صفحات

۱۴۰۱ اسفند ۲۴, چهارشنبه

 دشمن را اشتباه گرفته‌اید؛ یادداشتی برای عبدالکریم سروش


زیتون - بابک مینا

دکتر سروش گرامی! در متن اخیرتان بسیار گلایه کرده بودید از حملات بی‌ادبان. بگذارید این نامه کوتاه را با دل‌جویی از شما آغاز کنم. این حملات شایسته نبود و من به عنوان منتقدِ شما از آن خرسند نیستم. امیدوارم این روزهای تلخ بگذرد و ما همگی دوباره راز اعتدال در سیاست و گفت‌وگو را بیابیم.

می‌خواستم دو نکته را به اختصار عرض کنم.

اول. شما در سال‌های اخیر به طور مداوم به حکومت پهلوی و پادشاهان آن، به عادت اصحاب انقلاب ۵۷ حمله می‌کنید. وقتی درباره پهلوی صحبت می‌کنید نشانی از عقلانیت و انصاف در کلام‌تان نیست. یکسره با بغض سخن می‌گویید و تحقیر می‌کنید. در نوشته اخیرتان هم طعنه‌های بسیار به «پهلوی‌پرستان» زده بودید. فحاشی از سوی هر کس باشد، ناشایست است، اما علاقه‌مندان به نظام پهلوی را به «فحاشان» تقلیل دادن ندیدن واقعیت است. من در این مختصر نمی‌خواهم قصه پهلوی را حکایت کنم و درباره ضعف و قوت آن دوران داوری کنم. تنها توجه‌تان را به یک نکته جلب می‌کنم.

خاطرم هست سال‌ها پیش در سخنرانی‌ای با خرسندی و شاید کمی حسرت گفتید در دوران پیش از انقلاب در خارج از کشور مؤمنان نزد نامؤمنان محترم بودند. چرا آن احترام بود و اکنون نیست؟ پاسخ را همه می‌دانیم: جباریت سیاه حکومت اسلامی آبرویی برای ایمان نگذاشته است. نظام پهلوی دوم از قضا کوشش می‌کرد تا حدی رضایت دینداران را جلب کند. برعکس تبلیغات مؤمنان پنجاه‌وهفتی، ستیز پهلوی با اسلام سیاسی بود و نه با نفس اسلام. اسلام‌نوازی پهلوی دوم تنها به دلیل مقابله با مارکسیسم نبود، این بود و چیزی بیش از این. اگر چه گاهی تعادل به هم می‌خورد، اما در مجموع «تجربه دینداری پهلوی» در عمل و نظر رو به سوی اسلامی معنوی و غیرسیاسی داشت. همان چیزی که سال‌ها بعد شما پس از دوری شمسی - قمری منادی آن شدید. همان چیزی که حلقه‌ای که به دور هانری کربن شکل گرفته بود آغازگر آن بود. من در اینجا قصدم دفاع از پروژه فکری کربن نیست و متوجه تفاوت‌ فکر شما با امثال کربن هستم. تنها حرفم این است که هر دو می‌کوشید از دین ایدئولوژیک فاصله بگیرید و ابعاد معنوی اسلام را برجسته می‌کنید. حتی وقتی به طرح «رؤیای رسولانه» می‌نگرم، بسیاری از ایده‌های کربن در ذهنم تداعی می‌شود. به هر حال، «تجربه پهلوی» اگر فرصت می‌یافت می‌توانست بیشتر ببالد و به تدریج آزادی سیاسی را نیز در خود بپذیرد و اگر این چنین می‌شد ایران امروز الگوی جهان اسلام بود در آشتی تجدد و دین. اما مؤمنان پنجاه‌وهفتی این آشتی‌جویی نسبی را خوش نداشتند و تعادل میان این دو نهاد مهم تاریخ ایران یعنی دین و سلطنت را برهم زدند و ماجراجویی باطلی را آغاز کردند. نتیجه دوزخی است که امروز همه در آن می‌زییم. نتیجه سوءظن پُروسواس به ایمان و مؤمنان است. شما اصحاب پنجاه‌وهفت بودید که آسمان تعالی را به زمین هرز آوردید و خیانت در امانت کردید. شما جام کیخسرو را شکستید و نورش را کشتید. شما حجاب از بانوی ایمان برگرفتید و آن را هرجایی هر کوی و برزن کردید. کم گناهی نیست مصرف تمامِ میراث معنوی یک ملت به قصد برپایی حکومت زاهدانِ جنایت‌پیشه! شخص شما پس از چندی به فساد این حکومت آگاه شدید و کوشش کردید نقد و اصلاحش کنید. اما این چیزی از مسئولیت شما کم نمی‌کند. البته می‌دانم اصحاب انقلاب پنجاه‌وهفت مسئولیتی در هیچ چیز ندارند! می‌گویند هر چه کردند واکنش بود و عاملیتی در هیچ چیز نداشتند. ظاهراً تنها عاملان تاریخ معاصر دو پادشاه پهلوی بودند و بقیه همه در حال واکنش به آن دو! و متأسفانه از همین رو هنوز رهبر آن انقلاب نحس را می‌ستایید.

قصد من از نوشتن این چند خط این بود که هم شما و هم هم‌فکران شما را به تأمل دوباره بر تجربه دینداری در عصر پهلوی دوم دعوت کنم. برای این تأمل طبعاً باید عادات پنجاه‌وهفتی را کنار گذاشت و دستکم موقتاً با تحقیر و کینه از آن دوران سخن نگفت. نمی‌گویم نقدتان به پهلوی را کنار بگذارید، می‌گویم به آن تجربه دوباره عالمانه بنگرید. اگر بخواهیم جامعه‌ای بسازیم که در آن مؤمنان و نامؤمنان با یکدیگر در صلح بزیند، باید به آن تجربه رجوع کنیم و قوت و ضعفش را بسنجیم. خصوصاً مؤمنان باید خطاهای خویش را در برهم زدن آن آشتی‌جویی بشناسند.

دوم. اما درباره موضوع عریانی. نخست باید بگویم من منتقد تجدد رادیکالم و به هیچ‌وجه بر این باور نیستم که هر آنچه مدرن است نیکو است. بسی چیزها مدرن است و بسیار هراس‌انگیز. من به تجددی میانه‌رو باور دارم که هر آینه به سنت عقل‌گرایی سقراطی مراجعه کند. معتقد نیستم باید به روح زمانه باج داد، تصور نمی‌کنم لحظه کنونی پایان تاریخ است و هر آنچه مسلط است مشروع است. اما بررسی تاریخ به ما می‌گوید عریانی در برخی فرهنگ‌ها نه تنها امری ناپسند نبوده است، بلکه عین فضیلت بوده است. مثال مشهور آن فرهنگ یونانی تا پیش از تسلط مسیحیت است که در آن عریانی و زیبایی بدن خصوصاً در ورزش ستایش می‌شده است. در هنر دوران رنسانس، که یکی از درخشان‌ترین دوره‌های هنری تمام تاریخ بشریت است، بدن آدمی عریان تصویر و مجسم می‌شود. کافی است به مجسمه مشهور داوود اثر میکل آنژ مراجعه کنید. عریانی در هنر نقاشی و مجسمه‌سازی تا پیش از قرن نوزدهم حتی در خدمت بیان مذهبی بود و عیسی و بسیاری از شهدای مسیحیت نیمه‌عریان تصویر می‌شدند. از قرن نوزدهم است که خصوصاً با آثار ادوارد مانه (به عنوان مثال در اثر جنجال‌برانگیز «ناهار در چمنزار») عریانی خصلتی زمینی‌تر و شهوانی‌تر پیدا کرد. مقصودم از این مثال‌ها این است که اولاً نشان دهم عریانی در طول تاریخ در بسیاری از فرهنگ‌ها و دوره‌ها عادی بوده است و ثانیاً معنای آن تغییر می‌کرده است. در جایی با نجابتی روحانی آمیخته بوده است و در جایی دیگر بی‌پروایی و خوش‌باشی جنسی را القاء می‌کرده است. آیا ما می‌توانیم به یونانی‌ها یا این هنرمندان بزرگ بگوییم همگی عملی ناپسند انجام می‌دادید؟ البته از نظر عقلی چنین قضاوتی ناممکن نیست، اما دستکم می‌توان یک نکته را با قاطعیت گفت: در بدی و خوبی عریانی عرف نقش پررنگی دارد، بنابراین در قضاوت باید بسیار احتیاط کرد. تقریباً اکثر جوامع دروغ‌گویی را علی‌الاصول جایز نمی‌شمارند، زنای با محارم را ممنوع می‌دانند، و قتل را مذموم می‌شمارند. اینها از مواردی است که بر روی آن اجماعی نسبی وجود دارد. اما عریانی از این دست نیست. نقد اصلی به مطلق بودن حکم شما ست که بدی عریانی را تقریبا بدیهی فرض گرفته است. چنین بداهتی وجود ندارد.

اما نکته پایانی و مهمتر اینکه شما برای نقد جامعه معاصر و آمیختگی جذابیت جنسی با سلطه‌گری و سرمایه‌سالاری چهارچوبی اخلاقی برگزیده‌اید و مدام با زبانی اخلاق‌زده به نفس عریانی حمله می‌کنید. من با جنبه‌هایی از نقد شما به فرهنگ مسلط در جوامع فعلی همدلم، اما نکته در اینجا است که مشکل جامعه معاصر در عریانی به ما هو عریانی نیست. چه بسا فرهنگ‌هایی که عریان‌تر از ما بوده‌اند، مانند جوامع کوچک شکارگرـ گرد‌آورنده، اما کالازده و سلطه‌گر و هیچ‌انگار نبوده‌اند. به زبان ساده‌تر، دشمن را اشتباه گرفته‌اید. مشکل جامعه معاصر در تقلیل عقل تا سرحد محاسبه سود و زیان است. حمله اخلاق‌زده به جهان مدرن از یادگاری‌های میراث پنجاه‌وهفت است که در نهایت مشکل جامعه مدرن را در لُختی زیاد می‌بیند! گویی اگر غرب چادر سر کند و رو بگیرد، مدرنیته حلال می‌شود! اصحاب پنجاه‌وهفت همان‌ها بودند که در اوج انقلاب‌شان تصور کردند برای ساختن آرمانشهر عدالت و آزادی و معنویت باید روسپیان را آتش بزنند. و شاملو چه نیکو سرود خطاب به رهبر آن انقلاب که:
فغان! که سرگذشت ما
سرود بی‌اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه‌ روسپیان
بازمی‌آمدند.
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سیاه‌پوش
داغ‌داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاده‌ها
سر برنگرفته‌اند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر