفی و ادبی برگزار کند. احتمالا آقای محسن رضايی هم بتواند کمی حقوق ايران را در مذاکرات هسته ای بيشتر تامين کند يا مهدی کروبی هم به ميثاق های خوش نوشته ديگری دل ببندد يا دوستان آقای معين هم بتوانند شعارهای دلخوشکنک بيشتری روی کاغذ آورند. اما بازسازی قدرت در نهانخانه جامعه را کدام يک می توانند به انجام برسانند؟

آقای رفسنجانی حتی در لفظ و برای گرفتن رای هم حاضر نيست به بحث اصلاحات قضايی وارد شود به اين بهانه بچگانه که اين کار قوه مجريه نيست! گرچه سخنگوی او می گويد امنيت قضايی در دولت او تامين خواهد شد! اما امنيت قضايی از زندان آغاز می شود. جايی که هيچ يک از نامزدها در آن نفوذی ندارند سهل است شماری از آنها مخالفان خود را در دوره های مختلف به همين زندانها انداخته اند يا در اجحاف های ضدانسانی به زندانيان شريک بوده اند يا در مقابل آنچه بر زندانيان می رود سکوت رضايت آميز داشته اند.

زندان سد سکندر هر نوع اصلاح است. و گرنه ظاهرسازی و ژست شيک و دموکرات ماب که آسان است. حرف خرجی ندارد. می بينيم که هيچ يک از نامزدهای تندرو هم -شايد به جز احمدی نژاد- از بزک دوزک تبليغاتی پرهيز نمی کنند. اين کاری آسان است گرچه اين روزها در حکم دستاورد اجتماعی به آن نگريسته می شود! کار دشوار مهار قدرت پنهانی است که نيروی تخريبی اش در خفا بی تغييری ادامه يافته است. اين چهره واقعی هر سياستمدار و معياری بنيادين در ارزيابی کارنامه ديروز و حال امروز و تخمين فردای سياست های اوست.

زندانهای ايران چنان قدرت عريانی را به نمايش می گذارند و چنان استعدادی در عريان کردن قدرت دارند که نديدن آن فقط می تواند ناشی از ضعف بينايی روشنفکر و سياستمدار باشد و يا ترس او يا منافعی که به همين سياه چاله ها پيوسته است.

نامه های زندانيان که آخرين نمونه هايش نامه های سه گانه رضا عليجانی و تقی رحمانی و هدی صابر است سندهای بی نظير شناخت جامعه ايران است که کمتر سندی از نظر اعتبار با آن برابری می کند. ارزش اين دست نامه به آن است که نويسندگانشان همين حالا در زندان اند. من هميشه به خاطرات زندانيان با ديده شک و ترديد و نقد نگريسته ام زيرا نمی خواسته ام راه به پذيرش ادعا و اغراق دهم. به عنوان عضوی از نسل انقلاب از اين دست خاطره ها بسيار خوانده ام که بيشتر آنها ياوه بوده اند يا بشدت گمراه کننده و برای تبليغات سياسی معينی نوشته و توزيع می شدند. اما نامه های کسانی را که با به خطر انداختن جان خود و با احتمال بدتر شدن وضعيت از-پيش-دشوار خود در باره زندان و شرايط خويش در حبس های غيرانسانی می نويسند با چشم احترام می نگرم و با خواندن آنها پرسش های اخلاقی مهيبی جانم را می آشوبد.

در جامعه ايران که بسيار چيزها از مدار خود خارج شده است بد اخلاقی به حوزه سکس و تماس با جنس مخالف محدود شده است. اما گيرم فردا در ايران آزادی جنسی برقرار شود و سکس از حوزه بدخلاقی و ضد اخلاق خارج شود آيا مساله ما تمام است؟ تازه می شويم ترکيه يا ازبکستان يا روسيه يا مصر و کجا و کجا. اين است آينده اصلاحات در ايران؟

بزرگترين فساد اخلاقی در قدرت است نه در فرد و حوزه خصوصی او. قدرتی که به تصريح آقای قاليباف 70 درصد قاچاق رسمی را در دست دارد. قدرتی که دروغ را به اخلاق تبديل کرده است. قدرتی که در رعايت حق آدمی هيچ بالاتر از نظام قاجاری نرفته است. قدرتی که زندان سيمای واقعی آن است.

سيمای واقعی ولايت مطلقه يا سلطنت مطلقه يا هر نام ديگری که می خواهيد بر آن بگذاريد در زندان است. اخلاق شخص اول مملکت در لق لق زبان او نيست. در رفتاری است که عاملان او در زندان با ديگر مسلمانها می کنند با ديگر آدميان از هر دينی می کنند. کسی که می تواند جور و دروغ و خلف وعده و رفتار مادون انسانی را به شهادت فقط نامه های سه گانه اخير -ديگر شواهد از فساد قاضی و بازپرس و زندانبان به کنار- تحمل کند يا فرمان دهد و شب سر راحت به بالين بگذارد کمترين چيزی که در باره او می توان گفت اين است که عدالت از او اسقاط شده است چه رهبر باشد چه رئيس قوه قضايی باشد يا متاسفانه رئيس جمهور. اما در باره شخص رهبر اهميت ماجرا اين است که اسقاط عدالت از او اسقاط حق اعمال ولايت است. بنابرين زندان بزرگترين شاهد سلب مشروعيت اوست نه ميزان شرکت مردم در انتخابات نظام او.

دينداران و روشنفکران و سياسيون و وکيلان و وزيران و مقامات همه در اين ماجرا شريک اند مگر آنکه صدای نقد و اعتراض و مخالفت خود را با اين شيوه های ضد انسانی که هيچ دين و اخلاقی امضا نمی کند بلند کنند. هر نمازی در آن خاک باطل است از هر که باشد مگر به دل و زبان از اين سياهی تو بر تو اعراض کند. هر بحث روشنفکرانه ای خودنمايی است مگر آنکه اين فاجعه ها را که پشت ديوار زندان ها می رود به ياد آورد. هر وکيلی ذليل است مگر آنکه به اين جور آشکار بر مردمی که به صد گناه ناکرده محبوس اند اعتراض کند. اينها وکيل اند برای چه و از جانب که؟ هيچ اصلاح طلبی هم که به آزادی زندانيان فکری نينديشد يا برای آن تلاش نکند لايق اين عنوان نيست. گرچه کار با آزادی آنها هم تمام نمی شود. زندان بايد از قدرت فاسدی که هر کار دلش خواست می کند زدوده شود. زندانی هر که هست انسان است. اگر قدرت توانست حق کسی را که دستش به جايی نمی رسد رعايت کند آنگاه واقعا اصلاح شده است. وگرنه همان است که هدی صابر در نامه اش آورده است: در رفتار اين قدرتمداران و قاضيان و زندانبانان متشبث به ولايت و دين نه خدا هست نه قانون. نه اخلاق دينی نه اخلاق مدنی .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر