صفحات

۱۴۰۲ تیر ۲۸, چهارشنبه

 


دوچهرگی، بلای جان ایران


فاضل غیبی

در پی سقوط ایران به مغاک فاشیسم اسلامی، تهمت و توهینی نبود که “خودی” و “بیگانه” نثار «ایرانیان» نکرده باشند؛ اما خوشبختانه «رستاخیز مهسا» نشان داد که بخش بزرگ ایرانیان، مانند مردمان هر کشور دیگری، از همه گونه ویژگی‌های نیک انسانی و اجتماعی برخوردارند، و تسلط فاشیسم اسلامی بر ایران نه تصادفی و یا نتیجۀ «خُلقیات ایرانیان» بوده، بلکه در وضعیتی مشابه در کشورهای اروپایی مانند آلمان، ایتالیا، اسپانیا و... در نیمۀ نخست سدۀ بیستم رخ داد.

جامعۀ ایران نیز در برابر فشار تبلیغی «چپ اسلامی» از یک‌سو و حکومت فردی محمدرضاشاه از سوی دیگر، ناگزیر آبستن دگرگونی بزرگی بود، که با توجه به نفوذ و ماهیت تودۀ عظیم «چپ اسلامی» نمی‌توانست پیامدی جز قدرت‌یابی «اسلامیون» یا «چپ‌ها» داشته باشد.

حکومت اسلامی نه تنها بر دوش تودۀ مزبور به قدرت رسید، بلکه بدون پشتیبانی فعال آن هرگز نمی‌توانست دوام بیاورد. و اگر حکومت اسلامی در تاریخ جهان بی‌سابقه می‌نماید، بدین سبب که تودۀ «چپ اسلامی» از دیدگاه روان‌شناسی اجتماعی از نارسایی بی‌همتایی برخوردار است.

ریشۀ این نارهنجاری را باید در اسلام و به ویژه در مذهب شیعه جستجو کرد، که به راستی هیچ مذهب و مکتبی در دنیا از نظر عقل‌ستیزی به گرد پای آن نمی‌رسد. احمد کسروی نخستین اندیشمند معاصر است که این نکتۀ مهم را دریافت: «در شيعي‌گری دليل خواستن و يا چيزی را به داوری خِرَد سپردن از نخست نبوده و کنون هم نبایستی بود.»(۱)

رأی کسروی بر این واقعیت تاریخی استوار است که اصول فکر منطقی را برای نخستین بار ارسطو تدوین نمود و با پیدایش مسیحیت و هماهنگ شدن تدریجی آن با منطق یونانی، در طول «قرون وسطا» منطقی اندیشیدن رواج پیدا کرد. در حالی که به هنگام پیدایش اسلام و تدوین آثار اسلامی «روش درست اندیشیدن» هنوز در عربستان رسوخ نکرده بود و بدین سبب مطالب اسلامی به کلی از منطق به دور هستند.

بدین معنی مشکل با اسلام و به ویژه شیعیگری نه تنها این است که از نظر فکری باتلاقی را می‌ماند که هرچه بدان پرتاب شود، بدون ارتباط با دیگر مطالب در آن شناور بر جای می‌ماند، بلکه این هم هست که رهایی از آن به کمک اندیشۀ منطقی نیز ناممکن است.(۲)

در تاریخ معاصر ایران به ظاهر دو کوشش بزرگ برای رهایی از اسلام صورت گرفت که هر دو به شکست انجامیدند. نخست کوشش برای ترویج افکار روشنگرانه برآمده از جوامع اروپایی، که به همت «منوّرالفکران» در آستانۀ انقلاب مشروطه مطرح گردید و دیگری گسترش «جریان عدالتخواهانۀ چپ». اما این هر دو  کوشش‌ بی‌ثمر ماند، زیرا هواداران هر دو جریان بدون آنکه خود را از رسوبات عقاید اسلامی رها کنند، مطالب جدیدی را در ذهن جای دادند. خاصه آنکه هر دو جریان از روشنگری ضدمذهبی طفره رفتند. به‌ویژه حزب توده که در برخورد با دیوار بلند اسلام از همان گام نخست «تقیه» پیشه کرد:
«سيدى در اردبيل بنام ميرخاص، بر عليه حزب توده برخاسته و آنها را تكفير کرده و مردم را به کشتن‌شان تحريص نموده، زنها را بنام ارتداد شوهرانشان، از آنها جدا گردانيده بشوهر ديگر داده. در کشوری که با رژیم مشروطه و با قانون اساسی اداره می‌شود، به چنین رفتار وحشیانه پرداخته است.»(۳)

بدین ترتیب «حزب توده» که نمی‌توانست با روشنگری در جامعه پایگاهی بیابد با تبلیغات دروغین تنها به یارگیری از نسل جوان و برخی اقشار دیگر بسنده کرد و برای حفظ خود، در خدمت پیشبرد سیاست خارجی روسیه شوروی نسخۀ مسخ شده‌ای از مارکسیسم سرهم کرد که به درستی «چپ روسی» نامیده شد.

البته باید انصاف داد که مبلغان حزب توده و جریانات بعدی «چپ»، اگر هم می‌خواستند نمی‌توانستند هواداران خود را روشنگرانه به ترک اسلام فراخوانند! چون دیری نمی‌پایید که در برخورد اندیشه‌های روشنگرانه با باورهای شیعی، در نهایت «معجونی تهوع‌آور» از ترکیب این دو فراهم می‌آمد، زیرا فقط مطالب منطقی را می‌توان با منطق ردّ یا قبول کرد. این پدیدۀ شگرف را کسروی کشف کرده بود و همین کافی است تا جایگاه او را به عنوان یکی از معتبرترین روشنگران تاریخ معاصر استوار سازد:
«اگر در ايران تبليغات كمونيستی بشود، مسلمانان بعنوان آنكه مسلمان می‌باشند از گرويدن به آن خودداری نخواهند كرد. ولی با اين عقايد درهمی كه در مغزهای خود آگنده‌اند، اگر مبادی كمونيستی را هم فرا گيرند، اينها را با آنها درهم آميخته يك معجون تهوع‌آوری پديد خواهند آورد. چنانكه همين رفتار را با مشروطه كردند و آن را گرفتند و بحال تهوع‌آوری انداختند.»(۴)

بنابراین اگر حزب توده در دو - سه سال نخست پس از تأسیس، به یک‌باره به «بزرگ‌ترین حزب سیاسی خاورمیانه» بدل شد و تقریباً تمامی نسل جوان مدرسه دیدۀ ایران را به خود جلب کرد، نه از آن رو بود که در ایران رستاخیز فرهنگی سترگی رخ داده بود، بلکه از آنجا نشأت می‌گرفت که «توده‌ای» شدن به هیچ‌گونه دگرگونی فکری و اعتقادی نیاز نداشت. زیرا «هواداران حزب» هرچند با «ودکا و سِبیل» به ظاهر غیرمذهبی رفتار می‌کردند، اما در همزادی فکری با اسلام باعث شدند که در میان جریانات اسلامی نیز میل به بزک اسلام به عنوان ایدئولوژی جهانگیرانه رشد کند و ترکیب «چپ اسلامی» برآمده از «حوزه و دانشگاه» به نگرش مسلط بر جامعه بدل گردد.
بنابراین «پنجاه و هفتی‌ها» بنا به ماهیت فکری خود، نه دو گروه جدای «اسلامی» و «چپ»، بلکه «توده»ای با ماهیت همگون اما با دو چهرۀ گوناگون را تشکیل می‌دادند. جالب نظر آن است که بخشی از همین «توده» پس از مهاجرت میلیونی به خارج از کشور، برای بار سوم «دگرگون» شد و اینک ظاهری «سوسیال دمکراتیک» به خود گرفته است، اما چون نیک بنگریم، در نهایت به «دوچهرگی چپ اسلامی» چهرۀ جدیدی افزوده شده است!

پدیده‌های «استثنایی» بسیاری را می‌توان به عنوان عوارض دوچهرگی چپ اسلامی برشمرد. نمونۀ کوچک آنکه، کمونیست‌ها در هیچ جا با مراسم مذهبی خاکسپاری نمی‌شوند. اما چپ‌های ایرانی نه تنها در ایران همواره از خاکسپاری اسلامی استقبال کرده‌اند، بلکه حتی در خارج از کشور نیز خواهان آن هستند. اینکه مثلاً «بزرگ علوی»، از سرشناس‌ترین کمونیست‌های ایرانی و از بنیان‌گذاران حزب توده، پس از عمری زندگی در آلمان شرقی، در برلین با مراسم اسلامی به خاک سپرده شد، همان‌قدر نشانۀ دوگانگی چپ اسلامی است که ارسال پیکر «شاهرخ مسکوب» و یا «هوشنگ ابتهاج (سایه)» به ایران برای خاکسپاری با مراسم اسلامی.

بدین معنی سه رویۀ «اسلامی»، «چپ روسی» و «سوسیال دمکراسی» نه مراحل تحولی فرهنگی، بلکه نشان دهندۀ معجونی است که در اذهان بخش بزرگی از ایرانیان فراهم آمده و از نظر روانشناسی اجتماعی پدیده‌ای شگرف بشمار می‌رود.

برای شناخت این پدیده شاید بتوان از آشنایی با عوارض بیماری «روان‌گسیختگی»(اسکیزوفرنی) کمک گرفت.

روان‌شناسان دو علت برای بروز این نارسایی می‌شناسند: یکی عامل ژنتیک و دیگری شرایط آزاردهنده در کودکی. از عوارض آن در زندگی روزمره این است که فرد برای پاسداری از دو چهرۀ خود، ناگزیر از دروغ‌گویی است و از آنجا که دروغ سرچشمۀ همۀ دیگر نارسایی‌های اخلاقی، از ریاکاری، تظاهر تا خیانت و غیره است، بی‌اخلاقی (در عین ستایش از خود به والاترین ویژگی‌ها) نقطۀ مشترک طیف چپ اسلامی را تشکیل می‌دهد. بدین سبب نیز رفتار رهبران این طیف نسبت به «خودی‌ها» در عین ادعای «برادری» و «رفاقت»، دستکمی از رفتار با «دشمنان» ندارد.
نکتۀ دیگر آنکه لازمۀ دوچهرگی حفظ ویژگی‌های دو چهرۀ متفاوت است! و بدین سبب مبتلایان، هرگونه شباهت میان دو چهرۀ خود را به شدت انکار می‌کنند. چنان‌که هرچند چپ‌ها و اسلامی‌ها از نظر فکری و عملی در هشت دهه گذشته دست در دست هم بوده‌اند، اما اگر فردی «اسلامی» را «چپ» بخوانید سخت برآشفته می‌شود، و برعکس!

مشکل دیگر اینکه دوچهر‌گان، از آنجا که از حافظه‌ای مخدوش برخوردارند، نسبت به چند و چون سرگذشت خود دچار مشکل‌اند و نمی‌توانند روایتی واقعی از زندگی خود بدست دهند. بازتاب اجتماعی این نارسایی در جریان چپ اسلامی چنین است که نسبت به تاریخ خود و به ویژه تاریخ ایران واقعیت‌گریزاند و از هیچ‌گونه جعل و دروغ ابا ندارند. همان‌طور که اشخاص مورد آزار جنسی قرار گرفته می‌کوشند تا گذشتۀ خویش را پنهان کنند و یا بی‌اهمیت جلوه دهند، جریان چپ اسلامی نیز گذشتۀ تاریخی خود را پنهان می‌کند و به قهرمان‌پروری می‌پردازد.

نمونه‌وار می‌توان از برخورد یکسان نیروهای چپ و اسلامی به حملۀ اعراب به ایران اشاره کرد، که متحداً در تحریف یا حتی تکذیب آن می‌کوشند؛ از یک‌سو با به دست دادن تصویری سیاه از اواخر دوران ساسانی، یورش اعراب را حتی نوعی موهبت جلوه می‌دهند و از سوی دیگر آن را کم‌اهمیت‌تر از حملۀ مغولان می‌شمارند. و بالاخره گاه در نوعی هم‌آوایی شگرف اساساً منکر چنین تهاجمی می‌شوند و تشرف به دین اسلام را نتیجۀ کودتای «ایرانیان عرب‌تبار» ساکن میانرودان در پیامد ضعف دربار ساسانی قلمداد می‌کنند. زیرا در غیر این صورت از یک‌سو باید بپذیرند که تسلط اسلام بر ایران نتیجۀ اجباری شکست از عرب بادیه‌نشین بوده و از سوی دیگر ایران پیش از حملۀ اعراب از تمدنی برخوردار بوده، که از آن پس در سایۀ بدویت اسلامی رو به اضمحلال نهاده است.

چنان‌که اشاره شد، هرچند شخص مبتلا به دوگانگی شخصیت از آن رنج می‌برد، اما به ناگزیر هر دو چهرۀ خود را می‌پاید. نمونه‌وار «چپ‌ها» از یک‌سو از جنایات رژیم اسلامی و نابسامانی کشور می‌نالند و از سوی دیگر، از حکومت آخوندی به دلیل “مبارزۀ ضد امپریالیستی” دفاع می‌کنند، و «اسلامی‌ها» نیز از یک‌سو به منافع ملی در برابر «کافران» روسی و چینی چوب حراج زده‌اند و از سوی دیگر، فرزندان خود را برای زندگی و تحصیل، نه به کشورهای “بلوک شرق”، بلکه به آمریکا می‌فرستند!

بنابراین می‌توان چنین جمع‌بندی کرد: همان‌طور که گویی «سلطنت‌طلبان» هنوز ساز و کار دنیا را در مناسبات قرون وسطایی می‌بینند و به دنبال سلطانی هستند تا به او بیاویزند، جناح چپ اسلامی نیز که در چنبرۀ نارسایی دوچهرگی گرفتار است به هیچ روی نمی‌تواند به جناحی قابل اعتماد در گذار ایران از حکومت فاشیسم اسلامی بدل گردد.

«زن زندگی آزادی» نشان داد، که جامعۀ ایران و بویژه نسل جوان بر «کابوس پنجاه و هفتی‌» غلبه کرده و همین بزرگترین ضامن پیروزی رستاخیز مهسا خواهد بود. در این میان امروزه خوشبختانه بخش بزرگی از هواداران سابق سازمان‌های «چپ» نیز، به جلوۀ «چپ ملی»، از خیزش «زن زندگی آزادی» پشتیبانی می‌کنند.

——————————
(۱) احمد کسروی، شیعیگری، ص ۸
(۲) جریان روشنگری در اروپا در واقع با ردّ استدلال مبنی بر اثبات وجود خدا از سوی «قدیس آنسلم کانتربری» به وسیلۀ «امانوئل کانت» به پیروزی رسید.
(۳) احمد کسروی، سرنوشت ایران چه می‌شود؟، ص ۲۵
(۴) همانجا، ص ۱۰


نظر خوانندگان:


■ با درود و آفرین بر گرامی فاضل غیبی استاد غیبی به درستی دوچهرگی یا دورنگی، در کردار ِ گروه‌های گوناگون را، به راستی بررسی کرده و به روشنی نشان داده است. با سپاسی پایدار به این آموزه‌ی سازنده و گرانمایه آفرین می‌گویم. با پوزش بر آن هستم که نکته ای را هم یادآور شوم. در این جستار دوچهرگی گروهها و انجمن‌هایی به درستی بررسی شده‌اند و نیازی نیست که چیزی بر آنها افزوده شود. با این وجود اگر اندکی ژرفتر بنگریم خواهیم دید، که همه‌ی گروه‌های نامبرده، برآمده و پرورده شده در پندارها و بینشِ مردمان ایران هستند. پس باید به زمینه‌ای هم برخورد کرد که زاینده‌ی این دوچهرگی و پرونده‌ی دروغ در پوششی فریبنده است.
پرسش این است چرا چپ‌گرایان یا سیاست‌ورزان کشورهایی مانند ایتالیا یا نیکاراگوا چنین دورنگ و دروغ نیستند ولی چپ گرایان کشورهای اسلامی مانند مصر، لیبی، عراق و ... بیشتر به این دوچهرگی آلوده‌اند. اگر نیک بنگریم همه‌ی مسلمانانِ جهان ناچارند به دوچهرگی بازی کنند یا در پندار ِ خود الله را به گون‌ ای دیگر مانند عارفان بیافرینند تا هم خود و هم دیگران را فریب بدهند. زیرا احکام شریعت اسلام دگرسو با سرشت و انگیزه‌های آدمیان هستند. هیچ مسلمانی، با ایمان، نمی‌تواند خود را در برابر الله گناهکار نداند. از این روی آنها می‌کوشند تا با کرنش و خاکساری یا با پرداخت رشوه از شکنجه‌هایی، که الله برایشان آماده دارد، بکاهند. می‌توان پذیرفت که ایرانیان دستکم در زیر شمشیر اسلام از ترس و به دروغ مسلمان شده‌اند تا زنده بمانند و تا کنون پیوسته به بزک کردن اسلام و بافتنِ داستان‌هایی دروغ، برای پوشاندنِ زشتی‌های اسلام، مردم را به دروغ فریب داده‌اند.
اکنون می‌توان پذیرفت جوانان ایران در رستاخیز زن زندگی آزادی از آلودگی‌های ایدئولوژی و ایمان به دروغ‌های اسلامی پاک هستند. چون آزادی را با خردِ خود م‌ سنجند نه با سنجه‌های دروغ.
در جستار جناب غیبی به دورنگی‌های گروه‌هایی برخورد شده است. ولی این گروه‌ها از برون وارد ایران نشده‌اند اینها از همین مردم، که دستکم ۱۴۰۰ در مرداب دروغ زیست دارند، برآمده‌اند. یعنی تار و پودِ این جامعه به دروغ رنگین شده است. شما کمتر سرگذشتی یا رویدادی می‌یابید که به دروغ آلوده نشده باشد. برای نمونه: ما بسیار ایرانیانی را می بینیم که از اسلام بیزار و گریزان شده‌اند. باز می بینیم یا میشنویم که مردانی از همین اسلام‌گریزان برای دریافت ارث از احکام اسلامی بهره می‌گیرند یا زنانی که به سخن از اسلام بیزارند، در هنگام عقد نکاح یا جدایی، درخواست مَهریه‌های کلان می کنند. این دوچهرگی ها را در ریزه های زندگانی همه‌ی مسلمانان جهان به ویژه در انبوه شیعه‌زدگان ایرانی می بینیم.
هیچ سامانی، هر اندازه هم که نیک و خردمندانه آراسته شده باشد، ولی پیوندی سازگار با بینش و منش انبوه مردم ایران نداشته باشد، شیعه‌زدگان را به آرمانِ آزادی نزدیک نمی‌کند. این به مانند آنست که کسانی نیرومندترین موتور یک جت را روی یک اتوبوس کهنه سوار کنند به امید آن که این اتوبوس به پرواز درآید. اندرزی از حافظ: گوهر ِ جام جم از کان و مکانی دگرست / تو تمنا ز گِلِ کوزه گران می‌داری؟
بررسی کردن و شناسایی کردن کاستی‌ها و آلودگی های بینش یا دیدگاهِ مردم از مهرورزی برخاسته، نیاز و گامی در راهِ بهبود و پیشرفت است و هرگز نباید توهین شمرده شود. آرمانِ آزادی و آزادگی برای مردم ایران تنها از راهِ اسلام زدایی و با جایگزین کردن سنجه های فرهنگ ایران در بینشِ جوانان و سازندگانِ آینده‌ی ایران دست یافتنی است.
مردو آناهید


■ با سلام و درود به آقای غیبی, مقاله ایست در خور توجه, تنها چیزی که ربطش را به نیروهای چپ و اسلامی نمیتوان دید در این جمله مقاله است : “و تشرف به دین اسلام را نتیجۀ کودتای «ایرانیان عرب‌تبار» ساکن میانرودان در پیامد ضعف دربار ساسانی قلمداد می‌کنند” در پژوهش های اخیر راجع به پیدایش اسلام و تسلط اعراب بر ایران تحقیقات زیادی بر اساس مدارک و اسناد بیرون از حیطه سیره نویسی و قرائت رسمی که تا کنون معتبر قلمداد می‌شده, انجام شده است که البته نه فقط به قول شما از “چپها” بلکه از محققین دانشگاه های اروپا یا گروه اِناره. نگاهی باستان گرایانه به تاریخ داشتن میتواند افق اندیشه را در باره گذشته تاریخی ما را پیش از تسلط اعراب بر ایران غبار آلوده کند. خدمت و کمک خاندان های پر نفوذ ایرانی به فاتحان و گرداندن چرخ بروکراسی بجا مانده از ساسانیان در حاکمیت خلفای عباسی نشانه چیست؟ این دو چهره گی وقتی پای منافع شخصی و گروهی در میان باشد تاریخ نمیشناسد. ضمنا باید خدمت نویسنده مقاله عرض کنم که کوشندگانی ایرانی ای که در پی نور افکندن به آن دوره تاریخی هستند ایران دوستانی نظیر شمایند و القابی که شما بکار بردید در مورد آنان بی انصافی ست. طبق تحقیقات جدید در باره اسلام ظهور این دین در زمان خلافت عباسیان بوده یعنی بعد از استیلای اعراب بر ایران. آیا همه چیز با اسلام شروع شده بود؟ گذشته تاریخی ما چه نقشی در پرورش و پروار کردن این آیین داشت؟ پرسشهای که پاسخ میطلبند و به راحتی ما را رها نمیکنند.
در ضمن در رابطه با این مقاله خواندن مقالات آقای مسعود کریم‌نیا “مشکلات مغز و ناخودآگاه در فرایند تصمیم‌گیری ـ بخش ۱ تا ۳” خالی از فایده نیست.
با احترام سالاری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر