صفحات

۱۴۰۲ دی ۳, یکشنبه

 دین مبين اسلام

 شیرین سمیعی
در ایران ما گویی دین مبین اعراب روز به روز کمرنگ تر می شود، نه تنها نوشته هایی از ایرانیان می خوانیم که بی مهابا آنچه در دل دارند و در باره این دین و پیامبرش می اندیشند، بر زبان می آورند که به امام حسینی هم که روزگاری به روال خود با رقص و آواز برایش سینه می زدند، بد می گویند. پیداست که به زیر سایه ملایان همه لاطايلات این دین و مذهب نه تنها کمرنگ، که محو شده است. با سیاستی که خمینی جانی و یارانش پیش گرفتند، عاقبت پرده از روی این دین مبین برداشته شد و اسلام راستین و مغز کتاب آسمانی پیامبر اعراب هویدا و برملا!

رهبر انیرانی حقیر وفرومایه این دارو دسته هم که امروز بر ایران حکومت می کند، پس از قرنها زندگی در این کشور، نه تنها هنوز ایرانی نشده که مفتخر به اجداد عربش است و می خواهد قوانین پوسیده چندین قرن پیش اعراب را در ایران امروز برقرار کند و دستورات دین تحمیلی اجانب دد منشی که ایران را ویران کردند، در این کشور زنده بدارد! و اما تحمیلش امروز به مردمی که به رغم سه قرن سکوت آنچنان که بودند ایرانی باقی مانده اند، نه تنها آسان نیست که غیرممکن است. ملتی که به یاری فرهیختگان ایران پرستی چو رودکی، فردوسی، سعدی، حافظ ،مولانا، عنصری، شهید بلخی، عطار، خیام و فرخی و ... فرهنگ شان زنده مانده است و به رغم فشارها و تحمیل زبان بیگانه، زبان اجداد خود نه تنها از یاد نبردند که امروز هم همچنان چو گذشته ها به فارسی سخن می گویند. چنین ملتی را نمی توان با زور و تهدید به رنگ خود درآورد.

ایرانیان به رغم تحمیل اسلام و شکنجه و عذاب و کشته شدن مردان و پسران و به اسارت بردن زنان و دختران شان به دست عربهای ددمنش مسلمان، دین و فرهنگ و زبان و گذشته های خود همچنان حفظ کردند، و رادمردانی همچو یعقوب لیث به شاعری که مدحش به زبان عربی سروده بود، گفت: چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت! هنگامی هم که زبان عربی زبان رسمی ایران شده بود، مردم در خانه های شان همچنان به زبان فارسی سخن می گفتند، و این زبان هیچ زمان در ایران نمرد و فراموش نشد. این بیت هم ازنخستین اشعاری ست که می گویند به زبان فارسی سروده شد: آهوی کوهی در دشت چگونه دوذا - او ندارد یار بی یار چگونه بوذا

امروز مردم ایران چهره پیامبر اسلام و پسر عمش علی را آنچنان که بودند، می بینند و نمی توانند آدمکشانی چو این دو را ستایش کنند. کشتار یهودیان بنی غریضه به دستور محمد با شمشیر علی نابخشودنی ست، گو این که این تنها کشتار آن دو هم نیست. در این رویداد هولناک مردان و پسران را گردن زدند و زنان و دختران را به اسارت بردند، و آنوقت در ایران برایمان از انسانیت علی جانی حکایت ها نقل می کنند، از جمله داستان گربه ای که روی عبایش خوابیده بود و برای این که بیدارش نکند، عبایش را پاره کردا شاید هم که فقط دلش برای گربه ها می سوخت! و اما در کشورهای مسلمان شمال افریقا این داستان به محمد نسبت می دهند و نه به علی. گویی ایرانیان علی دیگری برای خود آفریده اند و میترای دیروز خود را امروز علی می نامند! و اسلام ما ایرانیان هم گویی اسلام اعراب نیست، هنگامی که در سوئیس دانشجو بودم، دوستان مسلمانی که از کشورهای شمال افریقا داشتم و در باره دین و مذهب صحبت می کردیم، به من می گفتند، اسلام شما اسلام ما نیست!

گذشته ها را نمی توان آسان زدود و باورهای مردم را با شمشیر پاک کرد. سالها پیش در نوشته های مونتسکیو خوانده بودم که در سفرش گذارش به خانه ای افتاد که پدر خانواده بیمار بود و در حال مرگ، و پسرش که حال زار پدر دید و دانست امیدی به شفای او نیست، از طاقچه بالای اتاق کتابی به زیر آورد و بالای سر پدرش گذاشت. مونتسکیو کنجکاو شد و آن کتاب به دست گرفت و دید اوستای دین زردشت است، و از پسر پرسید که این کتاب از کجا آمده است؟ پسر گفت: نمی دانم، یک کتاب قدیمی است که سالهاست در خانواده ما پنهان باقی مانده و ما هم نسل اندر نسل هنگام بیماری و مرگ آن را بالای سر بیمار می گذاریم. روزی در پاریس این داستان را برای روانشاد هما ناطق حکایت کردم و گفتم هرچه دنبال این کتاب می گردم در این جا پیدایش نمی کنم و نمی دانم در کدام نوشته مونتسکیو این داستان را خوانده ام، فقط به یاد دارم و مطءنم که نویسنده اش مونتسکیو است.

هما هم به من گفت اتفاقا من هم این را داستان را خوانده ام و من هم امروز به دنبالش هستم و پیدایش نمی کنم. اکثر ایرانیان خط عربی را می توانند بخوانند و بنویسند، اما معنای خوانده های شان را نمی فهمند، و باید اقرار کنم من هم که از روی کنجکاوی به دنبال این زبان رفتم و از دانشگاه کاتولیک پاریس دیپلمش را هم گرفتم همچنان در این زبان خنگ باقی مانده ام! و اما جالب این که شنیده ام بیشترین دعاهایی را هم که امروز مردم ایران به زبان عربی می خوانند ترجمه دعاهای زرتشتی ست که ابن مقفع ( روزبه پارسی) به زبان عربی ترجمه کرده است. خانمی برایم حکایت کرد دوستش که برای زیارت به نجف یا کربلا (درست بخاطر ندارم کدام یک از این دو شهر) رفته بود، هنگام ورود به زیارتگاه از او پرسیده بودند آیا کتاب دعایی به همراه خود دارد و او هم با غرور پاسخ داد: البته و کتابش را نشان داد و نگهبان درِ زیارتگاه نگاهی به کتاب کرد و ورق زد، و کتابش را ضبط کرد.

و اما از داستان سیدان اولاد پیامبر آنچنان که در خفا نقل می شود بگوییم: می دانیم که سید به زبان عربی به معنای آقاست و امروز هم مردان در کشورهای عرب زبان سید به معنای اقا را جلوی اسم شان دارند مانند سید احمد محمدی، سید حسین احمدی و غیره و غیره ... چون مرد هستند، آقا (سید) نامیده می شوند، بدون آن که ادعای بودن اولاد پیامبر اسلام را داشته باشند و تنها در ایران است که اولاد پیامبر شده اند. می گویند پس از حمله وحشیانه اعراب و کشتار مردان و تجاوز به زنان، بسیاری از این زنان که بچه دار شده بودند و با بچه های بی پدرشان سرگردان مانده بودند، برای داد خواهی به حاکم وقت هم که عرب بود و مسلمان پناه بردند. او هم گفت این کودکان چون عرب زاده هستند و آقا زاده، سید (به معنای آقا) خوانده می شوند و سید نامیده شدند و با گذشت زمان به سید و عرب زادگی تنها اکتفا نکردند و اولاد پیامبر اسلام و پسر عمش علی شدند. البته هستند بسیاری از سادات که شجره نامه دارند و از بازماندگان راستین اماماند، و اما بسیاری هم شجره نامه ای برای اثبات امامزادگی خود ندارند و خود بخود اولاد پیغمبر شدند و مغرور به عرب زادگی خود.

بخاطر می آورم روزی را که با یکی از دوستان که به دور از دین و مذهب بود و عاشق ایران زمین، از خیابانی می گذشتیم و مرد گدایی که پارچه سبزی به دور کمرش بسته بود، نزدیک شد و گفت سیدم و اولاد پیغمبر، و باید به من کمک کنید! دوستم گفت: البته اگر سید نبودی به تو کمک می کردیم، حال که می گویی اولاد پیغمبری چرا از ما طلب کمک می کنی و از جدت کمک نمی گیری؟ لابد گناهی از تو سرزده که به این روز افتاده ای که جدت هم به دادت نمی رسد! و به من گفت بدان که این نوع گدایان از شهرهای خودشان که همه از جد و آباداشان خبردارند می گریزند و به شهرهای دیگر می روند، و کمر بند سبزی به دور کمر خود می بندند و می شوند اولاد پیغمبر، و پیغمبر در کشور ما از این نوع اولاد فراوان دارد! خوشبختانه بسیاری از مراسم و اعیاد قدیم ایران همچنان بین ایرانیان زنده مانده است و می گویند ایرانیان در آن روزگار سیاه برای این که بتوانند نوروز و سال نو را جشن بگیرند، می گفتند که روز اول فروردین، روز تولد امام علی (ع) است!

باید به ملت ایران آفرین گفت که طی قرنها زور و ستم وحشیان بیگانه پلید زبان و آداب و رسوم شان از یاد نبردند و همچنان ایرانی باقی ماندند، و امروز هم این عرب زاده نابکار منفوری که بر ایران حکومت می کند سوای این که سیاهی دین مبینش را آشکارتر کند، توان محو تمدن ایران و ایران پرستی ایرانیان را ندارد. فردوسی روانت شاد که بسی رنج بردی در این سال سی، و اما زنده کردی بدین پارسی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر