فیروز نجومی
ولی فقیه، جلوه علم بیکران الهی، به ولایت الله، خداوند یکتا و یگانه و در دفاع از حق و حقوق ذات الهی، دفاع از شریعت اسلامی است که معترضین و نخبگان و اندیشمئدان مخالف را بر سر دار مجازات بقتل میرساند.
در واقع، ولی فقیه، بر جایگاه الله، خداوند بی همتا، تکیه زده و خدایی میکند. اگر با دقت بیشتری به جایگاه و رفتار و منش ولایت فقیه بنگری، متوجه میشوی که براستی ولی فقیه جلوه راستین الله است، و باید به وی به مثابه خداوند یکتا و یگانه بنگری.
ولی فقیه نماینده خدا بر روی زمین نیست. خدا، او ست، ولی فقیه، جانشین الله است بر روی زمین، خدایی که بجز او هیچ خدای دیگری نیست، نه خدای موسی و نه عیسی و یا هر خدایی دیگری. اگر هم فرض کنیم که خدا یا خدایان دیگری هم باشند، آنها، همه باید از مخلوقات برجسته الله محسوب شوند. الله خدایی ست که حرف اول و آخر را زده است و فرمان نهایی را در پاسخ به نیازمندیهای بشر یکبار و برای ابد در 1400 سال پیش از این به پیامبر برگزیده خود، محمد مخابره کرده است که به بندگانش انتقال دهد..
بنابراین، اگر یک فرد بنام ولی فقیه، طلبه ای که بقله اجتهاد رسیده، میتواند با صدور یک فرمان، انسانهای بیشماری را بکام مرگ بفرستد و هرگز مورد سئوال و بازخواست هیچ جنبنده ای قرار نگیرد، آیا میتوان این موجود را کمتر از خدا دانست، پس اگرولی فقیه جلوه الله نیست، الله کیست؟
البته که ولی فقیه، آخوند خامنه ای، خود را مجری اراده و امیال الله میداند. بنام او ست که جنگ میکند و خون میریزد و بنام او ست که تنبیه و مجازات میکند و انسانها را باتهامهایی همچون افساد فی الارض و محاربه با الله بر سر دار مجازات بقتل میرساند، گویی که ما در دوران بادیه نشینی، دوران رسالت زندگی میکنیم. ولی فقیه نه نماینده سرمایه دار است نه تاجر و کاسبکار و بازاری و نه نماینده معلمان و کارگران و دهقانان و یا حتی فرودستان و مستضعفان.
ولی فقیه، ذاتا رهاست از هر بند و قانونی، از هر تعهد و قراردادی با هر قشر و طبقه و گروه اجتماعی و یاسیاسی. تنها ولی فقیه است که میتواند به همه انواع ضعف ها و نا توانیها و ندانم کاریهای بسیار، اعتراف کند و بندگان خود را سر زنش نماید که چرا بمانند او به این ضعفها، انقلابی نمی نگرند نق و نوق میزنند و نگاهشان باین ضعفها ارتجاعی ست(بنگرید باخیرترین سخنان خامنه ای). تنها، خداوند یکتا و یگانه است که از حقایق آگاه است. هر آنچه که از دهان ولایت فقیه بیرون میجهد، چون و چرا ناپذیر است. ولی فقیه تبلور عقل اول و آخراست. بی دلیل نیست که فقط تسلیم میطلبد و اطاعت ، تقلید میجوید و تبعیت. دشمنی باعقل و خرد دارد و خصومت با آزادی و با نفس انسانی.
اما، انچه اینجا مسئله برانگیز میشود آنست که مقابله و مبارزه با نظام، نمیتواند چندان موثر افتد اگر از ستیز با دین بر نخیزد. چون نمیتوان با فقیه در گیر شد و از درگیری با خدائی که فقیه به نامش حکومت میکند، حکم و فتوا و فرمان صادر میکند، پرهیز نمود.
گریزی از این حقیت نیست که با حکومت و با ساختار قدرتی روی در دروی هستیم که ذاتا دینی ست. بنا براعتقاد این نگارنده، رمز دوام این نظام که بیشتر متناسب است با دوران تاریکی و یا حتی با دوران بادیه نشینی، در دینی بودن آن و یا در اسلامی بودن ان نهفته است. بعضا، ترجیح میدهن ایدیولوژی را جانشین "دین" بکنند. چنانکه نقد ایدئولوژی بی ضررتر و یا بی خطرتر است از نقد دین، آنهم نقد دینی که رهبرش بر فراز منبر مقدس الهی، منبر قدرت و حکمرانی جلوس مییابد و فرمانروایی میکند.
البته که به اسلام شیعه میتوان مثل یک ایدنولوژی نگریست منتها اگر انرا، منحصرا، بازتاب منافع قشر اخوند، قشر مفتخوار جامعه بدانیم. حال آنکه قشر حاکم بر اساس اصل و اصولی حکومت میکند که در باور و ایمان بدان با اکثریت حامعه مشترکند، شاخصی که ایدئولوژی فاقد آن است.
حکومت ولایت فقیه، در جایگاه متولی دین، در نزدیک به نیم قرحکومت، مصون از هر نقد و انتقادی بوده است. مگر هرگز میتوانستی، اصل و اصولی را که بر طبق آنان ولایت فقیه حکومت میکند به نقد و چالش کشید؟ همین بس که به نقش آیه های قرآنی بنگری که احاطه کرده اند منبری را که بر فراز آن ولایت فقیه خطبه میخواند و به فرمانروایی میپردازد؛ عباراتی عجیب و سحر انگیز، سراسر اقتدار که خود میتواند جلوه ای از دوران رسالت باشد، دورانی که قدرت و دین غیر قابل تشخیص و یا جدا نمودن از یکدیگر بودند و در وحدت و یگانگی. آخوند خامنه ای بر فراز منبر پیوسته جلوه الله بوده است، خدایی که هم بخشنده و مهربان است و هم سراسر خشم است و قهر و خشونت و بیرحمی.
روشن است که دینی بودن حکومت آخوندی مبارزه با آنرا را دشوار ساخته است. چه اگر کسی خواسته باشد اصل و اساس باورها و اعتقادات ولایت فقیه را مورد سوال قرار دهد، باید باورها و اعتقادات خود را نیز مورد تجدید نظر قرار دهد. دشواری آنجاست که نقد قدرت به نقد دین آلوده میشود. نقد ولایت فقیه، بعنوان فرمانروا یکی میشود، مثلا، با نقد لا الله الا الله، با نقد یکتایی ویگانگی خدایی که ساده دلان از زیر تا راس جامعه در باور بآن شریک اند. در چنین شرایطی، روشن است که سبب رنجاندن ساده دلان شوی و مورد نفرینشان قرار گیری و بعنوان کافر و خداناور پس از زندان و شکنجه بدارمجازت آویزانت کنند.
بجرات میتوان گفت باور مشترک بشریعت اسلامی مثل باور مشترک به لا الله الا الله و یا بجز الله، خدای دیگری نیست که زمینه اصلی استبداد دینی ست، حداقل نزدیک به نیم قرن است که حکومت آخوندی را بر سر پا نگاهداشته است. اگرچه در وضع موجود، این شعارهای دینی ست که سبب تفرقه و پراکندگی در صفوف جنبش ضد ولایتی میشوند. شعارهایی که البته دیگر بگوش نمیرسند.
آنچه حکومت ولی فقیه را از حکومتهای سیاسی جدا میسازد آن است که ولی فقیه مدافع حق و حقوق الله ست، حق و حقوق الله؛ الویت دارد بر حق و حقوق انسان؛ چنانکه گوئی که آخوندها از درون قرون وسطی به جهان مدرن پرتاب شده اند. دفاع از حق و حقوق الله است که حکومت ولایت فقیه را با جهان از جمله جهان غرب درگیر و شاخ تو شاخ کرده است. وگرنه، ولی فقیه چه دلیل دیگری برای ادامه خصومت با غرب ارائه میدهد. ولی فقیه، خود و نظام خود را در صلح و آشتی با چین و روسیه می بیند نه با امریکا و کشورهای غربی.
این بدان معناست که چنین بنظر میرسد، تا زمانیکه ولایت فقیه بنام الله حکومت میکند و بنام الله و در دفاع از حق و حقوق او خون میریزد و گردنهای بر افراشته را بر زمین میافکند، تنها میتوان بنام زن زندگی آزادی، بنام انسان و دفاع از حق و حقوق انسانی، در برابر ولایت فقیه برخاست، نه تنها بعنوان یک ساختار سیاسی بلکه بمثابه یک نهاد فرهنگی تحت سلطه تمام اسلام فقاهتی و یا اسلام شیعی، که در کل چندان اختلاقی بایکدیگر ندارند.
خام خیالی ست اکر فکر کنیم که میتوانیم حکومت آخوندی را براندزیم بدون اینکه به ستیز با دین آخوند که نسخه ای از دین اسلام است بپردازیم، بی انکه انرا در حوزه ها و مساجد و حسینیه ها از ریشه برکنیم و رهسپار خلوت خانه ها نمائیم. این بدان معناست که براندازی نظام، برغم غرق شدنش در بحرانهای گوناگون، از بحرانهای خرد و ریز و درونی گرفته تا بحرانهای بزرگ و خظرناک در روابط بین المللی، بنظر میرسد که کار ساده و سریعی نیست، حداقل درکوتاه مدت.
رمز ماندگاری نظام را برغم ریزشها، حتی ریزشهای درونی، از میرحسین موسوی، از دلباختگان دوران طلائی حکومت امام خمینی گرفته تا رئیس اصلاح طلبان، آخوند حجت الاسلام محمد خاتمی و سلبرتی های ورزشی و هنری، باید ناشی از سلطه دین مطلق اسلام، بواسطه قشر آخوند بر جامعه دانست.
هم اکنون چه بسیارند آنانکه، حتی، اماده نیستند جا پای دین را در گفتار و پندار و رفتار، آیت الله ها و حجت اسلامهای برخاسته از حوزه های علمیه مشاهده نموده و حضور دین را، هر چند سحر انگیز و راز آمیز، در برنامه ریزیها و طرح ها و تصمیمات نظام اشکار نمایند. چه تحلیلها و سخنفرسائیها که نمیکنند و در باره وضع اسفناکی که بر جامعه حاکم است، چه ویدیوهای روزانه به نمایش در نیاورند، اما، نه کلمه ای از دین بزبانشان رانده میشود و نه از اسلام، چنانکه گویی دین اسلام در آنچه بطور روزانه در زندگی اجتماعی بوقوع می پیوندد اصلا نقشی ندارد. این در حالی ست، کسانی که بر ما حکومت میکنند، خود را از تبار امامان مقدس و جانشین الله، خداوند یکتا و یگانه بر روی زمین میدانند. بهمین دلیل است بدون احساس کوچکترین شرم و حیائی، به شنیعترین جنایات علیه انسان و انسانیت دست میزنند.
تحلیلگران و منتقدین نظام، ترجیح میدهند که بجای نقد دین، در بهترین وجه، بنقد سیاست و قدرت و کیفیت استفاده و یا سوء استفاده از آن بپردازند. در حالیکه، میتوان عمق نفوذ و سلطه دین آخوند را در تمامی سطوح اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی و بویژه فرهنگی مشاهده نمود. چه بسیاراند آنان که نقد دین را تند و تفرقه افکن میخوانند. اما، چه زمانی مناسب نقد دین است و یا کی و چه زمانی بصلاح است که نقد دین را آغاز نمود، بدرستی روشن نیست. بیش از 1400 است که از عمر ظهور قران و پدیده رسالت و مراسم عبادت روزانه میگذرد. تا کنون چندین جلد کتاب در نقد قران بنگارش در آمده است تعداد آنها را بیشتر از انگشتان دو دست نمیتوان بشمارش آورد.
اما، نقد دین هم اکنون اغاز شده است. چه در واقع، زن زندگی آزادی چیز نیست مگر بیان نقد دین، دینی که نه برای زن ارزش و اعتباری قائل است و نه زن را هم شان و هموزن مرد می پندارد. دینی که ارزشی به زندگی در این دنیا نمی نهد و انرا گذرا و فانی می بیند. دینی که زندگی در این جهان را پشیزی بحساب نیاورد، مگر دورانی در خدمت آمادگی برای ورود بزندگی ابدی در آن جهان دیگر. خصومت و دشمنی دین با زن و زندگی، با خصومت آشتی ناپذیر با آزادی کامل میگردد.
بعبارت دیگر زمانی نظام آماده ویرانی ست که نقد دین بنیان افسانه ای و اسطوره ای آن، از جمله رابطه محمد با الله، نقش حبرئیل و ظهور قران آشکار گردیده و به سیره فریبکار آن آگاهی حاصل شود. هم اکنون، جنبش زن زندگی آزادی جامعه را وارد در یک دگرگونی فرهنگی نموده که دیر یا زود به پذیرفتن حقایق بدون تعصب و تنگ نظری تن در دهیم از جمله پایان نهادن بر حکومت الله بواسطه آخوند مکار. آن هنگام است که دوران روشنایی فرا میرسد.
فیروز نجومی
firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjem@gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر