صدیقه وسمقی: ما با مردها مسئله داریم
زیتون-منصوره حسینی یگانه
"اگر آن مشت مانند هاله سحابی به سینهام یا مثل زهرا کاظمی و مهسا امینی به سرم خورده بود شاید حالا من هم زنده نبودم٬ آنوقت شاید میگفتند حالش بهم خورده است، یا فشارش افت کرده و از دنیا رفته است".
این را صدیقه وسمقی میگوید. او را بیشتر از هر عنوانی با اسلامپژوهی و نواندیشی دینی میشناسیم. متولد ۱۳۴۰ و زاده تهران است. از او آثار بسیاری اعم از تالیف و ترجمه در حوزه ادبیات و شعر منتشر شده؛ اما کارهایش در حوزه فقه و اسلامشناسی است که نگاه متفاوت او به دین، پیامبری و شریعت را نشان میدهد. کتابهایش از جمله «زن، فقه، اسلام»، «بضاعت فقه»، «بازخوانی شریعت» در دهههای ۸۰ و ۹۰ و «مسیر پیامبری» که در سال ۱۴۰۰ منتشر شد، بستر نقدها و نظرهای بسیاری را فراهم کردهاند. «حتما راهی هست» هم روایت او از دوران نمایندگی و سخنگویی شورای شهر تهران است.
این گزارش، محصول گفتوگویی چند ساعته با خانم وسمقی است. این گزارش اگرچه در نقل قولها هم وفادار مانده، اما حاصل کار، برداشت و روایت من از زندگی و نگاه اوست؛ گویی در میان صحبتهایش، تکههای یک پازل را کنار هم چیدهام تا تصویری از یک زن نواندیش دینی ایرانی به مخاطب نشان دهم.
***
قصه را از آخر بخوانیم. در روزهای گذشته او ویدیویی منتشر کرد که در آن روسری به سر نداشت و حضور در مراسم یادبود آرمینا گراوند نخستین حضور اجتماعی او بعد از برداشتن علنی حجابش بود که با ضرب و شتم ماموران و نیروهای لباس شخصی همراه شد.
صدیقه وسمقی که با شال در مسجد حضور پیدا کرده بود، بعد از خروج از مراسم، بدون روسری به انتظار همسرش ایستاده بود که به دست دو زن و دو مرد مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
"اولین مامور که لباس فرم هم داشت، جلو آمد و مشت محکمی به بازوی من زد. یک دفعه از جا کنده شدم. اعتراض کردم که جریان چیست و چرا اینگونه میکنید؟ اصلا مهلت ندادند و یک لباس شخصی هم آنجا بود که هجوم آورد من را بزند. دوستم مانع شد. دو زن هم بودند که آنها هم زیر چادر لباس فرم تنشان بود. چهارتایی شروع کردند٬ یکی میکشید ٬ یکی هل میداد٬ یکی کیفم را میکشید و یکی به دستهایم ضربه میزد و حرفهای بسیار زشت و ناپسندی را تکرار میکرد. گفتم: یک نفر را کشتهاید و اینجا مراسمش است، میخواهید من را هم همینجا بکشید؟ ده پانزده متر من را همینطور کشیدند".
خانم وسمقی میگوید سرانجام "از پارکینگ خانهای به ما گفتند بیایید تو. دوستم فیروزه صابر، خواهر هدی صابر، من را هل داد داخل پارکینگ و از دست آنها رها شدم".
نام هدی صابر که میآید، یاد «شهادتنامه» ۶۴ زندانی همبند او میافتم؛ آنها هم از ضرب و شتم آقای صابر در هشتمین روز اعتصاب غذا در بهداری اوین گفته بودند و اینکه در طول یک سال گذشته هیچگونه عارضه و بیماری نداشته..
صدیقه وسمقی در میان روایتش از ضربوشتمها و برخوردهای خشن مأموران میافزاید "این مردان و زنان جوانی که مامور هستند، لباس شخصی هستند یا هر سمتی که دارند هم سن و سال فرزندان ما هستند. من همهاش فکر میکردم باید چه برخوردی بکنم؟ اصلا نمیگذارند حرف بزنیم. من که نمیتوانم روی اینها دست بلند کنم. فکر میکردم با اینها باید چه کرد؟ چیزی که بعد از حادثه فکر من را مشغول کرده است و برایم اهمیت دارد این است که چرا اینها اینطور شدهاند و چه کسی مقصر است؟"
او "حاکمان تراز اول مملکت" را مقصر میداند و تاکید میکند که مقصر اصلی این رفتارها "فرمانده کل قوا" و" فرماندهان پایین دست" هستند ؛ "اینها هستند که فرزندان این کشور را در هر جا که کار میکنند به این شکل آموزش میدهند و تربیت میکنند که مردم را دشمن خودشان میدانند، خصمانه به سمت مردم میآیند و این برخوردها را میکنند."
او میگوید بعد از چند قتل از جمله آرمیتا گراوند، گمان میکرده که نهادهای حکومتی در آئین خاکسپاری و سوگواریاش آرام خواهند بود و با مردم محترمانه رفتار میکنند؛ چون حرفشان این است که ما نکشتیم:
"همین رفتارها نشان میدهد که دروغ میگویند. همانجا هم داشتند همین رفتار را تکرار میکردند. اگر دوستانم نبودند همین اتفاقات برای من هم میافتاد مشتی که به من زدند اگر مثل هاله سحابی به سینهام خورده بود، اگر مثل زهرا کاظمی و مهسا امینی به سرم خورده بود شاید همان اتفاقات برای من هم میافتاد."
تبدیل نظر به عمل
صدیقه وسمقی حکومت را در جنگ رو در رو با زنان تعریف میکند و میگوید "وقتی آقای اژهای، رئیس دستگاه قضایی از دادستانیها، نیروی انتظامی و پلیس و همه دعوت میکند به میدان بیایند و در مقابل بخشی از مردم -یعنی زنانی که الگوی افراطی جمهوری اسلامی را نمیپذیرند- بایستند یعنی دعوت به خشونت. حکومت به خوبی میداند که اکثر مردم ایران، زنان با حجاب و بیحجاب، مردمان دیندار و بیدین، اکثرا با این الگوی پوشش سختگیرانه و اجبار آن مخالف هستند. پس وقتی نیروهایش را میفرستند به میدان، یعنی به جنگ مردم میرود".
صدیقه وسمقی در سالهای گذشته بارها در سخنرانیها و مقالاتش از عدم الزام به حجاب برای زنان در اسلام سخن گفته بود. این نظرات را در یکسال گذشته و بعد از قتل مهسا امینی بارها و بسیار صریحتر از پیش مطرح کرده بود اما در روزهای گذشته، این نظر را به عمل تبدیل کرد و حجاب از سر برداشت؛ زیرا معتقد است که بحثهای نظری در این سالها بر حکومت تاثیرگذار نبوده است.
"هرچه در این سالها من و امثال من استدلال کردیم، حکومت مبتنی بر شریعت را به پرسش گرفتیم و من حتی نامهای به آقای خامنهای نوشتم و هیچ پاسخی نگرفتیم؛ در این حکومت دینی و حکومت روحانیت هیچکس تا به حال نتوانسته توضیح قانعکنندهای به مردم یا روشنفکران دینی یا مخالفان حجاب اجباری بدهد که بر چه پایهای این الگو را پیاده میکنند٬ بر چه پایهای تحمیل میکنند و بر چه پایهای این مجازاتها را اعمال میکنند.
ما میدانیم اینها پاسخی ندارد. من خودم پژوهشگرم و تمام کسانی که در این زمینه در فقه و تاریخ اسلام و روایات پژوهش کردهاند میدانند که این رفتارهای حکومت هیچ توجیهی ندارد. به همین دلیل از نظر من بحث نظری و استدلالی دراینباره دورهاش سپری شده است و ما به قدر کافی بحث کردهایم."
او معتقد است حجاب اجباری فقط وسیلهای برای "سرکوب زنان" است و به همین دلیل تاکید میکند "روسری که وسیله سرکوب من باشد و حق انتخاب من و انسانیت و کرامت من را سرکوب کند و به زور بخواهد به من تحمیل بشود من آن را برمیدارم."
زنان و فقاهت مردانه
صدیقه وسمقی معتقد است که صرفا ورود زنان به حوزه دین و حوزههای علمیه نمیتواند باعث شود که تغییری در احکام فقهی به نفع زنان به وجود بیاید.
"ورود زنان به فقه به خودی خود تغییری ایجاد نمیکند. ورود منتقدانه میتواند تحول ایجاد کند. در گذشته هم زنانی بودند که در حوزه فقه فعالیت کردهاند و مطالعاتی داشتهاند؛ امروز هم که هزاران زن در این حوزه هستند اما مساله این است که اینها مقلد هستند. مردان هم مقلد هستند. ما چقدر بازنگری٬ نقد و تولید فکری داشتهایم؟ زنانی هم که رفتند درس خواندند همان فقه مردانه را آموزش دیدند، به حافظه سپردند و همان را بازگو میکنند. این حاصلی ندارد. اینکه ما در حوزهها چه در میان زنان و چه در میان مردان تولید نداریم، خلاقیت نداریم و حرف تازه نداریم این است که دراینباره تفکر و تحقیق ندارند."
او میگوید "اگرچه ورود منتقدانه زنان به حوزه دین یک پدیده جدید و نادر است اما کسانی که با نگاه منتقدانه آمدهاند و دیدگاه اسلام و فقه را راجع به زنان و حقوق زنان به انتقاد گرفتهاند موفقیتهایی هم داشتهاند".
از بنیاد پهلوی تا مدرسه مطهری
صدیقه وسمقی در خانوادهای دیندار به دنیا آمده است. پدرش همیشه "رساله عملیه" دستش بوده و برای آنها هم میخوانده؛ "من از وقتی خواندن یاد گرفتم پدرم گاهی رساله را میداد دستم میگفت بخون بابا ببینم چقدر خواندن یاد گرفتی. در خانه ما همیشه کتابهای دینی بود. پدرم مطالعات دینی داشت. مادرم زن دیندار سنتی بود؛ اما یک نکته وجود داشت! متعصب و زورگو نبودند."
مادرش اما با وجود اینکه زن سنتی و مذهبی بوده است بین پسرها و دخترهایش فرق نمیگذاشته و حتی اصراری به حجاب گذاشتن دخترها نداشته است.
"پدرم سنتی بود؛ دوست داشت دخترهایش حجاب داشته باشند اما اجبار نمیکرد. گوشزد میکرد٬ تذکر هم میداد که سر کنید، اما مادرم میگفت که اجبار نکن و بگذار به عهده خودشان. قبل از انقلاب فقط یکی از خواهرهای من حجاب داشت؛ اما بقیه که پنج دختر بودیم حجاب نداشتیم".
او که از سیزده سالگی شروع به مطالعه قرآن٬ نهجالبلاغه و کتابهای دینی کرد میگوید از همان نوجوانی بر سر حجاب با خودش در کشمکش بوده: "در پانزده سالگی فکر میکردم باید روسری سر کنم اما در کشمکش بودم با خودم. دوست نداشتم ولی فکر میکردم باید سر کنم. در دبیرستان خوارزمی رشته ریاضی فیزیک میخواندم، گاهی با روسری و گاهی بدون روسری میرفتم تا وقتی ۱۶سالم بود که انقلاب شد و من روسری سر کردم".
وسمقی در دبیرستان رشته ریاضی فیزیک خوانده است اما همیشه میخواست در دانشگاه، الهیات بخواند. این علاقه آنقدر زیاد بود که حتی وقتی امکان تحصیل خارج از کشور برایش پیش آمد آن را نپذیرفت: "در دبیرستان خوارزمی بورسی بود که بنیاد پهلوی میداد. شاگردان ممتاز را با آزمونهای خاصی انتخاب میکردند و برای تحصیل به خارج میفرستادند.
اینها دبیرستان را در انگلستان یا آمریکا تمام میکردند و بعد به دانشگاه میرفتند. هزینهاش هم با دولت بود. من در این بورس پذیرفته شدم و بارها به من تاکید شد که شما پذیرفته شدید. من گفتم نمیروم و میخواهم الهیات بخوانم."
روزی که چادر اجبار شد
با این همه علاقه اما بخت با او یار نبود. سالی که دیپلم گرفت انقلاب فرهنگی شد و دانشگاهها را تعطیل کردند. "تصمیم گرفتم بروم قم. یکبار هم رفتم. فضا را دیدم اما خوشم نیامد. همان سال ۵۹ در روزنامه اطلاعات مشغول بهکار شدم، چون قبل از آن برای روزنامه اطلاعات مقاله و شعر میفرستادم و آنها به من گفتند وقتی دیپلم گرفتی میتوانی بیایی اینجا کار کنی و من بلافاصله در خرداد ۵۹ آنجا مشغول شدم اما دوست داشتم در حوزه الهیات درس بخوانم".
سال ۶۰ متوجه میشود که مدرسه شهید مطهری (سپهسالار) برای دروس حوزوی آزمونی برگزار میکند. آن سالها حجابش روسری و بلوز بلند بود اما وقتی در آزمون پذیرفته میشود به او میگویند شرط پذیرش در این دوره پوشیدن چادر است.
"با اینکه چادر را دوست نداشتم سرم کردم و رفتم آنجا درس خواندم. منتظر شدم که کنکور دانشگاه بدهم. سال ۶۲ اولین کنکوری که برگزار شد شرکت کردم و در دانشگاه تهران الهیات قبول شدم. آنجا در دانشکده الهیات هم چادر اجباری بود و هنوز هم هست؛ اما من دانشگاه را به حوزه ترجیح دادم. رفتم دانشگاه اما از اول تا آخر دوره دکترا و بعد که به عنوان هیات علمی درس میدادم خیلی تلاش کردم برای اینکه این اجباری بودن چادر برداشته شود اما توفیقی پیدا نکردم."
او هر روز میدید خیلی از دختران دانشجو را که چادر کیفشان میگذارند و پشت در دانشکده سر میکنند و این وضعیت را قابل قبول نمیدانست: "میگفتم دانشکده هم بخشی از این جامعه است؛ وقتی بیرون از این دانشکده میتواند کسی بدون چادر باشد بر چه اساس میگویید در دانشکده باید با چادر بیاید.
میگفتند این یک سنت است. این سنت وقتی درست نیست و زنان نمیخواهند، چرا باید بر آن تاکید شود و این همیشه مساله من بود. به تدریج میدیدم که سنتهای غلطی وجود دارد اما ارادهای برای برداشتن آنها وجود ندارد و این من را خیلی رنج میداد."
او میگوید تا سالهای متمادی مساله زنان و به خصوص پوشش آنها در جامعه اولویت نداشته است و حتی خود زنان هم آن را پذیرفته بودند.
"من وقتی به همکارهای زن میگفتم چرا باید حجاب چادر اجباری باشد بیایید با هم به این اعتراض کنیم، میگفتند این چه مسالهای است! اینکه مهم نیست و چه اشکالی دارد! مساله حقوق زنان تا سالهای سال مساله جامعه ما نبود. وقتی در دولت آقای هاشمی برای اولین بار مشاور امور زنان گذاشتند یک نهاد کاملا زنانه بود؛ من از همان زمان هم به دوستان میگفتم ببینید ما زنان با خودمان که مساله نداریم، با مردان مساله داریم.
من نهادهای کاملا زنانه را برای حل مشکلات زنان کافی نمیدانم. ما باید در مشارکتهای اجتماعی بهطور مشترک با مردان این مساله را حل و فصل کنیم. هم باور زنان نسبت به خودشان باید تصحیح شود و هم باور مردان نسبت به زنان. من یادم هست همیشه وقتی زنان سمینارهایی درباره مساله زنان داشتند و من میرفتم به آن سمینارها، مردی در آنجا نبود و اگر به صورت انگشتشمار مردانی میآمدند، مینشستند و میدیدند که موضوع بررسی مسائل زنان است بلند میشدند و میرفتند. میگفتند که این مساله ما نیست."
جنگ آشکار و حامیان پنهان!
صدیقه وسمقی معتقد است که مردها باید در این مبارزه بیشتر کنار زنان بایستند؛ او منتقد سکوت و همراهی نکردن مردانی است که از قضا بیشترشان مخالف این حکومتاند!
"چیزی که در روزهای اخیر من را بسیار متاثر کرده است مساله خانم دکتری است که در آمل دکتر نمونه بود و بدون روسری رفت و لوح تقدیر گرفت بعد مجبورش کردند که بیاید عذرخواهی کند و خودش را بشکند برای اینکه بتواند کارش را ادامه بدهد. این من را از این بابت ناراحت کرد که این همه مرد در دانشگاه، از روسای دانشگاه و همکاران و نهادها هیچکس از این خانم حمایت نکرد. چرا باید پشت این خانم را خالی کنیم که مجبور بشود بیاید عذرخواهی بکند تا بتواند کارش را ادامه دهد. این ضعف جامعه مردان ماست.
الان زنها ایستادهاند در صحنه و هزینه میدهند اما هنوز به اندازهای که زنان رشد کردهاند مردان رشد نکردهاند. اگر زنی میخواهد وارد جایی شود و نمیگذارند برای این است که مردانی که بیشترشان با این حکومت مخالف هم هستند نمیایستند و این خیلی قابل نقد و سرزنش است."
صدیقه وسمقی که چهره شاخص زنان در فقه اسلامی و نواندیشی دینی است وقتی حجابش را کنار گذاشت خودش نیز از حمایت آشکار مردان همفکرش برخوردار نشد؛ او در این باره میگوید: "متاسفانه از لحاظ مدنی و همبستگیهای اجتماعی ضعف داریم؛ من نمیخواهم بگویم از من حمایت شود که حمل بر چیزی بشود و بگویند خواستار حمایت از شخص خودش است، اما در کل ما حمایت از چنین حرکتهایی که به نفع پیشبرد هدفهای سیاسی و اجتماعی ماست را نداریم. خیلیها خصوصی از من حمایت کردند اما حاضر نیستند که این حمایت را علنی بکنند".
از خانه مرجع تا دفتر رهبر
صدیقه وسمقی که در اولین دوره انتخابات شهر و روستا نماینده مردم تهران بود و بعد به عنوان سخنگوی شورای شهر انتخاب شد از روزی میگوید که لطفالله صافی گلپایگانی از مراجع تقلید وقت، به انتخاب یک زن به عنوان سخنگوی شورا اعتراض کرد.
"وقتی سخنگوی شورای شهر شدم آقای خاتمی در قم به دیدار یکی از مراجع رفته بود. آن مرجع به آقای خاتمی گفته بود همه کارهای شما خوب است؛ اما چرا یک زن را گذاشتهاید برای سخنگوی شورای شهر، حالا او اصلا نمیدانست که شورای شهر ربطی به آقای خاتمی ندارد اما اینها هم برای آقایان مساله بود."
این زنستیزی اما همه جا به چشم میآمد و مانعی جدی برای حرکتها و پیشنهادها بود؛ صدیقه وسمقی درباره تلاشها برای انتصاب زنان به عنوان شهردار میگوید:
"برای اینکه این همه تبعیض علیه زنان را رفع کنیم تلاش کردیم؛ ولی همه جا به مانع میخورد. مثلا ما میخواستیم زنان هم شهردار باشند؛ یادم است وقتی لیست کاندیداهایی را برای شهرداریها انتخاب میکردیم خانم سهیلا جلودارزاده را هم گذاشتیم. میدانستیم نمیشود چون با اعمال نفوذهایی که نهادهای مختلف در انتخاب شهردار داشتنند این امکانپذیر نبود اما ما اسم خانم را گذاشتیم. حتی تصمیم گرفتیم شهردارانی برای مناطق انتخاب کنیم که از دفتر رهبری اخطار آمد که نباید این کار را بکنید."
صدیقه وسمقی میگوید برای زنان موانع همیشه وجود داشته است. "حکومت جمهوری اسلامی همه جا جلوی پای زنان سنگ اندازی کرده و اگر الان تا حدی موانعی از سر راه زنان برداشته شده همه اش با تلاش خود زنان بوده مردان کمک زیادی نکرده اند و این ضعف جامعه مردان ما است که باید به آنها گوشزد کنیم که این ضعف را آنها هم جبران بکنند."
به جرم اندیشه متفاوت
"خیلی سال است که به من اجازه انتشار کتاب نمیدهند. در نشریات رسمی مطالبم را منتشر نمیکنند. اگر نشریهای با من گفتگو کرد یا مطلبی گرفته است نتوانسته منتشر کند. در دانشگاهها من را راه نمیدهند. در اماکنی که نیاز به مجوز دارد برای سخنرانی و حضور به من اجازه نمیدهند."
این بخشی از محرومیتهایی است که صدیقه وسمقی در این سالها دچار آن شده اما تمام زندگی حرفهایاش در مقاومت برای گرفتن حقهایی گذشته که هر یک میتوانسته به محرومیت بیشتری منجر شود و شد!
" یکی از رسومی که من همیشه با آن مبارزه کردم تفکیک جنسیتی بود اما رؤسای دانشکده الهیات را بیت رهبری تعیین میکرد. سالها رئیس دانشکده از میان روحانیون انتخاب میشد که ما با اینها در رابطه با مسایل زنان چالش بزرگی داشتیم. درباره مساله حجاب و تفکیک جنسیتی و تدریس زنان ما همیشه چالش داشتیم، من تنها زن گروه فقه بودم وقتی دکتری گرفتم و وارد هیات علمی شدم حق داشتم که درسهای تخصصی را تدریس کنم.
در کلاسهای تخصصی اگر تفکیک جنسیتی میکردند تعداد دانشجوها کم میشد. اینها میخواستند من را مجبور بکنند که فقط برای دخترها تدریس بکنم. در کلاس مختلط مردها درس میدادند؛ اما به یک زن اجازه نمیدادند در کلاسهای مختلط درس بدهد. من سر این مساله با یکی از روسای دانشکده دعوا کردم و گفتم اگر به من اجازه ندهید که بروم درس بدهم که حقم است و دلیل شرعی و عقلی هم ندارید، به نهادهای بینالمللی شکایت میکنم .
این را که گفتم گفت نه شما این کار را نکنید، بروید درس بدهید اما خواهش میکنم خانمهای دیگر را تحریک نکنید که آنها هم همین درخواست را داشته باشند! البته من به خانمهای گروههای دیگر بارها گفتم باید دنبال این حق باشید که تثبیت شود ولی آنها این کار را نکردند .حتی اسم نمیبرم از یکی از اساتید خانم شاخص میگفت من سر کلاس مختلط بودم، وسط کلاس در زدند و گفتند لطفا بیاید بیرون! من رفتم و به من گفتند که نمیتوانید در این کلاس درس بدهید و ایشان قبول کرده بود اما من پای این قضیه ایستادم".
خانم وسمقی وقتی از کارشکنی در تدریسش در مقطع فوق لیسانس میگوید و اینکه زنان اجازه نداشتند در مقطع فوق لیسانس دانشکده الهیات تدریس کنند، روزهایی را روایت میکند که گویی هر ساعت باید برای حقی از حقوق از دست رفتهاش میجنگید و با مردان قدرتمند منصوب رهبر بر سر بدیهیترین چیزها بحث و دعوا میکرد.
"در آن زمان آقای مصباحی مقدم رئیس دانشکده الهیات بود و از طرف رهبر انتخاب شده بود . یکی دو جلسه که من درس دادم یکروز رفتم دم در کلاس دیدم رئیس دانشکده نشسته است سر جای من و درس میدهد! چند دقیقه ای دم در کلاس ایستادم، به دانشجوها و ایشان نگاه کردم. بعد رفتم پیش مدیر گروه که آقای دکتر علیرضا فیض بود و پیش اساتید دیگر و به همه اطلاع دادم که چه اتفاقی افتاده است.
همه خیلی ناراحت شدند و گفتند باید بررسی کنیم. بعد از کلاس دانشجوها آمدند دم در دفتر من و گفتند این آقا آمد و گفت شما از این کلاس انصراف دادید برای همین ایشان آمده است؛ گفتم این دروغ است! من اصلا انصراف ندادهام. ایشان غیر قانونی بهجای من سر کلاس آمده است. پرسیدم میخواهید با او ادامه بدهید یا من؟ گفتند با شما. گفتم پس شما جلسه بعد بیایید دم دفتر من تا با هم برویم سرکلاس.
مبارزه سختی داشتم. رفتم از این آقا به اداره رسیدگی به تخلفات دانشگاه تهران شکایت کردم. از معاون آموزشی هم که روحانی بود و با ایشان همکاری میکرد شکایت کردم. بحثهای سختی داشتیم. کارمندان دانشکده را تهدید میکرد که بیایند بگویند کلاس به من ابلاغ نشده و اینگونه بحثها. چندین هفته درگیری بود. من با مطبوعات مصاحبه کردم. پیش وزیر علوم که آن موقع دکتر مصطفی معین بود رفتم و اطلاع دادم .
نامهای همه اساتید دانشکده برای رهبری نوشتند و دانشجوها هم با من همکاری کردند . ایشان بارها کارمندها را فرستاد سر کلاس که من را از کلاس بیرون ببرند و من زیر بار نرفتم. همه این مقاومتها ممکن بود نتیجهاش این باشد که من را اخراج کنند اما من گفتم ایرادی ندارد؛ حقم را میگیرم و نمیمانم جایی که با خفت کار کنم. همین مقاومت و همکاری دانشجویان باعث شد که آن آقا نتواند کارش را پیش ببرد."
***
در تمام این گفتوگو زنی را میدیدم که اگرچه دههها پوششی مطلوب مردان مسلمان و مقبولِ مردسالاران حاکم داشت اما به جرم اینکه برای بهتر شدن وضعیت زنان جنگید از حقوق بدیهی یک شهروند و حرمتی که سزاوار یک استاد دانشگاه است محروم شد و هنوز هم خسته نشده است. او همچنان تلاش میکند صدای وجدان را در گوش ناشنوای حکومت فریاد بزند و حتی به یادش بیاورد که اگر گمان میکنید با اجبار و سرکوب، پرونده حقوق ومطالبات زنان را میبندید اما پرونده دادخواهی و غرامتستانی آنها باز میماند.
چنانکه در نامهاش به رهبر جمهوری اسلامی نوشته بود: تمامی زنانی که «به دلیل شکل پوشش خود مورد تعدی و آزار قرار گرفته و از حقوق حقه خود محروم شده و یا آسیب جسمی، روحی و مالی دیده اند، باید بتوانند علیه جمهوری اسلامی ادعای غرامت کنند و جمهوری اسلامی نیز مکلف به دلجویی از آنان است.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر