۲۹ آذرماه ۹۸ مصادف است با دهمین سالگرد رحلت زنده یاد آیتالله حسینعلی منتظری. یاد و خاطره آن بزرگ را گرامی میداریم. او از جهاتی حق بزرگی بر گردن افراد و گروههای مختلف و حتی متضاد اجتماعی جامعه کنونی ایران دارد. بدین مناسبت و به عنوان ادای دین به آن شخصیت اثرگذار و محبوب خاص و عام، در آغاز خاطرهای نقل می کنم و بعد شرحی کوتاه خواهم آورد.
در سال ۱۳۴۹ آیتالله سید محسن حکیم در عراق درگذشت. در سنت دینی و حوزوی، معمول است که وقتی یک مرجع با نفوذ و دارای مقلدان بسیار فوت میکند، راه برای گسترش دایره مقلدان مراجع بالفعل و همتراز و حتی مجتهدان مدعی مرجعیت کم نفوذ هموار میگردد. در این میان حامیان و به ویژه طلاب و فضلای پیرامونی هر یک از مراجع بالفعل تلاش میکنند که مقلدان مرجع درگذشته را به مرجع مورد نظر خود جلب کنند و در واقع آن مقلدان را در سلک مقلدان مرجع مطلوب و مقبول خود درآورند.
در دهه چهل و پنجاه من نیز از طلبههایی در قم بودم که برای جلب و جذب مقلدان به مرجع تقلید مقبول خودم یعنی آیتالله خمینی تلاش میکردم. البته لازم است در همینجا بگویم در آن دوران چنین کوششهایی برای خمینی عمدتا از سر صدق و اخلاص و ایمان بود چرا که نه نامی داشت و نه نانی و بلکه با انواع خطرات نیز همراه بوده است. کسانی که در آن فضا زیستهاند میدانند که در آن دوران هر نوع تبلیغ برای خمینی حساسیتهای دستگاه امنیتی را بر میانگیخت. بخش زیادی از بازجوییهای افراد (از جمله خودم من در زندان کمیته تهران) در همین زمینه بود.
دوست طلبهای داشتم اهل رودسر و او مقلد حکیم بود. پس از درگذشت حکیم من بیش از گذشته تلاش کردم او را در سلک مقلدان خمینی درآورم. اما او آدم سختگیری بود و به سادگی قانع نمیشد که خمینی اعلم از دیگران است. برای این که نظر اهل نظر را بپرسیم تا او قانع شود، با چند نفر صحبت کردیم. البته من کسانی را برای رأیزنی در نظر میگرفتم که تمایل به آیتالله خمینی داشتند. چرا که در این صورت هدف من بهتر حاصل میشد.
یک بار پس از نماز مغرب در مسجد امام حسن عسکری قم نزد آیتالله علی مشکینی رفتیم. موضوع را گفتم و از ایشان خواستم مرجع اعلم را معرفی کند. ایشان لحظهای درنگ کرد و گفت آقایان خویی، خوانساری و خمینی (سه نفری که بعدها بین ما به سه «خ» شهرت یافت). گفتم: حاج آقا! یک نفر را بفرمایید، ایشان که نمیخواهد از سه نفر تقلید کند. باز همان حرف را تکرار کرد و گفت من این سه نفر را مساوی و جایزالتقلید میدانم. درنگ جایز نبود و برخاستیم.
مدتی بعد از سه راه موزه میگذشیم. آقایان مکارم شیرازی و جعفر سبحانی (که به دوقلوهای حوزه معروف بودند چرا که هم هم مباحثه بودند و هم غالبا با هم بودند) دیدیم که ار روبرو میآیند. دوستم گفت برویم از این آقایان بپرسیم. مخالفت کردم. گفتم این آقایان از حامیان آیتالله شریعتمداری هستند و پاسخ نمیدهند و یا پاسخ درست نمیدهند. او اصرار کرد. ناگزیر جلو رفتیم و سلام گفتیم. طبق معمول من آغاز کردم و خواسته را مطرح کردم. آقای سبحانی به محض دریافت مضمون پرسش، فورا جدا شد و رفت چند قدم جلوتر ایستاد تا اصولا در معرض پاسخ نباشد. اما آقای مکارم ایستاد و پس از شنیدن خواسته ما گفت همه علما و مراجع صلاحیت دارند و میتوان از هر یک از اینان تقلید کرد. تأکید کردم که این درست ولی ایشان میخواهد از یکی تقلید کند. او باز همان حرف خود را تکرار کرد. در نهایت با این جمله که کمی صبر کنید شاید به زودی روشن شود، راه افتاد و رفت.
چندی بعد یک بار تصادفا از زیر گذر خان میگذشتیم. دیدم آقای منتظری از پائین (از طرف عشقعلی) به بالا میآید. گیوه به پا داشت و تند تند حرکت میکرد. با خوشحالی به دوستم گفت برویم از منتظری بپرسیم. رفتیم جلو و سلام گفتیم. وقتی متوجه شد که حرف داریم ایستاد. همان پرسش مورد نظر را مطرح کردم. هنوز جملات من تمام نشده بود در حالی که با شتاب حرکت میکرد قاطع و بی ابهام گفت: بلاشک آیتالله خمینی.
این سه مورد به لحاظ کدهای رفتاری سه نمونه قابل توجه از چهار شخصیت دینی و حوزوی است. دو تن رفتهاند و دو تن دیگر اکنون مقام مرجعیت دارند و از قضا به مراجع حکومتی شهرت دارند. مکارم و سبحانی که تا مقطع انقلاب در جناح مدرسین محافظه کار و غیر انقلابی حوزه بوده و از حواریون آیتالله شریعتمداری و دارالتبلیغ بودند، به مقتضای منش و روش خود عمل کردند و حاضر نشدند حتی مرجع مختار خود یعنی آیتالله شریعتمداری را معرفی کنند. مشکینی که به حمایت از آیتالله خمینی شناخته شده بود، باز حاضر نشد نظرش را شفاف بیان کند. البته در آن زمان چنین پنداشتیم او به دلیل این که ما را نمیشناخته محتاطانه برخورد کرده است. اما احتمالا او نیز وفق منش ضعیف خود عمل کرده بود. مؤید این احتمال سستی وی در جریان پس گرفتن تأییدش از کتاب «شهید جاوید» اثر جنجالی صالحی نجفآبادی است که اندکی بعد رخ داد.
اما منتظری بر خلاف همگنانش، خطر کرد و بدون ابهام و شجاعانه نظرش را گفت و از هیچ چیز پروا نکرد. زیرا او هم ما را مطلقا نمیشناخت.
به گمانم آنچه موجب برجستگی شخصیت منتظری و در نهایت موجب رستگاری و خوشعاقبتی او شد، همین صداقت او بود. او فقیه برجسته و درجه اولی بود (حتی به اذعان مخالفان و دشمنان کینه توزش) و باز او مبارزی دیرین و انقلابی با سابقه بود و با همین دو سرمایه عظیم در دهه چهل و پنجاه در قم عملا جانشین آیت الله خمینی شمرده میشد و پس از انقلاب نیز اول عملا و بعد رسما قائم مقام رهبری (رهبر آینده) شناخته شد.
اما راز عاقبتبهخیری او نه فقاهتش بود (چرا که فقه او حداقل تا این اواخر فقه سنتی و حتی سنتیتر از فقه خمینی بود) و نه مبارز و انقلابی بودنش، بلکه سرمایه پر بها و پر مایهاش همان صدق و راستی و سلامت نفس و طهارت روحاش بود. او نشان داد پاسداری از ارزشها و رعایت حقوق بندگان خدا بدون تبعیض بر هرچیزی ارجح است. همین خصوصیات بودند که به سهم خود خصایلی چون شفافیت، صراحت، بینیازی، شجاعت و دلیری مثالزدنی را در منتظری پدید آورد. احتمالا همین ویژگیها بود که شادابی و شوخطبعی را در شخصیت او پدید آورده بود.
مهر خداوند شامل هر آن بزرگوار باد!
زیتون
زیتون
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر