محمد علی مهر آسا
علی شریعتی از آنگونه شخصیتهای غلط اندازی بود که به دلیلها و سببهائی که جامعه ی غرق در استبداد ایران آن روز طلب می کرد، وارد فضای روشنفکری ایران شد. فضائی که خودکامگی آریامهری برآن ابری از خفقان افکنده و هرگونه نوای آزادیخواهی را در آن خفه کرده بود. نه نشریه ای برای نوشتن بود و نه تریبونی برای سخن گفتن اهل بینش و معرفت. تمام رسانهها از نوشتاری و گفتاری و تصویری، دربست در اختیار دولت و زیر نظارت مستقیم ساواک اداره می شد.
اما چون فضای مساجد، و جلوه ی محراب و منبر برای وعظ و خطابه بر روی هر یاوه گوئی باز بود و هر روز نیز بر تعدادش افزوده می شد، آخوندهای ناراضی و تشنه قدرت را مکانهائی برای ابراز وجود و اظهار نقد و حتا ایراد به وضع کشور نصیب شده بود؛ و اهل عمامه مشکلی برای سخن گفتن نداشتند.
در چنین
حال و هوائی، یکی از ثروتمندن گروه نهضت آزادی و دیگر هماندیشان آنها که هم تعصب
دین داشتند و هم با زور و استبداد شاه در ستیز بودند، حسینیه ی ارشاد را در جاده
قدیم شمیران برای ابراز وجود و اظهار عقیده بنا نهاد. این ساختمان گرچه شکل و قواره مساجد را نداشت، اما به هر تقدیر مکانی
دینی به حساب می آمد؛ زیرا اطلاق نام حسینیه بر آن، محلی جهت انجام عزاداری حسین –
امام سوم شیعیان – را تفهیم می کرد.
پس از
مدتی، این محل پایگاهی شد برای خودنمائی های جناب علی شریعتی؛ و هیئت امنای آن
زمان حسینیه ارشاد با دست و دلبازی تمام مکان را در اختیارش گذاشتند تا هرچه در دل
تنگش گیرکرده و می خواهد بروز دهد، بگوید. جناب علی شریعتی نیز که سخنوری ماهر با
صدائی ریز و بچگانه بود؛ و در ضمن در فن مغالطه بسیار مهارت داشت و سفسطه را به
خوبی می شناخت، جوانان ناراضی و تشنه ی شنیدن انتقاد از حاکمیت را به زودی جذب این مکان و استماع سخنان
خود کرد. تا اینکه پس از مدتی نه زیاد طولانی، ساواک تاب این همه آزادی گفتار را
نیاورد و دروازهی حسینّیه را بر روی هر
سخنرانی و اجرای هر آداب و رسومی بست.
از
سرنوشت شریعتی پس از بسته شدن حسینیه ارشاد، من بی خبرم و نمی دانم زندانی شد و یا
به دانشگاه مشهد بازگشت؛ اما درسال ۱٣۵۴ در لندن با سکته قلبی
مرد و پیکرش هم با احترام به سوریه بردند و بر روی دوش کسان و هوادارنی چون قطب
زاده و دکتر یزدی در آن سرزمین دفن کردند. بدبختانه هوادارنش او را شهید خطاب می
کنند.
شاگردان
و وفاداران شریعتی سخنرانیها و نوشتارهایش را از همان ابتدا جمعآوری کرده و آنها را به چاپ سپردند و در دسترس عموم گذاشتند. بدیهی
است با چاپ آثار و عمومیّت یافتن نشر افکار این نابغهی دینی! فرهیختگان دریافتند که با یک مغلطه گوی قلندر و مکار
طرفند؛ و شیفتگانش نیز او را رسولی برای رسیدن به آزادی و عدالت، به جامعهی درس خوانده معرفی کردند. اما در این میان، جماعت آخوند و اهل
عمامه به شدت با زنده و مرده شریعتی و افکار و نظرات او، در تضاد و دشمنی بودند.
زیرا شریعتی اعلام دین اسلام بدون آخوند کرده بود!
کتابهای
«شیعه صفوی و شیعه ی علوی؛ فاطمه، فاطمه است؛ و ای برادر…» و دیگر کتبی از این
دست، هیچ خردمند دانشور و دانشپژوهی
را جلب نکرد. تنها گروهی از جوانان ناراضی از وضع کشور که به دلائل خانوادگی تعصب
مذهبی نیز داشتند و آماده تحول بودند، جلب افکار او که می خواست اسلام ناب را از
دل اسلام عوام بیرون کشد، شدند. به تحقیق می توان گفت سازمان مجاهدین خلق که تمام
سرانش روزهای نخست جزئی از پیکرهی نهضت
آزادی بودند، آرمانگرائی تلفیقی شان باید دستپروده و حاصل ذهنیت علی شریعتی باشد. ضمناً سهم او را در تدارک و
تولد انقلاب اسلامی نیز، نباید فراموش کرد.
آنچه
من از شرح حال، طرز فکر و نوشته های شریعتی دریافته ام، قبول این باور است که او
کاپیتال مارکس را پسندیده، اما عمیقاً مفهوم مارکسیسم را درنیافته بود؛ و چون در
خانواده شیعه ی متعصب و وارع و اهل عبادت پروش یافته و با مفاهیم کلامی نیز آشنا بود، با نوعی بازی با کلمات، می خواست ماتریالیسم دیالکتیک و کاپبتال را، با قرآن و نهج البلاغه
مزدوج کند و از آن طفلانی به دنیا آورد که اولی «تبیین جهان» نام گرفت و دومی
«اقتصاد توحیدی» و البته شاه و ساواک حاصل این ازدواج را «مارکسیسم اسلامی»
نامیدند و شاه نیز معتقد بود یک ملقمه ی جمع اضداد، بنیان فکری مجاهدین را ساخته است و اغلب به آن اشاره
می کرد. در واقع هدف شریعتی این بود که با الهام از کاپیتال مارکس و پیوندش به
آیاتی از قرآن که جنبه ی
دستوری دارند، دکترینی برای زمامداری در ایران آزاد شده از دست سلطنت طرح و ثبت
کند.
اما،
من براین باورم که شریعتی نه مارکس را درست شناخته بود، و نه به متن و مفهوم قرآن
آنگونه که باید توجه داشت. و اگر فرض غلط باشد و بر قرآن اشراف کامل داشته است،
الزاماً هدفش تغییر مفاهیم آیات و تفسیر معنای قرآن به رأی خویش بوده است. زیرا هر
خردمندی می داند که مادیگرائی در ضدیت کامل باسفسطهی ماوراء الطبیعه است. به سخنی روشنتر، تجمع خداشناسی و بی خدائی
را هر ذهنیتی بپذیرد، صاحبش یا دیوانه است یا مکار. درضمن قرآن سراسر مغالطه و
سفسطه است و منطق و تعقل در آن بسیار ناچیز است.
به هر
تقدیر، شریعتی رفت و نیک و بد، به تاریخ پیوست؛ اما میراثی بر جای نهاد به نام
مجاهدین خلق که هم اکنون نمی دانند با آن دکترین و آرمانی، که استاد تلقین فرمود،
چگونه برخورد کنند و یا چگونه آن را بزدایند و از سر وا کنند. هرچه هم تلاش می کند
که خود را به ایالات متحد امریکا سنجاق کنند میسرشان نمی شود. اما جدا از مجاهدین،
بعدها، از نوع نگاهی که نهضت آزادی یعنی خاستگاه مجاهدین به شرع و سیاست داشت
ملقمهی «ملی – مذهبی» درست شد و طلوع کرد.
اصطلاح
«ملی- مذهبی» بعد از انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی در میان دهان و اذهان مردم و صفحات روزنامه ها جاری و
ساری شد. و به دستهای از مردمان سیاست وَرز و نه سیاستمدار، گفته می شود که نام گروهشان، سابقهای در تاریخ سیاسی و یا سیاست تاریخی ایران ندارد؛ و مربوط می شود
به دوراهی پس از انقلاب اسلامی؛ آنهم زمانی که آقای خمینی تمام گروههای مخالف استبداد پادشاهی را که در انقلاب ۱٣۵۷ خورشیدی نقش داشتند و سبب
پیروزی انقلاب و رسیدن حضرت امام به خلافت شده بودند، از صحنه بیرون کرد.
آقای
خمینی در زیر آن درخت سیب کذائی در پاریس، وعدههای بی شمار درمورد آزادی افراد و احزاب وچه و چه… داد. اما زمانی
که به ایران آمد همان خصلت آخوندی و دینیی خویش را پی گرفت و اصل خویش را بازیافت و دروغ را به نام تقیه
دستاویز کرد؛ و استبداد مطلق دین اسلام را به درستی و روشنی در ایران پیاده کرد…
به این طریق که نخست جبهه ملی ایران را با حکم ارتداد از کار انداخت و خانه نشین
کرد؛ بعد سراغ مجاهدین خلق رفت؛ و سپس از پس کمونیست های گوناگون و متفرق برآمد و
آنگاه به خدمت نهضت آزادی رسید؛ و سرانجام حزب توده را که تا آخرین لحظه مجیز امام
و انقلاب اسلامی را می گفت و با اطلاعاتی که اعضایش از درون سازمانها داشتند
دیگران را لَو داده بودند و به همه دیگر گروه ها ناسزا و فحش می دادند، تار و مار
کرد.
به این
ترتیب آیت الله خمینی حکومتی مذهبی بر همان روش آمال و آرزوی خود برپا ساخت و جاه
طلبی خود را اقناع کرد و همچون محمد به حکومت و سروری رسید؛ و به هر تقدیر، نقطه
ای از تاریخ شد. بدیهی است به هنگام یکدست شدن حاکمیت، دیگر درون این ساختار اغیار
وجود نداشت؛ و هرچه بود، شیفتگان دین اسلام و مجیزگویان حضرت امام بودند؛ و در عشق
چنان مستغرق، که به هنگام نام بردن از او سه صلوات هم در می کردند.
خانمها
و آقایانی که بعدها به نام و عنوان اصلاحطلب عرض اندام کردند، همه در آن خلافتی که آقای خمینی در غیاب
نیروهای ملی و مخالفان و در یک کلام میهن پرستان بنا نهاده بود، در رأس کار بودند؛
و مهرههای مهم و کلیدی شده بودند و علیه میهنپرستان موضعی کاملاً خصمانه گرفته بودند. در واقع، از زمان خلع
آقای بنی صدر، راهها از هم جدا شد و
ایرانیان حاضر در صحنهی
مبارزات ضد رژیم سابق، در سه دستهی
کاملاً متمایز قرار گرفتند.
۱- دسته مسلمانان دبش و سربازان امام زمان و
هواداران مطلق ولایت فقیه که در آئینشان اسلام برتر از هر میهن و منافع میهنی بود
و کلام خمینی برایشان تفاوتی با آیات قرآن نداشت و اصولاً مدعی بودند که برای نجات
اسلام قیام کرده اند نه آزادی و مردمسالاری. قطعاً اینان نیز با تأسی به امام،
معتقد بودند: «مابرای خربزه انقلاب نکرده ایم؛ اقتصاد مال خر است؛ این دکترها
بروند گم شوند، همین بچه های حوزه، ۶ ماه درس بخوانند دکتر می شوند و…»
۲- دسته دوم کسانی بودند که درد دین نداشتند؛
دنیای روشن را به خاطر آخرت تاریک و موهوم فدا نمی کردند؛ و باورشان به آزادی و
مردمسالاری بیش از گرایش به اسلام بود. میهن را بیشتر از دین دوست می داشتند.
اینان بدون رد هر دین و مذهب، سکولار بوده و معتقد بودند که در سال ۱۳۵۷ ایرانیان برای نجات از استبداد
و رسیدن به آزادی برخاستند و با شاه مبارزه کردند؛ وگرنه در رژیم گذشته نیز دین در
خطر نبود؛ بلکه برعکس خیلی هم منزلت داشت و حتا شاه حاجی هم شده بود و سالی سه بار به زیارت امام رضا
در مشهد می رفت. مردمان این دسته، با دیدن نشانیهای استبداد و فاشیسم دینی، و با
شنیدن فریاد امام که گفت: «بشکنید این قلمها را…» افق تاریک را دیدند؛ و چون
دوباره آزادی به محاق رفته بود، بی واهمه به میدان مبارزه آمدند و خواستههای خود را با زبان و قلم بیان کردند؛ در نتیجه چوبش را هم خوردند.
جمع همان سال ۵۸ راهی غربت شدند و خود
تبعیدی را برگزیدند. اغلب اعدامهای پس از خلع آقای بنی صدر – جدا از مجاهدین خلق –
در میان کسانی بود که زیر بار زور و ستم نرفتند و تن به استبداد دین و ولایت فقیه
نسپردند.
٣- دسته ی بینابینی که هم درد کشور را می فهمیدند و هم به شدت وابسته به
دین و مذهب بودند. اکثریت این افراد اگر پای انتخاب به میان می آمد، دین و آئین
اعراب را بر کشور و آئین نیاکان ارجح می شمردند؛ از فنای دین بیشتر از سقوط مملکت
هراس داشتند؛ به همین علت، بیشتر و درهمه حال مبلغ دین بودند و نه معلم میهن
پرستی. درتمام این مراحل، هیچگاه نامی از اصطلاح «ملی- مذهبی» نبود و کسی چنین
اصطلاحی را نمی شناخت…
درضمن
یادآور شوم، در رژیم گذشته، تنها گروهی که افرادش ضمن هواداری از راه و روش زنده
یاد دکتر مصدق به دینداری و تاحدی قشری بودن شهره بودند، نهضت آزادی بود. اعضای
این گروه تا سالهای ابتدای دههی چهل
خورشیدی، از اعضای جبهه ملی ایران بودند. اما در اثر دو عامل از جبهه جدا شدند.
۱- خودخواهی سران نهضت که خود را برتر و والاتر
از دیگر اعضای جبهه می دانستند؛ و در آن زمان و مخصوصاً پس از فوت زنده یاد دکتر
مصدق، دیگر سران را قبول نداشتند. باید اقرار کرد این خصلت عدم پذیرش ارزش و برتری
دیگران، یکی از دلائل عدم ماندگاری و استحکام تحزب در ایران است؛ و مختص آن گروه
نبوده و نیست و شامل حال تمام ایرانیان می شود. به همین دلیل است که تاکنون هیچ
حزبی در ایران پایدار و مداوم نبوده است.
۲- مسلمان بودن و اعتقاد به اصول و فروع دین
اسلام و رعایت آیه «امر به معروف و نهی از منکر» اعضای نهضت آزادی؛ به طوری که در
یک جلسهی حزبی، هنگامی که خانمهای عضو جبهه ملی
بدون روسری به داخل مجلس می آیند، مسلمانانی که بعدها نام نهضت آزادی برخود
نهادند، ازآن جمله آقای مهندس مهدی بازرگان و گروه مجاهدین خلق که آن زمان سر در
همین آبشخور داشتند، عصبانی می شوند و پیشنهاد می کنند که خانمها حتماً باید محجبه
باشند. این درخواست چنان غیرمنتظره و زشت بوده است که مرحوم آیت الله زنجانی نیز
به صدا آمده و این آخوندهای فکلی را مورد عتاب قرارمیدهد که:«این دیگر چه بازیست که درآوردهاید» اما مؤمن و مسلمانانی چنین، به رهبری مهندس مهدی بازرگان و
سران مجاهد، به عنوان نهی از منکر رضایت نمی دهند؛ و از جبهه ملی ایران جدا می
شوند و دستهی خود را به نام نهضت آزادی ایران بنا میگذارند؛ و اسلام را بر میهن و ملیگرائی ترجیح می دهند!
به این
ترتیب می توان گفت پایهی گروه
ملی- مذهبی از همان تاریخ نهاده شد؛ اما آن زمان نه چنین نامی را برخود نهادند، و
نه کسی آنان را به این نام می شناخت. پس از مرگ خمینی و در اواخر زمامداری
رفسنجانی، کم کم این نام در بعضی از جراید نمودار شد؛ و در زمان آقای خاتمی، رسمیت
یافت و گروهی به نام«ملی- مذهبی»ها ادعای موجودیت کرد که غیر از نهضت آزدی،
دیگرانی را نیز شامل می شد. این نامگذاری درواقع کسب نوعی مشروعیِت دینی بود تا به
آخوندها بگویند:
«حریف! ما را در زمره سکولارها ندانید؛ ما هم مانند شما مسلمان
معتقد و مقید هستیم؛ و از شما بهتر نماز می خوانیم و دیگر فرائض را انجام می دهیم.
اما چون در کسوت آخوندی نیستیم تا لباسمان نشان ما باشد، لاجرم این نام را برخود
نهادیم تا مُهری باشد بر مسلمانی ما!»
خلق
این نوزاد نیز مانند خیلی بدعتهای دیگر، از فراورده های ذهن آدم ایرانی است که
برای رسیدن به مقصود، تقیه میکند و
یا دروغ می گوید و بیراه می رود.
اصطلاح«ملی-
مذهبی» درمعنا و مفهوم به این ختم می شود که:
«ما کسانی هستیم که هم دین اسلام را محکم نگه داشته ایم و به آن پای
بندیم و حتا بهتر از آخوندها دین شناسیم؛ و ضمناً ملی، یعنی میهن پرست و هوادار
تمام آئینهای ملی هستیم!» اینها می گویند، ما به دین اسلام و سنتهای اعراب کاملاً
مقیدیم؛ برای نگهداشت و اعتلای آن می کوشیم؛ در تبیین و تبلیغ این آئین کوشائیم؛
در وصف و خصلت دین و برکاتش کتابها، جزوه ها و مقالات بی شمار می نویسیم و منتشر
می کنیم و منبر (تریبون) هم می رویم؛ و درضمن تجدد را هم می پذیریم و برای مراسم
سنتی نیز احترام قائلیم… و اگر مجبور باشیم کراوات هم می زنیم. همین و همین. نمونه
اش آقای دکتر حسین نصر که یک قدم تندتر دویده و کراوات را هم بازکرده و یقه آخوندی
پوشیده است.
دقیقاً
درهمین جاست که تضاد عقیده و عمل این خانمها و آقایان مشهود و معلوم می شود. زیرا
اگر اینها ملی اند و به گذشتههای
تاریخی و باستانی ایران اهمیت می دهند، چرا هیچگاه در نوشته ها و جرایدشان سخن و
حدیثی از دوران باستان ایران نیست و هیچ هنگام به افتخارات زمان باستان میهن اشاره
ای نداشته اند؟ برعکس تعداد جلسات مذهیشان ۱۰۰ است و نشست میهنی یک. به هر مناسبت دینی و مذهبی، جلسه تشکیل می
دهند و برای تولد و مرگ چهارده معصوم و دوازده امام و هزاران امام زاده، دورهم گرد
می آیند و سخن می رانند و تبریک و تسلیّت می گویند، اما هیچ نشستی به مناسبت
مهرگان، سده و حتا نوروز نداشته و ندارند. و اگر جلسهای به مناسبت نوروز تشکیل دهند، پس از یکی دو سخنرانی پر از توصیف
اسلام، همه برمی خیزند و در همان مکان به نماز جماعت می ایستند و جلسه را با
فرستاندن صلوات برای محمد عرب خاتمه می دهند!
اینان
نیز همانند آخوندها به هر علت و به هر مناسبت، حرف و حدیث از امامان و امامزادگان می گویند و از سلالهی اعراب تعریف و تمجید می کنند. بی پرده بگویم، ارزشی که گروه ملی
– مذهبی برای حتا مسلم ابن عقیل که فرد دهم مذهب است قائل است، به مراتب بیشتر از
کورش و داریوش و فردوسی است.
به دید
من، «ملی- مذهبی» نیز اصطلاحی است شبیه به «روشنفکر دینی» و جمع اضداد است. همچنان
که روشنفکر نمی تواند متدین باشد، زیرا روشنفکری با توهمگرائی و تعبد و باورهای
کور دینی درستیز است، ملی- مذهبی هم بی معنا است. زیرا هرمیهن پرست و ملی گرائی می
تواند خداشناس هم باشد و به داشتن دین و مذهبی ارثی که وبال گردن و قفل تفکرش نشده
باشد اقرار کند بدون آنکه مبلغ و مبین آن آئین شود؛ اما زمانی که این میهن پرست در
صدد تبلیغ دین و آئین اعراب است و به سنتها و مراسم اعراب بیشتر از سنتهای نیاکان
مقید و وابسته است، گرایشش دینی و عربی است نه ایرانی و میهنی.
گروه
مشهور به ملی – مذهبی، دعای کمیل را هزار بار بر شاهنامه فردوسی ترجیح می دهد. این
ادعائی صرف نیست بلکه بیان یک واقعیت است. مسلمانان مشهور به «ملی- مذهبی» در همین
کالیفرنیا در مجامعشان، هر شب جمعه و در ماه رمضان و محرم و صفر مراسم خواندن دعای
کمیل دارند؛ ولی یک بار هم مراسم شاهنامه خوانی نگذاشته اند. اینان کتاب نهج
البلاغه را که ٣۰۰ سال پس از مرگ علی ابن
ابو طالب و از روی گفته های او- درست یا نادرست- نوشته شده است، دومین کتاب آئینی
اسلام ارزش یابی کرده و آن را بسیار بالاتر و برتر از آثار فردوسی و نظامی و سعدی
و حافظ می دانند.
آقای
عبدالعلی بازرگان درپاسخ به این سخن دوست و همسلک ما آقای دکتر مه منش که به معرفی
نامه نهضت آزادی در زمان تأسیس ایراد گرفته بود که گفته اند:
«ما مسلمان، ایرانی، تابع قانون اساسی و مصدقی هستیم. مسلمانیم، نه
به این معنی که یگانه وظیفه خود را روزه و نماز بدانیم. بلکه ورود ما به سیاست و
فعالیّت اجتماعی منباب وظیفه ملی و فریضه دینی بوده و دین را از سیاست جدا نمی
دانیم؛ و خدمت به خلق و اداره امور ملت را عبادت می شماریم» آن گاه اشاره کرده بود
که «دوستان ملی – مذهبی امروز دخالت مذهب در حکومت را رد می کنند ولی اصولاً با
دخالت پدیده مذهب در سیاست موافقند. حال آنکه سیاست زمینه ساز حکومت است و دخالت
مذهب در سیاست سبب دخالت آن در حکوت می شود. چگونه می توان طرفدار دخالت مذهب در
سیاست بود، اما دخالت مذهب در حکومت را رد کرد» اکنون به سفسطه و مغلطه آقای
عبدالعلی بازرگان به عنوان پاسخ به این سخن درست و منطقی توجه فرمائید:
«آیا اگر یک هنرمند، فرض کنید یک سینماگر، یا یک ورزشکار طرفدار
دخالت هنر و ورزش در سیاست و فعال سیاسی باشد، باید از ترس آنکه مبادا روزی به
حکومت برسد، از مشارکت او در تعیین سرنوشت جامعه و ورودش به سیاست ممانعت کرد؟ و…
آیا به بهانه سوء استفاده جمعی قدرت پرست از احساسات دینی مردم و خیانت آنان به
آرمانهای ملت و منحرف ساختن انقلاب، محروم ساختن دینداران از مشارکت در سیاست ممکن
و مطلوب است؟» بعد افزوده است:«… دخالت ما در سیاست برای حجت است نه قدرت»
بعد
ادامه می دهد:«… به چه زبانی باید بگویند که ما بنا به اعتقادات دین خود، به
حاکمیّت ملت و اکثریّت آراء مردم باور داریم. همان طور که پیامبر اسلام میان احکام
شرعی و موضوعات اجتماعی فرق می گذاشت و به خواست نمایندگان مردم مدینه حکومت آنان
را به عهده گرفت و با رعایت اصل شورای مردمی، حتی خلاف نظر خودعمل می کرد»
آقای
مهندس بازرگان!
متوجه
هستید چه فرمایشی از دهانتان خارج شده است؟ راسته حسینی فرموده اید شما در آینده
اگر نوبتتان برسد، حکومت صدر اسلام و همان روش محمد پیغمبر اسلام را در مورد مملکت
داری می خواهید پیاده کنید؛ آن هم با احکام مذهب شیعه. زیرا نام گروهتان «ملی –
مذهبی» است و نه «ملی – دینی» در ضمن شما از کدام مجلس و رأیگیری در مدینه سخن می
گوئید؟ کی و چه وقت در مدینه محمد به مردم مجال داد تا بر روی سخن او حرفی و حدیثی
ابراز دارند؟ شما را اشارت می دهم به سوره «الحجرات» که در چند آیه به مردم مدینه
دستور می دهد:«بلندتر از سخن محمد صدای خود را بالا نبرید و با او با صدای بلند
سخن نگوئید و از پشت در اتاق او را صدا نزنید و خلاصه مانند یک سلطان مقتدر با او
رفتار کنید!»
شما
خواننده گرامی توقع چنین سخنانی لغو و مهمل را از یک مهندس هفتاد ساله دارید؟ آیا
اگر ورزشکار در سیاست دخالت کند و عضو حزب شود و دستش به قدرتی هم برسد، دستور می
دهد تمام اعضای کابینه و نمایندگان مجلس، فنون کشتی و یا بازی تنیس و پینگ پنگ را
یاد بگیرند؟ یا خواهد گفت تمام این افراد هر صبح باید دو کیلومتر بدوند؟ حضرت شما
می خواهید دین را در سیاست و به طریق اولی در حکومت دخالت دهید که این چنین سینه
به تنور دین می چسبانید؛ شما می خواهید لچک بر سر زنان و دختران ایران باشد؛ وگرنه
در ادارات راه ندارند و شما نیز با آنان همسخن نخواهید شد. نمونه اش نخست وزیر و
رئیس جمهوری ترکیه که همسرانشان بدون حجاب اسلامی در مجامع ظاهر نمی شوند. شما این
واژه مذهبی را به ملی می چسبانید تا به مردمان بگوئید: ایران اگراز دست آخوندها در
آمد، باید به دست ملی – مذهبی ها اداره شود. و به یقین که مذهب را در سیاست و
حکومت دخالت می دهید. مذهب شما نیز شیعه دوازده امامی است که نه سُنی ها را قبول
دارید و نه یهودی و مسیحی و زردشتی؛ و به طریق اولی بهائی ها را! زیرا شما با
انتخاب نامی به عنوان«ملی – مذهبی» شیعه بودن خود را به ما تحمیل می کنید. به یقین
شما مانند آخوندها بهائی کشی نخواهید کرد. اما غیر از ملی – مذهبی ها که همه شیعه
اند، کسی وزیر و استاندار نخواهد شد. آری جناب آقای مهندس عبدالعلی بازرگان شما
میخواهید مذهب شیعه را به سیاست ایران و حکومت ایران وارد کرده و در نتیجه، من بی
دین و همشهریان سنی مذهبم را دیگر تحمل نخواهی کرد و در نظر شما نیز آنها مانند
اجناس دست دوم خواهند بود؛ و همچنان اقلیّت محسوب خواهند شد.
در یک
کلام بگویم: حضرات شما در این گونه مصاحبه ها تقیه فرموده و مکنونات ذهن خویش را
بروزنمی دهید. شما ۹۰% شیعه اید و ۱۰% ایرانی. دلیلی از این بارزتر که شما بارها از شیعیان لبنان و عراق
پشتیبانی کرده اید و در فراقشان اشک ریخته اید ولی برای کشتن، اعدام، و فقر و
بیچارگی هم میهنان یهودی و مسیحی و زردشتی و سُنی و بهائی خود یک بار هم دهان
نگردانده و قلم بر کاغذ نکشیده اید و از دربند شدن اعضای شورای جبهه ملی به آسانی
گذشتید.
بالاتر
از این، وقتی شما نام و عنوان «ملی- مذهبی» برخود می نهید، خواسته و نخواسته به
دیگر ملیون ایران می گوئید: بی دین و لامذهب!
پاسخی از سایت ملی مذهبی
چرا ملی؟ چرا مذهبی؟
این متن سخنرانی منتشر نشده ای از مهندس عزت الله سحابی است که در شماره ۹۳ چشم انداز ایران منتشر شده است. در این سخنرانی مهندس عزت الله سحابی به بحث چرا ملی؟ چرامذهبی؟ پرداخته است. قسمت نخست این سخنرانی سخنان مهندس سحابی است و در قسمت دوم که به زودی منتشر می شود پرسش ها و پاسخ ها بازنشر خواهد شد.
متن کامل این سخنرانی به شرح زیر است:
بسمالله الرحمن الرحیم
«اَلَلّهُمَ وَفِّقْنِا لِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَی».
هویت ملی– مذهبی بهعنوان یک جریان سیاسی یا به عقیده من یک قشر اجتماعی از چند منظر میتواند تعریف شود؛ یکی از منظر تاریخ معاصر پس از شهریور ۱۳۲۰ است که آقای بستهنگار بهطور مستند تعریفشان را با استناد به قول بزرگان و حوادث، ارائه کردند؛ اما من از منظری دیگر، در تکمیل و نه نفی تعریف آقای بستهنگار مطالبی دارم که به عرض میرسانم. درواقع سابقه ملی – مذهبی اگرچه نه بهعنوان یک نظریه یا تئوری، اما در مقام عمل و بهصورت عملی توسط شهید «سید حسن مدرس» در ایران آغاز شده است. داستان از این قرار بود که پس از اشغال ایران بهموجب قرارداد ۱۹۰۷ توسط روس و انگلیس- که نیروهایشان را تا نزدیکی تهران آورده بودند و دولت تهران هم هاج و واج مانده بود و تقریباً با آنها مماشات میکرد- عدهای از نمایندگان مجلس اول و درواقع آزادیخواهان، به نشانه اعتراض مهاجرت کردند و از تهران به قم رفتند -که مدت کمی در آنجا بودند- و سپس به «کرمانشاه» رفتند. در کرمانشاه کابینهای به نام «کابینه مهاجرت» تشکیل دادند. رئیس آن کابینه «نظامالسلطنه مافی» و شهید مدرس هم وزیر دادگستری این کابینه بود. مدت چهار سال این کابینه فعال بود و در کرمانشاه فعالیت میکرد. ارتباطات مشخص و علنی هم با دولتهای «عثمانی» و «آلمان» داشتند. استدلالشان هم این بود چون این دو دولت با دشمنان اصلی ما که روس و انگلیس هستند و به ایران هم حمله کرده و کشور را اشغال کردهاند، میجنگند، باید با آنها همکاری کنیم. این همکاری مدتی ادامه داشت که مرحوم مدرس در جریان آن به تجربهای برخورد. تجربه این بود که با وجود اینکه ممکن است ما با یک کشوری تفاهم یا اتحاد استراتژیک داشته باشیم یا حتی برخی توافقات ایدئولوژیک داشته باشیم، این دلیل نمیشود که ما منافع و مصالح ملی خودمان را تحت تأثیر نظرات آنها بکنیم. آلمان یک دولت قوی و قدرتمندی بود که کمکهایی هم به ایرانیان میکردند ولی در تلاش بودند که نظرات خود را به کابینه مهاجرت تحمیل کنند. عثمانیها غیر از اینکه میخواستند تحمیلاتی بکنند، در عمل معلوم شد که اغراض ارضی نسبت به مرزها و سرحدات ایران هم دارند. بر اساس جریان اتحاد اسلام که مرحوم «سید جمالالدین اسدآبادی» راه انداخته بود و کوششی برای اتحاد همه کشورهای اسلامی بود، در عمل مرکزیت این اتحاد دولت عثمانی بود و این دولت برای خود قائل به یک حق هژمونی شده بود که مرحوم مدرس با آن مخالفت کرد و این حق را برای هیچ کشوری قائل نبود و میگفت این هژمونی را قبول نداریم و عملاً به این رفتار هژمونیطلبی دولت عثمانی معترض شد. از همانجا بود که انشعابی در درون اتحاد اسلام به وجود آمد، مبنی بر اینکه مصالح و منافع ملی هر کشور در توافقهای دستهجمعی مانند اتحاد اسلام، ولو اینکه این توافقها اساسی و ایدئولوژیک و مذهبی هم باشند تقدم دارد و ازنظر استراتژی نظامی، سیاسی و… ملت و کشور ایران بههیچوجه تابع عثمانی یا آلمان که دارند با دشمنان ما میجنگند و قاعدتاً دوست ما محسوب میشوند، نیستند. این برخورد مرحوم مدرس در عمل پایهگذار نحله ملی– مذهبی شد. مرحوم مدرس هرگز به لحاظ تئوریک و نظری صحبتی از ملی – مذهبی نکرده است، اما این جهت که ما در صحنه بینالمللی با کشورهایی دوست سیاسی باشیم یا حتی اتحاد ایدئولوژیک داشته باشیم، این اتحاد بر مصالح و منافع ملی ما تقدم ایجاد نمیکند. «کوشش عملی» در این راستاست و به همین دلیل من پایهگذار جریان یا نهضت ملی–مذهبی در قرن اخیر را مدرس میدانم؛ اما به نظر من سابقه ملی– مذهبی از این هم دورتر و پیشتر است که به برخی از آن موارد اشاره میکنم.
علت اینکه من در سال ۱۳۷۵ و در جریان انتخابات ریاستجمهوری موضوع ملی– مذهبی را مطرح کردم این بود که من در گذشته عمر خودم تا سالهای ۷۲ و ۷۳ آدم ملیگرایی نبودم. شاهد این مدعا هم مقالهای است که در مقدمه کتاب «خدمات متقابل ایران و اسلام» نوشته «آیتالله مطهری» نوشتهام و اگر کسی به این مقدمه مراجعه کند، میبیند که بنده بههیچوجه گرایشهای ملیگرایی (رایج) نداشتهام. درواقع ملیگرایی من پس از تجربه جمهوری اسلامی حاصل شده است. علت هم این بود که بنده وقتی در سازمان برنامه و بعد هم در مجلس و بعد هم در رسانهها امور اقتصادی و اجتماعی را تعقیب میکردم این حقیقت بر من روشن شد که کشور ایران، مجموعه ایران، درست مانند یک قالب یخ روزبهروز، هرچه زمان میگذرد در حال آب شدن و کوچک شدن است. منابع طبیعی ما از جمله مخازن نفت و جنگلها که معروفترین آنها هستند در حال از بینرفتن و نابودی است. در حقیقت این تخریب بیش از هر دورانی است. به خاطر دارم در زمان حکومت شاه وقتی که «منصور روحانی» وزیر کشاورزی بود، در زندان بودم. آن زمان اعلام کردند برای حفظ مراتع کشور باید هشت میلیون رأس دام از مراتع کشور خارج شود. منظور از خارجکردن دامها از مراتع این نیست که آنها را بکشند، منظور این است که بهصورت صنعتی از آنها نگهداری شود. آن زمان با توجه به موضعی که نسبت به شاه داشتیم و به همهچیز بدبین بودیم، میگفتیم این هم یکی از خیانتهایشان است و میخواهند استقلال بخش کشاورزی و دامداری بدینوسیله از بین ببرند. ولیکن پس از انقلاب، زمانی که در مجلس اول بودیم، وزارت کشاورزی و سازمان جنگلها و مراتع -که آن زمان آقای دکتر تقی شامخی، رئیس یا عضو هیئتمدیره آنجا بود- لایحهای به مجلس آوردند که در کمیسیون برنامهوبودجه مجلس هم مطرح شد و میگفتند ۳۰ میلیون رأس از دامهای کشور باید از مراتع خارج شوند، چراکه مراتع کلاً نابوده شده و از بین رفتهاند و دیگر هم قابلبازسازی نیستند. این زمان بود فهمیدیم سیاستی که منصور روحانی میگفته، درست بوده است. منظور این است که پس از انقلاب، به هر دلیلی یا جهالت، یا به اصلاح مستضعفگرایی و حمایت از جنگلنشینان، یا حمایت از روستاییانی که دام داشتند و… سرعت ویرانی جنگلها و مراتع شتاب گرفت. من خودم شاهد بودم در این دره چالوس دهی است نزدیک نسا به اسم «حسنکدر» که در آنجا مردم خیلی متمول شده بودند. چون گوسفندان را در کوهها و مراتع و جنگلها ولو کرده بودند و همه چاق شدند و از فروش آنها مردم حسابی پولدار شدند. یک مورد دیگر اینکه پارسال اعلام شد که شش میلیون تن سنگ زینتی که سنگهای معادن ایران است، صادر شده است؛ یعنی ذخایر و معادن ما در حال تخلیهشدن هستند. مخازن نفت ما که جای خود دارد و روزی به پایان میرسد، دیگر منابع و ذخایر ما هم در حال تخلیه و تخریب و نابودی هستند. خیلی هم بیسروصداست. دولتها هم هیچ سیاستی در این زمینهها ندارند. این یک وجه مادی و اقتصادی است؛ اما در وجه اخلاقی و معنوی هم شاهد بودیم که پس از انقلاب، بهجای اینکه انقلاب چون اسلامی است و اخلاقیات و معنویات مردم را تقویت کند، برعکس شده است. تا امروز هم این ادامه دارد. نه تنها گریز از مذهبی که در ظاهر میبینیم، بلکه سطح اخلاق هم بسیار افول کرده بهطوریکه یک حالت فردگرایی یا خودگرایی و به قول جامعهشناسان اتمیسم اجتماعی حاکم شده است؛ یعنی هر فرد خودش یک اتم مستقل است. با دیگران هیچ ربط و پیوندی ندارد. این حال در ایران رو به گسترش است که از همان سالهای اول من این را احساس میکردم.
اتفاقاً امروزه مسئله عمده جامعهشناسی در تمام مکاتب جامعهشناسی، ضمیر، خویشتن یا خود آدمی و ارتباطش با جامعه است. جامعهشناسی به خویشتنها کار نداشته، بلکه با پدیدههای اجتماعی سروکار داشته است؛ ولی امروزه مهمترین مسئله جامعهشناسی در همه دنیا و مکاتب جامعهشناسی ارتباط و پیوند فرد با جامعه است. آقای «فرهاد خسروخاور» جامعهشناس معروفی است، روشنفکر مذهبی هم نیست، یک سخنرانی در سال ۸۲ دارند که در آنجا میگوید مهمترین مسئله جامعهشناسی امروز مسئله خویشتن آدمی و کیفیت ارتباط آن با جامعه است. میگوید تا پیش از انقلاب فرانسه این وظیفه ارتباط را مذهب به عهده داشته است. درواقع نهادهای مذهبی، هر مذهبی اعم از مسیحی و یهودی و اسلامی و… وسیله پیوند افراد به جامعه بودهاند؛ یعنی در همان مناسک مذهبی یا خدمات خیریهای که میکردند یک نوع رابطه و پیوندی بین افراد ایجاد میکردهاند، ولیکن از سالهای پس از انقلاب فرانسه، این وظیفه از مذهب گرفته شد. نهادهای مذهب کنار رفتند و احزاب سیاسی این نقش را بازی میکردند، ولی از دهه ۸۰ میلادی بدین سو، احزاب سیاسی هم اعتبار خود را از دست دادند. گویی دوباره بازگشتی به مذهب شده، چه در جوامع مسیحی و چه در جوامع اسلامی اروپا که تحقیقات میدانی و نظرسنجیهای وسیعی هم در این رابطه انجام دادهاند.
بنابراین مذهب یک عامل ارتباط و پیوند بین انسانها محسوب میشود. برحسب خلقت، انسان موجودی فردگرا و درونگراست. افراد نوعاً به مصالح و منافع خودشان میاندیشند؛ لذا یک عاملی باید این انسانها را به هم پیوند دهد. این عامل زمانی مذهب بوده است که به کناری گذاشته شد و احزاب سیاسی جای آن را گرفتند و اکنون دوباره با از اعتبار افتادن احزاب سیاسی، مذهب جای پیشین خود را گرفته است؛ ولی در ایران مذهبی که اکنون تبلیغات مذهبی و کانالهای تلویزیونی، رادیویی و تریبونهای مختلف به فراوانی صورت میگیرد متأسفانه برعکس شده و مذهب نقش گذشته خود را ندارد. مردم بهشدت خودگرا شدهاند، بهطوری که صاحبنظران میگویند سرمایه اجتماعی در ایران رو به نابودی و انحطاط است. سرمایه اجتماعی سرمایهای است که اگر باشد همه سرمایههای دیگر کارکرد دارند و اگر نباشد بقیه سرمایهها نیز از بین میروند و باد هوا میشوند. درهرصورت و بنا بر مشاهداتی که داشتیم، میدیدیم که ایران و ایرانیان مانند یک قالب یخ کوچک و کوچکتر شده و از بین میروند؛ هم امور مادی و ذخایر و منابع و هم امور معنوی و اخلاقیات انسانهایش. به این جهت بود که من ملیگرا هم شدم که این ملت ایران را به نحوی باید نجات داد. این ملت درواقع یک واقعیت تاریخی است. ما آن را ایجاد نکردهایم. پدران ما طی ۳ یا ۴ هزار سال این ملت را ایجاد کردهاند. مجموعه یا کل تاریخی و دورانی این ملت به گردن ما حق دارد و ما وظیفه داریم که جلوی انحطاط و فروپاشی آن را بگیریم. از اینجا بود که من بهاصطلاح امروزی ملیگرا شدم. ملیگرایی هم نه به معنای ملتپرستی، بلکه ملتدوستی.
نکته دیگری که باز هم به عقب برمیگردد این است که در دوران پس از اسلام هم دو قرن در ایران درگیر بودیم. عناصر ملی با عناصر ایرانی ضد نژادپرستی عرب با حاکمیت نژادی اعراب جنگ داشتهاند و در مقابل نژادپرستی حکومت و اعراب به مبارزه برخاستهاند؛ اما بالاخره پس از دو قرن به تعادل میرسند و در ایران تعادل ایجاد میشود. عدهای مذهب اسلام و بهخصوص مذهب تشیع را میپذیرند و جذب میکنند و جذب آن میشوند و حکومتهایی از قرن سوم به بعد در ایران پیدا میشوند، مانند حکومت سامانیان، آلبویه، طاهریان، صفاریان که حکومتهای «ایرانی– اسلامی» بودهاند. این اصطلاح را ما میگوییم، در تاریخ کسی این حرف را نگفته و این اصطلاح را به کار نبرده است. مرحوم دکتر شریعتی در کتاب «بازگشت به خویشتن» این اصطلاح حکومتهای ایرانی– اسلامی را برای اینها به کار میبرد. اتفاقاً در همین دوره که شاید سه یا چهار قرن طول میکشد، اوج ترقیات ایران است. تمام چهرههای بزرگ ایران مانند ابنسینا، فارابی، شهابالدین سهروردی از فلاسفه و چهرههای بزرگ علمی مانند زکریای رازی و… همه در این دوره بودهاند. دوران اوج و ترقی ایران در این دوران است. نهضتی علمی که در این دوران ایجاد میشود مورد اعجاب همه مستشرقین است. بهخاطر دارم زمانی که حزب توده قانونی بود، احسان طبری یک سخنرانی در مرکز حزب توده در مورد اسلام داشت که بارها تکرار میکرد اسلام نهضت علمی عجیبی در ایران به راه انداخت. این نهضت علمی طی قرون سوم تا پنجم است که حکومتهای ملی– مذهبی بهاصطلاح ما یا ایرانی– اسلامی به قول مرحوم شریعتی، حکومت میکردند و این نشان میدهد حکومت یا جامعهای که سیاستش با مذهب ربطی دارد نه اینکه حکومتش مذهبی باشد، بلکه مذهب در جامعه حضور داشته باشد، این جامعه احساس آرامش میکند. احساس میکند که با وجدان و با ضمیر خودش این نظام اجتماعی انطباق دارد. به این جهت است که استعدادهایش به کار میافتند. ایرانیان البته همیشه استعداد داشتهاند و نمیتوانیم بگوییم که تنها در آن دوره مستعد بودهاند، ولی فضای آرامش و امنیتی پیدا میکنند که استعدادهایشان بروز میکند.
مرحوم دکتر صادق گوهرین کتابی به اسم «حجتالحق ابوعلی سینا» نوشته است. ایشان در دبیرستان معلم ادبیات ما و تودهای بود. بعدها تحصیلاتش را ادامه داد و دکترا گرفت که ظاهراً همین کتاب حجتالحق رساله دکترایش بوده است. در بخش اول این کتاب، اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران را در این دورانی که بوعلی به دنیا آمده و پرورشیافته مفصلاً شرح میدهد. واقعاً هم نویسنده و هم ما احساس تعجب میکنیم. مثلاً میگوید در آن دوران، فرهنگ و کتاب بهقدری نشر داشته که در زمان سامانیان در بخارا کتابخانههایی بوده که چندین حیاط در حیاط مساحت داشت. علم تاریخ، جغرافیا، کیمیا و… که اتاقهای هر حیاط پر از کتابهایی مخصوص یک علم بوده است. در این تحقیق روی کیفیت تکثیر کتابها و چگونگی تکثیر کتب در آن زمان کار کرده است. منظور این است که اگر این کتاب، بهخصوص بخش اول آن را بخوانید، مشاهده میکنید که در آن دوران نهتنها از نظر پیشرفتهای اجتماعی و اقتصادی و… که از نظر فرهنگی هم ایران چقدر جلو رفته است. نهضتی علمی که مورد اعجاب حتی مخالفان اسلام هم هست در آن دوران به وجود میآید. این نشان میدهد که اگر یک چنین فضایی، بهاصطلاح ما ملی– مذهبی یا فضایی که بین صحنه عمومی و وجدانیات مردم یک پیوندی رابطهای، ارتباطی، علایقی موجود باشد این مردم آزاد شده هستند؛ مانند مردمی که آزاد شدهاند، استعدادهایشان شروع به شکوفاشدن میکند و ظهور و بروز مییابد.
باز هم عقبتر و به دوران پیش از اسلام میرویم. معروف است که ایرانیان از اقوام آریایی بودهاند که از سمت خراسان یعنی جنوب روسیه امروز یا بهاصطلاح آسیای میانه شروع به مهاجرت کردند. در حدود سالهای ۲۰۰۰ پیش از میلاد چون وضع آبوهوا و توفان و… برای زندگی نامناسب بود، شروع به مهاجرت کردند و سه شاخه شدند، یک شاخه به هندوستان یا جنوب آسیا رفتند، یک شاخه به شرق ایران آمدند تا سجستان یا سیستان و فارس امروز و یک شاخه هم به آسیای صغیر و از آنجا تا اروپا رفتند. به همین جهت است که به اینها اقوام هندواروپایی میگویند. ایرانی را در اینجا کسر کردهاند، اما بههرحال این اقوام سهشاخه شدند. این سهشاخه باوجودی که منشأ نژادی و قومیشان یکی بود و یک نوع مراسم داشتند و حتی خدایان مشترکی داشتند، اما تفاوتهایی هم با هم داشتند. آن شاخهای که به هندوستان رفتند معتقد به خدایانی بودند که خدای بزرگشان «ایندرا» نامیده میشد. اینها به هندوستان رفتند و از طریق هجوم و تهاجم و قتل و غارت، دو تمدنی که در هندوستان وجود داشت، تمدن «هارپان» و تمدن «موهنجودارو» را نابود کردند و خودشان بهجای آنها نشستند و دولت هم تشکیل دادند. شاخه اروپایی هم که ابتدا به آسیای صغیر و بعد هم به یونان رفتند و از آنجا در کل اروپا پخش شدند، با قتل و غارت و کشتار هجوم آوردند و هر جا میرفتند تمدن موجود را نابود میکردند؛ اما آن شاخهای که به ایران آمد؛ از زمانی که حرکت کردند یعنی حدود ۱۷۰۰ پیش از میلاد که آغاز این مهاجرتهاست و اتفاقاً مصادف با ظهور زرتشت است، ۱۰۰۰ سال طول میکشد تا به سجستان یا سیستان و فارس میرسند. بسیار آرام میآمدهاند و هیچگونه جنگ، قتل و قتالی هم نمیکنند. با تعامل و تداخل با ملتها یا اقوام سر راهشان، آرامآرام میآیند تا به ایران میرسند و در سال ۶۰۰ پیش از میلاد، تازه اقدام به تشکیل دولت میکنند که دولت هخامنشی است. همین آرامشی که اینها در حرکتشان داشتهاند، نشان میدهد که این شاخه اهل قتل و قتال و تجاوز به حقوق انسانهای دیگر نبودهاند. علت این آرامش را این میدانند که این شاخهای که به سمت ایران آمده تحت تعالیم زرتشت بودهاند. زرتشت یک پیغمبر خداپرست و یکتاپرست بود که شما اگر این کتاب «گاتاها» یا سرودههای زرتشت را مطالعه کنید میبینید شباهت بسیاری به مفاهیم قرآن یا دعای ابوحمزه ثمالی یا دعای امام حسین (ع) در روز عرفه دارد. تعلیمات زرتشت روی آن شاخهای که بهطرف ایران میآیند مؤثر بوده است و اینطور تربیت شدهاند که در حرکت خود اهل جدل و جنگ و نظامی و تهاجم و هجوم و… نبودهاند، اهل سازش و مصالحت و بهاصطلاح تعامل با ملتها بودهاند. بهاینترتیب وقتیکه از شمال شرق ایران (خراسان) به سمت جنوب شرق (سیستان و فارس) میآمدهاند، بهتدریج اینها و مردم سر راه به مذهب زرتشت میگرویدند.
وقتی هخامنشیان به قدرت میرسند و دولت تشکیل میدهند، اصطلاح ملت ایران و کشور ایران مصطلح و رایج میشود. در ادبیات و آموزههای زرتشت، اصلاً اصطلاح ملت یا کشور ایران وجود ندارد، چون ندای زرتشت و پیام او جهانی است و همه مردم جهان را مخاطب قرار داده است؛ البته فرهنگ و ادبیاتش متعلق به زمانی است که هنوز کشاورزی شروع نشده و اقوام آریایی در مرحله رمهداری بودهاند. زرتشت آنچنانکه در «گاتاها» میبینیم مشوق آریاییها به کشاورزی و آبادکردن زمین است. آبادکردن زمین یکی از تعلیمات اخلاقی زرتشت است. برای مطالعه بیشتر این دوره تاریخی و نقش تعلیمات زرتشت به چند کتاب میتوانید مراجعه کنید. یکی کتاب «زرتشت، مزدیسنا و حکومت» تألیف آقای مهندس «جلالالدین آشتیانی» است که کتابی با منابع متعدد و زیاد به زبانهای مختلفی چون آلمانی و انگلیسی و… است. کتاب بسیار محققانهای است که میتوانید به آن مراجعه کنید. بههرحال پس از دولت هخامنشی است که چیزی به نام ایران مطرح میشود، پیام و تعالیم زرتشت عمومی و جهانی بوده است، اما در نظام رمهداری یکی از مشوقان اصلی و تعلیمدهندگان نظام کشاورزی، زرتشت است. با این سابقه و تا آنجا که من با سواد اندکم مطالعه تاریخی دارم و تحقیق کردهام، هیچ ملتی در جهان بشری اینگونه بر اساس توحید و یکتاپرستی تشکیل نشده است. تنها ملت ایران است که به برکت زرتشت با مذهب یکتاپرستی پایهگذاری میشود.
یکی از آقایان اساتید در مقابل مقالهای که در مجله «چشمانداز ایران» نوشته بودم، یادداشتی انتقادی نوشته بود که برای پاسخ مستند دادن به ایشان، چند کتاب و تحقیق تاریخی را خواندم و هیچگاه و در هیچ منبعی ذکرنشده که ایرانیها با تهاجم، قتل و غارت سرزمینی را گرفته یا تسخیر کرده باشند. کوروش که مؤسس سلسله هخامنشی است، کتیبهای هم دارد که به منشور حقوق بشر معروف است، وقتی به بابل میرود در آنجا یهودیانی که اسیر بابلیها بودهاند را آزاد میکند و اجازه میدهد تمام مذاهب، معابد مخصوص خود را بسازند و خودش هم به تمام معابد میرفته و به دین همه احترام میگذاشته است. درواقع کوروش یک کشورگشا نبود، برای مللی که تحت ستم و استعمار کشورهای دیگر بودهاند، یک آزادیبخش بود. داریوش که چند نسل پس از کوروش به قدرت میرسد – یک هیئت هفتنفری از سران و فرماندهان سپاه تشکیل میشود که یکی از اعضای این هیئت داریوش است و این هیئت رأی به پادشاهی داریوش میدهد – پادشاه ستمگری بوده است. هرودت کتابی به نام «التواریخ» دارد که ترجمه «وحید مازندرانی» است. این کتاب شرح ماجرای هیئت هفتنفری و جلساتی که داشتهاند را نقل میکند. در این هیئت هفتنفری که پس از سرکوب شورش مغها به رهبری «گئومات» تشکیل میشود، فردی به نام «اوتانوس» بوده که میگوید اگر ما صحبت از حکومت میکنیم، باید بدانیم که حکومت اصلاً مال ما نیست، حکومت از آن مردم است و ما درواقع وکیل و نماینده مردم هستیم. حق نداریم تصمیم بگیریم، مگر اینکه رضایت مردم را جلب کنیم. این جملات خیلی جالب هستند. میبینیم که در ۲۵۰۰ یا ۳۰۰۰ سال پیش کسی چنین حرفهایی زده و مردم را صاحبان اصلی حکومت دانسته است، حرفی که امروزه جزو ارزشهای انسانی محسوب میشود و همه از حکومت مردم و اینکه مردم صاحبان اصلی حکومتها هستند سخن میگویند. پس از اوتانوس تنها حضرت «علی»(ع) است که در خطبه پس از بیعت میگوید: یا ایها الناس، حکومت از آن شماست و هیچکس غیر از کسی که شما تعیین میکنید حق حکومت ندارد. من در دنیای باستان و قدیم تنها این دو نفر را دیدهام که از حکومت مردم صحبت کردهاند. اگر کسی دیگر هم هست من نخواندهام. اوتانوس هم که موافق حکومت مردم بوده است، تربیتشده مکتب زرتشت است. داریوش که یک پادشاه ستمگر بوده است، در آن جلسه با اوتانوس سازش نمیکند و به اعوان و انصارش دستور میدهد که اوتانوس را به قتل برسانند.
از آن زمان مذهب زرتشت از سطح حکومت و جامعه، به جز جنبه تحریفشدهاش که در قالب «اوستا» ساخته میشود، به بطن جامعه میرود و مخفی میشود. سروصدای آن مذهب واقعی زرتشت را ما دوباره در اواخر دوره ساسانی میبینیم. وقتی شهابالدین سهروردی پس از اسلام «فلسفه اشراق» را بنیان مینهد، میگوید من از حکما و «فلاسفه خسروانی» که همان حکمای زرتشتی بودهاند آموختهام. مذهب اصیل زرتشتی چون داعیه حکومت و قدرت هم نداشتهاند و حکومت ساسانی هم از طرف آنها احساس خطر نمیکرده و کاری به آنها نداشته، دوام آورده بودند، اما بسیار گمنام و ناشناخته بودند. بعدها عرفان زرتشتی میآید و به عرفان اسلامی وصل میشود و فلسفه اشراق اسلامی را خلق میکند. درواقع ایران کشوری است که با توحید آغاز میکند، ملیتش تشکیل و تکمیل میشود و در بطن ادامه مییابد. همان داریوشی را که گفتم ستمگر بوده و اوتانوس را از بین برده، ببینیم چه خدماتی داشته است.
چند سال پیش کتابی به نام «از زبان داریوش» منتشرشده بود. این کتاب را محقق ایرانشناسی به نام «هایدماری کخ» نوشته و نتیجه تحقیق روی لوحهایی است که در سالهای ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴ میلادی از تخت جمشید کشف شدهاند. این الواح درواقع بایگانی دیوان پادشاهی داریوش بوده که بهصورت خام نگهداری میشدهاند. پس از حمله اسکندر و آتش زدن تخت جمشید بخشی از این الواح در آتش میپزد و موجب ماندگاری آنها میشود. نتیجه تحقیق خانم کخ روی این الواح بهجامانده از زمان داریوش، این کتاب مذکور شده است که اطلاعات گرانبهایی را در اختیار ما میگذارد. آقای «ایرج وامقی» از دوستان جبهه ملی در شماره اول «فصلنامه تأمین اجتماعی» مقالهای به نام «تأمین اجتماعی در ایران باستان» دارد که بر اساس همین تحقیقات خانم کخ و مبتنی بر اطلاعاتی که از این الواح بهدستآمده، نوشته شده است. این اطلاعات خیلی جالب هستند. زن و مرد اگر کار میکردهاند از حقوقی برابر برخوردار بودهاند، ساعت کار باید محدود باشد و هشت ساعت تعیین کردهاند.
امروزه پس از مبارزات سندیکایی قرن نوزدهم اروپا، ساعات کار محدود شد و همچنان این مبارزات ادامه دارند. اگر این کتاب را بخوانید اطلاعات جالبی کسب میکنید. آقای دکتر «پرویز رجبی» آن را ترجمه و نشر «کارنگ» هم منتشر کرده است. ببینید چقدر از موازین امروزین مردمسالاری و عدالت اجتماعی در این کتاب هست. داریوش با اینکه ستمگر بوده، اما این حرفها و عملکردها را هم داشته است. میتوانیم بگوییم آن روز هم کشور تکصدایی بوده و مانند زمان شاه که فقط شاه حرف میزد و حرفهای او انعکاس مییافت و کسی دیگر یا حرف نمیزد و جرأت حرفزدن نداشت یا صدایش بهجایی نمیرسید، تنها داریوش حرف زده و صدای او مانده است؛ اما چرا باید داریوش چنین حرفهایی را زده باشد؟ چون ارزشهای مردم اینها بودهاند. میخواسته نظر مردم را جلب کند. چیزهایی را که ما امروزه تحت عنوان عدالت اجتماعی، آزادی و حقوق بشر از آنها سخن میگوییم، ارزشهای آن روز مردم ایران بودهاند. مردمی که نه از اسلام خبر داشتهاند، نه از حقوق بشر امروزی غرب خبر داشتهاند و تنها متأثر از تعالیم زرتشتی بودهاند. به هر صورت این ملت ساختار وجودیاش با مذهب عجین شده است. به این جهت است که ما میگوییم ملی– مذهبی. چون ملت ایران بدون مذهب اصلاً باقی نمیماند. ممکن است کسی به مذهب اعتقاد نداشته باشد یا به مذهب اسلام اعتقاد نداشته و به مذاهب دیگری اعتقاد داشته باشد، اما وجود مذهب در جامعه، موجب پیوند مردم ایرانی است. کشورهای دیگر را من خبر ندارم و ممکن است چیز دیگری عامل این پیوند باشد، مثلاً در فرانسه عشق به میهن فرانسه یا وطنپرستی، در آلمان همچنین و… اما تحقیقات آقای خسروخاور نشان میدهد که این کشورها هم دوباره به مذهب بازگشتهاند. مذهب نقش پیونددهنده و نقش سرمایه اجتماعی را ایفا میکند. ایران از آن زمان تاکنون چنین بوده است.
بدینجهت است که درباره هویت ملی– مذهبی عرضم این است که از آن روزی که ایران پایهگذاری شده، مذهب جزء وجودی ایرانیان بوده است. عارض بر آنها نبوده، عنصری وجودی و عامل پیوند و ارتباط افراد بوده است. هر وقت که حکومت و نظام جامعه ملی– مذهبی – و نه مذهبی خالص – بوده است، ایرانیان به شکوفایی رسیدهاند. هیچ آدمی جز در آرامش وجدان و در شرایطی که محیط با خواستههای درونی و ضمیرش هماهنگی دارد، به شکوفایی نمیرسد و استعدادهایش بروز نمیکنند. در دوران قرون سوم تا پنجم هجری یعنی در دوران سامانیان، طاهریان، صفاریان و آلبویه، این نظام در ایران حاکم بوده است، به همین جهت هم هست که بزرگترین ترقیات ایرانیان اعم از علمی و فلسفی و… در همین دوران است. حتی با اینکه زبان ایرانیان عربی نبوده است، اما صرف و نحو زبان عربی را نیز تدوین میکنند؛ یعنی آن را رشد میدهند و تصحیح و تکمیل میکنند. حضرت رسول(ص) راجع به ایرانیان میگوید؛ ملتی هستند که اگر علم در ثریا هم باشد این ملت میروند و آن را کسب میکنند. پیروان میپرسند این کدام ملت است؟ حضرت رسول اشاره میکند به سلمان پارسی و میگوید ملتی که سلمان ازآنجا آمده است. ایرانیان در نزد پیغمبر ملتی بودهاند که طالب علم هستند و تأسیسکننده و ایجادکننده علم هستند. با توجه به این سابقهای که داریم تصورم این است که اگر ایرانیان با مذهب باشند، باقی میمانند و رشد و ترقی اقتصادی و صنعتی و علمی و فکری و … هم میتوانند داشته باشند؛ اما اگر بیمذهب باشند! نشانه و نمونهاش همین چیزی است که امروز دیده میشود. این خودگرایی یا اتمیسم اجتماعی امروزه دارد بیداد میکنند. انحطاط اخلاقی در ایران موجب اتفاقاتی میشود که پیش از انقلاب و در زمان دولتی که ما خیلی نسبت به آن ناراضی بودیم و آن را دولتی غربزده و غربگرا و بیدین میدانستیم، هرگز این اتفاقات نمیافتاد. تجاوز جنسی، دزدی، رشوه و… همه اینها آن زمان هم بوده است و آقای «سعید مدنی» در این زمینه تحقیقاتی دارند و میتوانید برای آمار دقیق به ایشان مراجعه کنید، اما به این شکل امروزی هرگز نداشتهایم. تجاوز جنسی همیشه بوده است، اما الان بعد از تجاوز فرد را میکشند و تکهتکهاش میکنند، ما این را هرگز نداشتهایم. خدا رحمت کند مرحوم دکتر مصطفی رحیمی را، ایشان تعریف میکرد که خواهرزادهام از طرف دادگستری در خاک سفید بازپرس است، میگوید من میخواهم از اینجا فرار کنم، استعفا بدهم و در بروم. گفت من دارم دیوانه میشوم ازبسکه اینجا پروندههای خلافی میبینم که تاکنون نشنیدهام. مثلاً زنای با محارم در ایران و سابقه سنتی ایران نبوده است. لواط بوده ولیکن زنای با محارم یا تجاوز پدر به دختر نداشتهایم. میگفت سرشار از این پروندههاست و روزی ۵۰ – ۶۰ تا ازاینگونه پروندهها داریم. اینها همه در دوران حکومت اسلامی ما متأسفانه به وجود آمده و رشد پیدا کردهاند. این جای بحث دارد که آیا ایرانیها به دلیل اینکه مذهبگریز شدهاند اینگونه انحطاط اخلاقی پیدا کردهاند و گرفتار خودگرایی و از بین رفتن سرمایه اجتماعی شدهاند یا نه؟ درواقع این اصول اخلاقی و سرمایه اجتماعی از بین رفته است و همراه این انحطاط ایرانیان دچار مذهبگریزی هم شدهاند. این را میتوان به بحث گذاشت و در موردش مفصل حرف زد. شاید چند جلسه هم طول بکشد و نظرات مختلفی هم مطرح بشود.
ایران با مذهب زنده است و بعد اینکه ملیگرایی ما و ایرانیت ما مقدم بر مذهب ما است، چراکه مذهب میتواند تغییر کند، یکزمانی مذهب زرتشتی بوده است، بعد مذهب تسنن، چون تا زمان صفویان بیشتر مردم ایران اهل تسنن بودهاند، بعد شیعه صفوی شدهاند. بعدها از درون این شیعه صفوی، آرامآرام شیعه علوی هم بروز کرد وگرنه در زمان صفویه شیعه علوی وجود نداشت. مذهب ممکن است تغییر کند، ممکن است مکاتب دیگری بهجای مذهب بیایند، اما ایران و وجود ایرانی باقی است. ایرانیتی که با مذهب عجین شده است. حال این یا یک افتخار است برای ما ایرانیان یا اینکه تنها یک واقعیت تاریخی است و ما حق هیچ افتخاری نداریم.
تنها ملتی هم که در جهان با مذهب یکتاپرستی تأسیس شده است، ایران بوده است. در ۱۷۰۰ پیش از میلاد این روند آغاز شد و ۱۰۰۰ سال طول کشید تا به سجستان رسید. درحالیکه آن شاخه هندی از همان ابتدا با قتل و غارتگری به هندوستان رفتند و در عرض ۳۰۰ سال هم دولت تشکیل دادند؛ شاخه اروپایی هم به همین صورت شکل گرفت. یک نشانه یکتاپرستی ایرانیان این است که تا پیش از حمله اسکندر در ایران بردهداری وجود ندارد. این واقعیت را مرحوم عنایت هم در کتاب «تاریخ تحول اندیشه سیاسی» متذکر شده است. بردهداری در ایران نبود. در تخت جمشید نزدیک به ۳۰۰ هزار لوح گلی کشف کردهاند که صورتحساب کارگران بوده است، کارگران در ایران بیگاری نمیکردهاند، چون برده نبودهاند و حقوق میگرفتهاند. از همه جای دنیا هم کارگر، نجار، بنا و… میآوردهاند برایشان کار کنند، کارگران تنها ایرانی نبودند و انواع هنرها نیز در میان کارگران بود. من از شما خواهش میکنم کتاب از زبان داریوش را حتماً بخوانید. حرفهای عجیبی در این کتاب هست. آدم تعجب میکند چطور در زمان داریوش اینجور چیزها به عقلشان رسیده است. نظام اقتصادی– اجتماعی آن زمان یا تاریخ تحولات اجتماعی– اقتصادی ایجاب نمیکرده که چنین حرفها و فرهنگهایی وجود داشته باشد. مگر اینکه این فرهنگ از منبع دیگری آمده باشد که من معتقدم از تعالیم زرتشت آمده است. من ملت دیگری را با این ویژگیها نمیشناسم. یکی از قدیمیترین ملتهای دنیا شاید ملت چین است. مذهب «کنفوسیوس» در چین یک مذهب روحانی نیست، مذهبی دولتی است و روی دولت تکیه فراوانی دارد. نه اینکه دولت فلسفه کنفوسیوس را ساخته است، منظور این است که فلسفه کنفوسیوس به ضرورت و اهمیت دولت پرداخته و اطاعت از دولت را ترویج میکند. خیلی مذهب خداپرستانهای نیست. من ملتی قدیمتر از ملت ایران نمیشناسم که بر پایه مذهب و با چنین فرهنگی ایجاد شده باشد. این حاصل و خلاصه حرفهای من درباره هویت ملی– مذهبی است. ما بهعنوان یک جریان فکری– سیاسی یا میخواهیم با ملتمان یکی باشیم یا اینکه میخواهیم یک جریان خاصی باشیم که فلسفه و عقاید سیاسی- اجتماعی و ایدئولوژیای هم داشته باشیم. همه اینها را هم ممکن است داشته باشیم، اما خیلی مأخوذ از سابقه تاریخی ملت و مملکت ما نباشد. مطمئن باشید، همانطور که در قرون سوم و چهارم هجری اتفاق افتاد، شما با هر مذهب و مکتبی هم که بخواهید برای خود ایدئولوژی بسازید، این مکتب و مذهب با توجه به نوع فرهنگ قدیمی ایرانی، منظور هم تنها اسلام نیست، از زمان زرتشت بدین سو، کتاب محققانه «مزدیسنا و حکومت» را بخوانید و ببینید این مردم و این مملکت چه بودهاند که ما خودمان را باید با آن هماهنگ کنیم؛ که اگر به فرض محال، فرض محال که محال نیست! روزی روزگاری شما در این مملکت حاکم شدید، بدانید چگونه باید با این جامعه رفتار کنید. چگونه باید با اخلاق و فرهنگ و مذهب مردم رفتار کنید.
دولت جمهوری اسلامی نگرانی حکومت خود را دارد. آقای مشکینی هم در افتتاح مجلس خبرگان بدین مضمون گفته است که عزم این مجلس خبرگان ما از عزم پیامبران اولوالعزم بالاتر است. این خیلی ادعای بزرگی است. حرف من این است که بله عزم اینها نه برای حفظ دین، بلکه برای حفظ حکومتشان است. برای اینکه انبیا هیچکدام حکومتی تشکیل نمیدادند که برای حفظ حکومتشان پیامبری بکنند، اما اینها به خاطر حکومتشان دینداری میکنند. عظمشان برای حفظ حکومتشان خیلی هم بالاست، بالاتر از پیامبران اولوالعزم هم است. ما در این سرزمین زندگی میکنیم، این مردم همچنان مذهبیاند و ملیت آنها با مذهب عجین است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر