صفحات

۱۳۹۵ بهمن ۱۶, شنبه

فقط اسلام

فیروز نجومی
برغم حضور هژمونیک دین در جامعه و در زندگی روز مره، مماشات با دین کماکان ادامه دارد.    بعضا بر آنند که نمیتوان دینی که مردم بدان باور دارند، دین اسلام  را مسئول اصلی تیره بختی و سیه روزی ملت دانست. 
اگر خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، بر زندگی اجتماعی سلطه افکنده است،  "الله " در این میان چه کاره است؟  مسئول را نه "اسلام،" دینی که مردم بدان اعتقاد دارند بلکه باید اسلامی بشمار آورد که آیت الله های حاکم بدان معتقد و متولی و مظهر آنند، اسلامی با ویژگیهای خود.  فهم دین مبتنی بر شناخت چند گانگی اسلام ، نهایتا بین دینی که بر جامعه سلطه افکنده است و شرایط موجود، از وسعت ظلم و ستم گرفته تا گسترش فساد و غارت های بزرگ و چپاول و اختلاس های میلیاردی، از ورشکستگی اقتصادی گرفته و فقر و محنت و تنگدستی تا فراوانی مواد مخدر و اعتیاد و توسعه روسپیگری، رابطه ای وجود ندارد اگر هم دارد باید بنوع خاصی از اسلام نسبت داد. ممکن است بگوییم که جامعه تحت حاکمیت "روحانیت" و یا "فقاهت،" نه اسلام، برهبری ولایت فقیه بسوی تباهی "اخلاقی" و زوال هر آنچه انسانی روی کرده است. اما، پرستش الله و عبادت در درگاه خداوند چه ربطی دارد به تقلب و دروغگویی، به رانت خواری و رشوه گیری؟  تن دادن بفرائض دینی چه ربطی دارد با فریب و ریاکاری؟ نقش "توحید" و "نبوت" و "امامت" در این میان چیست؟ این فقها و علما هستند، آیت الله و حجت الاسلام ها که تعبیر و تفسیر خود را از اسلام دارند که بسیار متقاوت است مثلا با اسلام "رحمانی" و یا اسلام عبودیت و بندگی.  بنابراین، الله، خداوند یکتا و یگانه، خدایی نیست که طناب دار را به گردن متهمان به "محاربه " میاندازد. که مست و شیدا، عاشق و دلداده را به شلاق می بندد. که فرمان قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن مجرم، حجاب و جدایی جنسیت را به اجرا در میاورد. یعنی که نمیتوان سیدعلی خامنه ای، حضرت ولایت را "تجسم الله " دانست، گویی که خواست ولی فقیه با خواست الله یکی نیست، خواست معطوف به سلطه ی مطلق و تسلیم و اطاعت بدون چون و چرا نیست. شاید به آن دلیل که مقدس را نباید با موهن، ما ورائی و آسمانی را نمیتوان با خاکی و زمینی در آمیخت. پاک و مطهر را نباید به نجاست آلوده نمود. کشاندن الله به زمین و جدا نساختن اسلام مردم، از اسلامی فقاهتی فی المثل، بی احترامی ست نه به ولایت فقیه- که بحق شایسته ی آن است- بلکه به "اعتقادات " و "عقاید توده های مردم." چه مصیبتی؟ چه گناهی نابخشودنی؟

شاید بتوان متمایز ساختن انواع اسلام از یکدیگر را از جهت اطلاع رسانی و یا بلحاظ مشاوره ای مفید دانست. مبادا که بی دلیل دچار هراس از اسلام بشویم و یا به ستیز و جنگ با آن بپردازیم. مثلا اسلام رحمانی در برگیرنده چه "خطری" ست که با آن بستیزی. مخاطره حتی ازشریعت اسلامی نیز بر نخیزد. مخاطره از ترکیبات اسلامهای گوناگون است که بر میخیزد. تردیدی نیست که این گونه برخورد با اسلام و این نوع تقسیم بندیها برغم ظاهری علمی، نه تنها به فهم اسلام امدادی نمی رساند بلکه آنرا هرچه بیشتر "جادویی" هم میسازد.. چرا که روش تقسیم بندی در فهم پدیده ها نه تنها روشی است متروک بلکه از یک ضعف ساختاری نیز رنج میبرد. زیرا تقسیم پدیده ای چه مادی و یا غیر مادی به انواع گونا گون، آغاز دارد ولی پایان ندارد. همانگونه که تقسیم یک(1) به دو(2) میتواند تا بی نهایت ادامه یابد بدون آنکه در اصل و مفهوم یک (1) تغییری پدیدار شود، اسلام را میتوان بانواع گوناگون تقسیم نمود بدون آنکه مفاهیم و اصل و اصول آن کوچکترین تغییری بیابد. در نتیجه متمایز ساختن انواع اسلام از یکدیگر، در برگیرنده هیچگونه آگاهی نسبت به ماهیت اسلام نیست. بجای اینکه بر اسلام نور افکند تا درون سیه و تاریک آن روشن گردد، جوینده را هرچه بیشتر از مقصدش، فهم اسلام دور میسازد.

 افزوده بر این جامعه شناسان از دیر باز گفته اند که "کل" چیزیست بیش از جمع اعضای خود. یعنی که  اگر اعضای بدن انسان را یک بیک کنار یک دیگر قرار بدهیم بدون هیچ کم و کاستی، بصرف اینکه تمام آن قطعات متعلق به یک انسان است، هرگز با انسان بعنوان یک موجود زنده برابر نیست . بعبارت دیگر، هیچ عضوی را نمیتوان جدا از کل مورد فهم قرار دارد. این بدان معناست که مهم نیست که دین اسلام را با در نظر داشتن چه استراتژی و تاکتیکی بانواع گوناگون تقسیم نمائیم، همه آنها بگرد یک محور میگردند
 محور لا الله الا الله، خدایی نیست مگر الله.  کدام یک از انواع اسلام را میتوان یافت که این باور در مرکز آن قرار نگرفته باشد، تصوری که پس از گذشت بیش از 1400 سال، مورد شک و تردید مسلمانان جهان قرار نگرفته است، اگر چنین شده است در تاریخ، خاطر جمع دار که آن شخص جان برکف نهاده است.
 هرگاه "حقیقت" لا الله الا الله را کسی بچالش طلبده است و بدان شک و تردید از خود نشان داده اند با پایان زندگی خود روی در رو گردیده اند که یکسان در جهان اسلام واقع میشود صرفنظر از گونه گونی آن. این بدان معنا ست که مهم نیست بکدام یک از انواع اسلام باور دارید، وقتی به لا الله الا الله، ایمان دارید به یک "جزم" و یا به یک "دگم" باوردارید که بخود اجازه کوچکترین شک و تردیدی را راه ندهید. یعنی که مومن همه عمر خ را در سلولی تنگ و تاریک میگذراند و خود نیز بدان آگاه نیست. پرچم لا الله الا الله را هم داعشی ها بردوش میکشند و هم سعودیها و هم آیت الله ها. همه مسلمانان جهان روزانه آنرا بر زبان میرانند. لا الله الا الله گزاره ای ست که براحتی میتوان عدم رشد رواداری، تحمل دیگری و برتابیدن مخالف در جهان اسلام را بدان نسبت داد. چرا که لا الله الا الله چیزی نیست مگر فراخوانی بسوی "تسلیم" و "اطاعت." "ایمان" مطلق به توحید، به یکتایی و یگانگی الله است که بلقوه مخاطره انگیز است چون راه به نهیلیسم دینی میبرد، راه بخشونت و انتقام ستانی و یا "جهاد" و "شهادت." چرا که مومن در دفاع از وحدت الهی دست بهرگونه رفتار و گفتاری، مهم نیست چقدر غیر "اخلاقی" و ضد بشری، از تجاوز به دوشیزگان باکره دگر اندیش شب قبل از اعدام بجرم "محاربه" گرفته تا کشتار دیگران با نابود ساختن خویش.

نیز همین را میتوان در باره رایج ترین گزاره اسلام ، بسم الله الرحمن و الرحیم و یا بطور کلی سوره حمد گفت که قران، کلام الله و نماز گزاری روزانه با آن آغازمیگردد. یعنی ما از سوره ای سخن میرانیم که کمتر مسلمانی پیدا میشود که آنرا بر زبان نراند. این بدان معنا ست که اسلام را در این سوره، درکلام الله باید یافت، در کلامی که تمامی مسلمانان جهان را صرفنظر از کثرتشان از نقطه نظر جغرافیایی و نژادی و ملی و محلی بهم متصل و پیوند میزند. بدیهی ست که همگان به معنا و مفهوم انتزاعی و پی آمدهای عملی سوره ای که بزبان میرانند آگاه نیستند. آنچه دارای اهمیت است، آنستکه تکرار سوره حمد این باور را در باورمند تقویت میسازد که چقدر کوچک و ناچیز و حقیر است در برابر عظمت و بزرگی، جلال و شکوه الله. بعبارت دیگر، سوره حمد وحدتی بوجود میآورد که زمینه ای میشود برای ظهور فرهنگ فرمانروایی و فرمانبری. آنکه دست بکوچکترین امری نزند مگر با راندن بسم الله نمیداند که جایگاه خود را بعنوان یک فرمانبر مورد تایید و تصدیق قررا میدهد

. آقای حاح عبدالمجید-صادق نوبری در ترجمه سوره حمد، مینویسد که این سوره را خدا ویژه "بندگان" خود آورده است که در برابر الله به حقارت و خواری، عجزو ناتوانی خود اعتراف نموده ، سر "تسلیم" و "اطاعت" فرو میآورند و هرگز امداد از کسی نجویند مگراز  الله همچنانکه در ترجمه سوره حمد حاج آقا نوبری آورده است که:

در نهایت اطاعت و ذلت تو را می پرستم و تورا معبود خود قرار داده جزتو دیگری را برای عبات خود شریک قرار نمی دهیم و منحصرا از تو در جمیع امور کمک میطلبیم و از غیر تو چیزی نمی خواهم (قران مجید ترجمه فارسی، ص2)

این حمد و ستایش بشر از الله نیست. مبادا دچار اشتباه شوید. این سخن الله است. الله میخواهد که بشر در ستایش او نه زبان خود بکارگیرد و نه به دلخواه خود حمد الله را گوید بلکه خدا فرمان میدهد که او را سپاس گزاری درست و دقیقا همانگونه که خود در قرآن آموخته است. چون هر حمد و ستایشی که از بشر ریشه گیرد ناسازگار با شایستگی و عظمت خداوند است. همچنانکه یکی ازبزرگترین تاویلگران جهان فقاهت، استاد علامه  سید محمد حسین طباطبائی مولف تفسیرالمیزان (در بیست جلد  و متجاوز از هزاران هزار صفه) باین موضوع در تاویل خود از سوره حمد اشاره دارد که:

... از وضع آیات این سوره، ظاهر میشود که این سوره در واقع کلام بندگان است در مقابل خدا، یعنی خداوند روش بندگی و ستایشی که شایسته مقام او است به بندگان خود میآموزد، و شاهد زنده ه این موضوع همان جمله است "الحمداله" است. چرا؟ زیرا: ستایش و حمد خدا در واقع توصیف او است در حالی که خداوند از توصیف تمام توصیف کنندگان منزه است همانطور که میفرماید سبحان اله عما یصفون، الاعباداله المخلصین..."( تفسیرالمیزان، جلد اول،ص ،21).

بنابراین، مهم نیست که از کدام اسلام سخن میگوییم، تمامی انواع اسلام های گوناگون دارای یک منشا مشترک بیش نیستد و آنهم کلام الله، قرآن مقدس است. آیا سخنی هست بالاتر و برتر از سخن الله. رسول الله خود تبلور سخن الله است. رسول الله هیچ نگفت و هیچ نکرد مگر آنچه الله به او ابلاغ نمود که در قرآن مقدس ضبط گردیده است. حال کدام یک از فرقه های اسلامی را میتوان یافت که قرآن را بر سر خود نگیرند.

افزوده براین، شناسایی اسلام های گوناگون خود گریزی است از طرح و پاسخگویی به اساسی ترین سوالات زمان. که وقتی یکی از قدرتمداران، برای مثال، ولایت فقیه، اگر خدای نکرده، مرتکب خطایی شود- بگذریم که همچون امام، خطا ناپذیر و "معصوم" بشمار میآید- اسلام را باید مسئول بدانیم، و یا ولی فقیه را؟ وقتی زنی را بجرم زنا، سنگسار میکنند و به شنیع ترین جنایت علیه بشریت دست میزنند، چه کسی را باید مسئول دانست، اسلام را یا متولیان اسلام را، قاضی را و یا ماموران ی که متهم را در گودال تا سینه فرو میکنند و یا مردم سنگ انداز را، مردمی که باسلام باور دارند، همان مردمی که در افغانسان «فرخنده» قهرمان را زیر لگد له کردند و سپس بآتش کشیدند؟ و یا وقتی محکومی را به دار میآویزند و یا دست و پای سارقی را قطع میکنند و حکم قصاص را باجرا در میآورند چه کسی را باید جنایتکار دانست، جانی بیمار و سارق گرسنه را و یا مجریان مجازات و گیرندگان قصاص را و یا خدایی که چنین احکام ضد بشری را صادر کرده است؟ اینجا آیا مهم است که با کدام نوع از اسلام به ستیز برخیزی؟ نیز وقتی که «نه گویان» و «دگر اندیشان» را در سیاه چال های مخوف پس از یک دوره ی طولانی شکنجه و تحقیر و تجاوز، برای مدتی نا معلوم در زندان نگاه داشته میشوند، چه کسی را باید خشمگین و بیرحم و انتقام جو بدانیم، بازجو و یا قاضی و یا آن آئینی که چنین اعمالی را تایید و تصدیق میکند؟

درهمین راستا، همچنانکه کمی زودتر بدان اشاره شد، وقتی در آغاز انقلاب زنان باکره ی دگراندیش را شب پیش از اعدام مورد تجاوز قرار میدادند، مبادا که الله مجبور شود که به قول خود وفا کند و "محارب" باکره را به بهشت بفرستد، چه کسی را باید مسئول دانست؟ پاسداری که یک شبه داماد شده است و وظیفه دینی خود را انجام داده است و یا مجتهدی که فتوای تجاوز به یک "اسیر" را صادر نموده است؟ آیا عمل به یک وظیفه دینی میتواند جنایت بشمار آید؟  آیا در کشتار انقلابیون جوان، بهترین فرزندان این وطن در زندانها در سال67، کشتاری که در واقع باید "نسل کشی" نامیده شود، نسلی که نماد مقاومت و نا فرمانی بود، اسلام نقشی بازی کرده است. اگر این نسل کشی را به اراده و تصمیم امام خمینی نسبت بدهیم، آیا میتوان پذیرفت و یا باور کرد که اسلام در شکل بخشیدن به اراده و تصمیم وی، نقشی ایفا نکرده است؟ در چنین شرایطی شر را باید به کدام یک نسبت داد به شخص خمینی و یا دینی که خود را وقف آن کرده بوده است؟ به امام و یا دینی که او مظهر ش بود؟ نقش «دادگاه مرگ» را چگونه باید ارزیابی کنیم، دادگاهی که بفرمان امام خمینی از سه تن روحانی تشکیل گردید که زندانیان را به تسلیم و اطاعت مطلق فراخوانند و آنانی که امتناع و مقاومت میکنند، بدار مجازات بیاویزند. آیا این قاضیان مرگ را باید جنایتکار بدانیم یا  مکتبی که در آن پرورش یافته اند، مکتب اسلام؟  آیا این روحانیون بر خلاف اصول دینی که بدان باور دارند،دست خود را بخون زندانیانی که دوران محکومیت خود را میگذراندند، آلوده نموده اند و یا توجیه جنایات خود را در لابلای کلام الله یافته بودند که با وجدانی آسوده پس از هر کشتاری جشن بر پا و خود را بصرف نان خامه ای دعوت میکردند (پژواک ایران، ایرج مصداقی)؟ آیا کسی میتواند زیان و خسرانی که این نسل کشی برای جامعه و پیشرفت و سرفرازی آن ببار آورده است تخمین بزند؟  تاوان این ضرر و زیان جبران ناپذیر به منافع ملت را چه کسی باید بپردازد؟ آیا فقط باید بحساب متولیان دین برسیم و یا باید با دین که خود بدان باور داریم هم تصفیه حساب کنیم؟ آیا باید آیت الله مقدس را بدادگاه بکشانیم و یا دینی که وجدان آنها را آسوده نگاه میدارد، اسلام را؟ اگر در نزد الله جنایت، بویژه جنایت های بزرگ، زشت و نا پسند بود، آیا هنوز، امام خمینی و یاران و پیروانش دست خود را برای حفظ قدرت چنین بخون مخالقین آلوده میکردند؟ فقط در اسلام است که کشتن و کشته شدن در راه تحصیل رضای الله بزرگترین پاداش را به بشر اهدا میکند: زندگی ابدی در کنار حوری های باکره بهشتی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر