صفحات

۱۴۰۲ آبان ۱۴, یکشنبه

Mazdak_Bamdadan2.jpg  "چپ" ایرانی و نگاه فِتیشیستی به اقلیت، مزدک بامدادان

زمان برای خواندن: ۱۳ دقیقه

«اگر در ایران تبلیغات کمونیستی بشود، مسلمانان بعنوان آنکه مسلمان می‌باشند، از گرویدن به آن خودداری نخواهند کرد. ولی با این عقاید درهمی که در مغزهای خود آگنده‌اند، اگر مبادی کمونیستی را هم فرابگیرند، اینها را با آنها درهم آمیخته یک معجون تهوع‌آوری پدید خواهند آورد» احمد کسروی (۱)

اگرچه امروزه آنچه که خود را چپ جهانی می‌نامد به پرسمانها و دشواره‌های اجتماعی نگاهی سنگواره‌گون و ایدئولوژیک دارد، در این نوشته می‌خواهم بیشتر به چپ ایرانی بپردازم. "چپ" را در میان دو نشان گذاشتم، چرا که بر این باورم ما در ایران بجز بازه‌ای کوتاه، یعنی از آغاز جنبش مشروطه و فرقه اعتدالیون عامیون و دوران پادشاهی رضاشاه، با چهره‌هایی چون تقی ارانی، سلیمان‌میرزا اسکندری، خلیل ملکی و...، چپ در اندریافت دانشنامه‌ای آن نداشته‌ایم. آنچه که پس از شهریور ۱۳۲۰ و پیدایش حزب توده بر سپهر سیاسی ایران خود را چپ نامید، چپ نبود، یک خوانش استالینیستی از مارکسیسم-لنینیسم بود که کمابیش جز در شعر و شعار هیچ پیوندی با ارزشهای چپ دانشنامه‌ای، بویژه دادگری و دادمندی، یا آنگونه که خود می‌گفتند و می‌گویند "عدالت اجتماعی" نداشت. همچنین چپ ایرانی تا به امروز نتوانسته است بند ناف خود را از جهانبینی شیعه امامیه ببُرد، پدیده‌ای که من آن را "مارکسیسم اثنی‌عشری" می‌نامم. چه پیش و چه پس از فرمان مشروطه پاسدار و گستراننده ارزشهای جهان مدرن، نه "چپ"ها، که ناسیونالیستهایی چون بی‌بی‌ خانم استرآبادی، تاج‌السلطنه، طوبا آزموده، صدیقه دولت‌آبادی، فتحعلی آخوندزاده، آقاخان کرمانی، عبدالرحیم طالبوف، حسن رشدیه و دیرتر فخرآفاق پارسا، فرخ‌رو پارسا، مهرانگیز منوچهریان، احمد کسروی، فروغی، صادق هدایت، ذبیح بهروز و... بودند (۲).
همچنین بر این نکته که از چپ یا مارکسیسم "ایرانی" سخن بگویم، پامی‌فشارم. این را که نورالدین کیانوری یکی از برجسته‌ترین چهره‌های مارکسیسم ایرانی، نواده شیخ فضل‌الله نوری، از واپسگراترین چهره‌های روحانیت تبهکار شیعه است، البته که باید به پای شوخی تاریخ نوشت، آنچه که خویشاوندی پنهان "چپ" ایرانی را با جهان‌نگری شیعه اثنی‌عشری نشان می‌دهد، هم پیوند حزب کمونیست ایران با آخوند واپسگرایی چون میرزا کوچک خان در جنبش جنگل است و هم جشن حزب توده برای بازگشت آیات عظام از تبعید و دیرتر خاموشی گزیدن آن در برابر ترور وحشیانه احمد کسروی. اگرچه نقد دین از بزرگترین خویشکاریهای جنبش چپ است، ما در سرتاسر این دوران کوچکترین نقدی بر دین از سوی همین "چپ" نمی‌بینیم، هر نقدی که شده، از خامه ناسیونالیستها، از آخوندزاده و کرمانی و طالبوف گرفته تا کسروی و هدایت و ذبیح بهروز تراویده است. در زمینه حقوق زنان هم باز این زنانی چون استرآبادی و دولت‌آبادی و داویدیان و پارسا و منوچهریان هستند که همچون ستاره بر آسمان این نبرد برابری‌خواهانه می‌درخشند (۳).

فراتر از آن، همسانی در رویکرد و جهان‌نگری را در دهها و‌ای بسا سدها نمونه اندیشگی آنچه که خود را چپ می‌نامد می‌توان یافت. چریکهای فدائی خلق ایران می‌پنداشتند «کسی که قوانین عام مارکسیسم را در زمینه‌ای می‌پذیرد و در زمینه‌ای دیگر رد می‌کند، نمی‌تواند مارکسیست باشد» (۴) این داوری مرا بیاد آیه ۷ سوره آل عمران می‌اندازد که درباره "محکمات و متشبهات" می‌گوید «وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا / و استواران در دانش می‌گویند به "همه" آنچه از سوی خدایمان آمده ایمان داریم». شاید برای همین بود که مصطفا شعاعیان، یک چریک مارکسیست ایرانی شضت‌واندی سال پیش واژه "چپول" را آفرید و نوشت «ما در تاریخ چپ نداشته‌ایم، چپول داشته‌ایم» (۵). من نیز در گفتگویی با نشریه فریدون (۶) با بررسی پیشینه چپ در ایران، نه بر پایه شعرها و شعارها، که با نگاه به دستآوردها و برنامه‌ها، گفتم ناسیونالیسم ایرانی در نهاد خود یک جنبش چپ‌گرا است، چرا که دادگری و دادمندی را برتر از نهاد و برنهاده می‌داند. با این رویکرد، محمدرضاشاه را باید بزرگترین چپ‍گرای راستین تاریخ ۱۰۰ سال گذشته ایران دانست.

۲) فتیش:
واژه فتیش و فتیشیسم را بیشتر در پیوند با روانشناسی زیگموند فروید (۷) و انگاره‌ای برای واگشائی ریشه‌های رفتار جنسی انسانها می‌شناسیم، ولی رویکرد من به فتیشیسم در این نوشته از نگاه دین‌شناسانه و مارکسیستی است. برای نخستین بار شارل دو بروس (۸) واژه فتیشیسم را برای بررسی باورهای دینی قبیله‌های بدوی بکار برد. "فتیش" در این بستر به شیء بی‌جانی گفته می‌شد که پرستندگانش به نیروهای جادوئی آن باور داشتند. برابرنهاد پارسی این واژه که "شیءباوری" نامیده شده است، به گمانم بخوبی گویای درونمایه آن است، چرا که یک شیء بخودی‌خود نه نیرویی دارد و نه توانی، این باور انسانها است که از آن یک پدیده فراانسانی می‌سازد.
با همین رویکرد بود که کارل مارکس کمابیش یک سده دیرتر واژه فتیش را در پیوند با ارزش کالا بکار برد و فنواژه‌های "بُت‌‌وارگی پول" و "بُت‌‌وارگی کالا" (۹) را برساخت. او در بخشی بنام "بُت‌وارگی کالا و رازهای آن" با بهره‌گیری آشکار از انگاره‌های دو بروس تلاش کرد چیستانهای کالا و پول در جایگاه دو بُت‌واره بنیادین جامعه سرمایه‌داری را وابگشاید.
بدینگونه باید برخورد فتیشیستی چپ امروز با پدیده "اقلیت" را، چه در پهنه همگانی آن و چه در سپهر ویژه ایرانی، در پیش روی پس‌زمینه‌ای دید که در روندی ۲۵۰ ساله فرازآمده و اکنون از حقوق زنان و دگرباشان جنسی گرفته تا زیست‌بوم و گرمایش زمین را هم دربر می‌گیرد.

۳) اقلیت:
در دوره رزیدنتی از یک همکار فرهیخته چینی که چینیان پزشکان اروپایی را شکارچیان درد (pain hunter) می‌نامند و برآنند که پزشکی در این قاره به یک صنعت فرارُسته و برای اینکه چرخ این صنعت غول‌آسا بچرخد، پزشک باید پیوسته بدنبال "درد" و "دردمند" بگردد، تا به او درمان بفروشد. دو دهه دیرتر که در بررسیهای تاریخی به "چپ" ایرانی پرداختم، این سخنان خردمندانه آن همکار چینی دوباره بیادم آمد. براستی هم آنچه که خود را چپ می‌نامید و همچنان می‌نامد، "شکارچی اقلیت" (minority hunter) است. به دیگر سخن این گرایش در ایران تنها در بستر دوگانه‌های باهم‌ستیز است که می‌تواند سرمایه بیاندوزد و کنشگری کند.
در اروپا و پس از شکست مارکسیسم اردوگاهی و در نبود حزبهای کمونیستی، این حزبهای چپ و سبز بودند که رویکرد مارکسیستی را در برخورد با پرسمانها و دشواره‌های اجتماعی بکار گرفتند (۱۰). در ایران و بستر اسلامی-شیعی آن، پدیده "تقیه" نیز به این همه افزون گشت؛ مارکسیست-لنینیستهای دیروز با همان رویکرد و جهان‌نگری پیشین، اینبار با نهادن نام "چپ" بر خویش تلاش کردند جای پایی نو برای این ایدئولوژی در میان جامعه باز کنند. روش آنان ولی هنوز هم بر پایه انگاره "تضاد اجتماعی" (۱۱) کارل مارکس و فریدریش انگلس استوار است. آن دو می‌نویسند: «تاریخ همه جامعه‌های تاکنونی، تاریخ جنگ طبقاتی است» (۱۲). در جای دیگری آوردم که دیالکتیک تاریخی مارکس و انگلس همانندیهای بسیاری با جهان‌نگری توراتی-انجیلی دارد. این دیدگاه در جامعه شیعه‌زده ایرانی درونمایه دیگری یافت و چنین شد که واژه "تضاد اجتماعی" به همه زمینه‌ها فراگسترده شد و رنگ‌وبوی نبرد "کفر و ایمان" را بخود گرفت.
در چنین بستری، مارکسیسمی که به چپ دگردیسیده بود، برای توجیه هستی خویش و نیاز جامعه بدو، باید بدنبال "تضاد" می‌گشت، تا با آفریدن دوگانه‌های باهم‌ستیز، بخشیدن چهره "اقلیت ستمدیده" به یک سوی این دوگانه و "اکثریت ستمگر" به سوی دیگر آن، خود در سوی آن اقلیت خودپرداخته بایستد و بدینگونه با یافتن، و اگر نیافت با آفریدن یک "اقلیت"، نیاز بخشی از جامعه به خویش را به او بباوراند. اینچنین است که می‌بینیم "چپ" ایرانی در همه این چهار دهه تنها اینجا و آنجا به ستمی که به بهائیان می‌رود، پرداخته. چرا که با پرداختن به این "اقلیت" نمی‌توان یک دوگانه باهم‌ستیز، یک تضاد اجتماعی یا یک نبرد کفر و ایمان پدید آورد و در یک سوی آن ایستاد. همچنین اگر این "چپ" به آنچه که خود آن را "حقوق اتنیکی" (۱۳) می‌نامد، تنها هنگامی می‌پردازد که بتوان از دل آن یک دوگانه "ستمدیده/ستمگر" بیرون کشید. از حقوق "اتنیکی" بختیاری، لُر، گیلک، مازنی، تالشی و... چیزی نمی‌یابیم، چرا که از دل این "شکار اقلیت" نبردی که بتوان یک سوی آن را گرفت، بدر نمی‌آید. در برابر آن حکومت فرقه بر آذربایجان، جمهوری مهاباد و سرکوب شیخ خزعل زمینه‌های تاریخی برساختن یک دوگانه "پاک و پلید" را به آسانی فراهم می‌آورند - دوگانه‌های "ترک و فارس"، "کرد و فارس" یا عرب و فارس" را - تا "چپ" ایرانی از راه برسد و در جامه رهائی‌بخش در کنار ستمدیدگان بایستد.
"چپ" تا بدانجا پیش می‌رود که از میهن‌دوستی و همبستگی جهانی نیز یک دوگانه کفر و ایمان برمی‌سازد و انترناسیونالیسم را به یک فتیش جاودانه فرامی‌رویاند. دشمنی بخش بسیار بزرگی از این "چپ" با پرچم شیروخورشید، سرود ای‌ایران، تاریخ پیش از اسلام و... را در چنین بافتاری باید بررسید. اگر بخواهیم تنها به یکی از نمونه‌های پیشینی این رویکرد بپردازیم، بررسی سخنان شاملو در دشمنی با شاهنامه، با نوروز و با موسیقی ایرانی خود نیازمند چندین مقاله می‌شود. در چنین نگاهی و برای آفریدن یک دوگانه دیگر، باید از ناسیونالیسم ایرانی که همه چیز را نخست برای ایران می‌خواهد، یک دیو ساخت و این ملی‌گرائی را که گویا به یکباره و با بر تخت نشستن رضا شاه از آسمان بر زمین افتاده، دیگرستیز و بویژه عرب‌ستیز نشان داد، حتا اگر برجسته‌ترین نماد آن که ولیعهد کشور باشد، با یک شاهزاده عرب مصری پیوند زناشویی بسته باشد.
نگاه فتیشیستی به اقلیت خود را در یک سال گذشته آشکارتر از همیشه نشان داد. برای "چپ" ایرانی حق همیشه با اقلیت است. در انقلاب ۱۴۰۱، که زمین نگاه و اندیشه و منش ایرانی را از بیخ‌وبن شخم زد و در آن بذری نو پاچید، باز هم این "چپ" بود که در هر بزنگاهی بجای راهکارها و ابزارهای همدلی، به شکار دوگانه‌های با‌هم‌ستیز رفت؛ یک روز با زنانه/مردانه کردن انقلاب، یک روز با ستیز دروغین حاشیه/مرکز و روزی دیگر با دوگانه پادشاهی/جمهوری. برخورد این "چپ" با درگیری بی‌پایان فلسطین و اسرائیل نیز هم در همین راستا است. گذشته از شعارهای بجا مانده از جنگ سرد مانند "صهیونیسم، سگ زنجیری امپریالیسم"، باز هم این نگاه فتیشیستی است که آنان را وامی‌دارد که با برحق دانستن همیشگی اقلیت، بجای تلاش در راستای خوشبختی و سربلندی انسان فلسطینی، همچنان پرچم "آرمان فلسطین" را برافرازند و بخشی از آنان حتا در کنار حماس بایستند.
"چپ" ایرانی یک گرایش ایدئولوژیک-دین‌واره است و گرایشهای ایدئولوژیک در دین‌وارگی خود دچار رویکرد فتیشیستی به پدیده‌ها می‌شوند. مانند هر کشور پیشرفته دیگری ولی، ایران آزاد آینده نیز نیازمند یک چپ نیرومند است، این چپ باید بند ناف خود را از مارکسیسم-لنینیسم و بویژه تئوری "تضاد اجتماعی" مارکس بریده باشد، از دوست داشتن ایران شرمگین نباشد، در رنگارنگی فرهنگی، زبانی و آئینی ایران یک سرمایه ببیند و نه میدانی برای ستیزهای بی‌پایان و بجای ویرانگری در اندیشه سازندگی باشد و در یک واژه؛
چپی که دین‌خو، ایدئولوژی زده و پیش از هر چیز فتیشیست نباشد!

مزدک بامدادان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱) سرنوشت ایران چه خواهد شد؟ احمد کسروی ۱۳۲۴
۲) فهرست اندیشمندان پیشرو در میان ناسیونالیستهای ایرانی بسیار درازتر از این است همانگونه که همیشه گفته‌ام «در زمینه‌ عرضه چهره‌های فرهیخته، اثرگذار و پیشرو، مارکسیسم و اسلامیسم حتا به غوزک پای ناسیونالیسم ایرانی هم نمی‌رسند»
۳) Feminism and Nationalism in the Third World, Kumari Jayawardena, Zed Books, 1986
۴) نقد چریکهای فدائی خلق درباره مقاله نیم‌گامی در راه، جبهه انقلاب رهائی‌بخش خلق، ۱۳۵۲
۵) یگانه متفکر تنها مصطفی شعاعیان، هوشنگ ماهرویان، نشر بازتاب‌نگار ۱۳۸۳، برگ ۳۳
۶) https://www.youtube.com/watch?v=QW7en13tfTM&t=2768s
۷) Drei Abhandlungen zur Sexualtheorie / Three Essays on the Theory of Sexuality 1905
۸) Charles de Brosses, Du culte des dieux fétiches, 1760
۹) Geldfetisch / Warenfetisch, Karl Marx, das Kapital, S 108
۱۰) همین نگاه فتیشیستی به اقلیت در اروپا نیز راه به آنجا برده است که اکنون "مسلمانان" جای "پرولتاریا" را گرفته‌اند. ستایش اقلیت تا بدانجا پیش می‌رود که با آفریدن واژه اسلاموفوبیا، ما خرده‌گیران به اسلام به یکباره بیمار روانی و دچار "فوبیا" (ترس بیمارگونه) نامیده می‌شویم!
۱۱) Social conflict theory
۱۲) Das Kommunistische Manifest, 1848
۱۳) بسیار پیشتر از آنکه مارکسیستهای ایرانی در برخورد با پرسمانها زبانی و فرهنگی ایران پای فتوای لنین در "حق ملل در تعیین سرنوشت" را به میان بکشند، میرزا حسن رشدیه بجای پرداختن به دوگانه‌های دروغین با راه‌اندازی دبستانهای دوزبانه بدنبال راهکار گشته بود. آنچه که خود را چپ می‌نامد، همواره در شکار درد است تا دشمنی بیافریند، ناسیونالیسم ایرانی ولی کارنامه‌ای درخشان از راهکارهای مدرن دارد.

گویا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر