صفحات

۱۴۰۰ بهمن ۸, جمعه

 تولد جبهه‌ی مردم و مرگ رژیم، کورش عرفانی

Kourosh_Erfani-6.jpgحکومت جمهوری اسلامی به فازی از عمر خود پای نهاده که می‌توان از آن به عنوان دوره‌ی «انکشاف عیوب» نام برد. این اصطلاح در فرهنگ «ناظم الاطباء» به معنای «اظهار و افشای عیبها و پرده دری» عنوان شده است. در زندگی فردی یا جمعی، این دوره زمانی است که تمامی تلاش‌ها برای پرده پوشانی و دروغ و فریب و خودفریبی و امثال آن انجام گرفته، فرسوده و ناکارآمد شده و به پایان رسیده است.

از این جا دیگر، بر مبنای معنی لغت «انکشاف» در فرهنگ دهخدا، زمان «برهنه و آشکار شدن» است.
حکومت آخوندی در فرصت چهل و سه ساله نتوانست خود را از یک سیستم فردمحور به یک نهاد فرافردی تبدیل سازد. این ضعف قدرت نهادسازی از یک سو ریشه در خودکامگی فردی حاکمان در طول تاریخ ایران دارد و از سوی دیگر در ناتوانی قدرتمداران چهار دهه‌ی گذشته در زمینه‌ی تصور و بناگذاری نهاد، سازماندهی و مدیریت آن.
اینک به دوره‌ای رسیده‌ایم که آشفتگی سرتاپای نظام اسلامی-آخوندی را فرا گرفته و می‌رود که یکی از بدترین و فاجعه بارترین نمونه‌های فروریزش ساختار قدرت را در تاریخ حکومت و حکمرانی در ایران به نمایش بگذارد. ریزش رژیم اسلامی ایران بیشتر از آن چه به انقراض رقت بار سلطنت قاجار شباهت بیابد به سرنوشت هولناک حکومت قذافی و یا صدام شبیه خواهد بود.

درس تاریخ

بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی، همچون ابن خلدون (۱۳۳۲-۱۴۰۶ م)، قرن‌ها پیش سازوکار بروز این فرایندِ به قدرت رسیدن، اوج گیری، فروکش و سقوط را فرموله و ارائه کرده بودند. اما تا زمانی که جمعی این فرمول‌ها را مبنای عملی محاسبه گری مدیریت استراتژیک خویش قرار ندهد به کار نمی‌آید و سود ملموسی در بر ندارد.
استفاده‌ی عملی از این فرمول به معنای آن است که بدانیم وقتی به قدرت می‌رسیم که دارای ذخیره‌ی عظیم توان و پویش قوی هستیم؛ بعد به اوج قدرت نمایی می‌رسیم و خیالمان راحت می‌شود که استقرارمان بر سریر حکومت، همیشگی و ابدی است؛ لذا غافل می‌شویم و به تنبلی و کاهلی و تن پروری و خوشگذرانی و فساد و اجحاف و ستم وقت می‌گذرانیم؛ در این فاصله، وظایف و مسئولیت‌ها را فراموش می‌کنیم و زیردستان و اطرافیان را به دشمن خویش تبدیل می‌سازیم؛ سرانجام به محض آن که دشمن، خود را قویتر از ما حس کرد، می‌آید و بساطمان را جارو می‌کند و ما را به گور فراموشی می‌سپارد.
این درس تکراری تاریخ برای همه مستبدین و ستمگران حاکم بوده، است و خواهد بود.

مورد رژیم ایران

مکانیزم مورد اشاره در بالا، سیر تحول تاریخی برای بسیاری از تمدن‌ها، کشورها، جوامع، فرهنگ‌ها و حکومت‌ها بوده و است. رژیم ایران یک مورد کلاسیک، بدون هیچ گونه حرف تازه‌ای، در این عرصه است. عده‌ای که به واسطه‌ی قدرت گیری از یک انقلاب، یک رژیم پرتوان را تشکیل می‌دهند، از این توانایی استفاده کرده و تمام مخالفان و دشمنان خود را در همان سال‌های اول به سینه‌ی قبرستان فرستاده، به زندان کشیده و یا فراری می‌دهند و بعد، با اطمینان از این که سوارِ خر مرادِ قدرت هستند، به عیش و نوش و غارت و زنبارگی و فساد مالی و جنسی و اخلاقی مشغول می‌شوند. کارشان به آن جا می‌کشد که رئیس نیروی انتظامی‌شان را در خانه‌ای با هفت زن برهنه در حال برگزاری نماز سکسی پیدا می‌کنند و یا اخیرا، آخوندی که نماینده‌ی «روحانیت» و خدا و قران و پیامبر و ائمه‌ی اطهار وبهشت و جهنم مورد تبلیغ نظامشان است، عکس‌های بی شرمانه از نواحی جنسی خود گرفته و به جای دوست دخترش، به نهادهای حکومت اسلام ناب محمدی ارسال می‌کند.
این حال و روز رژیمی است نگون بخت که تا خرخره در فساد و جهل و تباهی فرو رفته و اینک که پایه‌های خویش را متزلزل می‌یابد، به خود آمده و می‌بیند که قافیه را در تمامی عرصه‌ها باخته است:
اقتصاد آن به فلاکت و نابودی کشیده شده، جامعه به چنان فقر و عصبیتی فرو رفته که در کمین فرصتی است تا برایشان حمام خون به پا کند، پروژه‌های سیاسی و نظامی آن به طور مفتضحانه‌ای به ناکامی برخورده و به بلای جانش تبدیل شده و رئیس جمهور آن از کاخ کرملین اربابش، به مثابه تفاله‌ی بی ارزشی، بیرون انداخته می‌شود، مردم از مذهب پر از لجنِ ضد معنویت آنها خسته شده و اسلام متعفن آخوندی را با تهوع بالا می‌آورند، و در وجود هر ایرانی غیر رژیمی، نفرتی موج می‌زند که حتی در دوران اشغال ایران توسط اعراب در باشندگان این کشور دیده نشده بود. همان نفرتی که رژیمی‌ها را به مرگی خوارگونه، دردآور و قذافی وار نوید می‌دهد.
رژیمی که به هر کجا پا می‌گذارد، بوی ورشکستگی و بی اعتنایی و نفرت از وجودش را حس می‌کند و با «انکشاف عیب»‌های متعدد خویش، بوی تعفن جسد خود را در تمامی سطوح قدرت، از اتاق‌های دود گرفته بیت رهبری گرفته تا پایگاه‌های بسیج سر خیابان حس می‌کند.

ترسیم میدان نبرد

به این ترتیب، که اگر ایران را به دو جبهه‌ی ملت و حاکمیت ضدملت تقسیم کنیم، یک جبهه از این دو از درون متلاشی شده و در حال کسب درک روشنی از بن بست و پایان عمر ننگین خود است؛ می‌ماند جبهه‌ی ملت، که به دلیل چهل و سه سال سرکوب و اختناق و دار و درفش و نیز فقر مادی و فقر بارز فرهنگی و تشتت هنوز به اندازه‌ی کافی قوی نیست تا به سراغ جبهه‌ی رژیم فرتوت هجوم برد و آن را در قطعه‌ی پلیدان گورستان تاریخ ایران دفن کند.
بدیهی است که در این میان رژیم تلاش دارد تا جبهه‌ی ورشکسته و درهم فروریخته‌ی خود را بازسازی کند. برای این منظور، در حال حاضر، عوامل آن، کاسه‌ی گدایی به دست گرفته و در سه نقطه‌ی جهان با عجز و لابه و التماس به طلب کمک مشغولند: در مسکو، در پکن و در وین. با حقارت بی نمونه‌ای که روس‌ها به رئیس جمهور جنایتکار نظامشان در مسکو تحمیل کردند معلوم شد که رژیم آخوندی به عمق بن بست خود آگاه است و کمترین ارزش و بهایی برای خود قائل نیست، حاضر به قبول هر خفتی است تا چیزی در کاسه گداییش گذاشته شود و از بابت آن، خدای روسی و چینی و آمریکایی را شکر کند. این که آیا این قدرت‌های بیگانه چیزی به رژیم مفلوک خامنه‌ای بدهند و یا او را با مردمی خشمگین که در کمین خون آنها نشسته‌اند تنها گذارند نکته‌ای است که به زودی خواهیم دید.

بازسازی جبهه‌ی مردم

اما از این سوی، مهم برای ما مخالفان رژیم در داخل و خارج از کشور، بازسازی هدفمند جبهه‌ی ملت ایران است تا انرژی و روحیه و توان برای هجوم به این رژیم به جسد تبدیل شده را پیدا کند. برای این منظور بهتر است یک نکته‌ی استراتژیک و دو نکته‌ی تاکتیکی را یادآور شویم:
نکته‌ی استراتژیک در این است که مردم بتوانند به فردایی بهتر، بعد از دفن پیکر متعفن رژیم، باور آورند تا برای رسیدن به آن اقدام کنند. باید به ملت ایران این تصویر بهتر از فردای ایرانِ بدون آخوند و اسلام مخرب او را ارائه داد. مردم باید این آینده‌ی بهتر و روشن را ببینند تا روحیه و انگیزه بیابند. ترسیم واقع گرا و دقیق چنین فردایی ضروری و لازم است، چرا که به عنوان «هدف»، با خود یک «استراتژی» روشن را به نمایش می‌گذارد؛ همگان خواهند دید که پایین کشیدن رژیم ضد بشری، بخش ضروری اجرای این استراتژی است؛ بنابراین، جای تردیدی در مورد اهمیت و ناگریزی نبردی جانانه تا حذف تمامیت رژیم برای کسانی که به این فردای بهتر باور می‌آورند باقی نمی‌ماند.
دو نکته‌ی تاکتیکی هم یکی در مورد «رهبری» است و دیگری درباره‌ی «شعار مشترک».
در نوشته‌های قبل آورده بودیم که از آن جا که رهبری از نوع جمعی و شورایی و با سازوکار دمکراتیک و امثال آن برای ما ایرانیان، در شرایط کنونی، دشوار یا حتی ناممکن است، بهتر است از فرمول کارآمد و تجربه شده‌ی مندرج در حافظه‌ی تاریخی ایرانیان، یعنی رهبری فردی، استفاده کنیم. این بدان معنی است که یک شخص مناسب را پیدا کنیم و با قرار گرفتن جمعی، همبسته، سازمان یافته، منظم و منضبط در کنار وی، انسجام عملی و کاری لازم برای نبرد سرنوشت ساز ساقط سازی آخوند از قدرت را پدید آوریم. آری! رهبر لازم داریم تا تبدیل به چسب یک جامعه‌ی از هم گسسته شود. البته که باید مراقب باشیم این رهبری، که با دست خود می‌سازیم، هوس برپاکردن بساط دیکتاتوری را نکند و به طور دقیق و مشخص، مکانیزم‌های زدن پس گردنی به وی را در صورت رفتن به آن سمت از قبل پیش بینی کنیم. اما با تمام این ترس‌ها و احتیاط‌ها تردید نکنیم که به یک رهبر نیاز است. فردی که همه گرد وی آییم تا به واسطه‌ی وجود او، آن چه را که به عنوان فرد بدون رهبر نمی‌توانیم انجام دهیم، به شکل جمع رهبری شده صورت بخشیم.
نکته‌ی دوم این که به یک شعار مشترک نیاز داریم تا قشرهای مختلف، با همه‌ی تنوع اجتماعی و پراکندگی فکری حاکم میان ایرانیان، بتوانند از آن برای آغاز حرکتی پیوند یافته و همبسته استفاده کنند. هر شعاری که مناسب این کار باشد باید مد نظر قرار گیرد. نگارنده و همکارانش مدتهاست شعار «زندگی انسانی جمهوری ایرانی» را پیشنهاد می‌کنند. این شعار از یک سو با خود قول یک زندگی معیشتی شایسته‌ی انسان ایرانی و یک رفاه برتر لایق شهروندان فردای ایران را می‌دهد و از سوی دیگر، به جمهوری به عنوان نظام سیاسی مناسب جابه جایی مسئولیت در یک کشور فاقد عادت تاریخی به گردش قدرت، و آن هم بر اساس ارزش‌های جهان شمول فرهنگ ایرانی اشاره دارد. اما بدیهی است که می‌توان هر شعار دیگری را که دارای این کارکرد توصیف شده باشد این باره مورد توجه قرار داد.

به عنوان نتیجه گیری

رژیم اسلامی ایران در داخل کشور و نیز در سطح منطقه‌ای و جهانی به مثابه شبح سرگردانی است که به جسد متلاشی خود می‌نگرد. وقت اقدام ملی برای دفن تاریخی آن است. با ترکیب این سه عنصر (ترسیم فردایی بهتر، تعیین فردی به عنوان رهبر و داشتن یک شعار مشترک) می‌توانیم جبهه‌ی ملت ایران را در مقابل جبهه‌ی دشمن ملت ایران، یعنی حکومت زنگار گرفته و پوسیده‌ی آخوندی، تقویت کنیم و وارد فاز کنش، تحرک هدفمند و تهاجم سازمان یافته شویم. بدیهی است که این تهاجم سخت و پرهزینه و خونین خواهد بود، اما چه باک! حتی اگر در این مسیر مرگ نصیبمان شود، از این که برده وار فقر و زجر بکشیم تا در گورستان‌های مردگان کووید زده، قحطی زده، خودکشی کرده یا کارد و قمه خورده‌ی بی امنیتی در جامعه دفن مان کنند، بهتر است.
منتظر نباشیم که کسی سه عنصر یاد شده را برایمان فراهم کند؛ کسی جز خود ما نیست. نجات بخش خودمان هستیم و بس. هرکس بایستی به سهم خود ببیند برای شکل گیری این عناصر لازم چه می‌تواند صورت بخشد و اقدام کند. اگر برای این منظور منتظر دیگری هستید، بدانید که این دیگری شمایید.
با امیدی به فردایی روشن و بهتر -به عنوان هدف استراتژیک- باید یک رهبر و یک شعار وحدت بخش بسازیم و بیابیم و با آن‌ها به سوی نبرد نهایی برویم. تردید نکنیم که مرگ با هدفی چنین ارزشمند، یعنی برپایی یک ایران آزاد و آباد، هزاران بار بهتر از زندگی با ذلت و خفت در تحقیر و استبداد است. انتخاب با ماست.

برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه‎ی «بی ‎نهایت ‎گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی ‎نهایت ‎گرایی: نظریه ‎ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر