کلامی چند در بارهی پدرم، محمدجعفر پوينده
نازنین پوينده
اصل اين متن بر اساس خاطرات شخصی من به زبان فرانسه برای آشنايان فرانسهزبانی که جز قتل پدرم، به عنوان يک دگرانديش ايرانی، از او شناختی ندارند و نیز اطلاعاتی راجع به زندگی و افکارش ندارند نوشته شده است.
دربارهی پدرم، محمدجعفر پوینده، نوشته به زبان فرانسه بسیار اندک است، هرچند او در زندگی بس کوتاهش این زبان را عزیز میداشت و نزدیک به سی کتاب و صدها مقاله در زمینه موضوعاتی که باور داشت منشأ تحول فرهنگی و اجتماعی ملت ایران می شوند و برای دست يافتن هوشمندانه به آزادی ضروری هستند، از فرانسه به فارسی برگردانده بود.
پدرم در سال ۱۹۵۴ در یکی از روستاهای اطراف یزد به دنیا آمد و در دوران نوجوانی، وقتی ناچار به حمل بستههای کتاب در بازار برای تامین معاش بود، با ادبيات آشنا شد. پدر و مادرش بیسواد بودند و همینطور خواهرانش چون زن بودند به مدرسه دسترسی نداشتند. اما او چون پسر بود، توانست به مدرسه پا بگذارد. پدر او هرچند گوسفندانی داشت و باغ اناری، از عهدهی مخارج خانواده برنمیآمد و آبدارچی کارکنان ایرانایر بود. پدربزرگم با همسرش که زنی پاکدامن و مهربان بود بدرفتاری میکرد. پدرم آرزو داشت زندگی زنان خانواده را متحول کند. او که در دوران کودکی در فضایی آکنده از بیعدالتیهای خشونتبارِ اقتصادی و اجتماعی میزیست، خیلی زود به مبارزه با نابرابریها روی آورد. به کتاب پناه برد و رویاهای آزادیخواهانهاش به تدریج به اتوپیاهای بزرگ انقلابی بدل شدند. پس از دیپلم دبیرستان به تحصیل حقوق در دانشگاه تهران پرداخت، بی آنکه انگیزهاش رسیدن به شغل وکالت باشد. چرا که در دستگاه قضایی فساد میدید و طمع حريصانهی ثروت.
سرانجام پدرم با علاقهای که به زبان فرانسه داشت راهی فرانسه شد. می خواست آزادانه مطالعه کند و در شرايط دور از سانسور با فرهنگ آشنا شود. او که تشنهی آموختن بود برای فوق لیسانس علوم اجتماعی وارد مدرسهی عالی مطالعات علوم اجتماعی واقع در بلوار راسپای شد. وقت زیادی را در محیطهای دانشجویی دانشگاه ونسن و سيته اونيوريسته با جوانانی میگذراند که از کشورهای مختلف آمده بودند. اغلب اين جوانان تفکرات انقلابی داشتند و پدرم در تشکيلات آنها شرکت می کرد و با آنها دوستی داشت و تبادل انديشه میکرد. در همان زمان با مادرم، ثریا ــ که او نیز برای ادامهی تحصیل به پاریس آمده بود ــ آشنا شد.
در سال ۱۹۷۹ ــ که سرنگونی رژیم پادشاهی آغاز شده بود ــ پدرم در تظاهرات ضد سلطنتی در پاریس شرکت کرد و پس از آن برای شرکت در انقلاب به کشور بازگشت. او بیستوپنج سال بیش نداشت و با امید و آرزوهای آزادیخواهانه در انقلاب شرکت کرد، اما امیدها و آرزوهایش به سرعت بر باد رفت و نوزده سالِ مانده از عمرش را در فضای سرکوب و ترس و شرایط رقتبار زندگی سپری کرد. پدر و مادرم در خانهای که پدربزرگ پدریام در محلهای مردمی در تهران داشت ساکن شدند، با کارتنهای پر از کتاب. اما طولی نکشید که با لو دادن همسایهها و خطر دستگیری و زندان و اعدام، زندگی مخفی ناگزير شد. پدرم حتی در آغاز مجبور به تغيير ظاهر شد و اين داستان چند سالی ادامه يافت.
من در سال ۱۹۸۱ در چنین فضایی متولد شدم. پدرم شبها در یک چاپخانه میخوابيد. با گذر زمان نخست هر شش ماه یکبار و سپس هر سال محل سکونتمان را عوض میکرديم. پدرم سرگرم ترجمه بود و در آغاز کارهایش را با نام دیگری منتشر میکرد. شرايط خفقان و فقر و ناامنی برای مادرم تحملناپذیر شده بود. هشتساله بودم که از هم جدا شدند. دوستانی که پدرم در پاریس داشت مقالهها و کتابهای مورد نظرش را برای ترجمه به دستش میرساندند. او معتقد بود که مردم تنها از راه ارتقای سطح فرهنگی به انتخاب درست برای سرنوشت خويش و دفاع از حقوقشان توانا میشوند. او خود را مسئول شرکت در اين تحول فرهنگی میدانست.
چند سالی بعد پدرم زندگی مخفی را پشت سر گذاشت و به عنوان مترجم و پژوهشگر سخت کار کرد. ترجمههايش ديگر به نام خودش منتشر میشدند. او از یک سو به مطالب تخصصی در زمینهی زبانشناسی و جامعهشناسی ادبیات و از سوی ديگر به کتابهای مربوط به حقوق بشر و نابرابری جنسیتی توجه داشت.
با سيما ازدواج کرد و با او رابطهی عاطفی زیبایی داشت. پدرم از انتشار کتابهایی که ترجمه کرده بود درآمد چندانی نداشت. به همین دلیل، برای امرار معاش در پروژههای تحقیقاتی هم کار میکرد. به عضویت کانون نویسندگان درآمد، نهادی که همواره زیر نظر پُروسواس وزارت اطلاعات بود و خیلی زود یکی از افراد هئيت منتخب شد.
هنگامی که خاتمی رئیس جمهور شد، اهل قلم پنداشتند که میتوانند اندکی آزادانهتر سخن بگویند. پدرم در مصاحبه با نشریههای مختلف و نیز در مصاحبه با رادیو فرانسه، زبان به انتقاد از سانسور حاکم در ایران گشود و تیراژ مهمترین کتابها را ــ که در ۳۰۰۰ نسخه منتشر میشدند ــ نشانی از فاجعهی فرهنگی در کشور دانست. عشق و علاقهی او به آزادی و تلاش در راه آن چنان شدید بود که گویی از عمر کوتاهی که خواهد داشت آگاه بود. او حتی در رفتوآمد خود در صف اتوبوس و در طول راه نیز میخواند و ترجمه میکرد.
جلسههای کانون نویسندگان ضروری شده بود و منظم برگزار میشد، حتی چند بار در هفته. پدر جوان و باوقارم با ارادهی آهنینش توجه و حسن نظر دوستان نویسنده را جلب میکرد. در مورد آزادی بیان به هیچ وجه حاضر نبود در برابر حاکمیت کوتاه بیاید.
در سال ۱۹۹۸ پدرم همراه با بقيهی اعضای هيئت منتخب کانون چندين بار به دستگاه قضایی (دادگاه انقلاب) فراخوانده شد. آنان را در سالن انتظار در کنار دزدان و قاچاقچیان نشاندند. مقامات قضایی آنان را تهدید کردند و خواهان توقف فعالیت کانون شدند. شرايط آن پاییز ۱۹۹۸ فضای هولناک سالهای نخست دههی شصت را به یادش میآورد. امنیتیها اهل قلم را مدام شنود میکردند و به طور مداوم در تعقیب آنان بودند. پدرم دائما تحت تعقیب ومراقبت این مأموران بود.
داریوش و پروانه فروهر، رهبران حزب ملت ایران، در آذر همان سال در خانهی مسکونی خود با ضربات کارد مأموران امنیتی به قتل رسيدند. توحش و خشونتی که بیرون از تصور آدمیزاد است. دولت وقت در ابتدا در برابر این قتلها ساکت ماند. پدرم و جامعهی روشنفکری بیش از پیش احساس خطر میکردند، ولی هنوز خود را همچون فروهرها که فعالیت سیاسی داشتند، هدف سرکوب نظام به شمار نمیآوردند. اما چند هفته بعد، محمد مختاری، شاعر و نویسنده، از اعضای هيئت منتخب کانون نویسندگان و دوست پدرم، به ناگهان ناپدید شد. ترس از ترور و سرکوب، اهل قلم و فعالان مدنی را در برگرفت. همه و از جمله همسر مختاری، گمان میکردند که مسئله بر سر چند روز بازداشت و بازجویی و شکنجه برای هراساندن اهل تفکر است، چرا که محمد مختاری را هر از گاهی بازداشت و زندانی میکردند.
یک هفته بعد،۹ دسامبر، پدرم برای کار در یک مرکز تحقیقات فرهنگی خانه را ترک کرد. حدود ظهر سه نفر جلوی محل کارش در خیابان تنکابن در كريمخان به زور پدرم را سوار يک ماشين دوو سفيد کردند. به گواهی شاهدان او داد می زده که من سوار ماشين نمی شوم، من کاری نکردهام، مترجمام. پدرم شناسنامهاش را در خيابان به عابران نشان میداده و اسم خود را فریاد میزده است. سه مرد قاتل او را به داخل ماشين هل دادند. پدرم را در اطراف بهشت زهرا خفه کردند. در همان روز کالبد بیجان محمد مختاری پیدا شد. سه روز بعد بود که ما جسد پدرم را همراه با ساکش در چند کیلومتری تهران یافتیم. گذرنامهی همسرش، سیما، و خود او در جیبش بود. گويا قصد داشته همان روز به دفتر یونسکو در تهران پناهنده شود.
ترجمهی اعلامیهی جهانی حقوق بشر به خط او یک هفته پس از قتلش منتشر شد. محمد جعفر پوينده در چهلوچهار سالگی به قتل رسید. مرگ او، همچون قتل هزاران انسان بیگناه، زخمی باز در تاریخ ایران خواهد ماند.
او نمادیست از تحول آدمی به مدد سختکوشی و پشتکار.
حکومت اسلامی در ایران امروز نیز از خونبارترین حکومتهای سرکوبگر به شمار میرود.
فهرست ترجمههای محمدجعفر پوینده از زبان فرانسه:
1ـ سپیدهدمان فلسفهی تاریخ بورژوایی، ماکس هورکهایمر
2ـ هگل و اندیشهی فلسفی در روسیه، گی پلانتی- بونژور
3ـ اگر فرزند دختر دارید : جامعه شناسی و روانشناسی، شکلگیری شخصیتها در دخترها، النا جانینی بلوتی
4ـ آرزوهای بر باد رفته، اونوره دو بالزاک
5ـ جامعه، فرهنگ، ادبیات، لوسین گلدمن، تئودور آدورنو، ژان پیاژه و...
6ـ اعلامیه جهانی حقوق بشر و تاریخچهی آن، گلن جانسون
7ـ تحولات خانواده، جمشید بهنام
8 ـ جامعهشناسی رمان: بالزاک، زولا، استاندال، جورج لوکاچ
9- راه زندگی، راهنمای آموزش پدران، مادران، آ.ماکارنکو
10ـ پیکار با تبعیض جنسی، آندره میشل
11ـ گوبسک رباخوار، انوره دو بالزاک
12ـ پیردختر، انوره دو بالزاک
13ـ زنان از دید مردان، بنوات گرو
14- مکتب بوداپست، فرانسوا ریویر، سرژ فرانکل، جرج لوکاچ و ...
15- درآمدی بر هگل، ژاک دونت
16-پرسش و پاسخ دربارهی حقوق بشر با کاريکاتورهایی از پلانتو، ليا لوين
17ـ جامعهشناسی ادبیات (دفاع از جامعهشناسی رمان)، لوسین گلدمن
18ـ درآمدی بر جامعهشناسی ادبیات، لوکاچ، گلدمن، گرامشی، باختين و ...
19ـ درآمدی بر زبانشناسی اجتماعی، ژان لویی کالوه
20ـ درآمدی بر جامعهشناسی آموزش و پرورش، محمد شرکاوی
21ـ سودای مکالمه- خنده- آزادی، میخائیل باختین
22ـ تاریخ و آگاهی طبقاتی، جورج لوکاچ
23ـ آموزش و تربیت کودکان (مجموعه مقاله های آموزشی ماکارنکو)، آنتون ماکارنکو
24ـ مقولههای فلسفی معاصر شوروی، گی پلانتی بونژور
25ـ تاریخ مبارزات فلسفی در شوروی، رنه زاپاتا
26- در شناخت اندیشهی گلدمن، سامی نعیر و میشل لووی
27- کابوس اقتصادی، ویویان فوستر
دسامبر ۲۰۲۱
گویا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر