صفحات

۱۳۹۸ خرداد ۲۶, یکشنبه

چرا و چگونه آیت‌الله خمینی رهبر انقلاب شد؟

      جمشید اسدی
دو گروه آیت‌الله خمینی را رهبر طبیعی خیزشی می‌دانند که سرانجام اسلامی شد.
یکی برآمده از پیروان همدل آیت‌الله است همچون هموندان مؤتلفه اسلامی و بازماندگان فداییان اسلام. دو دیگر گروهی که به دلیل فشار حکومت پادشاهی بر نیروهای سیاسی و فرادست بودن باور اسلامی، بر این باور است که از سال‌ها پیش از 1357، اگر جنبشی در ایران به راه می‌افتاد، رهبری آن به طور طبیعی به دست اسلامی‌ها و از میان ایشان به دست تندروترین چهره سیاسی آن‌ها، روح‌الله خمینی می‌افتاد.
در این نوشته به گروه نخست کاری ندارم که گفتگو با ایشان را زمان و فرصت دیگری می‌باید. بلکه به نگرش گروه دوم اشاره می‌کنیم که به باور نگارنده به دو دلیل تئوریک و تاریخی اشتباه می‌کند. به هر دونکته می‌پردازیم و به ویژه بدین که چگونه آیت‌الله خمینی رهبر شد. این قدر بگوییم که هیچ جبر تاریخی و تقدیر الهی در کار نبود. همزمانی چهار رخداد، که هریک ممکن بود رخ ندهد، رهبری خمینی را شدنی کردند.

تئوری «سرنوشت تاریخی»
کسانی که به طبیعی بودن رهبری خمینی در بپاخیزی ۱۳۵۷ باوردارند اشتباهی تئوریک می‌کنند. بر این پایه که رخداد اجتماعی را همچون سرنوشت از پیش نبشته‌ای می‌پندارند که روشنفکر می‌بایستی در یابد و بازگوید. همچون جاماسب وزیر که از پیش سرنوشت ناکام شاهزاده‌ اسفندیار در سیستان را بدانست و به گشتاسب شاه گفت و او هم شاهزاده را به جنگ رستم فرستاد تا خواهنده تاج و تخت اش را از میان بردارد. این نگاه انقلاب را رخدادی می‌داند که در سرنوشت کشوری نبشته است یا نه و این بر پایوران سیاسی است که آن کشف و روزگار خود را با آن هماهنگ کنند.

چنین نگاه نادرستی ناشی از ناآگاهی به کارآفرینی انسان‌ها در برساختن رخدادها و تاریخ اجتماعی است. نه انقلاب در سرشت تاریخ است و نه صلح. نه پیشرفت و نه پسرفت. انقلاب و صلح و دیگر رخدادهای اجتماعی در تاریخ همه برآمده از کارآفرینی انسان‌هاست.
تاریخ جهان چه می‌بود، بدون کارآفرینی چهره‌ای چون چرچیل که برای رویارویی با آلمان نازی به مردم اش جز عرق و خون وعده نداد و آمریکای توانمند را از آن سوی آب‌ها به میدان جنگ اروپا کشانید؟ سرنوشت فرانسه اشغال شده توسط نازی‌ها چه می‌بود، بدون کارآفرینی ژنرال دوگل که نیروهای سیاسی ناهمگون را برای جبهه مشترک مقاومت گرد هم آورد؟ کوتاه سخن از دیدگاه نظری، هیچ رخدادی «محتوم» و نبشته در سرنوشت مردمی نیست، چه رسد به رهبری طبیعی آیت‌الله خمینی در بپاخیزی غیر مذهبی که از سال ۱۳۵۵ در ایران آغاز شد.

رویداد بپاخیزی
به اشتباه تئوریک باورمندان به طبیعی بودن رهبری خمینی پرداختیم به اشتباه تاریخی ایشان هم بپردازیم. خرداد ماه ۱۳۴۲ سرآغاز نمادین گاه شمار نهضت خمینی است. در این زمان، آیت‌الله خمینی انتقاد تندی به انقلاب سفید محمدرضا شاه کرد که بیشتر نگاهی مذهبی بود تا سیاسی. وی به حق رأی زنان اعتراض کرد که با غیرت مذهبی اش جور نبود و دو دیگر به اصلاحات ارضی توفید که تهدیدی برای موقوفه‌های مذهبی بود. اما برای دگرگونی سیاسی،‌ جز آن که شاه و خارجی و فقر بد است و اسلام می‌آید و همه را درست می‌کند حرف ویژه‌ای نداشت و نزد.
مبارزه سیاسی که آیت‌الله خمینی در تبعید عراق کرد هرگز همپای مبارزه ایرانیان و به ویژه دانشجویان در برون مرز نبود. وی بلندپایه مذهبی بود، اما رهبر دسته‌ای نبود، چنانچه حتی بر آقایان علما خُرده می‌گرفت که در کار شرعیت مانده‌اند و به سیاست کاری ندارند. به بریده‌های زیر از دو سخنرانی وی در نجف در آغاز دهه ۱۳۵۰ خورشیدی توجه کنید:

سخنرانی در ۱ تیر ۱۳۵۰ برای علما و طلاب نجف به مناسبت برگزاری جشن‌های شاهنشاهی [۱]: ... جنایات شاه‌های ایران روی تاریخ را سیاه کرده است ... جشن نگیرید؛ ... چرا نجف این قدر خواب است؟ ... تمام کار ما برای مسلمین درس است؟ فقط همین، که ما درس بخوانیم؟ ... آقا به هوش بیایید؛ نجف را بیدار کنید. اعتراض کنید ... اگر یکصد تا تلگراف از ... اینجا برود، احتمال تاثیر دارد لکن کو که یک همچو چیزی بشود؟ اگر اعتراض نکنند که چرا اعتراض می‌کنید خیلی ما متشکر هستیم! ما تکلیف نداریم واقعاً؟! ... همان برویم حرم حضرت امیر و یک دعایی بکنیم؛ همین مقدار کافی است برای ما؟! ... کفایت می‌کند که ما جمع بشویم در مسجد کذا و کذا و فقه بخوانیم و اصول بخوانیم لکن غافل باشیم از همه جهات مسلمین؟ غافل باشیم از اینکه این یهود می‌خواهد ممالک اسلامی را قبضه کند؟ ... ملت ایران موظف است که با این جشنْ مبارزه منفی بکند- مثبت نه، لازم نیست. از خانه بیرون نیایند ... جایز نیست شرکت کردن در این جشن‌ها ... علمای ایران- که اقلًا صد و پنجاه هزار نفر معمم در ایران دارد و آن همه ملا و مرجع و حجت الاسلام و آیت‌الله دارد- اگر این‌ها اعتراض کنند ... همه آنها را از بین می‌برند؟! آنها اگر می‌خواستند از بین ببرند اولش خوب بود مرا از بین ببرند؛ نبردند هم؛ صلاح شان نمی‌دانند.‌ای کاش صلاح شان بود! من می‌خواهم چه کنم این زندگی را؟ مرگ بر این زندگی من ... وظیفه خودم می‌دانم که تذکر به شما بدهم ... اگر آقایان هم صلاح دانستند ... آن‌ها هم بکنند. اگر صلاح ندانستند ان شاء‌الله خداوند حفظشان کند ... وقتی نوبت به ماها می‌رسد عذرها درست می‌کنیم برای اینکه ما می‌خواهیم از زیر بار در برویم ... هی به گوش ما این را خواندند، ما هم باورمان آمد که نباید دخالت در کار دولت بکنیم، نباید معارضه بکنیم ... اسلام داشتنِ یک همچو معممینی برایش مصیبت است. ... هی ننشینید تکلیف شرعی برای خودتان درست کنید: کار تنبل‌ها! ... و السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته.

پیام به علما و امت در ۲۳ اسفند ۱۳۵۱ به مناسبت فرمان تشکیل سپاه دین از سوی محمدرضا شاه [۲]: ... با نغمه‌هایی فریبنده به اسم «سپاه دین» و غیره می‌خواهند ... به مقاصد پلید خود دست یابند ... اکنون سکوت در مقابل این نقشه‌ها و فجایع در حکم انتحار است و استقبال از مرگ سیاه ... تا فرصت از دست نرفته لازم است که سکوت شکسته شود و استنکار و اعتراض آغاز گردد. بر علما و خطبای اسلام است که در مساجد و محافل، نقشه‌های پشت پرده دستگاه را به ملت برسانند ... به عنوان اعتراض و استنکار، در صورت مقتضی، اعتصاب نمایند و تا مدت محدودی از رفتن به مساجد و منابر خودداری ورزند و مطمئن باشند که اعتراض دسته جمعی و اعتصاب عمومی نتیجه دارد و دستگاه جبار را عقب می‌راند ... و السلام علیکم و رحمه الله.
حتی مانیفست سیاسی وی، کتاب ولایت فقیه یا حکومت اسلامی، هم که درسال ۱۳۴۹ـ۱۳۵۰ به صورت جزوه منتشر و تکثیر شد در میان هم اندیشان شیعی و مسلمان‌های سیاسی پژواک همدلانه‌ای نداشت: ... برخی گفتند بحث حکومت اسلامی نقشه تیمور بختیار رئیس سابق ساواک ایران است که در عراق و در حال تبعید به سر می‌برد و می‌خواهد از طریق روحانیان علیه رژیم شاه اقدام کند .برخی نیز شایعه کردند که آیت‌الله خمینی در صدد تشکیل حزب حکومت اسلامی است. در ترجمه به زبان عربی مشکلاتی پیش آمد ... حاضر به ترجمه دروس به زبان عربی نبودند ... یکی از اعضای ارشد حزب الدعوه عراق گفته بود چون این موضع گیری‌ها به نفع شوروی است از ترجمه آن معذور هستیم ... ملی گراها و کمونیست‌های ایرانی ... سکوت کردند ... صادق قطب زاده گفته بود بعضی از نظرات امام در حکومت اسلامی از نظر جهان امروز در خور پذیرش نیست و نمی‌توان آن را عرضه کرد [۳].
همان گونه که در گفت‌آوردها خواندید آیت‌الله گله می‌کند که چرا معممین تن به کار سیاسی نمی‌دهند و سکوت می‌کنند. با مانیفست او هم که همدلی نشد. در این شرایط، خمینی کجا رهبر تواند بود؟ تازه گویا در اندیشه بازگشت به ایران هم بود. مصطفی، پسر ارشد خمینی که در سال ۱۳۵۶ از میان رفت، در سال ۱۳۵۵، نامه‌ای به ساواک می‌نویسد و با اشاره به افسردگی بسیار پدر خواهان پذیرش بازگشت ایشان به ایران می‌شود با تعهد به پرهیختن از کار سیاسی. ساواک نمی‌پذیرد و در نامه دیگر، مصطفی خواهان سفر خانواده به سرزمین آبا و اجدادی کشمیر می‌شود که این هم پذیرفته نمی‌شود. این را بسیاری گفته‌اند [۴].
تا این جای کار، یعنی تا نیمه دهه ۱۳۵۰ خورشیدی از جنبشی مذهبی برای برپاداشت حکومت اسلامی و به ویژه رهبری خمینی سخنی نبود.
از سال ۱۳۵۵ و به ویژه از سال ۱۳۵۶، همزمانی دو جریان به مردم انگیزه و دل آن داد که ناخرسندی خود را با نامه و گرد همآیی و راه پیمایی نشان دهند. یکی از این دو، سرسختی محمدرضا در تزریق زیاده درآمد نفتی برای سرمایه گذاری بیشتر در اقتصاد بود که به تورم تندی انجامید و مردم را ناخرسند کرد. جریان دیگر، فشار جامعه بین المللی بر رژیم شاه بود برای کاستن از استبداد [۵]. این فشار از سوی سازمان‌های حقوق بشری همچون سازمان عفو بین الملل، کمیسیون بین المللی حقوقدانان در ژنو و انجمن بین المللی حقوق بشر وابسته به سازمان ملل متحد بود تا رسانه‌ها و خبرنگاران و حتی تیم جیمی کارتر که با شعار حقوق بشر در سرتاسر جهان پا به میدان مبارزه انتخابات برای ریاست جمهوری آمریکا گذارد.

در پی این، و بی شک در کنار انگیزه‌های دیگر، رژیم شاهنشاهی تا اندازه‌ای از فشار سیاسی کاست [۶]. در چنین حال و روزی بود که از سال ۱۳۵۶خورشیدی، جنبش تازه‌ای در ایران به راه افتاد. در این جنبش هم وزنه مذهبی‌ها سنگین نبود. نه این که مبارزین خداپرست و اسلام باور از مبارزه بر کنار بوده باشند. نه، بر عکس! اما این‌ها به اسم برپاداشت حکومت مذهبی به میدان نیآمدند و به خمینی، آن هم به عنوان رهبر، اشاره‌ای نکردند. نگاهی به گاه شمار اعتراض‌ها نشان می‌دهد که پایوران آن بیشتر نویسندگان و حقوق دانان و دانشگاهیان و هموندان جبهه ملی بودند تا مبارزان اسلامی. نگاهی به اعتراض‌های این بازه زمانی بیاندازیم:

اردیبهشت ۱۳۵۶ – نامه سرگشاده پنجاه و سه حقوقدان به دربار – امضاء کنندگان در این نامه، خواستار کناره گیری حکومت از دادرسی‌ها و پاسداشت قوه قضاییه بودند.
خرداد ۱۳۵۶ – نامه سرگشاده سه چهره بلندپایه جبهه ملی، کریم سنجابی، داریوش فروهر و شاپور بختیار، به محمدرضا شاه و اعتراض به تورم، نابسامانی کشاورزی و نقض حقوق بین الملل و حقوق بشر و به ویژه قانون اساسی مشروطه.

خرداد ۱۳۵۶ – نامه سرگشاده چهل تن از نویسندگان و شاعران به امیرعباس هویدا که هنوز نخست وزیر بود. نویسندگان و شاعران نقض قانون اساسی مشروطه را نکوهش کردند و خواهان برچیدن سانسور شدند.
تیر ۱۳۵۶ – گردهمایی ۶۴ حقوقدان در هتلی در تهران – حقوقدانان بیانیه‌ای انتشار دادند و حکومت را به نقض قانون اساسی متهم کردند و خواهان استقلال قوه قضاییه شدند.
پاییز ۱۳۵۶ – نامه کانون نویسندگان به امضای ۹۸ نفر و اعتراض به سانسور
پاییز ۱۳۵۶ – نامه سرگشاده ۵۴ حقوقدان به دیوان عالی کشور
پاییز ۱۳۵۶ – برپایی کمیته ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر و نامه سرگشاده به دبیر کل سازمان ملل در اعتراض به شکنجه و محاکمه نظامی و دستگیری خودسرانه
پاییز ۱۳۵۶ – برپایی انجمن حقوقدانان ایرانی از سوی ۱۲۰ تن از حقوقدانان
پاییز ۱۳۵۶ – برپایی «سازمان ملی اساتید دانشگاه» برای برپایی آزادی در دانشگاه
آبان ۱۳۵۶ – شعرخوانی در انستیتوی گوته در تهران. در شب دهم شعرخوانی پلیس دخالت کرد و روند اعتراض به خیابان کشیده شد.
تااین جا هم نه تنها سخنی از رهبری خمینی در میان نبود، بلکه چهره وی نیز برای بسیاری از مردم ناشناخته بود. آنچه نام «روح‌الله خمینی» بر سر زبان‌ها انداخت کار نابخردانه حکومت شاه بود که نامه تحریک آمیزی به امضای رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات ۱۷ دی انتشار داد. طلبه‌ها و اسلام باوران بیشتر از سر غیرت مذهبی تا کار سیاسی به این نامه واکنش نشان دادند و دوری از تظاهرات سوگواری تظاهرات به راه انداختند که در پی آن خمینی رفته رفته رهبر شد.
در ۱۹ دی، دو روز پس از انتشار نامه رشیدی مطلق، طلبه‌ها نخست در قم تظاهرات کردند و کُشته دادند. چهلم کشته‌های قم، در ۲۹ بهمن ۱۳۵۶، در بسیاری از شهرهای ایران برگذار شد و در سوگواری تبریز دانشجوی جوانی کشته شد. چهلم جوان تبریزی به ۹ فروردین افتاد که در شهرهای بیشتری و با اعتراض‌های تندتری برگزار شد. چنانچه در یزد مردم برای نخستین بار فریاد «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» سردادند. چهلم قربانی‌های ۹ فروردین به ۲۰اردیبهشت افتاد که در شهرهای بیشتری با خشونت گسترده تری دنبال شد.
پس از این سوگواری‌ها، کم کم نام آیت‌الله خمینی بر زبان‌ها افتاد، اما هنوز رهبر فرادست نبود. در این زمان از میان چهره‌های مذهبی، آیت‌الله شریعتمداری و آیت‌الله خمینی سرآمد بودند، اما با دو راهبرد جدا. شریعتمداری خواستار بازگشت به قانون اساسی وحکومت مشروطه بود. خمینی اما بر گذر از نظام شاهی و برپایی جمهوری اسلامی پای می‌فشرد. مردم بیشتر فراخوان‌های آیت‌الله شریعتمداری برای اصلاح حکومت و قانون را پاس می‌داشتند تا اعلامیه‌های تند خمینی برای انقلاب را (یروان آبراهیمیان، ۱۳۷۸، ص ۴۷۱). خمینی در نفل لوشاتو فرانسه بود که کم کم چهره فرنشین جنبش شد. به این خواهیم پرداخت.
پس از سوگواری‌های اردیبهشت ۱۳۵۷، رژیم شاهنشاهی واکنش نشان داد و با کند کردن سرمایه گذاری‌های دولتی از افزایش هزینه زندگی کاست، پنجاه تن از خانواده پادشاهی را از فعالیت اقتصادی بازداشت، قول انتخابات آزاد مجلس را داد و نیز آماده ی گفتگو با برخی از رهبران جنبش شد. کشور هم آرام تر از پیش شد. چنانچه مراسم چهلم ۲۰ اردیبهشت آرام تر از پیش برگزار شد. آیت‌الله شریعتمداری از مردم خواسته بود که مراسم را در مسجدها برگذار کنند و از تظاهرات خیابانی بپرهیزند. بدین ترتیب، تیر و مرداد ۱۳۵۷ به آرامی گذشت (یروان آبراهیمیان، ۱۳۷۸، ص ۴۷۱).

پس چه شد که از تابستان ۱۳۵۷ به پس، خمینی کم کم رهبر شد و جنبش آزادی خواهی، انقلاب اسلامی شد؟

رهبری خمینی در سه ماه پیش از انقلاب
همزمانی چهار عامل، از پاییز ۱۳۵۷ و به ویژه از حکومت نظامی ژنرال ازهاری گرفته تا انقلاب، به سرکردگی و رهبری خمینی کمک کرد: سردرگمی محمدرضا شاه، دگرگونی در نگاه غرب و شخصیت روح‌الله خمینی و میدان خالی کردن اپوزیسیون. همچنین که پیش از این آمد، هیچ «جبر تاریخی» یا «تقدیرالهی» برای به وجود آمدن این چهار عامل در کار نبود.
۱. سردرگمی محمدرضا شاه. در رویارویی با اعتراض‌های مردم، محمدرضا شاه سردرگم بود و راهبرد روشنی برای درمان بحرانی که حکومت اش را نشانه گرفته بود، نداشت.
از دخالت خارجی گذشته، حکومت در بحران، برای رویارویی با بپاخیزی اعتراضی مردم جز دو راهکار بنیادی در پیش رو ندارد: یا سازش یا ارتش.
در راهبرد سازش، حکومت بحران زده، با انجمنی از اپوزیسیون که اعتباری دارد به سازش می‌رسد. این سازش با آرام کردن جنبش اعتراضی راه را برای اصلاح یا نو کردن حکومت هموار می‌کند. دوره گذار به دموکراسی در بسیاری از کشورهای اروپای جنوبی (پرتقال و اسپانیا)، شرقی (لهستان، چکسلواکی) و آمریکای لاتین (شیلی، آرژانتین) چنین بود.
شرط کامیابی راهکار «سازش» همدلی یا دست کم همراهی اپوزیسیون است که آخرین پادشاه ایران از آن بهره مند نبود. حالا یا به دلیل استبداد بلندآهنگی که اپوزیسیون را به تخت و تاج سخت بدگمان کرده بود یا به دلیل ایدئولوژی براندازی که کم کم در میان اپوزیسیون بر می‌آمد. آن جا هم که محمدرضا شاه به سازش با اپوزیسیون ملی، دکتر شاپور بختیار، تن داد دیگر کار از کار گذشته بود و شعار «استقلال، آزادی، حکومت اسلامی» در میان مردم فرادست شده بود.

راهبرد «ارتش» برای درمان بحران، رویارویی تفنگ به دستان حکومت است با ناخرسندی مردم. این سیاست می‌تواند به ماندن حکومت بیانجامد. چنانچه حافظ اسد و بشارالاسد هر دو به هزینه کشتار و به بند کشیدن و آوارگی مردم خود بر سر قدرت ماندند. اولی در سال ۱۹۸۲ و دومی در سال ۲۰۱۱. صدام حسین هم در سال‌های ۱۹۸۸ و ۱۹۹۱ به همین ترتیب بر سر قدرت ماند. داوری در مورد خوب و بد این راهکار، بماند برای فرصتی دیگر.

شرط پیروزی راهکار «ارتش» پایبندی نیروهای تفنگدار به حکومت است که شاه از آن بهره مند بود. اما وی مرد بکاربست آن در میدان نبرد نبود. چنانچه آن جا که به حکومت نظامی روی آورد، به جای اویسی که خواهان و آماده فرستادن تفنگداران به رویارویی مردم بود، و پیش از این هم چنین کرده بود، ازهاری را برگزید که آمادگی و خواست نخست وزیری نداشت و کورمال کورمال به دنبال وزیر می‌گشت. تازه این دولت هنوز جا نیافتاده بود که شاه با سخنرانی «صدای انقلاب شما را شنیدم» پیامی در تضاد با آن چه که از دولت نظامی انتظار می‌رفت به مردم فرستاد و پیشینه بیدادگرانه حکومت خود و آرمان انقلابی را پذیرفت و نیز از تیمساران دست اندرکار خواست که تا سر حد امکان از تیراندازی بپرهیزند. این‌ها همه کم بود که دولت ازهاری بسیاری از پایوران کشوری و لشکری را هم دستگیر کرد.

بدین ترتیب دولت نظامی که می‌بایستی پیام آور سرسختی نظام در رویارویی با بحران باشد، نشانه نرم تنی و بی برنامگی حکومتی در حال فروپاشی شد. نرمش‌های دولت نظامی نه تنها اعتراض‌ها را فرو ننشاند، بلکه از یک سو به انقلابیون برای پرخاشگری بیشتر دل داد و از سوی دیگر هواداران پادشاهی را دلسرد کرد و ایشان را به کناره گیری، پیوستن به انقلابیون و سفر به برون مرز واداشت.

شاه سردرگم به هوادارانش و نیز کسانی که ماندن او را، به شرط اصلاحاتی به سود کشور می‌دانستند، اطمینان نمی‌داد که در کنارش بمانند، اما مخالفان را جسورتر می‌کرد. تندروی دیگر هزینه سنگینی نداشت و همین به رهبری آیت‌الله خمینی آشتی ناپذیر کمک می‌کرد. چنانچه همو پاسخ تندی به پیام «صدای انقلاب شما را شنیدم» داد و در اعلامیه ماه محرم فرمان به سرنگونی شاه داد.

۲. دگرگونی در نگاه غرب. سردرگمی شاه، گزینه وی برای رویارویی با بحران را نه تنها در درون بلکه در برون مرز نیز رنگ باخته کرد. چه کشورهای خارجی و به ویژه آمریکا و غرب، با دیدن ناتوانی و ندانم کاری همین دولت ازهاری بود که کم کم بدین رسیدند که شاه مرد این میدان نیست و فروپاشی حکومت اش شدنی است و از همین رو برای آن که منافع اقتصادی و سیاسی شان به یک باره به خطر نیافتد و برای پاسداشت بدین اندیشه افتادند که جانشین شاه را بشناسند و امکان سازش با وی را بسنجند.
آیت‌الله خمینی انتخاب نخست غرب نبود. بلکه قدرت‌های غربی تا مدت‌ها از حکومت محمدرضا شاه پشتیبانی کردند. چنانچه جیمی کارتر، رئیس‌جمهور آمریکا، درسفری به تهران در بهمن ۱۳۵۶، ایران را «جزیرهء آرامش» خواند و از پیشرفت‌های ایران به رهبری محمدرضاشاه بسیار ستایش کرد. در مهرماه ۱۳۵۷ و پس از رخداد ۱۷ شهریور درمیدان ژاله نیز، در گفتگویی تلفنی از وی پشتیبانی کرد. در آبان‌ماه هم كارتر با شاهزاده رضا پهلوی دیدار کرد و از کارهای محمدرضا شاه برای برپاداشت دموكراسی در ایران به نیکی یاد کرد.

اما قدرت‌های غربی و به ویژه آمریکا پس از دولت نظامی ازهاری در میانه پاییز ۱۳۵۷ کم کم به اندیشه جانشینی حکومت شاهی افتادند و همین رهبری خمینی را بیشتر جا انداخت. سردرگمی شاه، بی فایدگی دولت نظامی و پیوستن شمار بزرگ تری از مردم و حتی از میان هواداران سرخورده شاه به راه پیمایی‌های خیابانی، قدرت‌های غربی را در اندیشه کنار آمدن با نیروی جایگزینی انداخت که می‌توانست سدی در برابر حکومت نوپای کمونیستی در افعانستان و آمدن ارتش شوروی بدین کشور باشد [۷]. چه حکومت جانشینی بهتر از نظام اسلامی می‌توانست سنگری در برابر کمونیست‌های بی خدای شوروی باشد؟ اگر ارتش نیرومند شاهنشاهی فرو می‌پاشید و در اختیار حکومتی قرار می‌گرفت که در برابر کمونیسم می‌ایستاد، خیال قدرت‌های غربی درگیر جنگ سرد آسوده می‌شد.

در نیمه دی ماه ۱۳۵۷، سران كشورهای آمریكا، انگلیس، فرانسه و آلمان در گوادلوپ گرد می‌آمدند تا در مورد غرب و شرق، بهبود روابط با چین، کوبا در جنبش عدم متعهد‌ها و نیز ایران « آشوب‌زده» گفتگو کنند. در آستانه این سفر، ۱۳ دی ۱۳۵۷، کارتر دیگر بدین اندیشه افتاده بود که ایران با ثبات بدون شاه برای آمریکا ناکامی نخواهد بود [۸]. رهبران روز۱۴ دی ۱۳۵۷ به گوادلوپ رسیدند و در گفتگوهایی که از جمعه ۱۵ دی آغاز می‌شد، جیمی کارتر گفت که روند رخدادها در ایران به گونه‌ای است که گمان نمی‌رود ماندن شاه به حل بحران کمک کند، بلکه کشوری با ثبات و دوست غرب، ضامن صادرات نفت به کشورهای غربی، به دور از چیرگی خارجی و نیز در عرصه داخلی مترقی می‌تواند پذیرفتنی باشد. بی درنگ پس از نشست گوادلوپ، در روز ۱۸دی ۱۳۵۷، دو نفر از سوی ژیسکاردستن، رئیس‌جمهور فرانسه، اما با پیام کارتر، به دیدار خمینی در نوفل‌لوشاتو می‌روند و خواستار ارتباط مستقیم نماینده‌های خود با وی می‌شوند.

کوتاه سخن، سر درگمی سیاسی محمدرضا شاه نه تنها میدان را در دورن مرز به اپوزیسیون آشتی ناپذیر واگذاشت، بلکه قدرت‌های غربی، به ویژه آمریکای درگیر جنگ سرد و نگران آمدن ارتش شوروی به افغانستان را نیز به اندیشه پشتیبانی از رهبری خمینی کشانید.
۳. شخصیت خمینی. عامل سومی که باعث شد رهبری به دست آیت‌الله خمینی بیافتد، شخصیت برنده و سیاست روشن وی بود. برای بررسیدن شخصیت وی برای رهبری، از کتاب «رهبران» ریچارد نیکسون بهره می‌گیریم [۹]. نویسنده الگوی روشنی از رهبری به دست نمی‌دهد. اما با خواندن و بازخواندن این کتاب، ویژگی‌های روشنی از رهبری می‌توان یافت. آن‌ها را در این جا می‌آوریم و شخصیت خمینی را با آن می‌سنجیم.

بینش از بنیادی ترین ویژگی‌های رهبری است. بینش دوگل آن بود که فرانسه تنها زمانی فرانسه است که در پایگاه برتر و نخست باشد.
رهبر شیردل و نترس است. اما شیردلی را نمی‌بایستی حالت روانی نادری دانست که تنها به دل و جان شمار کوچکی از مردم می‌افتد. بلکه شیردلی رهبر ناشی از شور و دلبستگی وی به بینش و آرمانی است که برای شدن اش همه کاری می‌کند و از خطرپذیری نمی‌هراسد. شیردل بیش از آن که در پی پسند این و آن باشد، پایبند به بینش خود و برآوردن آن است. سیاستمداران بسیاری از ترس اشتباه و تنهایی و پرهیختن از دردسر همواره مواضع همه پسند ناروشنی می‌گیرند تا از انتقاد این و آن در امان باشند. چنین منشی ایشان را در کوتاه مدت از تنش‌ها برکنار می‌دارد، اما در بلند مدت هیچ راهکاری به مقصدی نمی‌گشاید. خطرپذیری بستگی به باوری روشن و نیز قدرت تصمیم گیری دارد.

چرچیل از رهبرانی است که در سرتاسر زندگی سیاسی بر پایه باورهایش خطر کرد. چنانچه در سال ۱۹۰۴ از حزب محافظه کار کناره گرفت و به حزب لیبرال پیوست، چرا که بر بازرگانی آزاد، آزادی برای توسعه کشور و مردم اش باور داشت و حزب محافظه کار آن روزگار انگلستان، به دنبال پشتیبانی از فراورده‌های داخلی به بهای تعرفه‌های وارداتی سنگین بود. در پی این چرچیل انگیزه بزرگ تری یافت برای برداشتن سدهای کوچک و بزرگ بر سر راه شهروندان معمولی انگلستان برای ورورد به مجلس. در میانه دهه ۱۹۲۰ میلادی، حزب کارگر، حزب لیبرال را کم کم از میدان به در کرد و از همین رو بسیاری از لیبرال‌ها به حزب محافظه کار پیوستند. چرچیل با هموندی حزب محافظه کار در سال ۱۹۲۴ دوباره به مجلس رفت.

رهبر باوری آهنین به بینش و نقش خود برای ساختن تاریخ دارد. در آن چه که وظیفه خود می‌داند سرسخت است و اراده‌ای آهنین دارد. از همین رو کمتر تحت تاثیر نرم خویی قرار می‌گیرد که اگر بگیرد،‌ای بسا که از کار خود باز بماند.
رهبری نیازمند قدرت است و قدرت بستگی به فرهمندی دارد. جانمایه فرهمندی رمز و راز است و از همین رو، رهبر با پیرامون خود چندان خودمانی نمی‌تواند بود.

رهبری با مردم اش ارتباط مستقیم دارد. ژنرال دوگل به خوبی می‌دانست که چگونه با رادیو و تلویزیون که رسانه‌های نوی روزگار وی بودند با مردم سخن بگوید.
خمینی همه این ویژگی‌ها را داشت. راهکار روشن وی جایگاه متمایزی در بازار سیاسی به وی بخشید. سرسختی وی به ویژه همزمان شد با بیرون آمدن بسیاری از نیروهای انقلابی برانداز از زندان. اگر قرار می‌بود که برای «مصلحت» مبارزه بر سر شخصیتی توافق شود، روشن است که هویت مذهبی خمینی مسلمانان مبارز را خرسند می‌کرد و رویکرد سرسختانه وی، انقلابیان خداناباور را.

بسیاری بر این باورند و شاید برای برداشتن بار مسئولیت از روی دوش خود چنین می‌گویند که خمینی پیش از انقلاب سخنان “دمکرات منشانه” گفت و نیز زبان گنگی به کار برد که جای هرگونه تفسیری را بازمی گذاشت، از همین رو نیروهای مبارز گول خوردند و دیگر رهبری وی هموار شد. جای تردید نیست. اما این نیز هست که از همان خرداد ۱۳۴۲، خمینی بار‌ها درباره حکومت اسلامی و فرادستی شرع نوشته و گفته بود. تازه در همان دو ساله مانده به انقلاب هم به اندازه کافی در نوشته‌ها و گفته‌هایش نشانه‌هایی از گرایش اش به حکومت اسلامی داده بود. دو جلد ۳ و ۴ «صحیفه امام خمینی» سرشار از اشاره‌های وی در آستانه ی انقلاب ۱۳۵۷ و پیش از پیروزی آن فرادستی اسلام و حتی حکومت اسلامی است [۱۰].

وانگهی کسانی که گول خمینی را خوردند مگر رهبر سیاسی و روشنفکر و پی برنده به نگفته‌های کار اجتماعی نبودند؟ اگر ندانسته در پی وی رفتند که بد کردند. اگر دانستند و رفتند که پس گول نخورند. شاید هم در اندیشه آن بودند که برای مصلحت مبارزه با شاه، رهبری خمینی را در کوته زمان بپذیرند و سپس، سر فرصت، قدرت را از چنگ اش به در آورند. هر چه هست در پی پیوستن رهبران و روشنفکران عرفی به خمینی، بسیاری از مردم نیز به واسطه پاس و ارجی که برای ایشان داشتند به خمینی پیوستند.
۴. سپر اندختن جناح‌های مختلف اپوزیسیون. هر بار که ناخرسندان از قدرت سیاسی به پاخیزند، خواه و ناخواه در دو میدان می‌رزمند. یکی میدان مبارزه با مستبد حاکم و دیگر میان خود و در میدان رقابت جناح‌های گوناگون اپوزیسیون. اهمیت دومی کمتر از اولی نیست. چه بسا که جناحی از اپوزیسیون به جای قدرت حاکم نشیند و کار را آن چنان سخت گیرد که بیشتر شهروندان و به ویژه آزادی خواهان افسوس خوار همان نظام سرنگون شده شوند. چنانچه در خیزش مردمی ۱۳۵۶، جناح مذهبی تندرویی قدرت را به دست گرفت که سرانجام بسیاری از ایرانیان را افسوس خوار وضد نظام پیشین کرد که در هر حال سند مرجع اش قانون اساسی مشروطه بود – هرچند که بارها آن را پایمال کرده بود.
اپوزیسیون آن روزگار دربرگیرنده سه اندیشه اعتراضی بود: پاسداری از قانون اساسی، براندازی قهرآمیز و برپایی حکومت اسلامی. دو اندیشه نخست در برابر اندیشه سوم سپر انداختند و میدان را خالی کردند و بدین ترتیب رهبری خمینی را آسان کردند.

جبهه ملی ستون پایه هواداری از پادشاهی مشروطه در چارچوب قانون اساسی بود. در 27 خرداد 1356، پانزده ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، سه تن از رهبران جبهه ملی در نامه سرگشاده‌ای به شاه، خواستار پاسداشت قانون اساسی، اصول مشروطیت و اعلامیه جهانی حقوق بشر، ترک حکومت استبدادی و انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات،‌ آزادی زندانیان و بازگشت تبعیدشدگان سیاسی و انتخابات آزاد شدند. نهضت آزادی هم با وجود رویکرد مذهبی در پی سرنگونی نظام سلطنتی نبود و خواستار آن بود که شاه سلطنت کند و نه حکومت. «کانون نویسندگان ایران» هم که دربرگیرنده گرایش‌های روشنفکری گوناگون مارکسیستی، مذهبی، سکولار، ناسیونالیست و دیگر بود، بر اجرای قانون اساسی تاکید داشت. زبده خواست این نیروها استقلال، گردانیدن سلطنت از استبداد به مشروطه و توسعه ایران بر پایه مشارکت شهروندان از راه انتخابات بود. اما دکتر کریم سنجابی یکی از چهره‌های رهبری جبهه ملی با آیت‌الله خمینی در فرانسه دیدار کرد و پس از آن در اعلامیه‌ای با عبارت دینی (بسمه تعالی) و تاریخی قمری جنبش مردم را ملی اسلامی نامید و خواستار حکومتی بر اساس اسلام و البته دموکراسی شد (۱۴ آبان ۱۳۵۷).

گروه‌های چپ‌گرا میان خود اختلاف داشتند، اما همه خواستار سرنگونی قهرآمیز حکومت پهلوی و کنارگذاردن قانون اساسی مشروطیت و برپایی حکومتی انقلابی بودند که چند و چون آن بر خود ایشان هم روشن نبود. هر چه بود بازگفت این یا آن شعار انقلابی بود. چپ گرایان بر سر همین قانون اساسی و حکومت جایگزین آن با نیروهای ملی‌گرا و آزادی خواه اختلاف اساسی داشتند. در میان انقلابی‌های برانداز، سازمان چریک‌های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق فرادست بودند. بسیاری از نیروهای چپ همچون چریک‌های فدایی خلق هم، با استفاده از واژه‌های مارکسیستی، انقلاب را خلقی و ضد امیریالیستی و نه سوسیالیستی ارزیابی کردند و در پرتو همین نگاه، جریان اسلامگرای تحت رهبری روحانیت شیعه را برآمده از “خرده بورژوازی سنتی”، “جزو خلق” و “متحد طبقه کارگر” انگاشتند.

پیروان حکومت اسلامی کم کم و در جریان بپاخیزی‌های سال ۱۳۵۶ پا گرفتند. در نخستین راه پیمایی‌ها، شعارهای مذهبی فرادست نبود. حتی در میان رهبران مذهبی، آیت‌الله خمینی فرادست نبود و آیت‌الله شریعمتداری هم سنگ وی بود. اما نخست وزیرهایی که شاه بدون توجه به خواست‌های آزادی خواهانه مردم انتخاب کرد و انقلابی گری نیروهای چپ که بر آتش تندروی‌ها می‌افزود، کم کم خمینی را بر پایگاه رهبری نشاند که به کمتر از رفتن شاه تن در نمی‌داد. وی می‌گفت: «این شاه این‌قدر خیانت کرده در این مملکت که دیگر راه آشتی نیست... اگر یک روحانی، یک سیاسی، یک بازاری، یک دانشگاهی و... به مردم بخواهد این را بگوید بیایید با هم خوب سازش کنید، شاه امروز آمده توبه کرده و... استغفار کرده. خوب بیاید ببخشید، این [شخص] را مردم خائن می‌دانند... در هر صورت مسیر همین است. غیر از این هر کس فکر کند خائن به ملت است، خائن به مملکت است. هر کس غیر از این فکر کند، خائن به اسلام است». همو حکومت مورد پسند خود را چنین بیان کرد:‌ «... رفتن این آدم [شاه] و به هم خوردن این سلسله و...کوتاه کردن دست اینها، اینها همه‌شان جزء مقاصد است. منتهی مقصد اصلی عبارت از این است که یک حکومت عدلی، یک حکومت اسلامی عدلی، مبتنی بر قواعد اسلامی حاصل بشود، آن مقصد اعلای ماست».‌
بدین ترتیب آیت‌الله خمینی که قانون اساسی را کافی نمی‌دانست و در پی رهیافتی دینی و فقهی بود رهبری را به دست گرفت. برخی می‌گویند که خمینی دروغ گفت و رهبری و انقلاب را دزدید. چنین نیست! وی از آغاز آن چه را می‌خواست کمابیش گفت، گیرم با شدت و حدت کمتری. بسیاری از نیروهای مذهبی و شگفت آور آن که حتی بیشتر نیروهای ملی مارکسیست خداناباور هم رهبری وی را پذیرفتند. شاید به دلیل «پراگماتیسم» مبارزه سیاسی علیه دشمن مشترک، محمدرضا شاه و نیز این باور که کجا آخوند خرده بورژوا کشورداری می‌داند؟ او می‌رود و حکومت می‌افتد به دست ما!

ملی‌های مشروطه خواه و چپ‌های ماتریالیست رهبری خمینی را پذیرفتند. چه رسد به مذهبی‌های اسلامی! این چنین بود که شیخ به جای شاه نشست و چنان فرمان راند که بسیاری از ایرانیان را کم کم افسوس خوار نظام پیش از انقلاب کرد. در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸، حکومت انقلابی رفراندمی برپا کرد و از مردم پرسید: نظام شاهنشاهی یا حکومت اسلامی؟ اگر امروز چنین رفراندمی برگذار شود، چه کسی در مورد نتیجه آن تردید می‌تواند داشت؟

پایان سخن
پرسش بنیادین این نوشته آن بود که آیا روح‌الله خمینی رهبر طبیعی خیزش مردم ایران در سال ۱۳۵۷ بود یا نبود. کوشیدیم نشان دهیم که نبود. نه تنها بدین دلیل که رهبر «طبیعی» ناشی از «جبر تاریخی» یا «تقدیر الهی» معنای روشنی ندارد، بلکه نیز بدین دلیل که حتی خبر درخوری هم از وی تا سه ماه پیش از سرنگونی رژیم پادشاهی نبود. سردرگمی شاه در رویارویی با بحران، دگرگونی نگاه غرب به شاه و جایگزین شاه، شخصیت بُرنده خمینی و سرانجام سپر انداختن دیگر نیروهای اپوزیسیون راه را برای رهبری خمینی گشود. اما همچنان که گفتیم و باز گفتیم برآمد هیچ یک از چهار اما ناشی از «جبر تاریخی» یا «تقدیر الهی» نبود. این طور شد. از آن گذشته اگر این چهار عامل، که هریک ممکن نبود نباشد، به هنگام و به همراه هم رخ نمی‌دادند، باز هم خمینی رهبر نمی‌شد.
———————————
پانوشت‌ها:
۱. سخنرانی در ۱ تیر ۱۳۵۰ ، به مناسبت برگزاری جشنهای شاهنشاهی و وجوب قیام علما در مسجد شیخ انصاری نجف، برای علما و طلاب نجف، شناسه ارجاع: جلد ۲صحیفه امام خمینی، از صفحه ۳۵۸ تا صفحه ۳۷۳. متن کامل سخنرانی را در این جا بخوانید.

۲. پیام آیت‌الله خمینی از نجف به علما و امت در ۲۳ اسفند ۱۳۵۱ به مناسبت فرمان تشکیل سپاه دین از سوی محمدرضا پهلوی در ۲۴ مرداد ۱۳۵۰ برای اعزام مشمولان خدمت وظیفه عمومی رشته‌های دینی، علوم و معارف اسلامی به مناطق محروم، شناسه ارجاع: جلد ۲ صحیفه امام خمینی (ره)، از صفحه ۴۸۲ تا صفحه ۴۸۶. متن کامل سخنرانی را در این جا بخوانید.

۳. مقاله «ولابت فقیه» (کتاب) از «ویکی شیعه، دانشنامه مجازی مکتب اهل بیت»: کتاب ولایت فقیه یا حکومت اسلامی مجموعه دوازده جلسه درس خارج فقه در موضوع ولایت فقیه [است] که توسط آیت‌الله خمینی در سال ۱۳۴۸ در ایام اقامت در نجف اشرف برگزار شده است. این دروس در همان ایام تحریر و به صورت جزوه نیز منتشر شد، در سال ۱۳۵۶ نیز در ایران با عنوان «نامه‌ای از امام موسوی کاشف الغطاء» به ضمیمه جهاد اکبر چاپ شد. کتاب ولایت فقیه در رژیم پهلوی در لیست آثار ممنوعه قرار داشت. این کتاب در عراق، لبنان و ایران منتشر شد و در جریان انقلاب اسلامی ایران تاثیرگذار بود و مدل جایگزین حکومت پهلوی را فراهم می‌کرد.

۴. این نامه‌ها در مجلد سوم کتابی آمده است با عنوان «نهضت امام خمینی» نوشته روحانی زیارتی، من این کتاب را ندیده و نخوانده ام. اما برای تهیه این نوشته با چندین نفر و به ویژه مهندس حسن شریعتمداری گفتگو داشتم. وی گفتکه این کتاب را در آغاز انقلاب در ایران چاپ و سپس جمع آوری شد. مهندس شریعتمداری نامه‌های مصطفی خمینی در این کتاب را دیده و خوانده است.
علی میرفطروس هم در نوشته خود با عنوان « نگاهی تازه به انقلاب اسلامی » همین نکته را از سوی چند نفر دیگر بازمی گوید:
دكتر سـیروس آموزگار: در سـال ۱۳۵۵ یكی از مقامات عالی رتبهء ایرانی (ایرج گلسـرخی، مسـئول امور اوقاف و حجّ و زیارات ) سـفری به عراق داشـت و با اسـتفاده از فرصت به زیارت مرقد امام علی در نجف رفت. به هنگام زیارت، فردی به مقام ایرانی نزدیک شـد و گفت: لطفاً فردا به هنگام نمازصبح در حرم باشـید، شـخص مهمی كار واجبی با شـما دارد …مقام عالی رتبهء ایرانی، سـحرگاه فردا به حرم امام علی رفت و با تعجّب دید که آن شـخص مهم، «آیت‌الله روح‌الله خمینی» اسـت که آمده بود و از مقام ایرانی می‌خواسـت که واسـطه شـود تا او (خمینی) در آن سـن و سـال پیری، از تبعید به ایران برگردد ...
هوشنگ معین زاده (نویسنده و مسئول امور امنیّتی سفارت ایران دربیروت) : درخواسـت بازگشـت خمینی به ایران قبلاً نیز توسـط «امام موسی صدر»از طریق سـفارت ایران در بیروت، به سـاواک گزارش شـده بود.
دکتر حسین شهیدزاده، سفیرایران درعراق که به خاطر پیوندهای خانوادگی، روابط نزدیکی باروحانیون داشت: چندماه قبل ازانقلاب، آیت‌الله خمینی خواهان بازگشت به ایران بود.

دکترامیراصلان افشار: خمینی درسال ۱۳۵۵ خواستار بازگشت محترمانه به ایران و رفتن بی سرو صدا به قم شده بود.

۵. چند نظر دیگر نیز در مورد دخالت غرب در ایران وجود دارد. یکی این که نزدیکی رژیم شاه به اتحاد جماهیر شوروی آن روزگار برای گاز و ذوب آهن و ماشی سازی غرب و به ویژه آمریکا را نگران کرده بود. برخی دیگر نیز به دخالت شرکت‌های نفتی اشاره می‌کنند. ما بر هیچ یک از این دو باور نیستیم.

۶. رژیم شاهنشاهی از سال ۱۳۵۵ فضا را تا اندازه‌ای گشود. چند نمونه : آزادی ۳۵۷ زندانی سیاسی (بهمن ۱۳۵۵)؛ اجازه به صلیب سرخ بین الملل برای بازدید ۲۰ زندان و۳۰۰۰ زندانی (اسفند ۱۳۵۵)؛ اجازه به حقوقدانان خارجی برای نظارت بر ۱۱ نفر متهم به تروریسم (فروردین ۱۳۵۶)؛ دیدار شاه با نماینده کمیسیون بین المللی حقوقدانان و پذیرش بازنگری آیین دادرسی زندانیان سیاسی (اردیبهشت ۱۳۵۶)؛ اعلام پذیرش گفتگوی آزاد و انتقاد از سوی حزب رستاخیز(خرداد ۱۳۵۶)؛ جایگزینی امیرعباس هویدا پس از ۱۲ سال نخست وزیری توسط جمشید آموزگار دانش آموخته آمریکا ‌(مرداد ۱۳۵۶)؛ اصلاح محکمه‌های قضایی که به کمیسیون بین المللی حقوقدانان وعده داده شده بود ‌(مرداد ۱۳۵۶). مأخذ : آبراهامیان یروان (۱۳۷۸ چاپ دوم)، ایران بین دو انقلاب، از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ترجمه کاظم فیروزمند، حسن شمس آوری و حسن مدیرشانه چی، نشر مرکز.

۷. محمدداوودخان در سال ۱۳۵۲ علیه ظاهرشاه درافغانستان کودتا کرد و آن را انقلاب نامید و به شوروی نزدیک شد. افسران کمونیست ارتش أفغانستان در اردیبهشت ۱۳۵۷علیه جمهوری وی کودتا کردند و وی‌ و پیر و جوان خانواده‌اش‌ را کشتند. شوروی نخستین دولتی بود که حکومت کودتا به رهبری نورمحمد تره‌کی گرد حزب دموکراتیک خلق افغانستان را به رسمیت شناخت و به آن کمک‌های نظامی کرد. اردوی غرب و به ویژه آمریکا سخت نگران نفوذ شوروی در جنوب آسیا و رسیدن به اقیانوس هند بود، از همان زمان شروع‌ به پشتیبانی از اسلام‌گرایان مخالف رژیم کودتا کرد. درهمان سال‌ها، کمونیست‌ها دریمن جنوبی هم کودتا کرده بودند.
۸. کامبیز فتاحی (۱۳۹۵). آمریکا چطور از شاه قطع امید کرد. بی‌بی‌سی، واشنگتن، ۱۳ خرداد.

۹. ریچارد نیکسون (۱۳۶۳)، رهبران، کسانی که دنیا را تقییر دادند، ترجمه کاظم عمادی، انتشارات عطائی تهران.

۱۰. آیت‌الله خمینی در آستانه و پیش از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ بارها به فرادستی اسلام و حتی حکومت اسلامی اشاره کرده بود. در زیر نمونه‌هایی از دو جلد ۳ و ۴ «صحیفه امام خمینی» می‌آوریم.

پاسخ آیت‌الله خمینی به تسلیت جلال الدین فارسی در مورد آقا مصطفی ۱۳ آبان ۱۳۵۶، نجف، جلد ۳ صحیفه امام خمینی، ص ۲۵۸
جناب آقای جلال الدین فارسی- حفظه‌الله تعالی‌، مرقوم شریف که متضمن عواطف کریمه و تسلیت در این واقعه بود، موجب تشکر گردید. سلامت و سعادت جنابعالی را از خداوند تعالی خواستارم. من امید داشتم که این مرحوم، شخص خدمتگزار و سودمند برای اسلام و مسلمین باشد ... بحمد‌الله تعالی طبقات مسلمین خصوصاً در ایران، به جنبشْ آگاهانه گراییده‌اند و به هیچ وجه قائم به شخص یا اشخاص نیست، و امید است بزودی به نتیجه مطلوبه، که اجرای احکام الهی و کوتاهی دست جباران و مُترَفین است برسد؛ ... و السلام علیکم و رحمه الله. روح‌الله الموسوی الخمینی‌

سخنرانی آیت‌الله خمینی در جمع ایرانیان مقیم پاریس درباره جنایات شاه و اهداف انقلاب‌ ۱۹ مهر ۱۳۵۷، پاریس، نوفل لوشاتو، جلد ۳ صحیفه امام خمینی، صص ۵۰۲ ۵۱۰.
ما که می‌گوییم حکومت اسلامی، می‌گوییم این وضع باید از بین برود ... شاه می‌گوید که اینها می‌گویند باید ما برگردیم به آن زمانی که با الاغ راه برویم! کدام آدم این حرف را زده که شما باید با الاغ بروید؟! ما می‌گوییم که این وضع را باید به هم زد. و تا محمد رضا و دودمان پهلوی هست، ما نمی‌توانیم یک روی آزادی و یک روی استقلال برای مملکتمان ببینیم ... ما که می‌گوییم حکومت اسلامی، می‌گوییم حکومت عدالت، ما می‌گوییم یک حاکمی باید باشد که به بیت المال مسلمین خیانت نکند، دستش را دراز نکند بیت المال مسلمین را بردارد ... حالا در ضمن، روزنامه‌های اینجا هر چه بخواهند بنویسند: اسلام ارتجاعی است!

پیام آیت‌الله خمینی به ملت ایران به مناسبت چهلم شهدای ۱۷ شهریور ۲۰ مهر ۱۳۵۷، جلد ۳ صحیفه امام خمینی، صص ۵۱۱ ۵۱۳
... عزیزان من! از اختلاف که الهام ابلیس است اجتناب نمایید و به هم پیوسته در راه هدف که سرنگون شدن رژیم فاسد پهلوی و قطع ایادی اجانب از مقدرات و مخازن کشور است، نهضت مقدس را ادامه دهید و در راه پیشرفت مقاصد اسلامی خود از هیچ‌ عاملی نهراسید ... شما بِحقید و دست خداوند تعالی با شما است، و خدا خواسته است که مستضعفین پیشوایی را به دست گرفته، خود وارث مقدرات و مخازن خود باشند.
... بر سر من هر چه بیاید در مقابل شمایی که خون در راه آزادی و اسلام داده‌اید خجلم. آنچه مرا در این مکان رنج و دردآور دلخوش می‌کند خدمت به شما است. من در غم خانواده‌های افتخارآفرین سراسر ایران خود را شریک می‌دانم و یاد کودکان دبستانی ایران که اخیراً به دست شاه جبار کشته شده‌اند قلبم را می‌فشارد. چهلم تهران را روز عزای عمومی اعلام کرده و خود نیز عزادارم.
از خداوند تعالی ادامه نهضت را تا حصول مقاصد اسلامی خواستارم. و السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته. روح‌الله الموسوی الخمینی‌

آیت‌الله خمینی با خبرنگاران درباره حکومت اسلامی‌ ۲۰ مهر ۱۳۵۷، نوفل لوشاتو، جلد ۳ صحیفه امام خمینی، صص ۵۱۴ ۵۱۵
... برگشت به قانون اساسی، همان برگشت به رژیم سلطنتی منحط است که امری است کهنه شده و ارتجاعی؛ و این قابل برگشت نیست. و اشخاصی که می‌گویند می‌خواهیم برگردیم در اقلیت واقع هستند؛ و تمام ملت از سرتاسر کشور فریاد می‌زنند که ما حکومت اسلامی می‌خواهیم. و اما رژیم اسلامی و جمهوری اسلامی، یک رژیمی است متکی بر آرای‌ عمومی و رفراندم عمومی و قانون اساسی‌اش قانون اسلام و باید منطبق بر قانون اسلام باشد؛ و قانون اسلام مترقی ترین قوانین است ... و اما با کمونیست‌ها؛ چون سوء قصد آنها را نسبت به مملکت خودمان تا کنون احراز کردیم، نمی‌توانیم یک روابطی داشته باشیم مگر که آنها هم دست از آن کارهایی که دارند بردارند، و کمونیستی که در ایران هست به دامن خود ملت و اسلام برگردد که ما با آنها هم به طور عادلانه خواهیم رفتار کرد؛ و اما اگر بخواهند باز مثل سابق یا ایام «توده» و اینها خیانت به مملکت بکنند با آنها طور دیگر رفتار خواهیم کرد.
سخنرانی آیت‌الله خمینی برای ایرانیان مقیم خارج درباره جامعیت اسلام ‌۲۴ مهر ۱۳۵۷، نوفل لوشاتو، جلد ۴ صحیفه امام خمینی، صص ۲۹ ۳۶
... در هر صورت، اسلام دیگر تزش روشن است، واضح است. هر کس این احکام اسلام را می‌بیند [که‌] اسلام احکام جنگ دارد. این قدر در قرآن راجع به جنگ با کفار و جنگ با اشخاصی که فاسد هستند، در قرآن هست: شمشیرها را بکشید و این علف هرزه‌ها را قطعشان کنید، اینهایی که می‌خواهند بشریت را به فساد بکشانند، اینهایی که ریختند به جان مردم؛ شمشیر را بکشید، اینها را قطعشان کنید یا آدمشان کنید. این، اگر بشود آدمشان بکنید، اگر نه قطعشان کنید. این یک چیز فاسد، یکوقت می‌بینید که یک جامعه را فاسد می‌کند. قرآن و اسلام هم راجع به جنگها صحبت دارد، و در قرآن زیادْ آیاتْ راجع به جنگها هست ... این سینماهایی که الآن در ایران متعارف است، برای فاسد کردن نسل جوان است. اینها وقتی که رفتند یک چند وقتی در این سینما، فاسد می‌شوند. اینها را ما جلوگیری می‌کنیم ... باید برنامه‌تان این باشد که علاوه بر اینکه خودتان را تربیت بکنید، برنامه این باشد که الآن که ایران قیام کرده است و یک نهضت بزرگ انسانی- اسلامی کرده است، شما هم با آنها هم قدم باشید.
سکولار دموکراسی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر