صفحات

۱۴۰۲ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

Ahad_Ghorbani_Dehnari_2.jpg حکومت دینی خلفای عباسی (۱۳۲ - ۶۵۶ هـ. ق)،

 احد قربانی دهناری

عباسیان (الْخِلَافَةُ الْعَبَّاسِيَّة) پس از سرنگونی خلافت امویان با جنبش سیاه‌جامگان از سال ۱۳۲ هـ. ق. به عنوان خلافت اسلامی حکومت کردند. دوران پادشاهی و خلافت عباسیان در سال ۶۵۶ هـ. ق با غارت بغداد توسط مغولان در زمان هلاکوخان و اعدام مستعصم به پایان رسید.


Abbasian.jpg


امپراتوری عباسیان

در این نوشته می‌خوانید

خوشگذرانی به خرج مردم.. 1

تبعیض.. 2

نابودکردن فرهنگ‌ها و تمدن‌ها.. 3

فقر، فساد، رشوه‌گیری و ریا.. 3

جنبش‌ها علیه خلافت عباسیان.. 5

انقراض عباسیان.. 9

خوشگذرانی به خرج مردم

خلفای عباسی به نام اسلام و به کام خود و به عنوان جانشین خدا بر روی زمین، مردم را غارت و ثروتِ عده‌ی بی‌شماری از مردم را مصادره کردند و یک زندگی خوشگذران، پرتجمل و پر ریخت و پاش سازمان دادند. می‌گویند هارون بوزینه زنش زبیده را مقام امارت داد. سی مرد از درباریان هارون ملتزم رکاب آن بوزینه بودند. به امر خلیفه «او را کمر شمشیر بر میان بستندی و سواران با او بر نشستندی. هر کس که به خدمت درگاه او رفتی فرمودندی تا آن بوزینه را دست بوس کند و خدمت و ... آن بوزینه، چند بکر را بکارت برداشته بود»[1]

مسلمانانِ نوکرِ خلیفه در ولایت‌هایی که حکومت داشتند، مردم را غارت می‌کردند و بخش عمده‌ی آن تارج و چپاول را برای خلیفه هدیه می‌فرستادند. برای آشنایی با میزان غارتی که مسلمانان به نام اسلام و به عنوان جانشین و نماینده خدا بر روی زمین یا امام می‌کردند به یک نمونه از غارتی که نوکران خلیفه از مردم می‌گرفتند و برای هارون الرشید می فرستادند، از زبان ابولفضل بیهقی دقت کنید:

این اشارت رشید را سخت خوش آمد، دیگر روز بر خضرای[2] میدان آمد و بنشست، و یحیی [برمکی] و دو پسرانش را بنشاند و فضل ربیع و قوم دیگر و گروهی بایستادند و آن هدیه‌ها را به میدان آوردند: هزار غلام ترک بود، به دست هر یکی دو جامه مُلَوَّن از ششتری و سپاهانی و سَقلاطون [نوعی پارچة ابریشمی به رنگ سرخ] و مَلحَم [جامه و بافتة ابریشمی] و دیباجی ترکی و دیداری و دیگر اجناس، غلامان بایستادند با این جامه‌ها و بر اثر ایشان هزار کنیزک ترک آمد به دست هر یکی جامی زرین یا سیمین پر از مشک و کافور و عنبر و اصناف عطر و طَرایِف [چیزهای خوش و پسندیده] شهرها و صد غلام هندو و صد کنیزک هندو به غایت نیکورو و هر یک شارهای قیمتی پوشیده و غلامان تیغ‌های هندوی داشتند، هر چه خیاره‌تر [بسیار ظریف، لطیف و گزیده]، و کنیزکان شارهای باریک در سفط‌های [زنبیل] نیکوتر از قصب [پارچۀ ظریف کتانی]، و براثر ایشان پنج پیل نر و ده ماده. نران با برگستوان‌های از دیبا و آیینه‌های زرین و سیمین و مادگان با مهدهای زرین و کمرها و ساخت‌های مرصع به جواهر بدخشی و پیروزه، و اسبان گیلی و دویست اسب خراسانی با جُل‌های دیبا و بیست بَهلِه [دستکش چرمی که میرشکاران برای نگهداشتن باز بر روی دست بر دست می کردند.] عقاب و بیست بَهلِه شاهین و هزار اشتر آوردند دویست با پالان و افسارهای ابریشمین، دیباها در کشیده در پالان، و جوال سخت آراسته و سه صد شتر از آن با محمل و مهد، بیست با مهدهای بزر، و پانصد هزار و سیصد پاره بلور از هر دستی و صد جفت کارد و بیست عقد گوهر سخت قیمتی و سه صد هزار مروارید و دویست عدد چینی فغفوری از صحن و کاسه و نیم کاسه و غیره که هر یک از آن در سر کار هیچ پادشاهی ندیده بودند، و دو هزار چینی دیگر از لنگری و کاسه‌های کلان و خمره‌های چینی کلان و خرد و انواع دیگر و سه صد شادروان و دویست خانه قالی و دویست خانه محفوری، چون این اصناف نعمت به مجلس خلافت و میدان رسید تکبیری از لشکر بر آمد و دهل و بوق بزدند آن چنان که کس مانند آن یاد نداشت و نخوانده بود و نشنوده.»[3]

تبعیض

هر چند اهل ذمه جزیه می‌پرداختند تا در کنف حمایت مسلمانان باشند، اما در حق آن‌ها هیچ گذشتی نداشتند. تأکید و مواظبت می‌شد که در دولت مسلمانی هیچ کاری به آنها ندهند.

گذشته از آن، بنای معابد تازه برای آن‌ها ممنوع بود و نیز به آن‌ها اجازه نمی‌دادند معبدی را که ویران شده بود تعمیر کنند. زی و جامه‌شان از زی و جامه مسلمانان جدا بود. در آغاز فتح اسلام، بر پیشانیشان داغ می‌نهادند و آن‌ها را وا می‌داشتند کُستی [کمربند] ببندند تا از دیگران شناخته باشند. بر اسب نشستن نیز برای آن‌ها ممنوع بود، در مجالس هم حق نداشتند بر صدر بنشیند و هم نمی‌توانستند بناهایی برتر از بناهای مسلمین بسازند .

در پرداخت جزیه نیز در حق آن‌ها تحقیر و استخفاف بسیار می‌رفت زیرا که، لازم بود این جزیه را با خاکساری و فروتنی به مسلمانان بپردازند. از این رو، عامل که برای گرفتن جزیه مأمور بود خود می‌نشست و ذمّی را که برای پرداخت جزیه آمده بود در پیش روی خویش بر پای می‌داشت. وقتی برای ادای این جزیه او را پیش می‌خواندند، عامل او را پس‌گردنی سخت می‌زد و می‌گفت: جزیه بده، ای کافر! و ذمّی بیچاره ناچار بود دست به جیب برد و جزیه خویش را برآورد و بر کف دست نهد و با نهایت شکستگی و خاکساری بپردازد. هنگام گرفتن جزیه لازم بود که دست گیرنده بر فراز دست آن کس باشد که جزیه می‌دهد. بعد از آن که این جزیه ادا می‌شد، مُهری از سرب به جای رسید پرداخت جزیه، به ذمّی می‌دادند که «برائت» نام داشت و آن را به گردن می‌آویخت تا از مطالبه مجدد مصون بماند. عامه مسلمانان حق داشتند در این مجلس‌ها حاضر شوند، و این زبونی و حقارت ذمی‌ها را که نشانه قدرت و پیروزی آیین مسلمانان بود، تماشا کنند.[4]

نابودکردن فرهنگ‌ها و تمدن‌ها

حکایت می ‌کنند که امیر عبدالله بن طاهر که به روزگار خلفای عباسی امیر خراسان بود، روزی در نیشابور نشسته بود. شخصی‌کتابی آورد و بتحفه پیش او بنهاد. پر‌سید که این چه‌کتابست؟ گفت این قصه‌ی وامق و و عذراست و خوب حکایتی است که حکما بنام شاه انوشیروان جمع کرده‌اند. امیر عبدالله فرمود که ما مردم قرآن‌خوانيم و بغیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیزی نميخواهيم. ما را ازین نوع کتاب در کار نیست و این‌کتاب تألیف مغانست و پیش ما مردودست و فرمود تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم‌ کرد که در قلمرو من هرجا که از تصانیف و مقال عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانند. از این جهت تا روز آل سامان اشعار عجم را ندیده‌اند اگر احیاناً نیز شعری‌گفته باشند مدون نکرده‌اند.[5]

فقر، فساد، رشوه‌گیری و ریا

پس از قتل، غارت، غنیمت‌گیری و برده‌کردن زنان و دختران از سوی مسلمانان حکومت دینی عباسیان در یک امپراطوری وسیع برقرار شد. فقر، فساد، رشوه‌گیری و ریا، ویژگی اصلی این حکومت‌ بود. در جوامع الحکایات عوفی در وصف این روزگار می‌خوانیم:

... در عهد معتصم دبیری بود بیکار و پیوسته قصه نوشتی و به در سرای معتصم رفتی و چون معتصم برنشستی او قصه عرضه کردی و مضمون قصه آن بود که مردی کاتب کافی جلدم، اگر مرا امیرالمؤمنین شغلی فرماید خدمت پسندیده به جای آرم و خزانه را توفیر انگیزم [مال زیادی به آن می‌افزایم] و خود را نانی حاصل کنم. معتصم از ابرام آن ملول شد بفرمود نواب دیوان را که او را شغلی که زیادت رونقی نداشته باشد بفرمایند. گفتند مسجد جامع بصره را فرش می‌باید چه به وقت باران صحن مسجد گل می‌شود.

مثالی نوشتند تا او برود و آن شغل را تعهد نماید. مثال بستد و قدم در راه نهاد در راه سنگی جزع ملون لطیف یافت آن را با خود ببرد و چون به در بصره رسید غلامی پیش فرستاد تا او را استقبال کردند. جمله متفکر بودند تا به جهت کدام مهم آمده است. مثال عرض داد که مسجد را فرش می‌باید انداخت. گفتند: فرمان بریم لیکن چندان مهم نبود که به جهت آن مثال معتصم می‌بایست آورد. دبیر آن سنگ جزع را از آستین بیرون آورد و گفت: فرمان بر آن جمله است که تمامت فرش مسجد این سنگ باشد. جمله متحیّر شدند و گفتند این چنین سنگ از کجا حاصل توان کرد؟ و او در آن مبالغت می‌نمود تا مالی بر خود گرفتند [رشوه گرفت] و او ایشان را اجازت داد که به هر سنگ که موجود بود فرش اندازند. دبیر آن بستد و به خدمت معتصم آورد معتصم سؤال کرد که این چه مال است گفت: این توفیر شغل فرش مسجد بصره کردن است که مرا فرموده بودند. معتصم گفت: مردی که از شغلی هیچ رونق نداشت چندین مال حاصل کرد او مستحق همه قسم اعمال خطیر باشد پس بفرمود تا او را در عداد دیوان آوردند و اسباب وی منتظم شد.

نویسنده‌ی کتاب «تجار السلف» فساد در نظام خلافت را تایید می‌کند و می‌نویسد که بدین گونه عاملان، برای آنکه خزانه سلطان را توفیری حاصل آید [افزوده شود] و خویشتن از آن میان نیز بهره‌ای ببرند در حق رعایا از هیچ گونه ستم و بیدادی دریغ نمی‌ورزیدند. این عاملان غالباً عمل خود را به رشوت به دست می‌آوردند. وزیر هیچ عاملی را به عمل «نمی‌گماشت» جز آن که از پیش مالی از او به رشوت بستاند و این رشوه را «مرافق الوزرا» [همراهی و همدلی وزرا] می‌خواندند. از رشوه‌خواری‌های ابوعلی خاقانی، وزیر المقتدر خلیفه عباسی نمونه‌ می‌آورد و می‌نویسند: «او عزل و تولیت بسیار کردی تا حدی که گویند یک روز نظارت کوفه به نوزده کس تفویض کرد و از هر کس رشوتی بستد».[6] نویسنده می‌افزاید که وزرا و امرا منصب و مقام خود را با پول می‌خریدند. یعقوب بن داود وزیر مهدی صد هزار دینار به ربیع حاجب داد تا او را بدین مقام رسانید.[7]

گذشته از وزیران و امیران که با «استصفاء» [همه‌ی اموال کسی را گرفتن] و «مصادره» و «رشوه ستانی» ثروت و مکنت به چنگ می‌آوردند، عاملان خراج و جزیه نیز از راه جبایت [باج ‌و خراج گرفتن] این اموال، ظلم بسیار بر خلق روا می‌داشتند. خراج، مالیات ارضی بود که از اهل ذمه گرفته می‌شد در مقابل جزیه مالیات سرانه بود. در آغاز فتح اسلام، کسانی از اهل کتاب که به آیین خویش باقی ماندند و در ذِمِّة [کفالت] مسلمانان درآمدند زمین‌هایی که داشتند هم چنان در تصرف آن‌ها باقی ماند اما از آن‌ها پاره‌ای از محصول را به عنوان خراج می‌گرفتند. گذشته از خراج، در هر سال نیز مبلغی به عنوان جزیه از این ذمی‌ها می‌گرفتند.

جزیه، از مردان بالغ و تندرست گرفته می‌شد و زنان و کودکان و بینوایان از پرداخت آن معاف بودند. این جزیه، که از آن‌ها گرفته می‌شد آنان را در ذِمّه اسلام قرار می‌داد و مال و جانشان از تعرض مصون بود. ولی در عمل، آنها را زندانی می‌کردند. هر چند در ستاندن خراج نیز، شکنجه وتعذیب مؤدیان [پرداخت‌کنندگان] را ناروا شمرده بودند، ولی عاملان خراج در اخذ و جبایت این اموال، هرگز از آزار، شکنجه و زندانی کردن مردم دریغ نمی‌کردند. اهل ذمه که بار سنگین جزیه و خراج بر دوش آنان بود، ازین رهگذر رنج و ستم بسیار کشیدند.[8]

شاهان غزنوی که نوکران خلفای عباسی بودند در سالوس و ریا دست کمی از خلفای عباسی نداشتند. آنها که در جلوت تظاهر به اسلام می‌کردند و مردم را به جرم قرمطی می‌کشتند و هر سال به جهاد می‌رفتند، در خلوت زندگی دگر داشتند.

خلفا، امامان و مسلمانان، قتل، غارت، برده‌کردن، تجاوزها و عیاشی‌های خود را مقدس می‌شمردند و آن عبادت و تقرب به خدا قلمداد می‌کردند. حکایتی از سیاستنامه نظام الملک نقل می کنم که هم خودفروختگی نظام الملک را نشان می دهد، هم رذالت معتصم خلیفه عباسی (۲۱۸-۲۲۷ ه‍.ق) را که شرابخوری، عیاشی و تجاوز خود را نعمت خدا می‌شمارد:

روزی معتصم به مجلس شراب نشسته بود و قاضی یحیی بن اکثم حاضر بود. معتصم از مجلس برخاست و در حجره‌ی دیگر شد. زمانی بود، بیرون آمد و شرابی بخورد: و سه بار در گرمابه شد و غسل بکرد و بیرون آمد و مصلی نماز خواست و دو رکعت نماز بکرد و به مجلس شراب باز آمد. قاضی یحیی را گفت: دانی که این نماز چه بود که کردم. گفت: نه. گفت نماز شکر نعمتی از نعمت‌هائی که خدای عزوجل مرا ارزانی داشت. یحیی گفت آن چه نعمت است، اگر رأی بلند بیند بفرماید تا ما نیز شاد باشیم. گفت درین ساعت سه دختر را دختری بِستَدَم که هر سه دختر دشمن من بودند: یکی دختر ملک الروم، دوم دختر بابک، سیوم دختر مازیار گبر.

در غایت ریا، مردم را چپاول می‌کردند و به تفریح و خوشگذرانی مشغول بودند. در باره سلطان محمود در تاریخ بیهقی[9] می‌خوانیم:

روز دوشنبه شانزدهم شعبان (سنه‌ی ۴۲۴) امیر رضی ‌الله عنه، به شکار پَره[10] رفت ‌و پیش، به يک هفته، کسان‌ رفته‌ بودند، فراز آوردن حشر را، از بهر نخجیر راندن و رانده بودند و بسیار نخجیر آمد و شکاری سخت نیکو برفت و امیر به باغ محمودی باز آمد، دو روز مانده ازشعبان و صاحب دیوان خراسان، ابوالفضل سوزی معز از نشاپور در رسید و پیش آمد، به خدمت و هزار دینار نشاپوری نثار کرد و عقدی‌گوهر، سخت گرانمایه، پیش امیر بنهاد و امیر از باغ محمودی به کوشك کهن پدر باز آمد، به شهر، روز شنبه، نخست روز ماه‌ رمضان روزه گرفتند و سیم ماه رمضان هدیه‌ها، که صاحب دیوان خراسان ساخته بود، پیش آوردند: پانصد حمل هدیه، که حسنک را دیده بودم که بر آن جمله‌ آورد، امیر محمود را، آن سال که ازحج باز آمد و از نشاپور به بلخ رسید و چندان جامه و ظرایف و زرینه و پشمینه و غلام و کنیزك و مشك و کافور و عناب و مروارید و محفوری [فرشی یا بساطی که در شهر محفور کنار دریای روم می‌بافتند] و قالی و خیش [پرده‌ی کتانی] و اصناف نعمت بود، درین هدیه‌ی سوری، که ‌امیر و همه‌ی حاضر‌ان‌متعجب ماندند، که ‌از همه‌ شهرهای خراسان و بغداد و ری و جبال و گرگان و طبرستان‌ نادرتر چیز‌ها بدست آورده بود و خوردنی‌ها و شراب‌ها در خور این و آنچه زر نقد بود، در کیسه‌های حریر سرخ و سبز و سیم‌ها در کیسه‌های زرد دیداری وز بومنصور مستوفی شنودم و او آن ثقه و امین بود، که موئی در کار او نتوانستی خزید و نفسی بزرگ و رأیی روشن داشت، گفت: «امیر فرمود تا در نهان هدیه‌ها را قیمت کردند، چهار بار هزار هزار درم آمد، امیر مرا، که بومنصورم، گفت: «نيک چاکریست این سوری، اگر ما را دوسه چنین چاکر ‌دیگر بودی بسیار فایده حاصل شدی» گفتم: «هم چنانست» و زَهره نداشتم که گفتمی: «از رعایای خراسان می‌باید پرسید، که بدیشان چند رنج رسانیده باشد، به شریف و وضیع، تا چنین هدیه‌ها ساخته آمده است و فردا روز پیدا آید که عاقبت اینکار چگونه شود»

پسر در سالوس و ریا دست کمی از پدر نداشت. در تاریخ بیهقی در باره ریا و سالوس سلطان مسعود می‌خوانیم:

از بیداری و حزم و احتیاط این پادشاه محتشم، رضی الله عنه، یکی‌آن است که به روز گار جوانی، که به هرات می‌بود و پنهان از پدر شراب می‌خورد، پوشیده از ریحان خادم [خدمتگذار خاص مسعود] فرودسرای خلوت‌ها می‌کرد و مطربان می‌داشت، مرد و زن، که ایشان را از راههای نَبَهرِه [پوشیده] نزديك وی بردندی. در کوشك و باغ عدنانی [باغی بسیار بزرگ شاهان غزنوی درهرات با کوشک‌ها و کاخ‌های متعدد] فرمود تا خانه‌ای بر آوردند، خواب قَیلَوله [خواب نیمروز] را و آن را مُزَّمل‌ها [لوله و شیر آب مسی] ساختند و خیش‌ها [پرده‌ی کتانی که در اتاق می آویختند و برای خنک‌کردن هوا آن را نمناک می‌کردند، یک نوع کولر] آویختند، چنانکه آب از حوض روان شدی و به‌ طلسم [دستگاهی که با فن و دانش ساخته شده] بر بام خانه شدی و درمزمل‌ها بگشتی و خیش‌ها را تر کردی واین خانه را، از سقف تا بپای زمین، صورت کردند، صورت‌های اَلفیَّه [متن‌ها و نقاشی‌های سکسی، پور و شهوت‌انگیز، کتابی به نام الفیه و شَلفیَّه در جهان اسلام بین مسلمانان در جلوت تارک دنیا و در خلوت زنباره، در این زمینه مشهور است.] و انواع گردآمدن مردان با زنان «همه برهنه» چنانکه از انواع گردآمدن [شیوه‌ی قرارگیری آمیزش، پوزیشن‌های سکس] مردان و زنان همه برهنه، چنانکه جمله‌ی آن کتاب را صورت و حکایت و سخن، نقش کردند و بیرون این صورت‌ها نگاشتند، فراخور این صورت‌ها. امیر به وقت قیلوله آنجا رفتی و خواب آنجا کردی.

جنبش‌ها علیه خلافت عباسیان

همه‌ی حکومت‌های دینی با شورش‌ها و قیام‌های گسترده و مردمی روبرو شدند. زیرا در پس ظاهر مذهبی حکومت‌های دینی، آز و قدرت‌طلبی حیوانی خفته بود، تقریبن همه‌ی وعده‌ها دروغ و اکثر آنها برعکس در آمد.

سالوس، ریا، تجمل، اسراف، تبعیض، نژادپرستی، خویشاوندسالاری و ستم مسلمانان با مقاومت گسترده‌ی نظری، سیاسی و نظامی در سراسر امپراطوری خلفای عباسی پاسخ داده شد.

بنی عباس با بهره‌گیری از عدم رضایت همگانی مردم از ستم امویان، توانستند حکومت را قبضه کنند. اما، در اندک زمانی پس از به قدرت رسیدن، چهره‌ای ضد انسانی از خود نشان دادند که مخالفت‌ها، اعتراضات، شورش‌ها و قیام‌های مردمی گسترده را به دنبال داشت.

خوارج، خرم دینان در آذربایجان به رهبری بابک، مازیار در طبرستان، زنگیان، معتزله، قرمطی‌ها، دهریان، زنادقه، تسویه و شعوبیه، آزادگانی چون بشار بن برد و عبدالله بن مقفع فقط برخی از نمونه‌هایی از این جنبش‌های ضد حکومت دینی خلفا هستند.

تناقض‌ها و غیرعقلانی بودن اسلام و سنت پیامبر را هیچگونه نمی‌توان با عقل و منطق توجیه کرد. در نتیجه، اسلام جنبش‌های فکری، مذاهب و فرقه‌های بی‌شماری تولید کرد. از آنجایی معنویت، تساهل و تعامل جایی در اسلام ندارد، این شاخه‌ها دشمن خونین هم شدند و خشونت‌های گسترده‌ای به وقوع پیوست و جان و مال بی‌شماری در جنگ‌های مذهبی اسلامی نابود شد.

چپاول و تبعیض مسلمانان با قیام‌ها و اعتراضات فرودستان پاسخ داده می‌شد. گاه این واکنش خیلی خشن بود. در تاریخ می‌خوانیم که گذشته از اعراب، ایرانیان مسلمانی که پادویی اعراب را می‌کردند نیز مورد نفرت و کینه مردم بودند. این نفرت و کینه چندان بود که حتی زن‌هایی از ایرانیان که به عقد زناشویی عربان در آمده بودند ریش شوهران خود را گرفته از خانه بر می‌آوردند و به دست مردان می‌سپردند تا آن‌ها را بکشند. چنان شد که در همه طبرستان عربان و مسلمانان یکسره برافتادند.[11]

مِحْنَه - تفیش عقاید اسلامی

مجادلات کلامی در سده‌های دوم و سوم هجری چنان بالا گرفت که انسجام فکری ناداشته‌ی جامعه اسلامی را تهدید نمود. یکی از عمده‌ترین موضوع‌هایی که در این روزگار، مسلمانان را _ در ردّ و قبول _ دو بخش دشمن هم نمود، مسأله حادث یعنی جدید و یا قدیم یعنی ازلی بودن خلق قرآن است. چگونگی خلق قرآن با توجه به آیات منسوخ و آیات شیطانی یکی از چالش‌برانگیز ترین بحث‌های کلامی اسلام است. منازعات و مجادلاتی که بر سر این موضوع درگرفت، سرانجام منجر به دخالت دستگاه خلافت و اتخاذ سیاست «مِحْنَة خَلق قرآن» از سوی مأمون گردید. این سیاست بی‌سابقه و بی‌نظیر در تاریخ اسلام - که مامون چهار ماه پیش از مرگش به اجرای آن فرمان داد - از سوی جانشینانش، معتصم و واثق پی گرفته شد و قریب به شانزده سال اساس کار دستگاه تفتیش عقاید خلافت در رویایی با اهل حدیث قرار گرفت.

مِحنَه تحقیق، تفتیش و آزمودن عقیده‌ی قضات، شهود، محدثین و اندیشمندان در امر محدث و مخلوق بودن یا قدیم و ازلی بودن قرآن در دوران مامون عباسی، معتصم و واثق یعنی از اوایل قرن سوم تا سال ۲۳۲ هـ. ق. و آغاز خلافت متوکل است.

دوران مِحْنَه بسیار شبیه تفتیش عقاید کلیسا بود. در کتاب «تاریخ اصفهان» می‌خوانیم که بکار بن الحسن بن عثمان ... العنبری فقیه. متوفی در سال ثلاث و ثلاثین و مأتین (۲۳۳ ه. ق.) اصلش از اصفهان و مولدش ری بود در اصفهان به مذهب کوفیان فقاهت می کرد و در ایام المحنة دچار بلای تفتیش عقیدت گشت و پناه به عبداﷲ بن حسن برد تا آن فتنه از وی دفع گشت.[12]

معتزله

در زمان بنی‌امیه، معتزله که عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی می‌دانستند، قدرت چندانی نداشت و خلفای بنی‌امیه نیز خیلی متعرض معتزله نمی‌شدند. آن‌ها بیشتر حامی جریان مُرجِئه و درگیر با جریان خوارج بودند. واژه مُرجِئه مشتق از ارجاء به معنای تعویق و تاخیر است و آنها فرقه‌ای کلامی بودند که اعتقاد داشتند نباید در مورد کافر یا مؤمن بودن کسی در این دنیا اظهار نظر کرد؛ بلکه می‌بایست تعيين وضعيت او را تا قیامت به تأخير انداخت. اما خوارج گناهکاران را کافرند می‌دانستند و آنان نه تنها میان گنهکاران فرقی نمی‌گذاشتند، بلکه اشتباه در رای و نظر را نیز هرگاه مخالف دیدگاه آنان بود را نیز گناه می‌شمردند. از اینرو آنها حضرت علی را به سبب مسئله حکمیت که نادرست می‌دانستند، تکفیر کردند و با او جنگیدند.[13]

در اوایل حکومت بنی‌عباس، به دلیل اینکه عقاید معتزله هماهنگ با سیاست‌های آن‌ها بود، معتزله مورد حمایت دستگاه خلافت قرار گرفت و به ارج و منزلتی دست یافت. در میان خلفای عباسی، از جمله مأمون به حمایت از معتزله پرداخت و مخالفان آن‌ها، اشاعره، را تحت فشار قرار داده و به زندان انداخت. در زمان خلافت مأمون (۱۹۸ - ۲۱۸ هـ. ق) آیین معتزله، اسلام رسمی خلافت شناخته شد، ولی انگیزه‌ی مأمون در این اقدام حسابگری های سیاسی بود. وی می‌کوشید تا مذهبی واحد و اجباری را برای همه‌ی مسلمانان برقرار سازد، زیرا از همان نیمه‌ی دوم سده‌ی نخست هجری نهضت های خوارج، شیعیان و خرمدینان کار را برای خلافت دشوار کرده بودند، بدین جهت مأمون برای فرو نشاندن این جنبش‌ها و پایان بخشیدن به مخالفت‌های گسترده، استقرار یک مذهب واحد دولتی را ضروری دانسته بود. معتزله نخستین کسانی بودند که اصل وجود یک مذهب دولتی را که برای همه‌ی مسلمانان اجباری باشد اعلام کردند و تعقیب کسانی را که مخالف آنان فکر می کردند را ضروری شمردند. فرمان مربوط به رسمیت معتزله در سال ۲۱۲ هجری از جانب مأمون صادر شد و چند سال بعد فرمان تازه‌ای از طرف او صدور یافت که بموجب آن قاضیان و علما و فقیهان میبایست از لحاظ معتقدات دینی مورد امتحان واقع شوند و هرکس که از قبول معتقدات معتزله امتناع ورزد محکوم به تبعید شود.

زنادقه

زنادقه مخالف سرسخت تعالیم اسلام و حکومت مسلمانان بودند. اساس خلافت و حکومت مسلمانان بر دین اسلام و قرآن استوار بود و آنها منکر هر دو بودند. درباره قرآن آن چه را مفسران و متکلمان، محکمات و متشابهات می‌گفتند قبول نداشتند و استدلال می‌کردند که در قرآن سخنان متناقض هست و بعضی از آیات با بعضی دیگر متناقض است. مسلمانان استدلال‌ها و روشنگری‌های زنادقه چون ابن مقفع، بشار بن برد، ابان بن عبدالحمید، عبدالکریم بن ابی العوجاء، یزدان بخت و ... را با سرکوب غیرانسانی و قتل جواب ‌دادند. مهدی، خلیفه عباسی کسی را برگماشت تا زندیقان را شناسایی و سرکوب کند و او را «صاحب الزنادقه» نام گذاشت.[14]

انتقادات زنادقه در سطح جامعه گسترده شد. در کتاب تاریخ بلعمی، در وصف زنادقه می‌‎خوانیم: «چون مسلمانان نماز کردندی، گفتندی: «مثل شتران به قطار ایستاده اند!»، چون به رکوع و سجود فرو رفتندی، گفتندی: «پشت سوی خدای آسمان کرده‌اند.» به مکه شدندی به حج، از بهر آنکه به حج و مناسک آن بخندیدندی. چون به صفا و مروه شدند، گفتندی: «این مردمان چه گم کرده‌اند که بدین کوه‌ها میآیند.»[15]

خاقانی در قصیده‌ای علیه اندیشیدن، فلسفه و زندقه و در دفاع از دگم‌ها و خرافات دین سرود، گسترش افکار زنادقه در جامعه اسلامی را تایید می‌کند و تشویق به کشتار زنادقه به سنت همیشگی اسلامی می‌کند:

رحل زندقه جهان بگرفت: گوش همت بر این رحل منهید

دین به تیغ حق از فَشل رسته است باز بنیادش بر فَشل منهید[16]

قیام زنگیان

قیام صاحب الزنج تحت فرماندهی علی ابن محمد ملقب به صاحب زنج در بصره از سال ۲۵۵ ه‍.ق بر پا شد. زنگیان به مدت ۱۵ سال در زمان خلافت معتمد عباسی علیه تبعیض اجتماعی و اقتصادی مسلمان مبارزه کردند و دولتی در جنوب بصره تشکیل دادند. آنها در تلاش بودند تا با یعقوب لیث صفاری و قرمطیان علیه عباسیان رابطه بر قرار کنند ولی موفق نشدند. پیشگامان این قیام سیاه‌پوستانی بودند که در کارگاه‌های استخراج نمک در نزدیک بصره کار می‌کردند و زنج (زنگی) خوانده می‌شدند.

داشتن بردگان و غالمان بسیار، از علائم تشخص مسلمانان تازه به دوران رسیده بود و رواج فراوان داشت. هندوشاه، مؤلف تجارب السلف، در باره شهر بصره، مرکز شروع قیام زنگیان می‌نویسد: «زنگیان به بصره بسیار بودند، چنان که هیچ سرائی از سراهای اکابر و اوساط النّاس از یکی یا دو یا سه زیادت، خالی نبود و در بعضی تواریخ بصره چنان آورده‌اند (والعهدة علی المورّخ) که در شب نیمه‌ی شعبان که موسم جمعیّت و شعلان بوده است اکابر و اعیان شهر تمامیّت جمع شدندی و از جمله شبی از شب‌ها از احوال حاضران تتبّع کرده بودند هزار خواجه حاضر بود و هریک از ایشان هزار غلام زنگی داشت.»[17]

قیام زنگیان در بصره و حوالی بغداد گسترش یافت. بردگان سیاه پوست در سال ۷۵ ه‍.ق از مدینه نیز به این قیام پیوستند. این قیام توسط حجاج ابن یوسف ثقفی با خشونت حیوانی سرکوب شد.

دهریان

فلاسفه رسمی و حکومتی مانند فارابی، ابن سینا، بهمنیار، قطب‌الدین شیرازی، صدرالدین شیرازی و غیره که گرایش مشائی یا نوافلاطونی داشتند با تحریف تفکر مستقل فلسفه یونانی سعی در آشتی دادن فلسفه با دگم‌ها و خرافات اسلامی داشتند. آنها به تصدیق و توجیه احکام مذهب هر چند غیرمنطقی و غیرعقلانی پرداختند و با آزاداندیشی شک‌گرا، پرسنده و سنجش‌گر به مقابله پرداختند. دریده‌ترین و دگم‌ترین آنها محمد غزالی و ناصر خسرو بودند.

آثار دهریان در سرکوب‌ها و کتابسوزان و کتاب‌شویان مسلمانان از بین رفت. به ویژه آثار دهریان نخستین. آثار و استدلال‌های آنها را در آثار دشمنان آنها می‌خوانیم. ناصر خسرو در باره نظریه دهریان در باره فلک یا آسمان می نویسد که دهری ها فلک را صانع عالم و آن چه اندر اوست می دانند. آن جا که می گوید: «و چون درست کردیم که مر جسم را به ذات خویش حرکت نیست باطل شد قول دهری که همی گوید: فلک صانع عالم است و آن چه اندروست». و جای دیگر می گوید: «و اهل مذهب دهری که مر عالم را قدیم می گویند، همی گویند که صانع موالید از نبات و حیوان و مردم و نجوم افلاک است».

گرایش مادیگرای فلسفه ایرانی، نیاکان ما آتئیست‌های جدید، چون دهریان و طَباعیِان از جانب حکومت، خواص دولتی و عوام به سختی سرکوب می‌شدند. آنها پرچم تَعقُل را در قبال تَعبُد، اندیشیدن مستقل را در برابر تقلید کورکورانه بر می‌افراشتند، دلیرترین، روشنترین و انسانگراترین اندیشمندان دوران خلفا بودند. در سنگر نبرد علیه مذهب خرافی و جنگ‌طلب، فقه و کلام حامی خلفا، نبرد می‌کردند.

قرمطی‌ها

قرمطی‌ها در سال‌های ۲۵۵-۲۷۰ ه‍.ق در نواحی جنوبی عراق قیام کردند و بنیان حکومت عباسیان را متزلزل ساختند. آنها از نظر قدرت و دوام و حدود قلمرو و بسط حکومت و تأسیس نظام اجتماعی برای رفاه فرودستان، از نهضت صاحب الزنجی برتر و مهم‌تر بودند. قرمطی‌ها در نهضت‌های انقلابی و فکری مردم تحت سلطه مسلمانان اثری عمیق داشته‌اند.

قیام مردم الجزیره

مردم الجزیره در سال ۱۳۳هـ‌ ق، لباس سیاه خود را که شعار عباسیان بود از تن درآورده، لباس سفید پوشیده و سفّاح را از خلافت خلع کردند. آنان در «حرّان» به سه هزار نفر از نیروهای حکومت برخورد کرده، آنان را به مدت دو ماه به محاصره خود در آوردند. سفّاح برادر خود ـ منصورـ و سپس عبدالله بن علی را با سپاهی عظیم به نبرد با قیام‌کنندگان که تعداشان بالغ بر شصت هزار نفر می‌شد، اعزام کرد و جنگ سختی میان دو جبهه درگرفت که سرانجام کار با مصالحه پایان یافت.[18]

قیام مردم موصل

مردم موصل در سال ۱۳۳ علیه سفّاح قیام کرده، کارگزاران حکومت را از موصل بیرون کردند. سفّاح برادر خود یحیی را با چهار هزار نفر برای سرکوب قیام‌کنندگان فرستاد، وی گروه زیادی از مردم را به قتل رسانید و به نقلی در یک روز، هیجده هزار نفر از آنان را به قتل رسانید. مورخان نوشته‌اند تعداد کشته‌ها به قدری زیاد بود که خون بر زمین جاری شد و آب دجله را رنگین ساخت.[19]

انقراض عباسیان

سرکوب، ریا، سالوس و تحمیق مذهبی، عمر عباسیان را طولانی کرد. عباسیان در قرن هفتم به دست مغولان منقرض شدند. هلاکوخان، نماینده‌ای را نزد خلیفه به بغداد فرستاد و از او خواست که تسلیم شود و خود یا وزیرش به نزد او بیایند، اما معتصم اعتنایی نکرد؛ از این‌رو هلاکوخان دستور به محاصره بغداد داد، مغولان واردبغداد شدند و شهر را ویران کردند و بسیاری را کشتند. بالاخره شهر تصرف شد و خلیفه با نزدیکانش ۲۹ بهمن سال۶۳۶ ش. تسلیم شدند. افسانه‌های بسیاری در مورد قتل معتصم وجود دارد. مانند اینکه؛ مغولان از کشتن خلفا بیم داشتند، و به همین دلیل او را نمدمال کردند، سپس با اسبان بر او تاختند تا کشته شد. براساس سفرنامه مارکوپولو، هلاکوخان، خلیفه عباسی را در اتاقی بدون آب و غذا زندانی کرد و او را مجبور به خوردن طلاهایی کرد که انبار کرده بود. بر اساس دیگر روایات او را در زیر کاشی‌های قصر، زنده دفن کردند.

رشیدالدین فضل الله در «جامع التواریخ» برافتادن حکومت دینی عباسیان را اینگونه توصیف می‌کند:

روز یکشنبه چهارم صفر سنه ست و خمسین و ستمایه (۶۵۶) بیرون آمد و سه هزار کس از سادات و ائمه و قضات و اکابر و اعیان‌شهر با وی بودند و هلاکو خان را بدید. پادشاه هیچ‌خشم ظاهر نکرد و خوش و نیکو پرسید بعد از آن با خلیفه گفت: بگوی تامردم شهر سلاح بیندازند و بیرون آیند تا شماره کنیم. خلیفه به شهر فرستاد تا ندا کنند که مردم شهر سلاح بیندازند و بیرون آیند. اهل شهر گروه گروه سلاح انداخته بیرون می آمدند و مغولان ایشان را به قتل می آوردند و فرمان‌ شد تاخلیفه و پسران و متعلقان به دروازه کلوادی به لشکرگاه کیتوبوقانویان خیمه زدند و فرود آمدند و چند مغول را موکل ایشان گردانیدند و خلیفه به چشم حقیقت در هلاک خود می‌نگریست و بر ترک حزم و اباء قبول نصایح تاسف می‌خورد.

بیت به دل گفت بدخواه من دید کام فتادم چو آن مرغ زیرک به دام

و چهارشنبه هفتم صفر ابتداء قتل وغارت‌ عام بود و لشکر به یکبار درشهر رفتند و تر و خشك می‌سوختند مگر خانه‌ی معدودی چند از آن گاویان و بعضی غر‌باء و هولاکو خان روز آدینه نهم صفر در شهر رفت به مطالعه خانه خلیفه و در میمنیه بنشست و طوی امرا کرد به استحضار خلیفه اشارت فرمود که تو میزبانی و ما میهمان بیا تا در خور ما چه داری. خلیفه آن سخن را حقیقت ‌انگاشت و از خوف می‌لرزید و چنان مدهش (مدهوش) گشته که مفاتیح‌ خزائن را نمی‌دانست. فرمود تا قفلی‌ چند بشکستند و مقدار دو هزار تا جامه و ده‌هزار دینار و نفایس و مرصعات و جوهر چند به بندگی آورد. هولاکو خان بدان التفات نفرمود و جمله ‌را به امراء و حاضران بخشید و با خلیفه گفت: اموال که ‌بر روی زمین ‌داری ظاهر است و از آنِ بندگان ما، آنچه دفاین است بگو تا چیست و کجاست؟ خلیفه به حوضی پر از زر در میانة سرای معترف شد. آنرا بکاویدند پر از زر سرخ بود، تمامت در بسته‌های صد مثقال و فرمان شد تا حرم‌های خلیفه را بشمارند هفتصد زن و سریت ویک‌هزار خادم به تفصیل آمد‌ند. خلیفه چون ازشمار حرم آگاه شد تضرع کرد و گفت ‌اهل حرم را آفتاب و ماهتاب بر ایشان نتافته به من ببخش. فرمود که از این هفتصد، صد اختیار کن و باقی را بگذار. خلیفه صد زن را از خویشان ونزدیکان با خود بیرون برد و هولاکو خان شبانگاه به اردو آمد و بامداد فرمود تاسونجاق به شهر رفت و اموال خلیفه را ضبط کرده بیرون فرستاد و بر‌جمله آنچ تمامت خلفاء پانصد سال جمع کرده بودند تمامی در پیرامن گریاس کوه درهم نهادند و بیشتر مواضع شریفه‌ی شهر را چون جامع خلیفه و مشهد موسی جواد علیه‌الرحمه و تربت‌های خلیفه سوخته شد و خلق شهر شرف‌الدین مراغی و شهاب‌الدین زنجانی و ملك دل‌راست را فر‌ستادند و امان خو استند. حکم نافذ گشت تا من بعد، قتل و غارت ‌در توقف دارند چه ‌ملك بغداد از آن ‌ماست. ‌بر قرار بنشینند و هر کس به کار خود مشغول شوند بقیه شمشیر مانده به جان ‌امان یافتند و هولاکوخان جهت عفونت هوا روز چهارشنبه چهاردهم صفر از بغداد کوج ‌فرمود و به دیه وقف و جلابیه نزول ‌فرمود و امیر عبدالرحمن رابه فتح ولایت خوزستان فرستاد و خلیفه ‌را طلب فرمود. ....

و آخر روز چهارشنبه چهاردهم صفرسنه‌ی ست و خمسین و ستمایه (۶۵۶) کار خلیفه با پسر بزرگتر و پنج خادم که ملازم او بودند به دیه وقف تمام کردند و روز دیگر، دیگران را که به دروازه‌ی کلواذی با او فرو آمده بودند شهید کردند و هر کس‌ را از عباسیان که یافتند زنده نگذاشتند مگر معدودی چند که ایشان را در حسابی نیاوردند.

هفت روز پس از تصرف بغداد از سوی نیروهای نظامی هلاکوخان، معتصم بالله آخرین خلیفه عباسی کشته شد و خلافت عباسیان برای همیشه پایان یافت.

۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۲۴ آوریل ۲۰۲۳

[1] بهاءالدین محمد بن حسن بن اسفندیار کاتب. تاریخ طبرستان (۱۳۲۰). به تصحیح عباس اقبال. تهران. ج ۱ ص ۹۲

[2] خضرا به احتمال بسیار زیاد نوعی سکو، صفه، پیشخوان یا ایوانی بلند بوده است که به‌ویژه در جشن‌ها و مراسم مهم یا سان دیدن‌ها، پادشاهان و امیران بر بالای آن می‌رفته، سان می‌دیدند، رصد می‌کردند، یا به شادخواری یا انجام مناسک ویژه‌ی جشن می‌پرداختند.

[3] ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی دبیر. تاریخ بیهقی. به کوشش دکتر غنی و دکتر فیاض. تهران ۱۳۲۴. ص ۴۱۶-۴۱۸.

[4] برای اطلاعات بیشتر در باب اهل ذمه و رفتار مسلمانان با آن‌ها نگاه کنید به کتاب‌های:

اهل الذمه فی الاسلام. تألیف ا. س. ترتون. ترجمه و تعلیق حسن حبشی. مصر ۱۹۴۹.

زرین‌کوب، عبدالحسین (١۳۴۴). دو قرن سکوت. تهران: انتشارات احمد علمی.

کتاب الخراج، قاضی ابی یوسف، قاهره ۱۳۵۲.

معالم القربه فی احکام الحسبه، تألیف محمد بن محمد بن احمد القرشی عرف بابن الخوه. به تصحیح روبن لیوی. کیمبریج ۱۹۳۷ (اوقاف گیب)

[5] کشاورز، کریم (۱۳۴۵). هزار سال نثر پارسی. تهران: شرکت سهامی انتشارات جیبی. ص ۳۳

[6] هندوشاه ابن سنجر بن عبدالله صاحبی نخجوانی (۱۳۱۳). تجارب السلف، در تواریخ خلفا و وزرای ایشان. به تصحیح و اهتمام عباس اقبال. تهران: کتابخانه طهوری. ص ۲۰۵.

[7] تجارب السلف، ص ۱۲۶.

[8] برای اطلاعات بیشتر در باب جزیه و خراج و همچنین برای حدود، میزان و طرز وصول جزیه و خراج به دو کتاب زیر مراجعه کنید:

مالیات‌بندی در دوران قدیم: با اشاره ویژه به اوضاع عراق

Løkkegaard, Frede (1950). Islamic taxation in the classic period: with special reference to circumstances in Iraq. Copenhagen: Branner & Korch.

تغییر دین و مالیات (جزیه) در اوایل اسلام

Dennett, Daniel Clement (1950). Conversion and the poll tax in early Islam. Cambridge: Harvard University Press.

[9] خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی (۱۳۶۴). تاریخ بیهقی. تصحیح دکتر علی اکبر فیاض. کابل: مطبعه‌ی دولتی

[10] «شکار پَره» شیوه‏ای از شکار بوده است که در آن تعدادی حیوان شکاری را در فضایی محدود و محصور جمع کرده و سپس، شکارچیان به‌ویژه شاهان و امیران آنها ‏را شکار می‏کنند. [در متن دکتر فیض «شکار ژه» آمد که من آنرا در اینجا تصحیح کردم.]

[11] تاریخ طبرستان، ج ۱ ص ۱۸۳.

[12] تاریخ اصفهان ابونعیم ج ۱ ص ۲۳۷

[13] «فرهنگ فرق اسلامی - مشکور، محمد جواد؛ مدیرشانه چی، کاظم - کتابخانه مدرسه فقاهت». lib.eshia.ir. دریافت‌شده ۲۰۲۳-۰۳-۱۲.

[14] تاریخ طبری ج ۱۰، ص ۹.

[15] تاریخ بلعمی، صفحه ۷۵۱

[16] رَحل: بانگ سفر، تشویق به جنبش، تبلیغ؛ فَشَل: سستی و شکست

[17] تجارب السلف ، صفحه ۱۸۹

[18] ابن اثیر، الکامل، ج ۵، ص ۳۳۴-۳۳۵

[19] تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۳۵۷

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر