صفحات

۱۴۰۲ بهمن ۷, شنبه

 قاضیان شرع

 رها از هر قید و بند و قانونی!

فیروز نجومی

محمد قبادلو، اولین جوان برازنده، لبریز ازشادی و زندگی نبوده و نیست که بر فراز طناب دار ولایت بقتل میرسد. نیز، هرگز تردید مدار که این آخرین هم نخواهد بود. اما، باید روزی بر تکرار این جنایات نقطه پایان گذاشته شود. بی تردید، این امر زمانی محقق گردد که زمینه ویرانی فرهنگ آخوندی را با ابزار نقد و نفی فراهم آورده باشیم.


پس از 45 سال حکومت آخوندی، آ زمان آن فرا رسیده است که در یابیم که حکومت تا کی میخواهد بهترین فرزندان این سرزمین را بر دار مجازات ولایت فقیه بقتل برساند؟ آیا نباید بپرسیم که براستی چیست که حکومت اسلامی را وادار میسازد به کشتار و برپاداشتن مراسمی انزجار اور و آزاردهنده روح انسانی دست بزند، برپا داشتن مراسم بدار اویختن نو جوانی خوش روی و خوش اندام و خنده روی. 


کارشناسان و تحلیلگران شرایط موجود، بطور کلی، بر آن باورند که از آغاز تا کنون، حکومت آخوندی چیزی نخواسته وپیگیر آن نبوده است مگر ثثبیت و بقای نظام اسلامی. در پاسخگویی به این نیاز، حفظ ساختار قدرت، نظام مقدس اسلامی از آغاز بیش از هر چیزی بر ابزار قهر و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی تکیه کرده و میکند.

 

همین بس بخاظر بیاوریم که حکومت آخوندی با کشتار سران نظام رژیم شاهی بدون هیچ بازرسی و جمع آوری اسناد و مدارکی مبنی بر اثبات ارتکاب بجرمی سزواور مرگ در مقابل جوخه های اعدام بر پشت بام نشیمنگاه رهبر انقلاب، آخوندی که امام خوانده میشد، امام خمینی، آغاز گردید، استراتژی و تاکتیکی که همچنان ادامه یافته و اینبار، همچون دیگر روزهای هفته و ماه وسال در اویختن این دو جوان، محمد قبادلو و فرهاد سلیمی بدار مجازات اسلامی بازتاب یافته است. 


بعضا، بر آن باوراند که این نوع اعدام ها در خدمت ارسال پیام یا پیامهایی هست به ملتی که در چندین سال اخیر اقتدار نظام را بچالش کشیده و شکاف بین نظام دینی-سیاسی آخوندی با بخش بزرگی از جامعه بسی بسیار عمیفتر گشته است. خشونتی که در اعدامهایی همچون اعدام محمد قبادلو و فرهاد سلیمی، بازتاب مییابد، یک هدف را دنبال میکند، ایجاد رعب و وحشت در جامعه و بر قراری سکوت و خاموشی. 


روشن است که پس از 45 سال حکومت، نظام ماهیت خود را بنمایش گذارده و جامعه بتجربه به کم و کیف "آخوندیسم" و فریب و ریاکاری خصلت حکومت دین آگاه گشته اند. که اعتقادات دینی، بعکس گذشته، تاثیر معنوی و روانی خود را از دست داده اند. نظام را دیگر بر حق و شیفته عدالت نمی پندارند. طبیعی ست، زیرا که پس از گذشت نزدیک به نیم قرن حکومت اسلامی برهبری ولایت فقیه، نه از عدالت و اخلاق خبری است نه از درستکاری و راستکاری، نه از تقدس و تقوا، فقر و گرسنگی، فساد و سرقت و انحطاط و تباهی همه گیر شده است. پس چه تعجب اگر نظام از مقبولیتی که در آغاز از آن بر خوردار بود، هم اکنون ناپدیده شده باشد و جای خود را به نفی و نفرت و خصومت بخش بزرگی از جامعه نسبت بحکومت اخوندی بدهد، تحولی مهم که ساختار فقه و قدرت از فهم و درک آن عاجزند.


همچنانکه زودتر اشاره شد، بی دلیل نیست که نظام از چندان مقبولیتی در جامعه بر خوردار نیست. بیش از همیشه خود را با نارضائیها و اعتراضات عمومی روی در روی میبیند و بیش از همیشه نیازمند ایجاد ترس و وحشت است. یعنی که نیازمند است که از جوانان، بهترین را برگزیند تا برای پایداری نظام ولایت قربانی کند. که بهمگان یادآوری کند که مبادا به "نه" بیاندیشی و یا فکر بزبان آوردن "نه" بسرکسی افتد، عاقبتش چیزی نیست جز مرگ، حتی اگر قرار باشد قانون ساخته دست خود را زیر پا بگذارند. چرا که محمد قبادلو، در دیوان عالی کشور، از اتهام قتل یک پاسدار بعلت ناقص بودن پرونده تبرئه و بدادگاههای موازی ارجاع داده بودند. با این وجود، در دادگاهی که ابولقاسم صلواتی ریاست انرا بعهده دارد، محمد قبادلو و فرهاد سلیمی محکوم بمرگ میشوند، نه لزوما بخاطر ارتکاب کشتار یک پاسدار و زخمین نمودن چند پاسدار دیگر، بنا بر کیفر خواست دادستان بلکه تنها بخاطر فرو بردن جامعه در باطلاق  رعب و وحشت و بر قراری سکوت و خاموشی، در خدمت بقا و تداوم حکومت ولایت تا ظهور امام عج در قیامت.


برخی نیز بر آن باورند که تداوم و افزایش اعدام ها تنها در خدمت ایجاد ترس و وحشت و بر قراری سکوت و خاموشی در درون نیست بلکه در خدمت پوشاندن ضعف و ناتوانی و ندانم کاریهای نظام هم بکار گرفته میشود، ضعف بر خاسته از بحران های پی در پی در تمامی عرصه های مادی و فرهنگی، در درون و هم در بیرون، از جمله در روابط بین المللی، بویژه در ارتباط با کشورهای منطقه، راه اندازی حمله حماس باسرائیل و جنگ غزه، از کنار گود تشویق و تمجید جنگ فلسطینیها برهبری حماس و جهاد اسلامی، حشد شعبی و حزب الله در لبنان و سوریه، همه از سازمانهای مزدور نظام، موشک پرانیها به کشورهای همسایه بدون تشخیص و مشخص ساختن یکی از دیگری. از یکطرف، یک ساختمان مسکونی متعلق بیک تاجر کرد بهمراه چهار نفر از اعضای فامیل را در اربیل یعنوان لانه جاسوسی اسرائیل ویران میکند. از طرف دیگر، پاکستان، همپیمان دیرینه کشور، یکی از قدرتها بزرگ نظامی در منطقه را به بهانه نابودی تجزیه طلبان بلوچ مورد حمله موشکی قرار میدهد. که با واکنش بمثل و حتی سخت تر موشکهای پاکستان رو برو میگردد. ضربه ایکه نظام سعی کرد آنرا حمله ای همآهنگ و مورد توافق دو جانبه جلوه دهد، گویی که با چنین توجیهاتی میتواند رسوایی  را که بر دامنش نشسته بپوشاند. 


صحت و درستی استدلالهای کارشناسان و تحلیگران را بطور کلی نمیتوان بسادگی مورد چند و چون قرارد داد، اما، نمیتوان بررسی و بازنگری سیاستها و تصمیمات آخوندهای حاکم را در این سطح خاتمه یافته تلقی کرد. چه، اگر با دقت بیشتری بنگریم، خشونت و انتقام ستانی و اعدام و قتل عام انسانها در حکومت آخوندی را نه یک کنش سیاسی و قضائی بلکه باید در درجه اول یک کنش دینی خواند، کنشی که ریشه برگرفته از باور باصل و اصول شریعت اسلامی. آنچه شایسته توجه است آن است که قبادلو بر اساس حکم شریعت اسلامی، قصاص، محکوم باعدام گردیده است، محکومیتی که دیوان عالی کشور ناقص خوانده است.. خانواده قبادلو میتوانستند زندگی او را با پرداخت میلیاردها تومن، خارج از توانایی خانواده قبادلو، خریداری کنند. این است نمونه ای از عدالت اسلامی.


بنابراین، در مورد اعدام بی گناهانی، همچون، محمد قباد لو و سلیمی ها و همه اعدام شدگان که تعداد آنها به هزران هزار میرسند، بسی بسیار سوال بر انگیز است. چه اگر این کشتار و قتل و جنایت در دوران شاهنشاهی اتقاق میافتاد توضیح ساده و چه بسا، حتی قابل فهم بود، امپریالیستم و اشتهای سیری نا پذیر آن نظام برای استثمار کار ارزان و استعمار جامعه.


 اما، ما از جنایت و خیانت، خشم و خشونت و بیرحمی ای سخن میگوئیم، بومی که انگیزه آن از دین و تعهدات نسبت باحکام دینی بر میخیزد. در واقع، تاکنون، خون هر انسانی که بدست نظام جمهوری اسلامی بزمین ریخته شده است، بنام الله و دفاع از مبانی "آخرین" دینی که الله به جامعه اهدا کرده است، بزمین ریخته شده است. یعنی که قهر و خشونت در ذات دین اسلام نهفته است، جهاد و شهادت همه خشونت آفرین اند و برخاسته از توسعه دین، دین یکتاپرستی و یا دین خود را برتر دانستن و مردود شماردن خدایان ادیان و فرهنگهای دیگر.


بر خلاف انچه منتقدان اخیر حکومت اسلامی میخواهند بگویند- درست بهمین دلیل هم هست که اجازه دارند سخن بگویند، که در اسلام "حقیقی" چنین بی عدالتی هائی را نبینی. مگر میشود تصور کرد که پیامبر برگزیده الهی، پیامبر اسلام، دچار بی عدالتی شود؟ چون در آنصورت این الله ست که مرتکب بی عدالتی شده است. اما، برای تعین صحت و سقم  این ادعا، خیلی مجبور نیستیم که دور برویم. رخصت که بیاد بیاوریم که پیامبر اسلام با صلح و مذاکره و یا بحث و جدل، کیش اسلام را به پیش نراند که بمنظور حاکم ساختن و توسعه کیش جدید به چه جنگها که نرفت و بکشتار دشمنان و غارت و چپاول اموال آنها دست نزد، ازجمله کشتار هفتصد مرد از قبیله یهودی نشین فریظه و کشتار اسیران در جنگ بدر و غیره، وقایعی تاریخی که نمیتوان بسادگی آنها را از اعتبار خارج ساخت. یعنی که ارائه واقعیت تاریخی نه تنها در سوی نقد و نفی اسطوره و افسانه ها، امری ست ضروری بلکه بخشی ست از جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی.


درست است که در از نقطه نظر سیاست و اجتناب از بیگانگی با دینمداران، مصلحت در آن است از مخلوط ساختن دین با قئرت اجتناب بورزیم و با نقد دین دیگران را از خود نرانیم و یا بدتر دشمن خود نسازیم. همه البته استدلالهای قابل فهم. اما، این سوال همچنان بقوت خود باقی میماند تا کی باید حقیقت را پوشاند و از افشای آن اجتناب ورزید. تا اینجا چیزی جز فساد و تباهی و انحطاط اخلاقی از معصوم پرستان امام دوست بر نیامده است. این حاکمان مقدس محمد قبادلور را بر فراز دار ولایت بقتل رساندد تا ثابت کنند که معصوم پرستان را نتوان به انحراف از اراده الله متهم نمود. حال آنکه معصوم پرستی در عمل، در 45 سال گذشته چیزی جز فساد و تباهی، جز فریب و ریاکاری، دوعگویی و دو رویی، ارمغان دیگری ببار نیاورده است. 


اما، این واقعیت را هم باید پذیرفت که تمامی این زشتی ها و پلیدها، بلاهتها، از باور به اسطوها و افسانه های دینی، از باور به معصومیت پیامبر و امامان و اعنقاد بخدائی یکتا و یگانه بر میخیزد، ازحقیقتی عینی و غیر قابل انکار. همینن بس که بنگرید آنان که خود را جانشین الله بروی زمین، از خمینی گرفته تا خامنه ای و پیروان آنان، هریک کریه و منفورتر از دیگری. با چشمانی لبریز از اشک و دهانی پر ز دروغ، آخوند بعنوان نمونه ای از انسانی که همه چیز است  و همه چیزدان و در همان حال استاد است در خرافه اندیشی و جزمگرائی موجودی خودخواه و پنداشته خود را آن موجود آسمانی که خدا بزبانش سخن گوید.


 انچه در اینجا میتوان بزبان آورد آن است که رهایی جامعه در همه گیر شدن نیاز یه ویرانسازی حوزه های علمیه، مدارسی در خدمت علم خرافه اندیشی و جهل و نادانی. تا بی نیازی به حوزه های علیمه همه گیر نشود و خدمت و خیانتش در تاریخ مورد بررسی انتقادی قرار نگیرد، بعید بنظر میرسد که بتوان نهاد طلبه گری را از بیخ و بن بر کنیم.


فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر