فیروز نجومی
جامعه ما، در این دو ماه گذشته نشان داده است که بیش از 90 در صد مردم، چه انان که در کف خیابانها، روزانه، پنجه در پنجه عاملان اهریمن افکنند و چه آنان که سکون و سکوت بر گزیده اند، از بالا تا پائین، داری یک خواست بیشتر نیستند، آنهم چیزی نیست مگر ناپدید شدن حکومت آخوندی، خواستی که ملت بمنظور آنکه آنرا به گوش مالکان دین وقدرت برسانند دیر زمانی ست که کشته و زخمی و زندانی میدهد و بواسطه ان رنج و درد بسیار کشیده است.
شور و خروش مردم برای کسب این خواست که خواستی عقلانی و انسانی ست، پس از چهل وچند سال تحمل خواری و حقارت در دست حکومت ولایت فقیه، هر روز صریح و بلند تر بگوش میرسد که "ما حکومت آخوندی" و یا جمهوری اسلامی را نمیخواهیم. در چند سال اخیر، این خواست با ابزار گوناگون، از جمله شعارهائی مبنی بر رد و نفی حکومت دینی، با ابزار تظاهرات و اعتراضات در سراسر کشور بیان گردیده است و اخیرا، نیز، بنقطه غیر قابل بازگشت رسیده است. اما، در حال حاظر، ظاهرا، جنبشی نیست که سبب نگرانی حکومت آخوندی باشد.
تمامی شواهد و نشانه ها حاکی از آن است که تحمل مردم ایران پس از نزدیک به نیم قرن دیکتاتوری، بپایان رسیده. اگر پس از سالها مماشت با حکومت آخوندی، مردم به آنچه میخواستند و طالب آن بودند آگاه نبودند امروز بخوبی و با اطمینان دریافته اند که خواستار چه چیزی هستند. که آنهم چیزی نیست مگر آنچه که حکومت آخوندی در این چهل و چند سال، با بکار گیری انواع و اقسام ابزار خشونتبار، از جمله کشتارهای بزرگ و جمعی و مخفیانه تا برپا داشتن مراسم اعدام در ملع عام، زندان و شکنجه، مردم را از آن محروم داشته است و میدارد: زن زندگی آزادی. آنچه آخوند آنرا دشمن آشتی ناپذیر و نفی اصل اسلامی، نفی تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری میپندارد، چنانکه گوئی چون انسانها را الله، خداوند یکتا و یگانه بنده خود میخواند، باید بنده آخوند هم باشند و بمیل و اراده ولی فقیه که بجانشینی الله بر سر زمین ما حکومت میکند تن بدهند، همچون چرندگان، سرها بسوی زمین شکسته، و چشم و دهان باز، اما، نا بینا و گشوده ناشدنی، براه خود ادامه دهند، در سکوت نه سوالی و پرسشی، نه بررسی و تحقیقی، رها از نفوذ ساختار قدرت، حقی و حقوقی ابتدای و انسانی انکار شده در دستگاه امنیتی حکومت اخوندی. شرایطی که بیش از چهار دهه بر جامعه ما تحمیل شده است و مردم با آن سازش کرده اند.
اما، آن دوران با مرگ دلخراش مهسا، انسانی زیبا و تحسین بر انگیز، بپایان رسید و سبب بیداری و اگاهی جامعه گردید. واقعه ای که نقطه عطفی در تاریخ طول ودراز ما گردید و بازگشت بدان امکان پذیر نیست. واقعه ی که به برآمدن جنبش نفی و براندزی شرایط حقارتبار و انسان ستیز حاکم بر جامعه انجامید، خود بیانگر ظهوریک پدیده تازه: سرپیچی و خود داری از تن دادن بنظم آخوندی که بجنبشی همه گیر تبدیل گردید برهبری زنان و جوانان و پشتیبانی مردان، با حمایت میانه سالان و سالزدگان، ثروتمندان و فقیران و میانه حالان، دانشجویان و دانش آموزآن، در اقصا نقاط کشور.
اما، گویا این خواست جامعه، زن زندگی آزادی، خواستی که مورد تحسین و ستایس جهانیان قرار گرفته است هنوز بگوش نظام نرسیده است و یا چنین وانمود میکنند. هنوز بر آن باوراند، اکثریت مردم بدین اسلام اعتقاد دارند و حکومت اسلامی را بر هر گونه نظام دیگری ترجیح میدهند، بویژه حکومت ولایت فقیه برهبری آخوند خامنه ای که بر آن باور است که بلحاظ پیشرفت سریع و حیرت آور حکومت اسلامی، مورد حسادت قدرتهای بزرگ قرار گرفته است و برای بازداشت نظام از پیشرفت های بیشتر، بویژه دست یابی به تکنولوژی هسته ای و ارتقاء نیروهای نظامی و دفاعی، دست به جنگی علیه حکومت اسلامی زده اند که آخوند خامنه ای در روضه اخیرش جنگ ترکیبی خواند.
ظاهرا، جنگ عادی ناکار آمدی خود را در ضربه زدن به بییان لرزه ناپذیر حکومت اسلامی در این چهار دهه نشان داده است. بگذریم که جنگ ترکیبی هم، ذره ای، رهبر انقلاب اسلامی، آخوند خامنه ای را نگران نمیکند. وی جنگ ترکیبی را بخشی از طرح توطئه دشمنان حکومت اسلامی میخواند، مبنی بر اغتشاش از درون، فتنه بر ساخته دست امریکا و انگلیس و اسرائیل از بیرون. توطئه ای که حکومت آخوندی از آغازین لحظات صعود بر منبر قدرت در نزدیک به 44 سال پیش تا بامروز، برای توجیه هرگونه سرکوب خشونت بار خواست معطوف به آزادی و توسعه نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، دائم بکار گرفته است. حتی، گویا این شعار نه چندان تازه هم بگوشش نرسیده که دشمن همینجاست دروغ میگن امریکاست.
واقعیت، اما، آنستکه نزدیک به نیم قرن حکومت آخوندی نشان داده، برغم تمامی ناکارآمدی های ساختاری، نظامی نیست، چندان ساده و براحتی قابل فهم. چرا که حکومت آخوندی، استبداد دینی را در استبداد سیاسی نیز ادغام نمود، تحولی که سازش و مماشات با آن، بیشتر از سر اعتقادات دینی، بر تداوم و بقای نظام افزود.
آخوند، هنوز بر آن تصور است که در آنزمانی زندگی میکند که بر فرار منبر قدرت و بر مسند فرمانروایی صعود نکرده بود. حال آنکه آخوند امروز نه فقط بر فراز منبر بلکه در اکثر موسسات و نهادهای دولتی، از مالی و صنعتی گرفته تا انتظامی و امنیتی نقش ناظر و مدیر و کارشناس بازی میکند، در میان نقشهای بسیار دیگر. گویا آخوند فکر میکند که بدورانی بازگشته است که در کیش اسلام، دین و قدرت با هم یکی و جدایی ناپذیر از یکدیگر بودند. همچون دوران رسالت، زمانیکه محمد هم پیامبر الله بود، یعنی که پیام های الله را بواسطه جبرئیل دریافت میکرد و همزمان فرمانروایی هم میکرد چه در جنگ و چه در صلح. دارای لشگر و سپاه بود. بکفار حمله میکرد و منافقین و مشرکین را از دم تیغ میگذراند.
حکومت آخوندی، در واقع، ما را بآن دوران بازگشت داده است به 1400 پیش از این، زمانیکه پیامبر، هم فرمانروا بود، هم نماز جماعت بر پا میکرد وهم بفرمان الله قوانین قصاص و انتقام ستانی را باجرا در میآورد. آخوند خامنه ای، نیز، بر آن باور است که میتواند همچون پیامبر، هم لباس تقدس بر خود بپوشاند و هم شمشیر بدست، فرمان قتل و غارت و سرکوب، معترضین و منتقدین را بدون عواقب آن صادر کند.
بعبارت دیگر، مبارزه ای که هم اکنون بوقوع میپیوندد، در عین حال مبارزه ای ست درونی، شکل یافته از باورها و هنجارهای دینی، هنجارهایی که جوانان با آن باین جهان گام نهاده اند. این بدان معناست، دلاوران جوان، چه بخواهند یا نه در دو جبهه است که نیروی آخوندی را بچالش میکنشد، جبهه دین و جبهه قدرت. برای انکه، باور بشعار زن زندگی آزادی، با باور به تسلیم و اطاعت و فرمانبری، اصلی دینی، چندان سازشی ندارد. یعنی که نمیتوان آخوند را از مسند قدرت بزیر کشید، اما، به باورها و اعتقادات اسارتبار او هنوز حرمت نهاد. مثلا هنوز بحرام و حلال آنها گوش فرا دهیم و بشست و شوی خود بر اساس قاعده و قواعد شریعت اسلامی بپردازیم. یعنی که همچنان بقواعد و قوانینی دینی تن دهیم که بانسان همچون حیوانی مینگرد فرمانبر، دینی کهو هیچ نجوید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، ویژهگیهای پیامبری در دوران رسالت؟.ولی فقیه هم همچون پیامبر فرمانروا، در 44 سال حکومت هیچ نخواسته است و هیچ نجسته است مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، نظمی که دیگر قابل تحمل شهروندان این زمان نیست. مثلا، حجاب اجباری در حکومت آخوندی اگر نماد تسلیم و اطاعت و فرمانبری نیست، نماد چه چیزی میتواند باشد؟ آیا نماد پاکدامنی ست؟
این بدان معناست که جنبش زن زندکی آزادی، نمیتواند بقا یابد اگر از ماهیت هنجارشکن خود آگاه نباشد، بویژه هنجارهای دینی. در همین چند روز گذشته در دانشگاها و معابر عمومی، بویژه در بلوچستان، شاهد توسعه جنبش هنجار شکنی بوده ایم. واکنش نظام به رقص خدانور لجعی، رقص و آواز دختران وپسران، مردان و زنان در میدان شهر رشت، بعضا، زنان بدون حجاب دست در دست مردان و چند روز جلوتر در چند دانشگاه شاهد برشکستن قانون جدایی جنسیت ها بودیم. همگان دیده ایم که ظهور جنبشی بنام جنبش عمامه پرانی، چه نگرانی هایی حتی در کشورهای همسایه بوجود آورده است که حکایت از آینده ای میکند که آخوند رهسپار زباله دان تاریخ میشود.
واکنش خشونتبار نظام به جنبش هنجار شکنی که باشکال مختلف در نقاط مختلف کشور بنا بر فرهنگ محلی ظاهر میشود، شاید یکی از زیرکترین تاکتیکها در بی اعتبار ساختن حکومت آخوندی بشمار رود که به فشل سازی سازمانهای دولتی و وابسته بدولت میگردد. چرا که واکنش نظام به رقص خدانور لعجی و قتل وی در بیرحمی مطلق و غیر انسانی و یا دستگیری و تنبیه و مجازت جوانان بعلت تخلف از قوانین حجاب و یا جدایی جنستها و یا نوشیدن شربت های شادی آور و بطور کلی بر پرپا داشتن مراسم رقص و شادی در حضور عموم، چیزی نیست مگر بیانگر اشتیاق نظام به بازگشت بدورانی که در آن پیامبر خدا و فرمانروا باهم یکی بودند، دورانی که کوچکترین خطایی نا بخشودنی بود و قواعد و قوانین سختیگرانه باجرا در میامدند. یک سرقت ناچیز ممکن بود بقیمت از دست دادن یک دست و یک پا از هر طرف بدن تمام شود. این سختگیرها بنظر اندیشمندان بزرگ بازتاب ضعف و ناتوانی و عدم اعتماد دستگاه قدرت بخود است.
این بدان معناست، جنبش زن زندگی آزادی، در عین حال که در پی براندازی ساختار قدرت سیاسی است، همزمان درگیر یک دگرگونی و تحولی فرهنگی ست که در ظهور جنبش هنجار شکنی بازتاب می یابد. شکستن هنجارهایی که بعادی سازی دیکتاتوری و زورگویی و زور شنوی، تسلیم و اطاعت و فرمانبری میانجامد، اززشهایی که همه از دین اسلام ریشه بر گرفته اند.
فیروز نجومی
Firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com
fmonjem@gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر