صفحات

۱۴۰۲ فروردین ۲۶, شنبه

  اصل چریتی، زن زندگی آزادی و عبدالکریم سروش

زیتون - طاها پارسا

یکی از مسئله‌های امروز ایران ما مفاهمه و امکان فهم دیگری است. پرورش تفکر انتقادی یکی از راه‌های حل این مسئله است.

مشکلات متعددی بر سر راه مفاهمه و فهم دیگری می‌تواند وجود داشته باشد از جمله رعایت نکردن برخی از پیش‌شرط‌های منطقی. در این یادداشت به یکی از شرط‌هایی می‌پردازم که برای فهم دیگری لازم است و رعایت‌نکردن آن سبب می‌شود که سخن گوینده درک نشود و یا دریافت ضعیف و ناقصی از آن داشت.

«اصل چریتی» یکی از مهم‌ترین شرط‌های فهم دیگری است. بدون رعایت اصل چریتی امکان ندارد که سخن طرف مقابل را فهمید. با این‌حال بسیار دیده می‌شود که این اصل نادیده گرفته می‌شود و بدون رعایت آن به‌ نقد و جنگ دیگری می‌رویم. اساساً اگر بناست فهم و تفسیری صورت بگیرد، باید این اصل برقرار باشد.

اصل چریتی معنای ساده‌ای دارد و نسبتا بدیهی می‌نماید. بر اساس این اصل «برای فهم سخن دیگری، بهترین تدبیر این است که سخن او را به گونه‌ای معنا کنیم که تعداد گزاره‌های درست او به حداکثر برسد و سخنش کمترین تناقض‌را داشته باشد». به تعبیری دیگر، هنگامی که می‌خواهیم سخنی یا گزاره‌ای یا فرضیه‌ای را بفهمیم، نقل کنیم و یا به نقد بکشیم، عاقلانه‌ترین کار این است که قوی‌ترین و درست‌ترین تعبیرِ آن را در نظر بگیریم و با «آن» دست و پنجه نرم کنیم. یعنی تا حد امکان نقاطِ ضعف نظریه را بپوشانیم؛ خطاهای احتمالی سخن را به صفر برسانیم؛ گوینده‌ی‌ سخن را عاقل فرض کنیم؛ عیب‌ها و ایرادی‌های ممکن در حواشی سخن او را نادیده بگیریم و بر آن‌ها جامه‌ی عقلانیت بپوشانیم. مثلا اگر داریم نظریه‌‌ای را در مورد جهان‌بینی حافظ شیرازی نقد می‌کنیم نباید بگوییم «هر کس که یک‌بار دیوان حافظ را خوانده باشد متوجه می‌شود که این نظریه اشتباه است»، چون با طرح این ادعا ما صاحب نظریه را به انکار یک اصل بدیهی متهم کرده‌‌ایم و یا او را و یا خوانندگان را نادان/احمق دانسته‌ایم.

اصل چریتی Principle of charity» در زبان فارسی با «اصل احسان»، «اصلِ حملِ بر احسن» و «اصلِ همدلی» معادل‌سازی شده است. به‌نظر می‌رسد «اصلِ احسان»، بیشترین تطابق معنایی و عملی را با چاریتی یا کاریتاس دارد.

منظور از اصل چریتی پرهیز از بددهنی و تخفیف و توهین به گوینده نیست بلکه فراتر از آن‌هاست. این اصلِ «منطقی» برای مراعاتِ انسجام منطقی گزاره و فهم معنا و استدلالِ درست است. به معنای وفاداری به یک روشِ علمی در خوانش و نقدِ متونِ علمی و غیر علمی است. البته ناقدی که به این اصل وفادار نمی‌ماند، معمولا در بخش‌هایی از کار خود، بی‌آن‌که متوجه باشد، خواننده و یا صاحبِ نظریه را «ناعاقل» فرض می‌کند و به تعبیر رایج، خواسته یا ناخواسته، به شعورِ او یا خوانندگان توهین می‌کند.

تعدادی از فلاسفه ‌با صراحت بیشتری بر رعایت اصل چریتی و ضرورت‌های آن تأکید کرده‌اند. از نظر دیویدسن «چریتی یک گزینه نیست، بلکه شرط داشتن نظریه‌ا‌ی ‌کاراست... چریتی بر ما تحمیل می‌شود؛ خواه ما آن را دوست داشته باشیم خواه نه. اگر می‌ خواهیم دیگران را بفهمیم، باید آنها را در اکثر موارد بر حق بدانیم». کواین هم قاعده‌ی ساده و کوتاهی را برای رعایتِ اصل چاریتی پیشنهاد می‌دهد. او می‌گوید «امر بدیهی را حفظ کن». منظور کواین این است که «نباید گوینده را چنان تصویر کنیم که بدیهیات را انکار می‌کند».

فرض کنید کسی در سخنانش می‌گوید «اکثر مسلمانان ترکیه، اصلا ۹۹ درصد مردم ترکیه، اهل سنت هستند». بر اساس اصل چریتی، اکر بخواهیم این ادعا را «بفهمیم» و یا نقد کنیم، نباید روی عدد «۹۹ درصد» متمرکز شویم و مثلا در بخشی از نقد آن بگوییم «مطابق نظرسنجیِ نهادهای رسمی سال ۲۰۲۰، که در کتاب جغرافیای انسانی ترکیه از سوی اداره‌ی آمار ترکیه منتشر شده، در صفحه ۲۱۷ پاراگراف دوم آمده است که مسلمانان ترکیه ۹۷/۹۷ درصد جمعیت آن را تشکیل می‌دهند و جمعیت شیعیان رو به گسترش است و لذا ادعای فلانی در خصوص تعداد مسلمانان ترکیه خطا دارد یا نادرست است». اصل چاریتی می‌گوید که برای فهم این گزاره، باید به همان بخش که می‌گوید «اکثر مسلمانان ترکیه اهل سنت هستند» تمرکز کنیم تا پیش از هرچیز ادعای گوینده را بفهمیم. و اگر می‌خواهیم این ادعا را هم نقد کنیم باید همین نسخه‌ی اخیر گزاره را نقد کنیم و نه آن بخش ضعیفش را. و البته اصل چریتی تاکید دارد که آن‌گونه خوانش و روایت و نقد این گزاره، برخلافِ ظاهرِ مستندش، نشان از بی‌توجهی به آداب نقد است.

اصلِ چریتی یا همان اصل احسان و همدلی، اگرچه اخلاقی هم می‌نماید، اما برخورداری و رعایتِ آن پسینی‌‌تر از اخلاق است. یعنی اگر این قاعده در فهم و نقدِ گزاره‌ها و مخصوصا نظریه‌ها رعایت نشود، فهم نظریه چه‌بسا ناممکن می‌شود و نقد احتمالی هم از عقلانیتِ چندانی برخوردار نخواهد بود. در تعبیری دقیق‌تر محصول چنین خوانش و نقدی، «عاقلانه» نیست. علاوه بر این، ناقدی که به‌جای قوی‌ترین و کم‌تناقض‌ترین حالتِ یک فرضیه، گزینه‌های دیگری را دنبال می‌کند، غالبا به دامِ شبه‌استدلال‌ها یا همان مغالطه‌ها می‌افتد و مانند فردی می‌شود که با یک پهلوان‌پنبه کشتی می‌گیرد و دچارِ توهمِ پهلوانی می‌شود. مغالطه‌ی پهلوان‌پنبه یک مغالطه‌ی شناخته شده است و در سطح‌های مختلف امکان ارتکاب دارد.

اصل چریتی معمولا در فضای مجادلات سیاسی رعایت نمی‌شود به همین خاطر فضای مجادلات سیاسی معمولا از عقلانیت برخوردار نیست و میدان کُشتی پوپولیست‌هاست و چیزی هم به عقلانیت جمعی نمی‌افزاید. اما رعایت نکردن این اصلِ ظاهرا بدیهی، حتی در نزد متفکران هم بسیار رایج است. بگذارید چند مثال مرتبط با موضوعات روز بزنم.

شیرکو بی‌که‌س، شاعر نامدار کُرد، در یکی از سروده‌های خود، می‌گوید:

بدون رقص و جسم و سیمای زیبای «زن»
«زندگی» درختی خشکیده است و
«آزادی» ابری است بدون باران . (ترجمه آزاد)

شیرکو بی‌که‌س این شعر را حدود ۲۰ سال پیش سروده است اما می‌شود از آن در مانیفیست جنبش «زن، زندگی، آزادی» بهره گرفت و به‌ یاری آن ریشه‌های این جنبش را مطالعه کرد. ولی بدون رعایتِ اصل چریتی می‌توان این سروده‌ی شیرکو بی‌کس را علیه این جنبش هم به‌کار گرفت و سخن او را حمل بر ستایش از جسم زن کرد، و بر او خُرده گرفت که چرا به‌جای دانش و هنرِ زن بر جسمِ او تأکید کرده است. حتی از اشاره‌ی او به زیبایی زن می‌توان سویه‌های جنسی را برداشت و او را نقد کرد که چرا جنس و جنسیت و زیبایی زنان را پیش کشیده و انسان بودن آنان را فراموش کرده است. (من بخش‌های‌ دیگری از این سروده را در پانوشت ۱ می‌آورم تا معلوم شود که این برداشت از سروده‌ی شیرکو بی‌که‌س تا چه‌اندازه مغالطه‌آمیز و بی‌ربط است اما بدون رعایتِ اصل چریتی ممکن می‌شود)

نمونه‌های واقعی و بهتر از عدمِ رعایت اصل چاریتی را می‌شود در نوشته‌‌ای اخیر عبدالکریم سروش با تیتر «وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم»مطالعه کرد. مثلا سروش در جایی از این نوشته در پاسخ به منتقدانش می‌گوید:

«می‌دانم بعضی از فمینیست‌ها بدن زن را قدرت زن انگاشته‌اند، و بدن‌نمایی و بی‌پروایی جنسی را از جنس قدرت‌نمایی شمرده‌اند (empowerment) اما این افسونی شیطانی است که باطلی را به حق می‌آمیزد و نشانی بهشت را از مسیر جهنم می‌دهد. قدرت زن در هنر و دانش اوست نه در نمایش شرمگاه او.» (عبدالکریم سروش)

در این جا اصل چاریتی را رعایت نشده است و نه‌تنها بهترین فهم از سخن «بعضی از فمنیست‌ها» نیامده بلکه بدترین و ضعیف‌ترین برداشتِ ممکن رپاست شده است. عبدالکریم سروش در این عبارات بدن‌نمایی را به برهنگی، و سپس برهنگی را به نمایش شرم‌گاه تخفیف می‌دهد. گویی کسی که برهنه می‌شود هدفش فقط نمایش شرم‌گاه است! این همان مغالطه «تخصیص نابه‌جا»ست. در این نوع مغالطه، یک امر یا قاعده کلی به یک حالت خاص و استثنایی محدود می‌شود تا به‌استناد به همان حالت خاص مردود اعلام شود. مثلا کسی که می‌گوید «فرزندتان را به مدرسه نفرستید چون ممکن است هنگام عبور از خیابان فرزندتان تصادف کند» از مغالطه تخصیص استفاده کرده چون تمام موضوع مدرسه رفتن و تحصیل و عبور و مرور و قوانین راهنمایی رانندگی را به یک تصادف خیابانی تخصیص و تخفیف می‌دهد. کسی هم که می‌گوید «فرزند دخترتان را به مدرسه نفرستید، یا زن‌ها نباید در بیرون خانه کار کنند چون در معرض نگاه نامحرم و خطر تعرض قرار می‌گیرند» باز هم از همین مغالطه بهره گرفته است.

خلاصه‌کردن تنانگی به برهنگی، و تخصیص برهنگی و بدن‌نمایی به یک نوع خاص از برهنه شدن و برهنگی جنسی، و در آن میان هم فقط شرم‌‌گاه را دیدن همان مغالطه تخصیص است و علتش را می‌توان ناشی آموزه‌ها و آموزش‌هاو برداشت‌های سنتی و فقهی و «مرد» بودن گوینده دانست؛ علتی که در میان قشر جوان امروز ایران هم نسبتا برافتاده است و به‌همین خاطر حساسیت جنسی و جنسیتی کمتری به نسبت نسل‌های پیس از خود دارند و با این پدیده‌ها عادی‌تر برخورد می‌کنند.

کشتی‌گرفتن سروش با ضعیف‌ترین روایت از برهنگی مصداق «مغالطه‌ی پهلوان پنبه» هم به‌شمار می‌رود. عبدالکریم سروش با منطق به‌خوبی آشناست و بارها گفته که این بلا را خیلی‌ها بر سر «آزادی» هم آورده‌اند، یعنی آزادی را به مثابه «اباحه» معرفی کرده‌اند تا منکرش بشمارند و به ستیز آن بروند. بلی اگر آزادی را هم تخصیص دهیم و فقط همان وضعیتی را از آزادی تصور کنیم که حریم دیگری را زیر پا می‌گذارد، می‌شود آن را هم «افسونی شیطانی» نامید. حتی «اختیار» آدمی را می‌شود افسونی شیطانی خواند از او گرفت.(با همین مغالطه تخصیص است که مخالفان سروش تمام کارنامه فکری و روشنفکری او را به حضور در ستاد انقلاب فرهنگی فرو می‌کاهند تا بزنندش).

سروش از کسی نام‌ نمی‌برد و مرجعِ سخن ناپیداست اما خلاصه این است که هیچ‌ آدم عاقلی مدعی نشده که «قدرت زن در شرمگاه اوست» بلکه عدولِ سروش از اصل چاریتی و افتادن به دام مغالطات تخصیص و پهلوان پنبه است که این گزاره را بر قلم او جاری ساخته که «قدرت زن در هنر و دانش اوست نه در نمایش شرمگاه او»

این رویکرد تقریبا در سراسر نوشته‌ی عبدالکریم سروش درباره منتقدانش در جنبش «زن، زندگی، آزادی» به‌چشم می‌خورد و بارها تکرار شده. در این‌جا نمی‌شود به همه‌ی‌ نمونه‌ها پرداخت اما مثلا این عبارت را هم ببینید که از قضا در «منطقی‌ترین» بخش آمده:

«دیگرجا می‌گویند زن مالک بدن خویش است و حقّ هر‌گونه تصرّفی در آن را دارد و نمی‌اندیشند که این حق مالکیت، همچون حقوق دیگرست و محدود به حدودی است. هیچ‌کس حق ندارد به دلیل مالکیت بر بدن خویش، خود را به فروش برساند و بَرده دیگری شود و یا چشم خود را درآورد، یا تن به ذلّت بدهد»(عبدالکریم سروش)

در این‌جا هم معلوم نیست سروش به چه کسی یا کسانی پاسخ می‌دهد! چون هیچ فرد عاقلی نگفته و نمی‌گوید که حق مالکیتِ بر خویش منجر به مجاز شدن بردگی و برده‌داری و صدمه به خویش و تن‌به‌ذلت دادن است. اما سروش ترجیح داده بدونِ ذکر مرجع با این روایتِ ضعیف کشتی بگیرد و خاکش کند! (مغالطه پهلوان‌پنبه و عدم رعایت اصل چاریتی)

و یا در جایی دیگر از همین نوشته عبدالکریم سروش می‌گوید:

«بدترین خیانت، آلودن نهضت پاکیزه «زن، زندگی، آزادی» به لوث تردامنی است و پیام غلط دادن به دختران و زنان میهن که گویا نهضتی می‌آید که به ‌نام تن‌مالکی و زنانگی و تنانگی ، شرم و حیا و خانواده و اخلاق را از میان برمی‌دارد، و برّان‌ترین تیغ را در دست حکّام مستبد ایران می‌گذارد تا با آن بستیزند.»(عبدالکریم سروش)

معلوم نیست چه‌ آدم عاقلی گفته (و یا می‌گوید) که «زن، زندگی، آزادی» برای برداشتن شرم و حیا و خانواده و اخلاق آمده است که سروش را واداشته چنین بنویسد؟ بلی! اگر اصل چاریتی را رعایت نکنیم و حداقلی از عقل و شعور برای «دیگری» قائل نشویم، می‌توانیم سخنان دیگران را چنین دریابیم و یا از آن چنین برداشتی به‌دست بدهیم و به‌نقد سخنی بنشینیم که گوینده‌ی آن معلوم نیست و بر نقدش فایده‌ای نمی‌نشیند و عقلانیتِ فضای تحلیلی پیرامون موضوع به سخن فحاشان و بدخواهان و سیاسی‌نویسان تخفیف داد.(پانوشت ۲)

بایستی در پایان یادآوری کنم که رعایتِ اصل چریتی در شرایطی که موضوع نظریه با شبکه‌ی باور صاحب نظریه و یا ناقدان گره خورده و پای متن‌ها و اشخاص مقدس و روایات تاریخی در میان است، دشوار و شاید گاه دست‌نیافتنی است؛ وضعیتی که هیچ متفکری را هم بی نمی‌گذارد.

*پانوشت ۱: بخش‌هایی از این سروده شیرکو بی‌که‌س:

پنجره کور است و خانه کور است و کوچه و خیابان کور است
بدون سهمِ زن
قانون سبدی خالی است
بدون دست زن
ترازوی دادگاه کج است و خالی
بدونِ رأی زن
دموکراسی سالنی پرهیاهو و خالی است
بدونِ حضور زنان
«آزادی» ابری است بدون باران
و «زندگی» درختی خشکیده است
بدون رقص و جسم و سیمای زیبای «زن» (شیرکو بی‌که‌س / ترجمه آزاد خودم)

*پانوشت ۲: چند جا دیده‌ام که عطالله مهاجرانی هم چنین برداشت‌هایی از «برهنگی» و «زن زندگی آزادی» به‌دست می‌دهد و سخن دیگران را چنین می‌فهمد. من او را در این نوشته نقد نکردم و نمونه‌هایش را نیاوردم چون رویکرد او را به این سخنان سیاسی می‌دانم و گمان می‌کنم او اهداف دیگری در ذهن دارد و موضوع دیگری را می‌پرورد که ارتباطی با بحث‌های منطقی و فکری ندارد. اصولا رویکرد منطقی به سخنان سال‌های اخیر مهاجرانی رویکردی «پرت» و بی‌جاست. مهاجرانی را باید با «منطقِ غیرصوری» و مشخصا منطقِ شبکه‌های اجتماعی خواند و فهمید. او اولین و تنها قربانی توییتر فارسی نیست. امیدوارم در ادامه‌ی سلسله نوشتارهای تفکر انتقادی و زمانی که به منطقِ غیرصوری پرداختم بتوانم به این موضوع بهتر و کامل‌تر بپردازم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر