صفحات

۱۳۹۸ آذر ۲۸, پنجشنبه

نامه‌ی یک جامعه‌شناس به رهبری

121919A_top.jpgرحیم محمدی، مدیر گروه «جامعه شناسی ایران» انجمن جامعه‌شناسان ایران، در نامه‌ای خطاب به رهبری که ۹ آذرماه در کانال تلگرامی خود منتشر کرد به وقایع آبان ماه پرداخت. پروانه سلحشوری نیز در بخشی از نطق پرحاشیه‌ی خود در مجلس به بخش‌هایی از این نامه اشاره کرد. متن کامل این نامه را در ادامه می‌خوانید:
بسمه‌تعالی
حضور محترم مقام معظم رهبری آیت‌الله سید علی خامنه‌ای
با سلام و احترام؛
شاید در آغاز مناسب باشد اشاره کنم، حوزه‌ی پژوهش و اندیشه‌ی نویسنده‌ی این کاغذ غالباً «جامعه‌شناسی تاریخی ایران» است. من معلّم معزولی هستم که به خاطر اندک حرف‌های تخصصی و مستقل که گاهی زده یا نوشته‌ام، از خیلی چیزها محرومم. اینها سخن یک معلم جامعه‌شناسی است که اینک درد وطن و رنج تاریخ را بر ذهن و سینه‌ی خود احساس می‌کند، نه سخن کسی که اهل سیاست و جناح و حزب است. من در اینجا سعی می‌کنم از مجرای قرائتِ تاریخ ایران و مشاهده‌ی اوضاع کنونی‌ جامعه از «ذهنِ پنهانِ انسانِ ایرانی» و «باطنِ جامعه‌ی ایرانی» و «منطق تاریخ معاصر» به صورت فشرده گزارشی جامعه‌شناسانه ارائه کنم و به‌زعم ناقص خود «سخنِ وجود» را آشکار کنم ـ این وجود مسلماً نه آن است که قُدما آنرا در برابر ماهیّت می‌فهمیدند. ـ البته تفصیل برخی از این اجمال‌ها را در دفتری که به اسم «گفتمان‌های جامعه ایرانی» منتشر شده، آورده‌ام.
من معمولاً به دقت به سخنرانی‌ها و تحلیل‌های جنابعالی گوش می‌دهم و کم و بیش ایستادنگاه و مَنظر شما را به ایران و جهانِ کنونی و اسلام که خود سنتی از آگاهی و تحلیل‌ در دوره‌ی معاصر بوده است، می‌شناسم. جنابعالی را که احتمال می‌دهم ده‌ها مشاور و رایزن باشد، حرف‌های من به پیش شما زیره به کرمان بردن است. اما گمان من آن است؛ چون از ایستادنگاه و منظری بیرون از آنِ شماست، مسلماً دال‌ها و اشارات جدیدی در آن هست.
تاریخ معاصر ایران چنان نشان می‌دهد که معمولاً محرّک خیزش‌ها و انقلاب‌ها و جنبش‌های ایران به مقدار قابل توجهی، کیفیت و باطن حکومت‌های ایران و گفتمان‌های آنها و انباشته شدن رفتارها و تصمیمات و اقدامات آنها بوده است. چه در زمان قاجار و پهلوی و چه در دوره کنونی که دوره‌ی جمهوری اسلامی است و جنابعالی در رأس امور آن هستیداگر چه باور و توضیح حاکمان عصر همواره چیز دیگری بوده است. محمّدرضا پهلوی که در ماه‌های نزدیک به سقوط نظام سلطنت، هشت جلسه با دکتر احسان نراقی ـ از تبار فاضلین نراقی ـ بالضروره به مشاوره پرداخته بود، آنگونه که در «از کاخ شاه تا زندان اوین» گزارش شده، در صدر اولین جلسه از او پرسیده بود: این اغتشاش و تحریکی که دارد عمومیّت می‌یابد از کجاست؟ و چه کسی پشت آن قرار دارد؟ نراقی برخلاف انتظار او فوراً پاسخ گفته بود: اَعلی‌حضرت خود شما.
امروز هم ما باید آزادانه در این بیندیشیم که چرا میزان خسارات‌ و هزینه‌ها و تبعات سیاسی حوادث خونین هفته‌ی آخر آبان به مراتب بیشتر از درآمد و فایده‌ای شد که نظام می‌خواست از محل فروش بنزین با نرخ جدید و توزیع آن در میان مردمِ نیازمند اقدام کند؟ امروز چه شده است که تصمیمات نظام مقبولیّت و مشروعیّت خود را از دست داده است؟ متأسفانه از این پس تبعات و مشکلات این حوادث خونین بر تمام تصمیماتِ سرنوشت‌ساز و ملّی کشور حاکم خواهد بود و بسیار بعید می‌دانم از این پس مدیر یا مدیرانی بتوانند تصمیمات بزرگ و سرنوشت‌ساز و ملّی بر این کشور بگیرند، جز آنکه در امور خُرد و روزمره مشغول خواهند شد و البته این نکته بیش از همه بر جنابعالی که در رأس امور هستید، عیان است که هیچ کشوری نمی‌تواند بدون تصمیمات بزرگ و سخت، راه دشوار پیشرفت و توسعه و تعالی همه جانبه را طی نماید.
بنابراین ضرورت‌های امروز کشور، این امر را بر ما قطعی کرده است که از نو بپرسیم؛ جامعه‌ای که در فاصله‌ی تقریباً ۷۰ سال دو انقلاب اجتماعی بزرگ (مشروطه و اسلامی) کرده است و در هر یک یا دو دهه نیز، یک جنبش سیاسی مهم را تجربه کرده، چرا آرام نمی‌گیرد؟ چه چیزی در لایه‌های پنهان این جامعه و سیاست و زمانه هست که عموم را مضطرب و نابردبار و ناآرام کرده است؟ آیا انسان‌هایی که این جامعه را برساخته‌اند دچار شوریدگی و خشم مداوم هستند؟ یا چیز دیگری در هویّت و ذهنِ پنهان آنان فعّال است که اگر خود هم ساکت باشند، آن دیگر پنهانی در فغان و در غوغاست.
در اندرون من خسته دل ندانم کیست ـ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست.
برخلاف تصور اهل سیاست، قاعده‌ی تاریخی و اجتماعی مسلّط که به زحمت به بخشی از جامعه‌شناسان مکشوف شده، آن است که انقلاب‌ها می‌شوند و می‌روند، نه آنکه آورده و بُرده می‌شوند. انقلاب‌ها نه برحسب آرزو و هوس قهرمانان می‌آیند و نه برحسب آرزو و هوس توطئه‌گران می‌روند. اگر انقلابی می‌شود یا می‌رود برحسب الزاماتِ «بُنِ رسمِ زمانه» و «باطنِ جامعه و سیاست» و کشش‌های «ذهنِ پنهان انسان عصر» است. البته بقا یا انحطاط دولت‌ها و جوامع و تمدن‌ها نیز برحسب چنین منطقی است و نه آنکه چنان باشد که مثلاً در باب «طرح الگوی پیشرفت اسلامی ـ ایرانی» گفته می‌شود. بنابراین کیفیت و نوع و جنس «لحظه‌ی تاریخی» و «شرایط اجتماعی ـ سیاسی» برحسب منطقی خاص، کار خود را می‌کند. البته این را هم بیفزایم در حد استقصاء بنده کسی از اهل علم، نقش و اهمیت قهرمانان و آرزوها و هوس‌ها و کُنش‌ها و توطئه‌ها را نادیده نمی‌گیرد، اینها نیز برحسب منطقی خاص نفاذ و اثر خود را دارند، اما نه آنگونه که غالباً تصوّر می‌شود.
علی‌رغم ایستادنگاهی که جنابعالی جهان و امور را از آنجا می‌بینید و تحلیل می‌کنید و فرهنگ و جامعه و تاریخ و تمدن و دولت و انقلاب را یکسره محصول مداخله و عمل و مهندسی و برنامه‌ریزی این و آن برمی‌شمارید، خود این هستی‌هایِ اجتماعی قدرت و جهتی مستقل و خارج از اراده‌ی این و آن دارند که چندان به هوس‌ها و آرزوهای این جبهه و آن جبهه نیستند. ـ چنانکه فرمود: لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَ لا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَاب. ـ به عبارت دیگر تاریخ ملّت و مناسبات جمعی و ساختارهای اجتماعی و کُنش‌های مردم و فرآیندهای اجتماعی و عرصه‌ی عمومی و گفتمان‌های اجتماعی که ترکیب ویژه‌ی آنها «جامعه» را می‌آفریند، این جامعه خود «قدرتی منتشر» و «اراده‌ای مبهم» و «جهت‌گیری‌ای نه چندان شفاف» است که گاهی همه چیز را کناری می‌نهد یا بی‌رحمانه از روی آن عبور می‌کند. در نتیجه مقابله با آن یا تغییرِ جهت آن چندان ممکن یا مهندسی‌پذیر نیست. همین قدرت و اراده و جهت‌گیری است که دولت‌ها و سیاست‌ها هم را می‌سازد و سامان می‌دهد یا برعکس سامان آنها را می‌زداید و واسازی می‌کند. به عنوان مثال شاید اکنون جنابعالی بهتر از دیگران این مطلب را تأييد فرمایید که حرکت اعتراضیِ مردمی در هفته‌ی آخر آبان در ایران و در کشورهای عراق و لبنان که از پیش آغاز شده است، چیزهایی را بر سیاستمداران این کشورها تحمیل کرد و قطعاً بخشی از برنامه‌ها و تصمیم‌های قبلی آنها را تغییر داد و آغاز زوال آرزوی برخی طرف‌ها را حتمی کرد.
در عصر جدید علی‌العموم اینگونه بوده است که دولت‌ها نتوانسته‌اند جامعه و تمدن و انسان بسازند، ـ اگر چه با منطقی که جای توضیح آن در اینجا نیست، به وجهی خاص در این امور حضور دارند ـ بلکه برعکس ملّت و جامعه و انسانِ عصر است که سیاست و دولت می‌سازد. از این منظر است که بنده طرح الگوی پیشرفت اسلامی ـ ایرانی و طرح‌های مشابه را بازی با خاکستر و اتلاف فرصت‌ها و درآمد‌های کشور و عمیق‌تر کردن غفلت و بحران می‌بینم.
از منظر جامعه‌شناسی بنیادی‌ترین خصلت «عصر جدید ایران» آن است که انسانِ ایرانی عموماً ـ اعم از مسلمان و غیرمسلمان یا زن و مرد ـ «آگاهی» و «اراده» و «کُنش» خود را از اساس تجدید کرده است و چشم خود را به اُفقی دیگر گشوده است. این سه امر، ارکان تاریخی و اجتماعی جامعه‌ی کنونی ایران هستند که این جامع‌ی جدید را با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش تأسیس کرده‌اند. پس جامعه و عصری که از ترکیبِ انسان‌های تجدیدشده سامان یافته، از اساس از اجتماعات شهری و دهقانی و قبائلی قدیم متفاوت است. این انسانِ تجدیدشده نیز برخلاف تصوّر رایج، نه سکولار است و نه طاغوت. بلکه او خداشناسی و انسان‌شناسی خود را تازه کرده و به تبع آن عهد و نسبت خویش را نیز با خداوند تجدید کرده است.
بنابراین در چنین «لحظ‌ه‌ی تاریخی» و «شرایط اجتماعی ـ سیاسی» است که «آزادی» و «گفت‌وگوی جمعی» و «دموکراسی» بالضّروره معنا و هستی پیدا می‌کنند. از اینرو اگر برآیند این زمانه و جامعه و این انسانِ عصر که گاهی در مفهوم «ملّت» بازتابیده است، از ایستادنگاهی که ویژه‌ی علوم اجتماعی و دانشگاه است، به درستی اِدراک و اِفهام نشود و با آن از مجرای طبیعت و ماهیّت و منطقِ خود، همسخنی و همدلی و همکاری نشود، ضرورتاً کار خود را خواهد کرد و موانع راه را خواهد زدود و مسیر خود را باز خواهد کرد.
به صورت اشاره عرض می‌کنم، تحلیل خیزش‌های اعتراضی پس از انقلاب اسلامی، مثل خیزش‌های‌ سال‌های ۷۸، ۸۸، ۹۶، ۹۸ و اعتراضات صنفی که در میانه‌ی آنها رخ داد، حاکی از آن است؛ هم فاصله‌ی زمانی آنها رفته رفته به هم نزدیک می‌شود، هم گستره‌ی آنها در کشور بیشتر می‌شود، هم میزان و تراکم خشم و خشونت آنها بیشتر می‌شود، هم خسارات ملّی و جانی و مالی آنها مرتب بیشتر می‌شود، و هم شعارها و مطالبات آنها ریشه‌ای‌تر و متمرکزتر بر ارکان نظام و گفتمان اصلی آن می‌شود. در نتیجه همه‌ی این اموری که از یکسو می‌شوند و در مقابلْ آن اموری که نمی‌شوند ـ و من نامی در اینجا از آنها نبردم، ـ حاکی از آن است که خیزش بعدی احتمالاً به صورتی بروز نخواهد کرد که قابل مهار و کنترل کردن باشد. پس این روند، وقایع و نشانه‌ها به آهستگی سخنانی را در گوش‌ها نجوا می‌کنند که شایسته است شنیده شوند و به شکل آزادانه اندیشیده شوند.
بنابراین در اینجا از این مقدمات فشرده حداقل دو نتیجه را می‌توان گرفت:
یکم؛ اگر رهبری و سیاستمداران فعلی جمهوری اسلامی ایران خود تغییرات تفاهم‌شده با ملت و همسو با منطق و ماهیّت همین زمینه و زمانه را آغاز نکنند، و اگر رابطه و نسبت ملت و نظامِ سیاسی به صورت اساسی تصحیح نشود ـ البته در اینجا ملت به معنای عام و استعلائی آن مد نظر است ـ علائم و نشانه‌های کنونی بر آن است که روند تاريخ و شرایط باطن جامعه‌ی ایران و ذهنِ پنهانِ انسانِ ایرانی آن را بر سیاست و سیاستمداران کنونی تحميل خواهند كرد و البته معلوم نیست چگونه و با چه مشکلاتی؟ اگر این واقعه امروز و فردا هم اتفاق نیفتد، ـ که البته چندان معلوم نیست ـ برای پس‌فردا بیشتر از امروز معلوم نیست. چون به هر حال با دعوت پروردگار که تقدیر همه‌ی ماست، شخص یا اشخاص بعدی نخواهند توانست مسیر کنونی را دنبال کنند. از اینرو مدبّرانه شاید آن باشد، علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد.
دوم؛ مسلماً هیچ عاقلی نمی‌تواند دشمن و دشمنی را در مناسبات بین‌الملل انکار ‌کند، اما خوب یا بد تاریخ و نظمِ بین‌الملل جدید الزامات خاصی را برای رفع و دفع دشمن بر کشورها تحمیل می‌کند که اگر این الزامات به صورت آزاد و بی‌طرفانه فهمیده و شناخته نشوند، اصلِ بقاء و تداوم کشور در خطر دائمی است. دولت و ملتی که همواره و اغلب، اکثر فرصت‌ها و سرمایه‌ها و نیروهای خود را صرف رفع و دفع دشمنان خارجی و داخلی بی‌شمار نماید و عقل و روح آنان به صورت همیشگی گرفتار مسأله دشمن و جنگ باشد، چنین دولت و ملتی اگر هم به شدّت بخواهند که توسعه و پیشرفت و تعالی پیدا کنند، به طور طبیعی دیگر فرصت و سرمایه‌ و التفاتی برای ساختن کشور خود و حرکت به سوی اهداف اقتصادی و تکنیکی و اجتماعی و فرهنگی و معرفتی و سیاسی ندارند و برحسب قانونِ عادیِ تاریخ در مدتی معین فرسوده خواهند شد و عرصه را به دشمن واگذار خواهند کرد. کشوری که همواره بقاء و تداوم خود را به میدان جنگ ببرد، لاجرم در یک جایی خواهد باخت، اما کشوری که برای پیشرفت و توسعه و تعالی رقابت کند، اگر در یک جایی هم ببازد، خطری بقاء او را تهدید نمی‌کند. من گمان نمی‌کنم دولت و ملتی که بازی را بر سر بقاء و تداوم هستی خود متوقف کرده کار مدبّرانه و عاقلانه‌ای می‌کند. بازی بر سر بقاء و تداوم، بازی فوق‌العاده خطرناک است. امروز سایر کشورها که با ایران به انواع روش‌ها در جنگ و دشمنی هستند، هیچکدام بقاء و تداوم خود را به میدان جنگ نیاورده‌اند. بنابراین اگر جنگ را بردند امتیاز بزرگی به دست می‌آورند و اگر آنرا باختند بقاء و تداوم‌شان بر سرجای خود هست. اما چرا ایران چنین نمی‌کند؟ و چرا مناسبات و نقش‌ها و انتظارات و کنش‌های بین‌المللی خود را اینگونه تنظیم نمی‌کند؟
در پایان این مختصر را هم بیفزایم؛ تغییرات و تصحیحاتی که به آنها اشاره شد، در صورتی می‌تواند وافی به مقصود باشد که از طریق گفت‌و‌گوی عمیق و فنی و طولانی با دانشگاهیان مستقل و اهل علم از روحانیّت مستقل، و به ویژه جامعه‌شناسان و تاریخ‌شناسان و فیلسوفانی که شناختِ مفهومی و اندیشه‌ای از این تاریخ و از این جامعه و این انسان ایرانی دارند، تحصیل شده باشد. نه خوداندیشی و مونولوگ یا گفت‌و‌شنیدی با اشخاصی که سخن‌های آنان معمولاً از تریبون‌های رسمی و مشهور شنیده و دیده می‌شود. در واقع شرایط آرمانی گفت‌وگو را برخی اهل فلسفه به دقت تحقیق و نشان داده‌اند که از آن جمله؛ آزاد و خردمندانه و رها بودن از سلطه است و هر چه گفت‌و‌گو به این شرایط نزدیک شود به حقیقت خود نزدیک‌تر می‌شود و در کشفِ حقیقت خاضع‌تر می‌گردد.
با احترام ـ دکتر رحیـم محمّدی
عضو پیوستة انجمن جامعه‌شناسی ایران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر