فیروز نجومی
چه خوب بود که در این مورد می توانستیم بتوافق برسیم که نادر و انگشت شماراند آنانی که بخدائی یکتا و یگانه باورمند نباشند، خدائی که در أئین اسلام الله نام دارد و خود را تنها خدایی میداند که بجز او، خدای دیگری هم نیست. این باوری ست مشترک بین حاکم و محکوم. بنام این خدای مشترک، الله است که حکومت اسلامی 44 سال است، انسانها را نهایتا بدار مجازات میاویزد.
چه شد که قدرت بدست فقها و آخوندها و طلبه ها ای افتاد که در دامن حوزه های علمیه پرورش یافته بودند؟ مختصرا، با فروپاشی نظام شاهی در1357، ساختار دین در ایران به قرنها مصالحه و همزیستی و گه گاهی ستیز و خصومت با ساختار قدرت خاتمه داد و خود بر دوش مردم دین پرست، پیروزمندانه عروس قدرت را در آغوش کشید. از درون "دینکاران" حوزه ای، هشدار آمد که دین را شایسته نیست که خود را به قدرت آلوده نماید. که فریب و ریا و ظلم و ستم در نهاد قدرت نهفته است. که دین باید برکناربماند از سیاست چون آکنده است با دسیسه و فتنه و توطئه.
این هشدارها، بگوش آیت الله ها و حجت الاسلامهایی که به قدرت رسیده بودند، کارگر نیافتاد و سبب شکاف و انشقاق نیز در صفوف روحانیت نگردید. گویا هشدار دهندگان از جمله آیت الله طالقانی، چندان تعهدی به هشدارهای خود نداشتند. چون در همان زمان به سیاست آلوده شده بودند.
آیت الله شریعتمداری از مراجع پرقدرت و پر نفوذ قم، آنقدر با آیت الله ها و حجت الاسلام های حاکم برهبری امام خمینی، در دفاع از جدایی دین از سیاست، مماشات نمود که کار از کار گذشت و از مسند تقدس و روحانیت بزیر کشیده شد و بعنوان جاسوس و خیانتکار و عامل اجنبی این دنیا را ترک نمود.
بعبارت دیگر، دینکاران حوزه ای از همان آغازین لحظات حکومت به تصفیه در صفوف خود پرداختند، چند صدایی را سرکوب و تعدد مراکز دینی که از ویژگی های ساختار نهاد و یا دستگاه مذهب شیعه است، از اقتدار سابق خود ساقط و تابع یک مرکز واحد نمودند. آیت الله خمینی هرگز مقام "امامت" را اشغال نمیکرد اگر از درون، از طرف آیت الله های هموزن به چالش کشیده میشد. چرا که در ماهیت امام است که وحدت شریعت و شمشیر نهفته است. درست است که آیت الله منتظری از تایید حکم قتل عام زندانیان سیاسی در سالهای 66 و 67 خود داری نمود. اما این هرگز به این معنا نبود که وحدت و یگانگی شریعت و شمشیر را نفی و یا به وجه شایسته تری از جدایی دین از سیاست بعنوان یک اصل فقهی، بدفاع برخیزد.
سخن گویان جبهه جدایی دین از سیاست، فرض خود را بر این گذارده اند که وصلت دین با سیاست و یا ازدواج شمشیر و شریعت، پدیده ای ست که در 57 ظهور یافته است، بنابراین میتوان با پشتوانه این سابقه تاریخی به کناره گیری دین از سیاست امیدوار بود. که دین، همچون سابق، به حوزه های علمیه و مساجد باز گردد و به نیازهای معنوی و روحانی مردم پاسخ گوید.
اما، از سر واقع بینی ست که به این آینده، چندان نمیتوان خوشبین بود. که دین بار دیگر بدوران " سکوت " باز گردد. چرا که مسکوت گذاردن برقراری حکومت امامت، هرگز باین معنا نبوده است که دین خود را خارج از سیاست نگاه بدارد. چرا که دین اسلام چه از نوع خلافتی و یا امامتی، دین قدرت بوده است و هست. در اسلام امامتی، حکومت بر جهان پس از پایان دوران رسالت، بدوران امامت میرسد که تا آخرین لحظه هستی یعنی تا قیامت ادامه مییابد. یعنی که امامت حکومتی ست الهی و فرا دنیایی. بر طبق باور امامتی ها، امام برگزیده ی الله است. تنها امام است که میتواند جهان را به "راه مستقیم " رهنمون سازد. اگر مردم به سوی امام گرایش دارند و آماده جان نثاری و شهادت می باشند بدلیل ارتباطی است که امام با عالم غیب و در نتیجه مصونیتی که در برابر گناه و خطا دارد.
درست است که قرعه حکومت پس از پایان رسالت به نام خلافت رقم خورد، اما، پیروان امام هرگز از کسب قدرت و مبارزه در این راه انصراف نداند. از دوازده امامی که بنا بر باور شیعیان، فرا دنیایی بودند، دوازدهمین به دلایل راز انگیزی به عالم غیبت می پیوندد که تا روز قیامت، آن روزی که جهان را ظلم و شر فرا گیرد ظهور نخواهد یافت.
بئین ترتیب، در دوران غیبت، علما و فقهای شیعه که راه امامت را نهادین ساخته بودند و دستگاهی از برای ادامه آن بوجود آورده بودند، شمشیر شاهان را بهترین پشتوانه تداوم امامت میدانستند. مجتهدین بزرگ ترجیح میدادند که سکوت برگزینند و ساختار قدرت را با اتکا به اقتدار دینی تحت نفوذ خود در آورند.
آن دوران با ظهور امام خمینی بپایان رسید، اما، بجای دوران امامت، در زمان غیبت، دوران "ولایت فقیه" آغاز گردید، که در دهسال اول تاج قدرت بر سر آخوند خمینی نهاده شد که برای نگاهداری آن چه خونها که نریخت و دست خود را بچه اعمال زشت و غیر انسانی و اخلاقی بنام الله که آلوده نکرد. پس از مرگ امام خمینی، ولایت رسید نه به فقیه ای مورد تایید مجتهدین و عالمین بزرگ، بلکه به واعظی که با منبر رفتن و روضه خوانی امرار معاش میکرده است، آخوند خامنه ای.
در ادامه راه امامت، آخوند خامنه ای، ماهیت قهرآمیز و خشونتبار حکومت دین را اشکار نموده و کشتار و انتقام ستانی را بنام الله تا کنون باوج خود رسانده است. بعید بنظر میرسید که آخوند خامنه ای هرگز بر راس قدرت قرار میگرفت و بیش از 32 سال همچنان بحکمرانی تمامیت خواه خویش ادامه میداد، بدون وجود باور مشترک به دین اسلام، مبنی بر وحدت الله، پیامبر برگزیده او و قران، کتابی که در ان الله امیال و اراده خود را برای ابنای بشر آشکار ساخته است. بواسطه این باور مشترک است که آیت الله ها و حجت الاسلام ها بر جامعه حکومت میکنند. باور مشترک بین حاکم و محکوم، قدرت را در خدمت ساختار دین در آورد، ساختاری که هم اکنون تحت سلطه مطلق و بدون و چون چرای آخوند خامنه ای قرار دارد. یعنی که تعریف و تعبیر دین بواسطه اخوند است که سوی و جهت جامعه را تعیین و تفسیر میکند و نهادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی سامان میابند
تا کنون آیا از درون حوزه های علمیه، ندایی بگوش رسیده است که الله کشتار در دفاع از وحدانیت و بر قراری نظم فرمانروایی و فرمانبری را محکوم کرده است؟ طلبه هایی که روزگاری در قم بمحض شنیدن صدایی دست به تظاهرات میزدند، دیر زمانی ست که نسبت به قهر و خشونتی که حکومت آخوندی بمعرض نمایش میگذارد، واکنشی نشان نمیدهند. اگر چاق و فربه نشده بودند. تردید مدار که آنها نیز سینه عریان باستقبال چوب و چمام می شتافتند. با این وجود
نقش باور مشترک را نباید در بقا و تداوم سلطه مطلق قشر آخوند بر جامعه برهبری آخوند خامنه ای ناچیز بشمار آوریم. چه بسا باور مشترک به دین، صرفنظر از کم و کیف آن، نقش مهمی در خاموشی قشر "خاکستری" ایفا میکند.
این بدان معناست که یک پیوند ساختاری بین قشر حاکم و محکوم جامعه وجود دارد که از باور مشترک به یکتایی و یگانگی الله بر میخیزد، باور مشترکی که آخوند در خدمت تاسیس و تداوم حکومت دین بکار گرفت و بدین ترتیب دین و قدرت را با یکدیگر وحدت بخشید، دین را سیاسی و سیاست را دینی نمود. اما، دیر یا زود زمانی فرا میرسد که وقتی آخوند، بنام الله، شمشیر بر میکشد و سر بر زمین میافکند، بدون هیچ سند و مدرکی، باورمندان را سست و مردد میکند، اگر یکسره به ستیز و مقاومت در برابر دین نکشاند.
برآمدن جنبش زن زندگی آزادی، را باید واکنشی دانست به تمامیت خواهی حکومت دین که هر سه بخش ، زن زندگی آزادی را نفی و مورد خصم و خصومت قرار میدهد. در عین حال بقای جنبش زن زندگی آزادی، از ظهور فرهنگی خبر میدهد برخاسته از ستیز با باور مشترک، باوری برخاسته از قواعد و قوانین شریعت اسلامی. آیا، نباید جنبش کشف حجاب را شاهدی بر ظهور فرهنگی دانست که برمبنای ستیز و بچالش کشیدن، تمامی رفتار و گفتمانی بخود شکل میگیرد برخاسته از باورهای مشترک دینی، برخاسته از باورهای مشترک بین حاکم و محکوم ؟
افروده بر این آیا میتوان بقای جنبش زن زندگی آزادی را نشانی بر رشد این آگاهی بر شمرد که زمان نگریستن در چهره الله ، زمان بیرون راندن الله از بافت ها و سلول های عواطف و احساساتمان فرا رسیده است؟ آیا الله چیزی هم بجز بندگی میخواهد؟ مگر نه اینکه بر حسب امر او باید برخیزیم و بخسبیم، بگوییم و بشنویم، بپوشیم و بنوشیم، در آمیزیم و معاشرت کنیم با یکدیگر- چه با جنس مخالف و یا با هم جنس- چه در عقد قرارد دادهای اقتصادی و یا تجاری. حال اگر بدون چون و چرا خود را به الله تسلیم نمائیم و به شریعت او گردن نهیم، از زشتی ها پرهیز و تنها نیکی کینم، آیا چنین نظامی تهی خواهد بود از ظلم وستم و بیداد و بی عدالتی؟ نتیجه آن پیش رویمان است:حکومت آخوندی، حکومت دین، حکومتی که به پیش میرود تا به پس باز گردد. موشک دور زن تولید میکند و به غنی سازی هسته ای دست میزند، اما، نه نان است و نه آب و نه مسکن.. درون را خفه و خاموش میسازد و در بیرون بناز و عشوه درمیاید. به از این هم میتوان حکومتی بر روی زمین بنا نهاد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر