گفتوگو با ایرج مصداقی از گذشته تا آنفولانزا در زندان و بحران کرونا در امروز
ایران وایر - ماهرخ غلامحسینپور - واژه «قرنطینه خانگی» حالا به دایره لغات روزمره مردم دنیا اضافه شده است. بسیاری از شهرها و کشورها ماندن در خانه برای مبارزه با ویروس کشنده «کرونا» را اجباری کردهاند.
تا همین چند ماه پیش که اسم کرونا سر زبانها نبود، بسیاری دنبال فرصتی برای انجام کارهای عقب مانده خود بودند؛ زمانی برای استراحت، وقتی برای تماشای فیلم و سریال، ساعتی برای مطالعه و یا حتی فرصتی برای مرتب کردن یکی از اتاقهای خانه. حالا اما اغلب آنها از هیچکدام از این کارها راضی نیستند، لذت نمیبرند و دوست دارند هرچه زودتر به وضعیت عادی برگردند.
تا همین چند ماه پیش که اسم کرونا سر زبانها نبود، بسیاری دنبال فرصتی برای انجام کارهای عقب مانده خود بودند؛ زمانی برای استراحت، وقتی برای تماشای فیلم و سریال، ساعتی برای مطالعه و یا حتی فرصتی برای مرتب کردن یکی از اتاقهای خانه. حالا اما اغلب آنها از هیچکدام از این کارها راضی نیستند، لذت نمیبرند و دوست دارند هرچه زودتر به وضعیت عادی برگردند.
اجبار به خانهنشینی و مشخص نبودن زمان پایان این توفیق اجباری، بسیاری را یاد زندانیان انداخته است. عدهای از افسردگی و ناامیدی حرف میزنند و برخی هم پا را یک گام فراتر گذاشته و قرنطینه خانگی را با سلول انفرادی مقایسه میکنند. «ایرانوایر» سراغ آنهایی که زندگی در سلول انفرادی را تجربه کردهاند، رفته و از آنها درباره شباهتها و تفاوتهای روزهای قرنطینه خانگی و سلول انفرادی پرسیده است.
اغلب افرادی که زندان و سلول انفرادی را تجربه کردهاند، آن را قابل مقایسه با روزهای قرنطینه خانگی نمیدانند اما راهکارهایی که آنها برای حفظ روحیه و گذراندن آن روزهای سخت به کار گرفتهاند، احتمالا برای افرادی که در قرنطینه خانگی دچار سرگردانی و ناامیدی شدهاند، راهگشا هستند.
«ایرج مصداقی» لابهلای بوتههای «یاس» خیابان «امینالدوله»، در خانه پدری که حوض فیروزهای آبی و ماهیهای طلایی داشت، بزرگ شد. میتوانست به واسطه نفوذ دایی خود، سپهبد «احمدعلی محققی» که از آدمهای مورد اعتماد «محمدرضاشاه پهلوی» بود یا به مدد دایی دیگرش که نماینده مجلس روزگار پهلوی بود، موقعیت دولتی بگیرد اما مسیر دیگری را برگزید تا یک «جان به در برده» دهه ۶۰ باشد. یک دهه به حبس افتاد و بعد از آن یاد و خاطره آدمهایی که دیگر زنده نبودند را در کتابهایی همچون «نه زیستن، نه مرگ»، «دوزخ روی زمین» و «رقص ققنوسها و آواز خاکستر» نوشت.
مصداقی قبل از انقلاب سال ۱۳۵۷ ساکن امریکا بود و در بحبوبه انقلاب به ایران بازگشت. او در سال ۱۳۶۰ و زمانی که ۲۱ سال داشت، به جرم هواداری از «سازمان مجاهدین خلق» بازداشت شد و یک سال از یک دهه زندانش را در انفرادی و مکانی موسوم به «قبر» گذراند و سرانجام سال ۱۳۷۰ آزادش کردند.
مصداقی بر این باور است که در شرایط دشوار فعلی، باید به فکر کسانی بود که در موقعیتهای به مراتب بدتری قرار دارند؛ به آنها که غذا یا سرپناه ندارند یا به کسانی که به راحتی نفس نمیکشند: «البته مهم است که این سازگاری با وضعیت موجود با امید و به نرمی باشد تا شکسته نشویم و نبازیم. این درسی است که زندان به من داد.»
ایرج مصداقی با گریز به خاطرات گذشته، به شرایط سخت تابستان سال ۱۳۶۵اشاره میکند که با ورود آنفلوانزای سختی که زندان را فرا گرفت، در کمتر از ۴۸ ساعت حدود ۱۵۰ زندانی زمینگیر شدند: «یک نوع آنفلوانزای سخت بود و در یک لحظه زندانیها را درگیر میکرد. زندانی داشت راه میرفت و نیم ساعت بعد میافتاد زمین. مسجد بند را تبدیل به قرنطینه کردند و کسی که تو را تیمار میکرد، چند ساعت بیشتر دوام نمیآورد. بند شش که مختص ساواکیها بود، خالی شده بود و بخشی از زندانیهای مبتلا را هم آنجا بستری کردند. از در و دیوار بند سرم آویزان بود و صدای ناله و سرفه میآمد.»
مصداقی معتقد است قرنطینه در مقایسه با آنچه در زندان قزلحصار بر او و دوستانش گذشته، یک موهبت و فرصت تازه برای بازنگری درونی و قدردانی از فرصتهای زندگی است.
اما او در سلول انفرادی بارها به مدد ذهنش، برای بقا تلاش کرده است: «من با تجسم خلاقانه، فشارهای سخت دنیای دور و برم را به حداقل میرساندم؛ بازسازی آن سوی دیوارها در ذهنم و تجسم بخشیدن به آن به حدی که احساس میکردم دقیقا همانجا هستم. پیش از زندان، کشورهای بسیاری را دیده بودم. آنجا که بودم، دوباره خیابانهای تهران و حتی سانفرانسیسکو و نیویورک و لوسآنجلس را با خودم داخل چهاردیواری سلول خلق میکردم؛ چیزی شبیه به بازیابی خاطرات.»
او معتقد است ذهن آدمی بارها در شرایط فوق طاقت بشری، نجاتبخش و امیدآفرین بوده است و بیتردید در شرایط فعلی و در مسیر کرونا و قرنطینه هم کمک حال انسان خواهد بود: «به نظرم حضور در قرنطینه این فرصت را به ما میدهد تا در نگاه خود به همه پدیدههای هستی و از جمله به مرگ و زندگی و شادی و غم بازنگری کنیم. اگر از موضوع دردناک مرگ عزیزان و درگذشتگان بگذریم، قرنطینه حتی میتواند نعمت باشد. من در انفرادی نگاهم به بسیاری پدیدههای هستی تغییر کرد. آنچه که پیش از زندان به نظرم عادی بود و قدردان داشتنش نبودم، بعد از زندان برایم ارزش بسیاری پیدا کردند و بعد از تجربه زندان بود که اهمیت زنده بودن را درک کردم.»
او میگوید بشر امروزی خیلی زیاد درگیر روزمرگی شده بود و با تلنگری که کرونا به آدمی وارد کرده است، او دارد به آدمهای پیرامونش، حس و حالشان و به مقوله مرگ فکر میکند؛ به این که مرگ به همان سادگی میتواند ما را با خودش ببرد: «زندان ما سه دوره بود؛ سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ که فکر میکردم هر آن ممکن است اعدام بشوم و یا هفته بعد یا ماه آینده بیایند و بچههای دور و برمان را ببرند و برنگردانند. بعد که احکام زندان صادر شدند و به قزلحصار منتقل شدیم، گاهی شاهد آزادی برخی همبندیهای خود بودیم. تقریبا به زمین سفت زیر پایمان و به سرنوشتی که منتظرمان بود، مطمئن و امیدوار بودیم و به مرگ فکر نمیکردیم و در آرزوی تمام شدن ایام حبس بودیم. اما دوره سوم وقتی شروع شد که به یکباره پرتاب شدیم به فضایی که بغل دستی ما را میبردند و بیهیچ مقدمه و پیش زمینهای، دیگر برنمیگرداندند. همین جا بود که نگاهمان به حبس و زندان تغییر کرد.»
او در طول روزهای انفرادی گاهی با یک هسته خرما به زندگی وصل میشده است: «داشتن هدف، برنامهریزی و امید استراتژی من بودند. من یک هسته خرما را سبز کرده بودم. با اندک آبی که میگرفتم، آن را تغذیه میکردم. توی یک پلاستیک داروی نظافت حفظش میکردم و نیمه شب که نگهبانها خوابیده بودند، آن را از توی کسیه نان بیرون میکشیدم و زیر آب میگرفتم. به یادم میآید وقتی هسته خرما ریشه زد، احساس میکردم قلب من است که ریشه گرفته و خودم را خوشبخت میدیدم چون شاهد رشدش بودم و با کمک آن، ارتباطم را با طبیعت و هستی حفظ میکردم. مادر بزرگم همواره به ما میگفت گناه و عقوبتی دردناکتر از یاس نیست. به باور من، بیتردید کرونا ماندنی نخواهد بود ولی ما خواهیم ماند.»
آیا تجربههای دوران انفردای در زندان میتواند به مردمی که الان در قرنطینه هستند، کمک کند؟ او در پاسخ به این سوال میگوید: «مهمترین موضوع این است که وقتی قادر به تغییر شرایط تحمیل شده نیستیم، با آن مدارا کنیم و کنار بیاییم تا از آن به عافیت عبور کنیم.»
مصداقی بر این باور است که در شرایط دشوار فعلی، باید به فکر کسانی بود که در موقعیتهای به مراتب بدتری قرار دارند؛ به آنها که غذا یا سرپناه ندارند یا به کسانی که به راحتی نفس نمیکشند: «البته مهم است که این سازگاری با وضعیت موجود با امید و به نرمی باشد تا شکسته نشویم و نبازیم. این درسی است که زندان به من داد.»
او بارها از پس این تمرین برآمده و زیر فشار شکنجه با خودش فکر کرده است که میتوانست بدتر از آن باشد: «لاجوردی برای من سهمیه کتک تعیین کرده بود و من همیشه بعد از تمام شدن ضربهها، خوشحال بودم از این که شانس آوردم و امروز به من کابل یا قپانی نزدند و از سقف آویزانم نکردند. این مثبت اندیشی مرا به ادامه زندگی در آن شرایط غیر انسانی امیدوار میکرد.»
به همین دلیل است که فکر میکند شاید کسانی که از کم حوصلگی روزهای قرنطینه مینالند، اگر به آنهایی فکر کنند که در بیمارستانها هستند و تخت خالی یا دستگاه ونتیلاتور برای تنفس مصنوعی ندارند، بهتر بتوانند شرایط خود را بپذیرند: «همین موضوع باعث میشود خیال کنید از دسته خوش اقبالهای زمین هستید.»
او معتقد است تنها عنصر مشترک بین انفرادی و ایام قرنطینه، مساله «محصور» بودن است. اما علیرغم اختلاف بسیار زیاد شرایط زندان و قرنطینه، تجربه زندان میتواند مرجع خوبی برای درس آموزی و کسب تجربه در ایام فعلی باشد.
میگوید: «انفرادی چیزی ورای اینها است. بیخبری مطلق و قطع ارتباط با جهان بیرون است. شما در سلول انفرادی اگر کتاب داشته باشید یا بتوانید به بغل دستی خود مورس بزنید یا حتی اگر آفتاب و دریچهای رو به دنیای بیرون داشته باشید، باز هم با مفهوم انفرادی فاصله دارید. خوشبختانه قرنطینه به معنای قطع ارتباط با عالم بیرون نیست. شما از موهبت ارتباط با جهان بیرون برخوردارید و بودن عزیزانتان در خانه، اپیدمی کرونا را سادهتر میکند. چه بسا قرنطینه بتواند ارتباطات ما را با کسانی که دوستشان داریم، قویتر از گذشته کند چون درشرایط عادی ناچاریم ساعتهای متوالی کار کنیم و گاهی میشود که از عواطف خود جا بمانیم.»
ایرج مصداقی با گریز به خاطرات گذشته، به شرایط سخت تابستان سال ۱۳۶۵اشاره میکند که با ورود آنفلوانزای سختی که زندان را فرا گرفت، در کمتر از ۴۸ ساعت حدود ۱۵۰ زندانی زمینگیر شدند: «یک نوع آنفلوانزای سخت بود و در یک لحظه زندانیها را درگیر میکرد. زندانی داشت راه میرفت و نیم ساعت بعد میافتاد زمین. مسجد بند را تبدیل به قرنطینه کردند و کسی که تو را تیمار میکرد، چند ساعت بیشتر دوام نمیآورد. بند شش که مختص ساواکیها بود، خالی شده بود و بخشی از زندانیهای مبتلا را هم آنجا بستری کردند. از در و دیوار بند سرم آویزان بود و صدای ناله و سرفه میآمد.»
آن طور که مصداقی شرح میدهد، دلیل این اپیدمی، گسترده شرایط غیربهداشتی زندان بود. حاج «داوود رحمانی» که از آدمهای اسدالله لاجوردی (رییس وقت زندان اوین) و رییس آن سالهای زندان «قزلحصار» بود، هر از چندی بر اساس گزارش توابها، دهها زندانی را در بند قرنطینه که به «گاودانی» معروف بود، حبس میکرد که از حداقل امکانات برخوردار بود: «یک بار دهها نفر را هفتهها توی توالت جا دادند و روزی یک لیوان آب آبگوشت با دو عدد نان لواش به این عده داده میشد. این شرایط باعث شیوع بیماری آنفلوانزای همهگیر و بیماریهای پوستی، بهویژه قارچ و گال میشد.»
او در جای دیگری به پدیده بایکوت کردن یک زندانی اشاره میکند. زندان در زندانی که آن روزها برای منزوی کردن زندانیها، پدیدهای بسیار مرسوم بود:
«حاج داوود آگاهانه شبکهای از بایدها و نبایدها را چنان ریز و تنگ درهم تنیده بود که گذر و رهایی از خلال آنها ناممکن بود و فرد بالاخره در جایی دم لای تله میداد و آن وقت بود که اجبار افراد به بایکوت کردن هماتاقی خویش پیش میآمد. زندانیها حق نداشتند با زندانی بایکوت شده صحبت کنند. حبس زندانی از تخت خودش آغاز میشد و او اجازهٔ خارج شدن از تختش را نداشت. اما همان روزها خندیدن به لودگیهایی که در رفتار حاج داوود میدیدیم، به ما انگیزه میداد.»
«حاج داوود آگاهانه شبکهای از بایدها و نبایدها را چنان ریز و تنگ درهم تنیده بود که گذر و رهایی از خلال آنها ناممکن بود و فرد بالاخره در جایی دم لای تله میداد و آن وقت بود که اجبار افراد به بایکوت کردن هماتاقی خویش پیش میآمد. زندانیها حق نداشتند با زندانی بایکوت شده صحبت کنند. حبس زندانی از تخت خودش آغاز میشد و او اجازهٔ خارج شدن از تختش را نداشت. اما همان روزها خندیدن به لودگیهایی که در رفتار حاج داوود میدیدیم، به ما انگیزه میداد.»
مصداقی معتقد است قرنطینه در مقایسه با آنچه در زندان قزلحصار بر او و دوستانش گذشته، یک موهبت و فرصت تازه برای بازنگری درونی و قدردانی از فرصتهای زندگی است.
اما او در سلول انفرادی بارها به مدد ذهنش، برای بقا تلاش کرده است: «من با تجسم خلاقانه، فشارهای سخت دنیای دور و برم را به حداقل میرساندم؛ بازسازی آن سوی دیوارها در ذهنم و تجسم بخشیدن به آن به حدی که احساس میکردم دقیقا همانجا هستم. پیش از زندان، کشورهای بسیاری را دیده بودم. آنجا که بودم، دوباره خیابانهای تهران و حتی سانفرانسیسکو و نیویورک و لوسآنجلس را با خودم داخل چهاردیواری سلول خلق میکردم؛ چیزی شبیه به بازیابی خاطرات.»
او معتقد است ذهن آدمی بارها در شرایط فوق طاقت بشری، نجاتبخش و امیدآفرین بوده است و بیتردید در شرایط فعلی و در مسیر کرونا و قرنطینه هم کمک حال انسان خواهد بود: «به نظرم حضور در قرنطینه این فرصت را به ما میدهد تا در نگاه خود به همه پدیدههای هستی و از جمله به مرگ و زندگی و شادی و غم بازنگری کنیم. اگر از موضوع دردناک مرگ عزیزان و درگذشتگان بگذریم، قرنطینه حتی میتواند نعمت باشد. من در انفرادی نگاهم به بسیاری پدیدههای هستی تغییر کرد. آنچه که پیش از زندان به نظرم عادی بود و قدردان داشتنش نبودم، بعد از زندان برایم ارزش بسیاری پیدا کردند و بعد از تجربه زندان بود که اهمیت زنده بودن را درک کردم.»
او میگوید بشر امروزی خیلی زیاد درگیر روزمرگی شده بود و با تلنگری که کرونا به آدمی وارد کرده است، او دارد به آدمهای پیرامونش، حس و حالشان و به مقوله مرگ فکر میکند؛ به این که مرگ به همان سادگی میتواند ما را با خودش ببرد: «زندان ما سه دوره بود؛ سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ که فکر میکردم هر آن ممکن است اعدام بشوم و یا هفته بعد یا ماه آینده بیایند و بچههای دور و برمان را ببرند و برنگردانند. بعد که احکام زندان صادر شدند و به قزلحصار منتقل شدیم، گاهی شاهد آزادی برخی همبندیهای خود بودیم. تقریبا به زمین سفت زیر پایمان و به سرنوشتی که منتظرمان بود، مطمئن و امیدوار بودیم و به مرگ فکر نمیکردیم و در آرزوی تمام شدن ایام حبس بودیم. اما دوره سوم وقتی شروع شد که به یکباره پرتاب شدیم به فضایی که بغل دستی ما را میبردند و بیهیچ مقدمه و پیش زمینهای، دیگر برنمیگرداندند. همین جا بود که نگاهمان به حبس و زندان تغییر کرد.»
او در طول روزهای انفرادی گاهی با یک هسته خرما به زندگی وصل میشده است: «داشتن هدف، برنامهریزی و امید استراتژی من بودند. من یک هسته خرما را سبز کرده بودم. با اندک آبی که میگرفتم، آن را تغذیه میکردم. توی یک پلاستیک داروی نظافت حفظش میکردم و نیمه شب که نگهبانها خوابیده بودند، آن را از توی کسیه نان بیرون میکشیدم و زیر آب میگرفتم. به یادم میآید وقتی هسته خرما ریشه زد، احساس میکردم قلب من است که ریشه گرفته و خودم را خوشبخت میدیدم چون شاهد رشدش بودم و با کمک آن، ارتباطم را با طبیعت و هستی حفظ میکردم. مادر بزرگم همواره به ما میگفت گناه و عقوبتی دردناکتر از یاس نیست. به باور من، بیتردید کرونا ماندنی نخواهد بود ولی ما خواهیم ماند.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر