صفحات

۱۳۹۹ دی ۶, شنبه


 «پیوند با وظیفه عدالت!» 


فیروز نجومی
در دورانی که جنبش ضد دیکتاتوری در اوج  خود بود وحکومت اسلامی درحل شکل گیری، میشل فوکو، اندیشمند برجسته معاصر فرانسوی، یکی از منتقدان مشهور عقل و مدرنیتی به ایران سفر میکند تا از نزدیک شاهد بر یک جنبشی باشد خود جوش و فرا طبقاتی. او از تاریخ ایران بویژه تاریخ "نوسازی" که در زمان پهلوی ها آغاز گردیده بود بخوبی آگاه بود. او خوشبینی خود را نسبت به انقلاب اسلامی، پنهان نمیکرد بآن جهت که بقول او نه قشر تهی دست و محروم بلکه یک جامعه، یک فرهنگ به برنامه نوسازی پهلوی نه میگفتند.

فوکو، فکر میکرد بازگشت به آغوش اسلام، به نوعی نفسی تازه در کالبد بی جان انسان میدمد، انسانی که در غرب عقل خود را در خدمت قدرت و ثروت در آورده و جامعه را پیوسته بسوی یکسان سازی، به پیش رانده است. فوکو امیدوار بود که انقلاب اسلامی، به سیاست، یک بعد معنوی بیافزاید. او در  گفتمان دینی (اسلامی) اثری از گذشته گرایی و ترس و گریز از مادی گرایی ندیده بود. یعنی که هراس از نوسازی نبود که مردم را به کهنه گرایی میکشاند بلکه نتایج خسارت بار مادی و فرهنگی نوسازی خیال پردازنه شاه بود که مورد نفی قرار میگرفت. او حتی زنده پنداشتن امام و شیهدان و آنچه خود "مرده پرستی" توصیف میکند، می ستود و بآن مفهومی نمادین میداد. که در فرهنگ غرب غایب بود چرا که  غربیها، بزعم او، مردگان را جدا و نه در ارتباطی پویا با زندگان می بینند. در توجیه مراسم مرده پرستی ای که در بهشت زهرا شاهد آن بوده است، قوکو میگوید ایرانیان احتمالا با لبخندی بر لب چنین میگویند:

 : ما دست به سوی مردگان دراز می کنیم تا ما را به وظیفه همیشگی عدالت پیوند دهند مردگان با ما از وظیفه و از پیکاری که اسباب پیروزی او را فراهم می آورد سخن میگوند( فوکو، تهران: دین بر ضد شاه ض 29).

فوکو در تحلیل خود از جنبش خود جوش برهبری آیت الله ها و حجت الاسلامها، معیارهایی که برای زایش انسان در قرن هیجدهم در اروپا بکار گرفته است به حالت تعلیق در میآورد. نه از انسان متعقل و مستقل سخن میراند و نه از آزادی. تعبیر فوکو از مراسم مرده پرستی که در بهشت زهرا ناظر بر آن بوده است، نیز بسی بسیار خوشبینانه بوده و هست. ایکاش که واقعیت همان گونه شکل میگرفت که فوکو انتظار داشت. چه بهتر از این که مردگان ما را بوظیفه عدالت پیوند میدادند، آرمان از این مقدس تر؟ 

اما، چیزی بطول نکشید که معلوم شد هرگزپیوندی بین حکومت دین و وظیفه عدالت بوجود نیامده و نخواهد آمد. چه پرستش مردگان، با زنده کردن خدایی همراه بود که پیوند او با وظیفه عدالت تنها در تسلیم و اظاعت مطلق بازتاب میافت. خدایی که انسان را همچون یک بنده خلق کرده است، موجودی کمی برتر از حیوانات دیگری که بخلقت آورده است، بنده ای که والاترین خصیصه اش، نه پیوند با وظیفه عدالت بلکه پیوند با وظیفه تسلیم واطاعت مطلق است که در فرایند فرائض دینی بویژه مراسم نمازگزاری و جهاد وشهادت، بعنوان مثال، بازتاب مییابد 

ترسم که قوکو را متهم بعدم شناخت الله کنم، شناخت خداوندی که بجز او هیچ خدای دیگرینست. چون خدای اسلام، الله، بویی از انسان نبرده است. بنده ممکن است در منظر الله موجودی بیش از حیوان بشمار آید ولی بنده را تا مرتبه انسان فاصله را فرسنگها ست .چرا که شریعت الله، هرگز فرصت اندیشیدن، مجال برگزیدن و آزاد زیستی را بانسان ندهد و نه هرگز آنرا تشویق کند. چون اندیشیدن و برگزیدن بآزادی، همه افعالی هستند برخاسته از نهاد انسانی که ممکن است به شک و تردید به توحید انجامد و سبب نافرمانی و سرپیچی از احکام الهی. ... 

البته فوکو هشیار تر از آن بود که فریفته گفتمان شیفتگان اسلام شود، اما نمیتوان گفت که  او در موقعیتی بود که بتواند فرآیند ظهور اسلام را هنگامیکه به اصل خود بازگشته و قدرت را بدست گرفته است، پیش بینی نماید. فوکو مانند بسیاری از اندیشمندان داخلی و خارجی بسی بسیار امیدوار بودند که جنبش ضد دیکتاتوری، جامعه را از نآ ادیهای رها ساخته، و نظامی بنا نموده محور حرمت به حق و حقوق بشر، نه محور مرده پرستی ولاجرم امادگی برای جهاد و شهادت و یا کشتار و جنگ و ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش.

فوکو نماند که ببیند چگونه شمشیر و شریعت در دست آیت الله ها و حجت اسلامها با یکدیگر پیوند خوردند و جامعه را به اسارت قواعد و مقرارت کهنه و پوسیده شریعت اسلامی در آوردند. مردان مقدس و نورانی حوزه های علمیه،  قهر و خشونت را در خدمت  زنده ساختن مردگان و مرده پرستی و جهاد و شهادت درآورد و جنگ با کفر و باطل و استکبار. حکومت اسلامی با کشتار سران رژیم شاهی آغاز و با سرکوب و تارو مارساختن مخالفین سیاسی و منطقه ای و محلی و هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، جنگی که "برکت الهی" میخواندند، ادامه و بر سراسر جامعه سلطه افکند. صلح و مذاکره با دشمن، جام زهری بود که رهبر انقلاب بسر کشید. اما، کشتار و سرکوب در درون ادامه یافت، از جمله قتل عام زندانیان سیاسی در 67 و قتلهای زنجیره ای. تنبیه و مجازات، اعدام های روزانه و شلاق زنی، بمنظور آموختن درس عبرت و ایجاد ترس و وحشت به ملا عام کشانده شد. 

 پس از 42 سال نظام هنوز از انتقام ستانی و کین خواهی از مخالفین خود دست نکشیده و در بخاک و خون کشیدن اعتراضات جمعی سبع تر و بیرحمتر گشته است. کشتار معترضین در آبان ماه سال گذشته به هزاران میرسد. آخرین جنایتی که نظام مقدس ولایت مرتکب شد، قتل روح الله زم، روزنامه نگار مخالف بر فرازدار اسلام بود که انزجار مردم را در سراسر جهان برانگیخت. . 

میشل فوکو امید وار بود که اگر معنویت را در قدرت و سیاست حاکم بر غرب نیافته است، آنرا در جامعه ای که بدست اسلام بنا میگردد بیابد. هرگز فکر نمیدکرد، جامعه اسلامی بزندانی بزرگی تبدیل شود شبیه همان نهادی که خود توتال انستیتوشن، مینامد، فضایی که زندانیان دایم تحت نظارت و کنترل گاردها قرار دارند. هیچ حرکتی اختیاری نیست. همگان ینیفورمی یک رنگ به تن دارند، در یک زمان بخسبند و برخیزند و بخورند و بنظافت بپردازند، نه بعنوان یک انسان بلکه با شماره ای شناسایی میشوند که بهر زندانی هنگام ورد بآنها اختصاص داده میشوند. در زندان بزرگ اسلامی، انسان با ابزار احکام شریعت اسلامی باسارت و بندگی کشیده میود، احکامی در ستیز و خصومت با انسان و آزادی، زنان جدا از مردن در تمام سطوح جامعه، حجاب زنان را در زندان بزرگ شریعتی، باید همسان ینیفروم زندانیان دانست که فوکو از ان سخن میراند. 

چرا جنبش ضد دیکتاتوری 57 به استبداد مضاعف دین و قدرت انجامید، سوالی ست که پاسخ بدان چندان ساده نیست. اگرچه شمشیرشریعت و یا قهرو خشونت نقش اصلی را در برقرا ری استبداد مضاعف بازی کرده است، ولی نمیتوان زمینه های فرهنگی و تاریخی این داستان غم انگیز را نادیده گرفت. چرا که ما، ایرانیان به نا آزادی ها خو نگرفته ایم بلکه در آن پا بعرصه وجود گذارده ایم. بهمین دلیل، از آزادی میگریزیم در این اندیشه که بسوی آن در پروازیم. آیا تن دادن بحکومت آخوندی، از سر انگیزده کسب آزادی، مییتواند بشمار اید و یا نادانسته گریز از آن؟  نظام نا آزادیها  در 42  سال پیش از این نیز آغاز نگردیده است. ما در واقع وارث نظام نا آزادیها بوده ایم، نسل پس از نسل، نظامی که از انسان بمثابه یک موجود مستقل و اندیشمند زائیده آزادیها، درک و شناختی نداشته و ندارد. پس چه تعجب اگر با آزادی غریبه و بیگانه باشیم و از آن هراسناک باشیم و بجای آن که آنرا در آغوش بکشیم از آن گریزان شویم؟ چرا حیرت که بجای ظهور انسان و آزادی در چهار دهه پیش از این شاهد بر ظهور حکومت الله، بوده ایم، حکومتی که انسان را باسارت و بندگی و تسلیم و اطاعت میکشاند. چه مشتاقانه به پیشواز این زایش  نامبارک شتافتیم. درد اصابت سر خود را با سنگ سخت هم اکنون بیش از همیشه احساس میکنیم. 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

firoznodjomi.blogspot.com


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر