"زن، زندگی، آزادی"؛ شعاری ساده بدون هیچ پیشوند و پسوندی،
ابوالفضل محققی
هیچ تحلیلی قادر نیست عظمت و بزرگی جنبش اعتراضی مهسا را به اندازه شعار "زن، زندگی، آزادی "که بر بستر کشته شدن مظلومانه یک دختر زیبای کُرد که معصومیت فرشتگان را داشت. شکل گرفت و به پرچم مبارزه یک نسل، یک ملت بدل گردید، بیان کند.
شعاری که خواسته گاه آن کردستان ترکیه بود. مایه گرفته از مبارزه زنان کرد در میدانهای رزم. گاه هم پا و گاه مقدم بر مردان. مایه گرفته از خواست آنها برای یک زندگی ساده اما آزاد.
آزادی این اکسیژن حیات، اکسیژن تاریخ، این کلام مقدس عجین شده با روح آدمی.
بر بستر چنین مبارزهای بود. که این شعار در میان نسلی که به دادخواهی "مهسا امینی" و در اصل به دادخواهی خود و ستمی که سال هاست بر جامعه طاعون زده ایران بخصوص زنان میرفت و می رود پذیرفته شد و با چنین سرعتی گسترش یافت. از سرحد مرزهای ایران فراتر رفت و حمایتی جهانی را برانگیخت. شعاری بسیار ساده مایه گرفته از عینت اجتماعی و مبارزه جاری روزانه مردم. مایه گرفته از نقش دم افزون دختران و زنان ایرانی در تمامی عرصههای مبارزه اجتماعی، سیاسی، فرهنگی کشور.
شعاری قابل درک برای میلیونها جوان ایرانی که در آرزوی یک زندگی ساده که بتوانند آن گونه که شایسته نسل امروز ایران باشد بی هراس از سرکوب ساده ترین نیازهایشان توسط جمهوری اسلامی زندگی کنند ودر فضائی آزاد بر بالندوتوانمندیهای خود را نشان دهند.
گفتند نام "مهسا" نام رمز است. این رمز از نظرمن همین شعارساده، روان وفراگیری است که تمام عناصر در بر گیرنده یک مبارزه جامع ومتحد کننده را در خود دارد.
شعاری که اگر حواشی بر آن نیفزائیم، فلسفی و پیچدهاش نکنیم! به ایسمهای رنگارنگ متصل ننمایم! میتواند بهمان سادگی که نسل جوان مبارز درمیدان، در مدرسه، در دانشگاه، در محیط کار آن را پذیرفت وجان بر سرش نهاد. اپوزیسیون خارج از کشور نیز با همان نگاه واقع بینانه به محتوی این شعار بسیج گرو متحد کننده بنگرد ونقش خود در قبال این شعارو همراهی خود در قبال جنبش اعتراضی مهسا که هنوزبه اشکال مختلف با همین شعار د رجامعه جریان دارد! را ببیند و پاسخ گوید؟
سوالی که مرتب درذهنم تکرار میشود چرازمانی که هزاران جوان با شعار "زن، زندگی، آزادی " این چنین پرشورقدم در میدان میگذارند؟ حماسه میآفرینند! بی آن که از گرایشهای هم سئوال کنند در کنارهم مبارزهای مشترک را پیش میبرند!
ازمبارزه جانانه کودک دهساله تا صدها جوان و نوجوان جان درکف دست نهاده آن حضور دارند وجان. بازتاب آن در خارج برای مدتیمی تواندبرکشمکشهای گروهی وجدال برسر جایگاه من کجاست؟ سر پوش نهاده و صفهای چند ده هزار نفری را که در مجموع از میلیون فراتر میرود در خارج از ایران در میان میلیونها مهاجر ایرانی که دل در گرو وطن دارند و قلبشان با قلب دختران و پسران مبارز خیابان میزند بمیدان بکشد؟ اپوزیسیون توشه از آن بر نمیگیرد؟ عظمت مبارزه جاری در داخل کشور بگونهی است که هر جریان سیاسی، هرکنشگر سیاسی و اجتماعی رابدون اما واگرهای همیشگی برای مدتی بمیدان میکشد و بهمراهی وتکرار شعار "زن، زندگی، آزادی" مجبور میکند.
چه روزهای پرشوری که همه از هم نیرو میگرفتند، در کنار هم شعار واحدی را تکرار میکردند و از هر آنچه که در توانشان بود برای گسترش، شناساندن و ایحادیک حمایت جهانی از جنبش مهسا دریغ نمیکردند.
بهر طریق که شده صفهای بزرگ اعتراضی، تظاهراتی چنان گسترده براه میانداختند که اعجاب جهانیان و حمایت آنها را بر میانگیخت.
صفهای طویل انسانی شکل گرفته از نیروی جنبش، وحدت، پی بردن بقدرت میلیونی مهاجران ایرانی و چشم اندازهای روشنی که از واقعیت مبارزمشترک یک ملت سیراب میشد.
عملی که میتوانست پایههای یک میثاق ملی برای مبارزه مشترک با جمهوری اسلامی را پی ریزی کند.
تمامی عناصر لازم برای برداشتن قدمهای سازنده برای شکل دادن به چنین میثاقی فراهم بود.
عینت مبارزه در داخل، حضور و حمایت میلیونی مهاجران دل در گرو ایران د اشته در خارج برای مدتی بر ذهنیتهای بسته گروهی و ایدئولوژیک برای مدتی غالب گردیده بود. نویدی امیدبخش برای مبارزان داخل و دلگرم کننده برای خارج.
اما دریغ که چنین نزدیکی و امکانی که برای شکل دادن به یک اتحاد عمل فراگیر فراهم شده بود قدر نهاده نشد. نیروی وسیع مهاجران ایرانی که در صورت پایبندی اپوزیسیون "به اتحاد حول جنبش مهسا و شعار زن، زندگی، آزادی " رشتههای همبستگی ایرانیان در خارج را مستحکم نماید! مسئولانه به وظیفه خود عمل نکرد! بار دیگر در کشاکش بحثهای انتزاعی که از نظر من قبل از این که ریشه طبقاتی داشته باش! عمدتاً ریشه در وابستگیهای گروهی، خودخواهیهای فردی و این که جایگاه ما یا من کجاست؟ این فرصت سوخت.
ترس از این که در سایه چنین اتحادی فلان جریان یا فلان فرد بالا بیاید. سر ما بی کلاه بماند. همراه با تلاش سایبریهای پنهان حکومتی، بار دیگرهمان بیماری مزمن گروه گرایی و مقدم بودن ذهنیت روشنفکری بر عینیت اجتماعی راعودت داد.
با فروکش کردن دامنه مبارزه در داخل. اپوزیسون خارج بی آنکه به جمع بندی متعهدانه، بدور از حب و بغض عمل کرد خود بنشیند. نقش هر جریان، هر فردرا بدرستی ارزیابی کرده و به نقد بکشد. از آن تجربه و امکان شکل دادن بیک اپوزیسیون جان دار وتاثیر گذار که حمایت میلیونی مهاجران در خارج ومبارزان در داخل راکسب کند، جایگاهی درخوریابد
بار دیگر در هیاهوی مباحث جانبی که هیچ نقشی در جهت ارتقای جنبش و نزدیکی جریانهای سیاسی بهم ندارد. غرق گردید!
موضوع اصلی که همان ایجاد یک کانون همگرائی، وحدت آفرین برای مردم ایران در خارج از کشور باشد به سایه رفت ودر محاق قرار گرفت. کانونی که میتوانست از همکاری و کمکهای بی تمنا واز صمیم قلب میلیونها ایرانی خارج از کشور بهره گیرد وپشتوانه محکمی برای جنبش داخل ومبارزان داخل باشد.
شادمان جمهوری اسلامی که از دیدن این همه پراکندگی و تئوری بافی در میان مخالفانش با دمش گردو میشکند و بی مهابا حلقه دار برگردن مبارزان جوان میاندازد. همین.
ابوالفضل محققی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر