صفحات

۱۳۹۹ خرداد ۴, یکشنبه

مرثیه بر مردی که نخواست و نتوانست

محمد رهبر
امروز از اصلاحات و اصلاح‌طلبی چه مانده است، مجلس دهم که با «تکرار می‌کنم» آغاز شد، به تکررِ سکوت رسید و فراکسیون امید با آن سکوت عارفانه و نمایندگانی که به محض رسیدن پایشان به مجلس، یک‌باره اصول‌گرا از آب در‌آمدند، کلاه گشادی شد بر سر آن‌ها که به صاحبِ «تکرار» دل بسته بودند.
۲۳ سال پس از دوم خرداد ۱۳۷۶، از سیدمحمد خاتمی چه مانده است؟ از آن بیست میلیون رای و هواداری و از آن روزهای شوق و شور و شر چه باقی است؟
خاتمی به عزلت درویشانه‌ای خزیده و نامش در روزنامه‌ها ممنوع است و آن رییس‌جمهوری دورانِ دور کارش به جایی رسیده که سال‌هاست می‌خواهد به شرفِ حضور رهبری برسد و در بیت راهش نمی‌دهند و حالا، این رهبر اصلاحات با سری کج، بی‌امید و ملتمسانه از آشتی ملی می‌گوید.
از جنبش اصلاحات و رهبرش چه مانده جز این‌که خاتمی به ناصح‌الملوک مبدل شده است. در تاریخ دور و دراز ایران، از آن‌جا که همیشه زور و دستِ بزن با سلاطین بود و مردمان بیچاره راه فراری نداشتند، ناگزیر چند شاعر در لفافه مثنوی و غزل و در کنار مدح و ثنا، گاهی هم سلطان را نصیحتی نرم می‌کردند که رعیت را له نکند و «به‌اندازه» ظلم کند. اما این شاعران یک‌لا‌قبا رهبر جنبشی اجتماعی نبودند، بیست میلیون رای نداشتند و مردم کوچه و بازار دل به آن‌ها نبسته بودند تا طرحی نو در‌اندازند.
خاتمی قرار بود رییس‌جمهوری شود و جنبش اصلاحی را پیش برد، نه این‌که درویشی گوشه‌‌نشین باشد و چشم بر قدرت ببندد و دست‌بر‌سینه و بی‌انتقاد و از سر شرم و ضعف، آشتی کند. اما شاید هم خاتمی از اول همین بود و خود غلط بود آنچه ما می‌پنداشتیم.
پیش از دوم خرداد‌ماه ۱۳۷۶، کروبی و مجمع روحانیون مبارز که می‌خواستند پس از سال‌ها حذف، بار دیگر به حکومت وصل شوند، سراغ میرحسین موسوی رفتند که نیامد و سپس، سراغ خاتمی رفتند که در کتابخانه ملی نشسته بود و بعدِ استعفا از وزارت ارشاد، هیچ علاقه‌ای به سیاست نشان نمی‌داد.
شاید اگر کروبی و دوستان سراغش نمی‌رفتند، در همان سکوت کتابخانه می‌ماند و همان‌جا هم بایگانی می‌شد. نمونه‌های دیگری نیز از این سیاست‌زیستانِ بی‌آزار و بی‌‌بو و خاصیت در جمهوری اسلامی بوده‌اند و هستند که در کناره می‌روند و به آسایش می‌گذرانند و در یک بی‌طرفی که وزنش به سمت حراست از جمهوری اسلامی سنگینی می‌کند، عمر آسوده‌ای می‌گذرانند. مثلا سید‌محمود دعایی که از همان اول انقلاب و بعد از مصادره روزنامه اطلاعات، چنان بر این مال بی‌صاحب سوار شد که انگار ملک پدری است و چهل سال است روزنامه‌ای منتشر می‌کند که جذاب‌ترین قسمتش صفحه ترحیم است.
خاتمی به‌اصرار دیگران و رودربایستی و با حدس این‌که می‌آید و ناطق نوری رییس‌جمهوری می‌شود، به صحنه آمد اما آنچه ورق را برگرداند حس مظلوم‌یابی بود که ملت ایران در آن تخصص دارند. در فضایی که تبلیغ ناطق نوری از در و دیوار می‌بارید و در زمانه‌ای که مردم از هزار‌چهرگی رفسنجانی و «دشمن، دشمنِ» خامنه‌ای خسته بودند، خاتمی و خنده‌اش و سیادتش و انگشتر فیروزه‌اش امیدی در دل عامه بود و گفتارش از جامعه مدنی و این‌که راه توسعه از غرب می‌گذرد حرف تازه‌ای بود که روشنفکر و دانشجو پیش‌تر در کتاب و مجله و در خلوت می‌خواندند و اینک از بلندگو و از دهان یک نامزد ریاست جمهوری می‌شنیدند.
خاتمی انتخابات را با بیش از بیست میلیون رای برد و شورای نگهبان در محاسباتش این رایِ خشم را حساب نکرده بود. عزت‌الله سحابی، که آن روزگار ماهنامه ایران فردا را منتشر می‌کرد، این رای را یک «نه» بزرگ دانست، نه‌ای موکد به حاکمیت. اما خاتمی و دیگران آن را به حساب نظام و آشتی گذاشتند و گرچه حکومت دو‌گانه با مرزهای عظیم و دیوارهایی ستبر آغاز شده بود، خاتمی با کوله‌باری از تعارف و بی‌تعریفی از اصلاحات، به قلعه حکومت رفت.
آیت‌الله منتظری همان اول کار به خاتمی هشدار داد که به‌پشتوانه رای مردم، جلوی رهبری بایستد و وزیرانی معرفی کند که کار اصلاح را پیش ببرند، و‌گرنه انتخاب کسی همچون قربانعلی دری نجف‌آبادی کار را به سمت قتل و غارت می‌برد، که برد. اما خاتمی، که نه اراده و اعتماد‌به‌نفس داشت و نه اعتقاد به اصلاحاتی بنیادین و دردسر‌ساز، در همه بزنگاه‌هایی که می‌توانست از رهبری امتیاز بگیرد و در بخش انتصابی حکومت رخنه کند، چنان عقب می‌نشست که حریف شکست‌خورده فاتحانه بر‌می‌گشت. وقتی دانشجویان به خیابان آمدند، وقتی قتل‌های زنجیره‌ای افشا شد، وقتی مطبوعات توقیف فله‌ای شدند، همه جا خاتمی نه رهبر اصلاحات، که میان‌داری بود که در نهایت روی ماه رهبری را می‌بوسید و دانشجویان کتک‌خورده را با لبخندی تا بازداشتگاه بدرقه می‌کرد. این خصلت تعارفی و بی‌تصمیمی و بی‌تعریفی شخصیت اصلاحات را شکل داد.
در ایران ما، چه استبداد و چه اصلاحات شخصی می‌شود. حاکمیت بوی تن حاکم را می‌گیرد، گو این‌که خامنه‌ای عقده‌های حقارت و حسادت و کینه‌ورزی‌اش را در کالبد حکمرانی ریخت و خاتمی نیز با ترس‌و‌لرز و رودربایستی و سرهم‌بندی و تذبذب اعتقادی‌اش، اصلاحات و اصلاح‌طلبان را همرنگ خویش کرد.
این مساله که رییس‌جمهوری در هیچ موضعی صراحت نداشت و پشتوانه هیچ حرکت اجتماعی نبود، باعث شد که نمایندگان مجلس ششم به‌رغم تحصن و داد و فغان، رد صلاحیت شدند و در جبهه اصلاحات، جایگزینی برای خاتمی پیدا نشد. معاونان اول خاتمی اشخاص کم‌اثر و محوی بودند که جرات همراهی با هیچ جنبده‌ای را نداشتند، ساکن و مطیع. حسن حبیبی و محمد‌رضا عارف معاونان اول رییس‌جمهوری بودند که قرار بود قله اصلاحات باشد. خاتمی نه با استبداد، که با بی‌تفاوتی و بی‌عملی و بی‌حاصلی، اجازه بروز اشخاص قوی و صاحب‌رای را نمی‌داد و این شد که در انتخابات سال ۱۳۸۴، جبهه بی‌سر اصلاحات چنان سر‌در‌گم بود که معین و کروبی و هاشمی می‌خواستند ردای ریاست جمهوری بپوشند اما در این کشمکش، قبای اصلاحات پاره و احمدی‌نژادِ کاپشن‌پوش رییس‌جمهوری شد.
خاتمی محبوب بود، خاطره نوستالژیک نسلی است که می‌خواست همه چیز را تغییر دهد اما سرخورده و ناکام ماند و اوضاع بد و بدتر شد. در همان سال ۱۳۷۶، برای بسیاری از مردمی که به خاتمی رای دادند، موضوع اصلاحات به‌شکلی غریزی روشن بود؛ باید دست ولی‌فقیه از سیاست کوتاه می‌شد، قوه قضاییه از این بار فقه و فقیه نجات پیدا می‌کرد، آرمان‌های جمهوری اسلامی که به دشمنی با دنیا می‌رسید، کنار گذاشته و منافع ملی جانشین آن می‌شد. اما خاتمی گویا در مقام مدافع نظام و کسی که حفظ نظام برایش اوجب واجبات بود نه می‌خواست و نه می‌توانست. اصلاحات از نظر خاتمی، ادویه‌ای بر این خورشت تلخ استبداد بود و رنگ و بزک بر خرابه جمهوری اسلامی.
از: ایران اینترنشنال

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر