صفحات

۱۳۹۵ آبان ۱۳, پنجشنبه

چگونه آقای سروش دباع می خواهد با عرفان مدرن، ما را کبوترانه پرواز دهد؟

م . ف .سخن
جاى سید احمد کسروى خالى. همان که به صراحت علیه هپروتى کردن ایرانى ها قیام کرد. قیام افراطى او، که مى خواست همه ى «بدها» و «یاوه ها» و «خرافات» را از بیخ و بن ریشه کن کند، طبیعتا مانند هر افراط دیگرى نادرست بود. شعرهاى سر خوشانه و پر استعاره، آسمان گردى هاى صوفیانه، از زمین کنده شدن هاى عارفانه، شعرهاى حافظ، ذکر هاى عطار از عارفان قدس الله روح و رحمهالله و رضى الله، همه خوب اند و زیبا در حد ادبیات و شاهکارهاى ادبى. اما اگر کسى بخواهد افکار این ها را وارد جامعه کند، بدون شک بیمار است و مى خواهد جامعه را بیمار کند.
باور کردن داستان هاى تذکره الاولیا، درست به مانند باور کردن عملیات محیر العقول شعبده بازان است. حال عطار، در زمانه ى خود براى آدم کردن آدم ها از این روش استفاده مى کرد و حافظ براى تلطیف زندگى مردم چنین شعرهایى مى سرود کاملا قابل فهم است ولى این که در آغاز قرن بیست و یکم، کسى بخواهد پا در جاى پاى آنان بنهد و با مدرن کردن عرفان، به داد مردم دادخواه برسد، باید در عقل او شک کرد. مدرن کردن هم، آن طور که از نوشته ها و گفته هاى آقاى سروش دباغ مى توان دریافت، با آوردن نام ها و کلماتى از قبیل دکارت و میگل اونامونا و اگزیستانسیال و اکهارت توله و اروین یالوم در کنار مثنوى معنوى و دیوان حافظ و هشت کتاب سپهرى صورت مى پذیرد؛ به عبارتى مانند گذاشتن «درِ بالارو» بر روى اتومبیل پیکان، و نوسازى و مدرن سازىِ ایرانىِ آن!
جاى استاد ایرج افشار و بخش «منتخبات» نشریه ى «راهنماى کتاب» ایشان خالى ست تا برخى جملات از نوشته هاى آقایانِ مدرن ساز اسلام و عرفان را در آن جا درج کنند و حتى بدون شرح و تفسیر، موجبات انبساط خاطر خوانندگان را فراهم آوَرَند. واقعا نمى توان دانست این قدرت چسباندن رطب و یابس را این دوستان محترم، که تحصیلکرده و کتاب خوانده و با فرهنگ هم هستند از کجا آورده اند.
آقاى سروش دباغ در گفت و گو با روزنامه ى «ایران» مى گوید:

«عرفانِ اختصاصى… به نیازهاى ابدى و ازلى ما که با انسانیت و تخته بند زمان و مکان بودن مان گره خورده اند پاسخ مى دهد…».

اولین سوالى که با خواندن این جملات به ذهن متبادر مى شود این است که اصلا این «نیاز ابدى و ازلى» که با «انسانیت و تخته بند زمان و مکان بودن مان گره خورده» چیست که خواهان یافتنِ پاسخ اش باشیم.

ثانیا کدام پاسخ؟ این پاسخ؟ آن پاسخ؟ آن یکى پاسخ؟ که هر کدام یک چیز است و هیچ وجه اشتراکى میان آنان نیست.
ثالثا پاسخ از کدام عارف و سالک و «عرفان‌ْچى»ِ سنتى یا مدرن؟ همین ها که گاه به خون هم تشنه بوده اند و نظر طرف مقابل را یاوه مى دانسته اند؟

اگر به جاى این همه کلى گویى، جناب دباغ لطف مى کردند دو سه نیاز «ابدى و ازلى» را مطرح مى کردند و پاسخ عرفاى مدرن و سنتى را براى رفع این نیازها مى نوشتند، ما حداقل تصویرى روشن تر از موضوع مى داشتیم و مى دانستیم اصولا باید دنبال چه باشیم.
موضوعْ مشخص نشده، و صغرا و کبراى «نظر»ى چیده نشده، جناب دکتر تشریف مى برند سراغ نتیجه و «عمل»:

«…اگر فردی می‌خواهد سلوک معنویِ مشحون از آرامشی داشته باشد و تجربه‌های کبوترانه را نصیب برد، در مقام عمل نیز باید نکاتی را به کار بندد…»

دانش من بسیار اندک است ولى با خواندن این بیانات دکتر، کنجکاو هستم و درست تر بگویم مایل هستم از «تجربه ى کبوترانه» نصیب ببرم ولى چگونه؟ حداقل انتظار این است که دو سه سرْ فصل و باب، در این زمینه مشخص شود و چگونگى کسب «تجربه ى کبوترانه» اگر هم به طور کامل توضیح داده نمى شود، دستکم نام برده شود.
من احتمال مى دهم جناب دباغ، آن طور که به مصاحبه کننده پاسخ داده اند، خودْ «در خصوص برخى از تجارب شان که هنوز صورت بندى زبانى نشده اند و در ضمیر خودشان روى داده است، سخن مى گویند» که چون صورت بندى زبانى نشده اند، لابد توضیح آن ها غیر ممکن یا بسیار دشوار است. این که انسان تجربه اى کرده باشد که براى آن صورت بندى زبانى نشده است البته تجربه ى عجیب و غریبى ست. مثلا شخصى در حین طى طریق و سلوک به ناگهان از روى مخده اى که بر روى آن نشسته است کنده مى شود و به فاصله ى ٣٠ سانتى مترى از زمین، روى هوا معلق مى ماند. این داستان را من از خودم در نمى آورم و عطار در یکى از ذکرهاى خود به آن اشاره مى کند. اکنون چگونه باید بدون صورت بندى زبانى این موضوع را شرح داد؟ شاید همان صفت «کبوترانه» که جناب دکتر به کار برده اند به شکلى ناقص، اینْ از زمین کنده شدن عجیب را توضیح دهد.
البته در توضیحات کامل تر ما با چنین جملاتى نیز رو به رو مى شویم:

«…شما در اینجا مرتبه‌ای پیشاتصوری و پیشا تصدیقی دارید، آنات و لحظاتی که ارتکازات ذهنی و زبانی هنوز در قالب مفاهیم و عبارات نیامده است و نمی‌توان نفیاً و اثباتاً در این باره سخن گفت، وقتی که شما این تجارب را در قالب مفاهیم و عبارات می‌ریزید، بدل به علوم حصولی می‌شود و می‌توان به نحو بین‌الاذهانی در این خصوص سخن گفت…».

اگر معنى این جملات را درک نکردید گناه از شما نیست. جناب استاد عصاره و فشرده ى چند مقوله ى فلسفى و عرفانى و سنتى و مدرن و انامونایى و اروین یالومى را در هم پیچیده و به ما خوانندگان ارائه داده اند که تا این مقولات را نشناسیم و کتاب هاى این نویسندگان را نخوانیم، این جملات را درک نخواهیم کرد و «تبدیل مزاج»مان به شکلِ معکوس صورت خواهد گرفت و «آرامش و تحول احوال»ى هم اگر داریم از دست خواهیم داد. نمى توان بدون دانستن مقدمات، موخرات را درک کرد و نمى توان بدون گذراندن ترم اول، سخنان استاد در مرحله ى دکترا را فهم نمود.
من دوست بسیار نازنینى دارم که اگر در باره ى کسانى که او خوشش نمى آید طنزى بنویسم، مى گوید طنز خوبى بود و اگر در باره ى کسانى که او به آن ها علاقه دارد طنزى بنویسم، مى گوید چرا فلان کس و بهمان کس را «مسخره» کردى!
با خواندن چیزهایى که در بالا نوشته ام، ممکن است تصور دوم، در ذهن برخى به وجود آید، که ان شاءالله چنین مباد.
من تمام نوشته هاى سروش پدر و پسر را با علاقه دنبال مى کنم و از نظر ادبیاتى و تازگى ظاهرى آن ها را مى پسندم ولى متاسفانه، محتواى نوشته هایشان را نمى توانم به لحاظ منطقى قبول کنم. این مشکل من است و شاید ٩٩ درصد فارسى زبانان محتواى سخنان آقایان را بپسندند و قبول داشته باشند. بنابراین هیچ اصرارى بر درست بودنِ نظرِ خود ندارم.
دوره ى ما، دوره ى تلاش انسانى و دستیابى به اهداف کوتاه مدت و بلند مدت است. مسیرى دشوار پیش روى ما قرار گرفته که باید قدم به قدم، با دشوارى و با بار سنگینى که بر دوش داریم آن را طى کنیم. مقصد هم مشخص «نیست». این واقعیت را باید قبول کنیم. هیچ خدا و پیغمبرى، هیچ عارف و سالکى، هیچ شاعر و نویسنده اى، نمى تواند و نخواهد توانست به نیازهاى ازلى و ابدى ما پاسخ گوید، چرا که نه ازل مان مشخص است و نه ابد مان! عرفان و تصوف و تمام شاخه هاى این دو، همیشه در دوران سرکوب گرى حکومت ها و یاس عمومى و نیافتن راه چاره ى زمینى براى مشکلات زمینى رشد کرده اند. اکنون هم چنین است. در مجلسى در تهران که هواداران شارلاتان هندى، ساى بابا بر قرار کرده بودند من هم حضور داشتم. مراسم عجیبى بود با حرکت ها و نیایش هاى عجیب. در آخر کار هم چیزى شبیه به خاکستر آوردند و با نوک انگشت آن را بر زبان ما مالیدند گفتند این خاکستر ساى باباست و متبرک است. از انگشتان این آقاى بابا، زمرد و یاقوت مى ریخته است. ایشان حضورى یا غیر حضورى به هواداران اش آرامش روح عطا مى کرد. خدایش بیامرزد. شارلاتان خوبى بود.
به دست آوردن آرامش، حتى آرامش «کبوترانه»، به هر قیمت و به هر شکلى، عاقلانه نیست. این آرامش در اثر تزریق سمّى مهلک به دست مى آید و کل جامعه را از پا مى اندازد. اگر علم پاسخى براى بسیارى از سوالات ندارد، مطمئن باشید که عرفان و غیره ذلک «مطلقا» پاسخى براى هیچ سوالى ندارند. براى دست یابى به یک چیز، نباید به شنل شعبده باز اتکا کرد. باید آن چیز را خود از همین طرق عادى و زمینى و با زحمت و کوشش به دست آورد. گمان نمى کنم آن چه مى گویم غیر منطقى و بدتر از آن تمسخر کس یا نظرى باشد.
از: گویا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر