صفحات

۱۳۹۹ تیر ۲, دوشنبه


قتل ناموسی یا تروریسم علیه زنان!

آذر ماجدی 
ناموس یعنی شرف. به فرهنگ لغات رجوع کنید، شرف اولین مترادفی است که برای ناموس ملاحظه می کنید. صرفنظر از عقاید، ارزش های اخلاقی یا ایدئولوژی، شرف و شرافت لغاتی کاملا مثبت و خوش آهنگ اند. همه متفق القولند که شرف یک کلمه مثبت است و انسان با شرف، انسانی ارزشمند. ناموس سنتا همین آهنگ خوش و مثبت را با خود حمل می کرده است؛ اما رشد تمدن و فرهنگ و آرمان برابری طلبی نزد بسیاری کلمۀ ناموس را به لغتی منفی بدل کرده است.
معنای ضمنی این کلمه در اذهان انسانهای مدرن و متمدن عقب ماندگی، تحجر و تعصب است. قتل ناموسی سنتا عبارتی مثبت و حتی والا بوده است. اما اکنون جامعه به دو بخش تقسیم می شود؛ عده ای عقب مانده و متحجر که آنرا مثبت ارزیابی می کنند و بخشی که آنرا شنیع می دانند.

این مقدمه چرا ضروری شده است؟ به این علت که بتوان به کُنه این پدیدۀ شنیع که بخشی از فرهنگ حاکم در جامعه است پی برد. دریافت که چرا هنوز در قرن بیست و یک قتل ناموسی در برخی جوامع رایج است. باید به این مکانیزم خیره شد که چگونه نام یک عمل شنیع و مردود یعنی قتل و جنایت با یک صفت مثبت و والا یعنی شرافت توصیف می شود و به این ترتیب به یک پدیده رایج و "پسندیده" در فرهنگ و اخلاقیات حاکم بدل می شود. چگونه نوعی از قتل مثبت و پر افتخار می شود. ابزاری که این تبدیل و تحول را امکانپذیر می کند، ایدئولوژی است. 

جنایاتی که از مردسالاری و زن ستیزی نشات می گیرند عمدتا قتل ناموسی نامیده می شود. جنایاتی که توسط مذهب و عقاید و ارزش های سنتی علیه زنان تبلیغ و توجیه می شوند. اینگونه جنایات مکانی والا و حتی قهرمانانه در این سیستم فکری و ارزشی داراست. ممکن است اعتراض شود که هر جنایتی که عمدتا مردان علیه زنان انجام می دهند قتل ناموسی نامیده نمی شود. در جوامع غربی که مبارزات برابری طلبانۀ زنان و جنبش آزادی زن دارای تاریخ و سنت است، قتل ناموسی بمثابۀ یک پدیده منسوخ شده است و جنایتی که یک مرد علیه یک زن از تبار خویش مرتکب می شود، دیگر قتل ناموسی نامیده نمی شود و طبق قوانین حاکم قابل مجازات است؛ هر چند که حتی در این کشورها قانون و اعمال کنندگان آن درجه ای تخفیف و اغماض در مورد چنین قاتلی بخرج می دهند. اما عبارت ناموسی کماکان برای قتل های مرد سالارانه در محیط مسلمان نشین مورد استقاده قرار می گیرد و آنرا توجیه و تبلیغ می کند. 

این جنایات تنبیهی است برای زنانی که می کوشند کنترل خانواده بر سکسوالیته شان را نفی کنند و به دست خود بگیرند. این تلاش در بسیاری موارد حتی آگاهانه نیست؛ بقول عامیانه دنبال دلشان میروند؛ اما به شدید ترین و وحشیانه ترین شکل مجازات می شوند. چرا؟ چون آنها یک کُد مهم، یک رکن مهم از ایدئولوژی حاکم را زیر پا گذاشته اند. این "متخلفین" فقط "عفت و عصمت" خانواده را جریحه دار نکرده اند؛ عفت و عصمت کل جامعه یا صحیح تر عفت و عصمت ایدئولوژی حاکم را خدشه دار کرده اند. از اینرو است که قتل شان حلال و صواب است. طبقه حاکم نمی تواند این حمله به ایدئولوژی حاکم را تحمل کند. حاکمیت آنها به حفظ تمام و کمال این ایدئولوژی وابسته است.

ایدئولوژی
چگونه یک سیستم ارزشی در هر جامعه ای شکل می گیرد و اعمال می شود؟ چگونه مقولات اساسی و معنای آنها شکل می گیرد و ارزش گذاری می شود؟ چگونه ممکن می شود که حرکات یا اعمال مشابه این چنین متفاوت ارزش گذاری شوند؟ چگونه ما می آموزیم که یک جنایت را غیرانسانی و وحشیانه ارزیابی کنیم و جنایت مشابهی را عملی قهرمانانه بخوانیم؟ این معیارهای دوگانه چگونه شکل می گیرند؟ پاسخ به تمام این سوالات در یک لغت یا مقوله نهفته است: ایدئولوژی. ایدئولوژی ابزاری است که توسط آن اذهان ما شکل می گیرد؛ ابزاری است که به توسط آن ما دنیا را تعبیر می کنیم، درونی می کنیم و ارزش گذاری می کنیم. از اینرو است که بعضا بدون شک و سوال می پذیریم که یک عمل معین می تواند در متن های متفاوت معنا و جایگاهی مختلف بیابد. و ایدئولوژی حاکم توسط طبقۀ حاکم باز تولید و اعمال می شود. مذهب یک رکن مهم ایدئولوژی، بویژه در جوامع عقب مانده تر است.

قتل موجه یا تروریسم مقوله ای است که بویژه در دهه های اخیر مدام در مقابل ما گذاشته می شود. بطور مثال قتل هایی که بدلیل سیاسی انجام می گیرد برای کسانی که با آن سیاست توافق دارند قابل توجیه تلقی می شود و برای مخالفین تروریسم نامیده می شود. ارتش آزادیبخش ایرلند (آی آر اِ)، بطور نمونه، چند دهه کمپین قتل سازمان می داد، از نظر کسانی که با هدف آی آر اِ احساس نزدیکی می کردند و آرمان آنرا حتی مقدس می شمردند، این جنایات مثبت، قابل توجیه و حتی قابل ستایش ارزیابی می شد؛ نزد مخالفین تروریسم محسوب می گردید. سازمان هایی که برای استقلال ملی مبارزه کرده اند یک نمونه مشخص سازماندهی قتل های بعضا کور برای دستیابی به استقلال بوده و هستند. در مستعمره های سابق کمپین های قتل عام در خیابان ها و مراکز تردد مردم عادی امری عادی بشمار می آمد. نزد آنها استقلال میهن یک امر مقدس بشمار می آید، لذا هر حرکتی، حتی قتل عام عده ای کودک مدرسه ای نیز می تواند موجه باشد.

بررسی قتل های سیاسی نمونه بسیار خوبی برای درک نقش ایدئولوژی در شکل دادن به نگاه های مختلف به یک پدیده است. به یک معنا اگر انسان با امر، آرمان یا هدفی احساس تعلق و نزدیکی داشته باشد، هر عملی که برای دستیابی به آن امر و هدف انجام گیرد را موجه یا حداقل قابل اغماض می داند. در فرهنگ حاکم جامعه امروزی شکنجه عملی بسیار شنیع قلمداد می شود. اما مشاهده شده است که در جنگ میان دو کمپ، دو قطب، دو جنبش یا دو کشور شکنجه اسیر برای گرفتن اطلاعات توجیه می شود. بسیاری حاضرند آنرا موجه و ضروری جلوه دهند و یا حداقل به این عمل شنیع با چشم اغماض بنگرند.

قتل ناموسی نیز از زمره چنین جنایاتی است. برای یک جامعه مردسالار زن ستیز، شکنجه یا قتل زنی که کنترل سکسوالیته خویش را خود به دست می گیرد، حکم سازماندهی کمپین قتل برای ارتش های آزادیبخش را دارد؛ از جمله مبارزه ارتش آزادیبخش ایرلند و امثالهم برای دستیابی به استقلال ملی. حفظ ارکان ایدئولوژی حاکم یک امر مهم و مقدس جلوه گر شده است. تا پوست و گوشت انسان هایی که تحت این ایدئولوژی زندگی می کنند، نفوذ کرده است؛ در تمام وجودشان رخنه کرده است.

همانگونه که بسیاری مجازات سربازی که به ارتش دشمن می گریزد را مرگ می دانند؛ همانگونه که فرد نفوذی درون یک جنبش سیاسی را مستوجب اشد مجازات می دانند؛ همانگونه که پس از پایان جنگ جهانی دوم زنان و مردانی که با سربازان آلمانی نزدیکی و حشر و نشر کرده بودند موهایشان تراشیده شد و در خیابان ها چرخانده و سنگ باران شدند و به قتل رسیدند؛ زنی که فرامین مذهب و بعبارتی ارکان ایدئولوژی حاکم را به زیر سوال می برد و آنرا نقض می کند باید با تبر و داس و سنگسار پاسخ بگیرد. اینها خائنین به جامعه؛ خائنین به مقدسات حاکم اند. مستوجب اشد مجازات اند. 

لذا مبارزه با قتل ناموسی به گرفتن انگشت اتهام بسوی پدر، همسر یا برادر تبر بدست نباید محدود بماند. حتی مسببین اصلی، این انسان های مسخ شده و از انسانیت تهی شده نیستند. ایدئولوژی حاکم و بعبارت دیگر نظام حاکم مسبب اصلی این قتل عام است. این نظام و ایدئولوژی است که باید به زیر کشیده و ریشه کن شود. برای نظام حاکم مسخ کردن آدم ها کار ساده ای است. بغیر از شرایط اوجگیری مبارزۀ طبقاتی یا عروج یک جنبش اجتماعی – سیاسی اپوزیسیون، که نظرات و آراء و عقاید نوین و متفاوت را طرح و بسط می دهند، جامعه علی العموم ایدئولوژی حاکم را بدون زیر سوال بردن می پذیرد. زمانی که این ایدئولوژی به زیر سوال می رود، ریزش ایدئولوژی حاکم آغاز می شود و ملزومات مرگ نظام حاکم فراهم می شود. این دینامیزم و مکانیزم تحولات اجتماعی سیاسی را باید شناخت و در تحلیل و بررسی مقولات اجتماعی در نظر گرفت.

ساده ترین کار فریاد اشد مجازات برای مردی است که تبر را فرود آورده است. اما این پاسخ نیست. این مساله ای را حل نمی کند. این راه به بیراهه بردن است. از اینرو است که مهم است قتل ناموسی را تروریسم علیه زنان بخوانیم. با زدودن هر ذره بار مثبتی که ممکن است در اذهان برخی عمل شنیع قتل ناموسی داشته باشد راه را برای مبارزهفکری و سیاسی با این عمل شنیع باز می کنیم. هر نوع بار مثبتی که کلمات عفت و عصمت ممکن است در اذهانی داشته باشد را می زدائیم. و آنرا همان چیزی می نامیم که هست. تروریزه کردن زنان برای آنکه دست از پا خطا نکنند. 

طبق ارزش های عقب ماندۀ قرون وسطایی جسم زن مایملک مرد خانواده است. این ارزش ها را باید به مصاف طلبید. این بخشی از مبارزات جنبش آزادی زن است. قتل ناموسی ابزاری است برای مقابله با این ارزش های نوین و مدرن که زن را موجودی مستقل و حاکم بر سرنوشت خویش می شمارد؛ باین معنا است که آنرا تروریسم می خوانیم. در برخی جوامع غربی چند دهه ای است که به یمن مبارزۀ جنبش حق زن عبارت "ختنۀ زنان" به "مثلۀ جنسی" زنان تغییر نام داده است. این تغییر نام تلاش برای غیرقانونی کردن آن و جنایت خواندن آنرا تسهیل کرد. کمتر کسی را می توان یافت که در کشورهای غربی علنا از این عمل شنیع دفاع کند. این تغییر نام حتی طرفداران تز "نسبیت فرهنگی" را نیز به عقب نشینی وادار کرد. و این در حالیست که ختنه مردان مجاز و قانونی است. 

بیاییم همانگونه که ختنه به مثله جنسی زن تغییر نام داده شد، قتل ناموسی را نیز به تروریسم علیه زنان تغییر نام دهیم تا دفاع از آنرا سخت تر کنیم؛ تا مبارزه علیه آنرا تسهیل نماییم. مبارزۀ ما علیه قتل ناموسی صرفا یک مبارزه حقوقی - قضایی نیست؛ حتی پروسه قضایی مرحله اولیه مبارزه علیه آن نیست. مبارزه علیه قتل ناموسی در وهلۀ اول یک مبارزۀ فکری و سیاسی است. مبارزه قضایی عملا محصول پیروزی در این مرحله اول خواهد بود. مبارزه قضایی تحت رژیم اسلامی یک مبارزه بی حاصل و انرژی تلف کن است. تمرکز خود را باید پیش و بیش از هر چیز بر تلاش برای ریشه کن کردن این پدیده؛ جا انداختن آن بعنوان پدیده ای زشت و شنیع در سطح عمومی جامعه و مبارزه برای به زیر کشیدن جمهوری اسلامی قرار دهیم. 

١٨ ژوئن ٢٠٢٠ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر