صفحات

۱۴۰۱ اسفند ۲۷, شنبه

 منشور مهسا و "کارناوال منیّت"

فاضل غیبی

از همان فردای انتشار «مهسا» از هر سو موجی از دشنام و تمسخر نثار آن گردید؛ بسیاری از این نارواگویی‌ها که بعضاً زیر پوشش «انتقادات سازنده» انتشار یافته‌اند چندان بی‌ربط و ناروا هستند که باید شک کرد که نویسندگان و گویندگان آنها افراد بالغ و عاقلی باشند. برای نمونه، سلطنت‌طلبانی که در فضای سیاسی کسی جز شاهزاده را داخل آدم حساب نمی‌کنند، از استقلال رأی او خشمگین شده‌اند! و یا چپ‌هایی که باید خشنود باشند از اینکه دختری برخاسته از پایین‌ترین اقشار جامعه، امروزه زنی است که رئیس جمهور فرانسه از او در کاخ الیزه پذیرایی می‌کند، وی را به سادگی به حقوق‌بگیری از CIA  متهم می‌کنند.

بنابراین برای درک این‌گونه برخوردها بهتر است انگیزۀ نوشتن و گفتن آنها را در نظر گرفت که حتی بسیاری هم بر زبان آورده‌اند: «رهبران» و «فعالان» گروه‌هایی که در سی چهل سال گذشته به توهم اپوزیسیون بودن با رژیم اسلامی «مبارزه» کرده‌اند، طبعاً با انتشار منشور مهسا خود را برای همیشۀ از گردونۀ قدرت و شهرت بیرون یافته‌اند. برخی از آنان پیش از آن، حتی پس از نشست جرج تاون هنوز امید داشتند تا در «حلقۀ رهبری نوین» جایی برای خود دست و پا کنند؛ اما با انتشار منشور مهسا چنین امیدی را برای همیشه از دست دادند و در نتیجه این کاملاً قابل فهم است که آنان پس از چهل سال که خواب رهبری می‌دیدند، اینک فریاد ناخشنودی‌شان به آسمان برود.

البته جای شکی نیست که منشور مهسا از نظر هر کسی ممکن است ایرادها و اشکال‌هایی داشته باشد، اما چنان‌که نویسندگان منشور تأکید کرده‌اند، این منشور نه قانون الهی است و نه پیش‌نویس قانون اساسی آینده. شش شهروندی که مورد احترام و محبت همراهان رستاخیز زن، زندگی، آزادی هستند به عنوان نخستین کوشش برای نزدیکی آرا، تصورات و تأملات خود را به روی کاغذ آورده‌اند. شش نفری که نه ادعای رهبری خیزش را دارند و نه حتی همۀ آنان صد در صد با محتوای منشور مزبور موافقند. اما در عین حال کوشش موفقی صورت داده‌اند تا رستاخیز نوین ایران را از محدودۀ شعر و شعار به سوی رایزنی دربارۀ گذار از حکومت ننگ و نکبت به پیش برند؛ نه بیشتر و نه کمتر! 

اما ظاهراً اگر هزار بار هم گفته شود، باز برخی نمی‌خواهند و بسیاری نیز نمی‌توانند درک کنند که «زن، زندگی، آزادی» تنها شعار نیست، بلکه نگرشی نوین در سپهر سیاسی است و ویژگی‎های نوین آن را نه با نگاه "چپولی" می‌توان دید و نه با رهبرتراشی از نوع قرون وسطایی. جنبش مورد بحث بازتاب رستاخیز نسل نوینی است که در برابر رژیمی سراپا آگنده از کهنگی و فساد به‌پا خاسته و بدین سبب همه چیزش سر تا به پا متفاوت است. تک تک رهروان این رستاخیز به ارادۀ آزاد خود چشم در چشم دشمنان انسانیت دوخته‌اند و در کار اندیشه دربارۀ رهیافت‌های ممکن برای گذار از حکومت سرسخت و نابکار فاشیسم اسلامی هستند. و به راستی چنین رستاخیزی است که می‌تواند شاهزاده را در کنار روستازاده بنشاند و شش ایرانی با شش رویکرد متفاوت را از شش گوشۀ ایران به نگارش منشوری مشترک وا‌دارد. بنابراین ویژگی مهم‌تر این منشور نه محتوا، بلکه همانا نفس انتشار آن است که بیانگر اعتماد و همکاری میان ایرانیان به عنوان شالودۀ بنای ایران نوین است. 

در این گیر و دار روشن است که نارسایی‌ها و ناروشنی‌های متن جز بازتاب بدآموزی‌های "چپ اسلامی" نیست، که در سدۀ گذشته فضای فرهنگی ایران را آلوده کرده است. به عبارت دیگر، آنانی که متن منشور را «شتر گاو پلنگ» می‌یابند، باید بیشتر نگران این باشند که چپ اسلامی چه آسیب‌های دیرپایی بر‌ جای نهاده است.

منتقدان راست‌گرای منشور مهسا بدین دلیل بر آن می‌تازند که آن را از روح ملیت ایرانی تهی می‌یابند و خُرده‌گیران چپ‌گرا آن را بازتاب سرسپردگی نویسندگان به قدرت‌های غربی قلمداد می‌کنند. این هر دو گروه از اینکه تبلور «اعتقادات سیاسی» خود را در منشور نمی‌بینند برآشفته شده‌اند. به عبارت دیگر هیچ‌یک از منتقدان، منشور مهسا را به عنوان مطلبی نو و بدیع درنیافته‌ زیرا دانسته یا ندانسته فقط منتظر یافتن توهمات خود در آن هستند. صرف‌نظر از آنکه هیچ‌یک از این درایت نیز برخوردار نیست که بداند «منشور» یک سند سیاسی است و نه جای شعار دربارۀ بدیهیات! آخر جمعی که خود نمایانگر رنگین کمانی ملت ایران هستند چه نیازی دارند که به ستایش ملیت ایرانی بپردازند و یا در منشوری که برای گذار از رژیمی توتالیتر به نظام دمکراسی پرداخته شده است چه ضرورتی هست که در آن به تفکیک قوای سه‌گانه اشاره شود؟ طرفه آنکه، هیچ‌یک از منتقدان بدین نپرداخته است که در نام «منشور همبستگی و سازماندهی برای آزادی» به عنوان نخستین سند رستاخیز «زن زندگی آزادی» سخنی از «زن» نیست! و طبعاً اگر از آنان بپرسند که چرا این کمبود را درنیافته‌اند، لابد پاسخ خواهند داد که حضور «زن» در سراپای این رستاخیز بدیهی است و نیازی به تکرار آن در نام منشور وجود ندارد! در این صورت باید از «منتقدان» پرسید که آیا از دو پدیدۀ «ملت ایران» و «تمامیت ارضی» پدیده‌ای بدیهی‌تر وجود دارد، که شما عدم تکرار آن را نارسایی «فجیع» می‌یابید؟  

از سوی دیگر، این‌که همراهان رستاخیز نوین ایران نارسایی‌های منشور مهسا را مورد گفتگو قرار می‌دهند، خود گام بزرگی در راستای دوری از «جنگ اعتقادات» و رفتن به سوی اندیشمندی دلسوزانه در راه منافع ملی ایران است. 

رستاخیز زن زندگی آزادی با پاره کردن رشتۀ همۀ سرسپردگی‌های ایدئولوژیک، افقی را گشوده است که با رسیدن به آن، ملیت ایرانی نه در مرزهای «ممالک محروسه»، بلکه در خواست و ارادۀ آگاهانۀ شهروندان تبلور خواهد یافت. به عبارت دیگر، کاوش دربارۀ منشور مهسا اگر به درستی صورت گیرد، نشانۀ نیک پشتیبانی آگاهانۀ تک‌تک آزادزنان و آزادمردان ایرانی از رستاخیز نوین ایران است و تضمینی برای پیروزی آن. 

در این راستا باید توجه داشت که «انتقاد» مقوله‌ای علمی - فلسفی است که دربارۀ آداب آن در پنج سدۀ گذشته در غرب بیشترین کتاب‌ها نوشته شده است، چنان‌که امروزه دانشوری نه با میزان دانش، بلکه با قدرت انتقاد درست سنجیده می‌شود و این از بنیاد با آنچه بدین نام در میان چپ اسلامی رایج است تفاوت دارد. در نگرش چپ اسلامی، دنیا به خودی و غیر خودی تقسیم می‌شود؛ هر انتقادی به خودی را باید خفه کرد و بر غیر خودی به هر وسیله‌ای حمله آورد. ملایان در سدۀ 19 م. با ریشخند و خُرده‌گیری بر هر آنچه ایرانی است، نقش انگلی خود در جامعه را "مشروعیت" دادند و با پا گرفتن حزب توده، «انتقاد بی‌امان» به سکۀ رایجی بدل شد و همدستی این دو توانست تر و خشک را در جامعۀ ایران چنان به آتش بکشد که در زمین سوختۀ بر جای مانده انقلاب چپ اسلامی ممکن شود. 

بنابراین کوشش برای گسترش گفتگوی سازنده وظیفه‌ای است که تک‌تک رهروان رستاخیز نوین ایران بر گردن دارند و البته نقش راهنمایی نخبگان در این زمینه اساسی است. شوربختانه شماری از میهن‌دوستان اندیشمند از جمله «امیر طاهری» تابه‌حال نتوانسته‌اند با منشور مهسا همراهی کنند. امیر طاهری نمونۀ ارزشمند شخصیت‌هایی است که در چهار دهه گذشته به گسترش اندیشۀ سیاسی در جامعۀ مدنی ایران کوشیده و دریغ خواهد بود اگر جای وی در این بزنگاه پرشکوه تاریخی خالی بماند. 

اکنون نه تنها برای فرهیختگان، بلکه برای تک تک همراهان رستاخیز «زن زندگی آزادی» باید روشن باشد که بیرون از این رستاخیز جایگاه شایسته‌ای برای ایران‌دوستی وجود ندارد و با توجه به چرخش‌های احتمالی آینده، چنان‌که شاهزاده رضا پهلوی بر مبنای دمکرات‌منشی خود نشان داده است، باید به خاطر منافع رستاخیز نوین ایران نه تنها از هشیاری، بلکه از پویایی فکری هرچه بزرگ‌تری برخوردار باشیم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر