فاضل غیبی
در سالگرد انقلاب اسلامی باری دیگر در رسانهها اختلافات میان مخالفان، عامل اصلی بقای رژیم اسلامی قلمداد میشود. اما مادامیکه تصورات گوناگون از رژیم اسلامی وجود دارد، اتحاد عمل مخالفان آرزویی برآوردنی نیست. اتحاد «اپوزیسیون» به داشتن شناختی مشترک بستگی دارد و بنابراین مشکلی معرفتی است. بی سبب نیست که نخبگان ما، صرفنظر از برخی کوششهای خجولانه برای تشخیص ماهیت رژیم اسلامی، هنوز هم مشغول کشمکش دربارۀ انقلاب اسلامی هستند.
جالب است که الگوی رفتاری این رژیم ها چنان یکسان بود که گویی از هم میآموختند و یا شاگردان یک استاد بودند. این نیز شگفت انگیز است که تودۀ مردم هر بار نه تنها از«شیاطینی نخبه» مانند موسولینی، هیتلر و یا استالین فریب خوردند، بلکه آلت دست مردانی نه چندان هوشمند، مانند عیدیامین، صدام حسین و یا قذافی نیز شدند و پس از تحمل قربانیها و فجایع بسیار توانستند از دست آنان رهایی یابند.
بهررو، فرمول کسب قدرت دیکتاتوری ساده است و همواره بر چهار پایه تکیه دارد:
کنترل نخبگان
کیش شخصیت
دشمنان خیالی
اعمال ترور
در هر کشوری که حکومت نتواند در راه پیشرفت دمکراتیک گام بردارد، به بحرانی دچار می شود که باعث نارضایتی نخبگان و تمایل به تحولی انقلابی میگردد. در این میان فردی که با استفاده از بحران بوسیلۀ کودتای نظامی و یا حزبی به قدرت میرسد، می تواند با پشتیبانی گروهی منسجم خود را بعنوان «رهبر جنبش» برای عبور از بحران جلوه دهد، تا در اطرافش کیش شخصیت شکل گیرد.
از آنجا که «رهبر» تازه قدرت یافته، نمیتواند با اقداماتی بر بحران موجود غلبه کند، به دشمنانی داخلی و خارجی نیاز دارد، تا با سرکوب اولی و جنگ با دومی، رهبری خود را تثبیت نماید. او با سرکوب بیرحمانۀ مخالفان واقعی و یا خیالی، هم میدان را از رقبای احتمالی پاکسازی میکند و هم به تودۀ مردم می فهماند که مقاومت در برابر ارادۀ معطوف به قدرتش بینتیجه است.
فراتر از این، رژیم های دیکتاتوری و توتالیتر در سدۀ گذشته با استفاده از رسانههای مدرن توانستند به چنان کارزار تبلیغاتی دامن زنند که تودۀ مردم را به پشتیبانی وامی داشت، بحدی که در مرحلهای چنان بنظر میرسید که رژیم موجود تا ابد برقرار خواهد ماند. اما خوشبختانه عمر هیچیک از آنان دیری نپایید. گرچه رژیمهای توتالیتر با داعیۀ جهانگیری و تبلیغات وسیعتر بمراتب از سخت جانی بیشتری از رژیم های دیکتاتوری برخوردارند.
بنابراین پس از تعیین ماهیت رژیم، گام دوم یافتن راهکارهایی است که بتواند پیش از آنکه چنین رژیمهایی شیرازۀ کشور را از هم بگسلند، آنها را ساقط کند. در این میان تشخیص مانع اصلی در راه سرنگونی چنین رژیمهایی، از اهمیتی تعیین کننده برخوردار است و شگفتا که مانع اصلی نه پشتیبانی تودۀ مردم، نه قدرت سرکوب و نه توانایی تبلیغاتی، بلکه «نخبگان» زیر کنترل رژیم هستند!
از آنجا که چنین رژیمهایی حتی با همه نوع شیوههای «ترور و تطمیع» نیز نمیتوانند امنیت اجتماعی و اقتصادی فراهم آورند، رفته رفته هم آتشبار تبلیغیشان کماثر میشود و هم واهمه از نیروهای سرکوبگرشان رنگ می بازد. بنابراین آنچه هنوز رژیم را برقرار نگاه میدارد، «قشر نخبگان» است، که در نظام پیشین (به سبب ناتوانی از دامن زدن به پیشرفت دمکراتیک کشور)، خواستار «تحول انقلابی» بود و در سایۀ رژیم جدید به مزایا و موقعیتی مطلوب دست یافته است. از اینرو در موضعی بینابینی از «نارسایی»های موجود شکوه می کند، اما بیش از آن مدیون رژیم است که بخواهد قدمی در مخالفت بردارد.
بحران فراگیری که جامعۀ ایران را در خود فرومیبرد، گرچه قشر پشتیبان ملایان را کمشمار ساخته و اکثریت قاطع ایرانیان را به مخالفت برانگیخته است اما بر سختجانی رژیم خدشهای وارد نیاورده است. علت این پدیده، که موجب شگفتی جهانیان نیز هست، پشتیبانی نامحسوس قشری از ایرانیان در موضع بینابینی است.
این درحالی است که رفتار ضدانسانی حکومت جهل و جنایت از یکسو و روشنگریهای ایراندوستان در چهار دهۀ گذشته از سوی دیگر، کوچکترین حقانیتی برای جریان چپ اسلامی بجا نگذاشته است. از اینرو کافیست مخالفان حکومت اسلامی دستاوردهای پژوهشی چهار دهۀ گذشته را آویزۀ گوش قرار دهند تا زمینۀ اتحادی واقعی، پایدار و صمیمانه فراهم آید.
در دهههای گذشته پژوهشهای روشنگرانه در سه زمینه راهگشا بودهاند:
جامعۀ ایران در دهه های پیش از انقلاب اسلامی از یافتن آگاهی دربارۀ مزایای دمکراسی و راهیافت گذار به نظام دمکراتیک بازمانده بود. خوشبختانه اینک اکثریت قاطع ایرانیان نه تنها خواستار چنین نظامی هستند، بلکه بدین آگاهی نیز رسیده اند که دمکراسی سیاسی بر بستر دمکراسی اجتماعی ممکن است و با نظام اقتصادی آزاد، همبستگی جداییناپذیر دارد. به عبارت دیگر، نظام دمکراتیک تنها در جامعهای با نظام اقتصاد سرمایه داری قابل تحقق است و هواداری از دمکراسی در عین مخالفت با سرمایه داری دروغی بیش نیست.
در دهههای گذشته بزرگترین مانع در راه مبارزه با توتالیتاریسم اسلامی این بود که رژیم برخلاف دو نمونۀ تاریخی خود، از دین توده بعنوان ایدئولوژی «سؤاستفاده» میکند. اما در این میان پژوهشهای دینشناسانه در هماهنگی با تعقل تاریخی به نحو شگفت انگیزی پرده از رازی بزرگ برداشته و نشان دادهاند که اعراب در دورانی که در زیر لوای عمر گردآمدند تا همچون دیگر بیابانگردان تاریخ مراکز تمدن را تسخیر و غارت کنند، خواندن و نوشتن نمیدانستند و همۀ نوشتارهای اسلامی از سدۀ دوم به بعد نگارش یافتهاند. بنابراین به یقین علمی و عقلی ماجرای اسلام چیزی نیست، جز دینسازی عامدانه توسط دستگاه خلافت، که برای حفظ سلطۀ خود بر سرزمینهای تسخیر شده، عقاید و سنتهای زندگی اعراب را بعنوان دینی جدید پرداختهاند.
پژوهشهای گسترده بیش از پیش نشان میدهند که فرهنگ ایرانشهری بالیده در دو هزار سال رشد مدنی، امپراتوری ایران را پیش از تهاجم اعراب به یکی از مهدهای تمدن بدل ساخته بود و ایرانیان در بسیاری دستاوردها (مانند کشورداری فدرالی و ارزشهای اخلاقی والا) سرآمد جهانیان بودند. ایرانیان میتوانند با تکیه بر چنین میراث فرهنگی والایی به نوسازی کشور بنا بر نیازهای دنیای امروز موفق شوند.
بنابراین دمکراسیخواهی بی چون و چرا و همه جانبه، رهایی از اسلام و بازیافت منش و کردار ایرانشهری، سه راهکردی است که بدان می توان به شاهراه گذار از حکومت اسلامی و نوسازی ایران مدرن نزدیک شد. در این میان میهندوستی و رفتار به ارزشهای اخلاق ایرانشهری (بجای حزببازی در عین رفتار به پلشتی اسلامی) از اهمیت ویژه ای برخوردار است .
امروزه در برابر حکومت اسلامی دو راه بیش نیست. یا پشتیبانی تودۀ چپ اسلامی از آن ادامه می یابد و در نتیجه جامعۀ جهانی مجبور خواهد شد، برای جلوگیری از دست یافتن رژیم به سلاح اتمی، به پیشگیری برخیزد و در این صورت رژیم اسلامی پایانی مانند رژیم هیتلری توأم با خرابیها و قربانیهای بسیار خواهد یافت و یا نخبگان ایرانی خواهند توانست با پریدن از سایۀ خود به چنان آگاهی دست یابند که با تکیه بر آن نفوذ دستگاه تبلیغی رژیم اسلامی را به عقب برانند.
روسیه از این دید، نمونۀ موفق گذار مسالمت آمیز بر رژیم توتالیتر بود، که در آن نخبگان توانستند هرچند در زمانی طولانی و با قربانیانی پرشمار، اما رفته رفته از ایدئولوژی حاکم فاصله بگیرند و گرچه هنوز نتوانستهاند جانشین دمکراتیکی برای حکومت کمونیستی برقرار کنند، اما موفق شدند بدون آنکه به جنگی جهانی دامن زده شود، پرقدرتترین حکومت توتالیتر تاریخ را برکنار سازند.
نخبگان ایرانی در دوران پیش از 28مرداد از کوشش برای تحکیم دمکراسی درماندند و در دوران پس از آن با بایکوت حکومت محمدرضاشاه مسئولیت شکل نگرفتن اعتماد ملی و قدرت یافتن چپ اسلامی را متوجه خود ساختند. آنان امروز باید بتوانند بخاطر آیندۀ ایران، از رفتن به کورهراههای چپ اسلامی بازگردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر