صفحات

۱۳۹۷ اسفند ۱۷, جمعه

چپ‌گرایی، شیشۀ عمر  حکومت اسلامی

فاضل غیبی
کنفرانسورشو (13 تا 14 فوریه2019)با شرکت نمایندگان 60 کشور به هدف «جلوگیری از نفوذ ایران در کشورهای منطقه» با شکست کامل روبرو شد. چرا کهشرکت‌کنندگانحتی دربارۀ محکومیت رژیم تهران نیز به توافق نرسیدند. کنفرانس ورشوباری دیگربن‌بستجامعۀ جهانی را در برخورد با حکومت اسلامینشان داد.
این بن بست ناشی از آن است که  تنها کاری که جامعۀ جهانی می تواند بکند، پشتیبانی از  جنبشی دمکراتیک در برابر حکومت اسلامی است، اما نه تنها چنین جنبشی وجود ندارد که ناظران هنوز هم با توجهبه میزان بالای شرکت در انتخابات، بخش بزرگی از مردم راپشتیبان حکومت اسلامی می پندارند.
بنابراین همانتظارات کسانی که چشم براه "برخورد قاطع" دیگر کشورها با حکومت اسلامی هستند و هم سرخوردگی از اینکه «آنها فقط در پی منافع خود هستند!»بی‌مورد است. امروزه رویدادهای ونزوئلا نمونۀ تاریخی بارزی است که نشان می‌دهد حتی با وجود جنبش دمکراتیکو گسترده، برکناری حکومتی پوپولیستی به چه اندازه دشوار است، تا چه رسد به حکومتی توتالیتر مانند حکومت اسلامی.
به هر حالچنانکه در ورشو دیدیماپوزیسیون ایرانی فرسنگ ها از جنبشی گسترده و توانمند بدور است، چنانکه نتوانسته بود حتی نماینده‌ای به کنفرانس بفرستد و شمار اندکتظاهر کنندگاندر  مقابل محل برگزاری کنفرانس بیشتر نمایشگر نارسایی تشکل جنبش مخالف با حکومت اسلامیبود.
این در حالی است که حکومت اسلامی در چهار دهۀ گذشته از هیچ وحشیگری در سرکوب و آوارگی میلیونها ایرانی و خرابی زیربنای مادی و روبنای معنوی کشور فروگذار نکرده و با صدور تروریسم و دخالت نظامی، صلح و امنیت جهانی را نیز  به مخاطره انداخته است. از این نظر طبعاً اکثریت قاطع ایرانیان باید مخالف چنین حکومتی می بودند و برکناری آن را مهمترین هدف فعالیت اجتماعی و سیاسی خود می دانستند. خوشبختانه چنین نیز هست و صرفنظر از  وابستگان به رژیم در ایران و کسانی که برایشان نابسامانی کشور بهانه‌ای بوده است تا خود به سواحل امن و رفاه کشورهای پیشرفته برسانند، اکثریت قاطع ایرانیان از ضرباتی که رژیم اسلامی بر پیکر میهن وارد ساخته و می سازد رنجورند و آرزوی روزی را دارند که ایران نیز در پهنۀ آزادی و سربلندی به پیش برود.
بنابراین پرسش اصلی این است که مانع اصلی در راه همبستگی ایرانیان برای نجات کشور کدامست؟  و چون نیک بنگریم، همان ذهنیتی را می یابیم که اصولاً باعث وقوع انقلاب اسلامی شد: چپ‌گرایی!
لازمۀچپ‌گراییهواداری از سازمان‌ها و جریانات چپ نیست، بلکه ویژگینگرش سیاسی است؛نگرشیکه در بنیان،ایالات متحده را عامل اصلی بی‌عدالتی‌ها و جنگ‌هاو کارگردان کودتاها،پشتیبان دیکتاتورها و همۀ دیگر بدبختی های بشری می‌یابد!
اینجا نه مجال است و نه این هدف که به شبهه زدایی از  این توهم بپردازیم. تنها اینکه صرفنظر از ماهیت آمریکا، دشمنی با آن باعثهمسویی با حکومت اسلامی می‌شود که مقبولیت خود را  با «مبارزه با امپریالیسم و همدستانش"توجیه می‌کند. آمریکاستیزی بزرگترین سرمایۀ تبلیغاتی حکومت اسلامی است و مادامیکه اکثر ایران دوستان نتوانند بر آن غلبه کنند نخواهند توانست به مبارزه‌ای کارا با حکومت اسلامی دست زنند.
امروزه پس از چهار دهه باید شهامت داشته باشیم اعتراف کنیم ناآگاهی جمعی ایرانیان، آنان را پذیرای تبلیغات چپ‌ ـ اسلامی کرد. آیا شگفت انگیز نیست که ملایانی که بدویت را نمایندگی می‌کردند و کشورهای کمونیستی که از برآوردن نیازهای اولیۀ مردمشان ناتوان بودند با تبلیغاتی پوشالی نسل ما را فریب دادند؟ آیا جای شگفتی نیست که در آستانۀ انقلاب، پس از  چهار دهه آموزش همگانی و شبکۀ گستردۀ دانشگاهی در تمام ایران حتی انگشت شماری اندیشمند نداشتیم که دربارۀ پرتگاهی که در برابر ایران دهان گشوده بود هشدار بدهند؟
اما امروزه پس از تجربیات سخت،بخش بزرگی از ایرانیان در داخل و خارج از کشور با بازیافت ارزش‌های والای ایرانی و انسانی دریافته اند که کوشش برای بازسازی و نوسازی ایران باید والاترین هدف و آرزوی ایرانی باشد. باید به روشنی دید که بازسازی ایران به صورت میهنی امن، سرافراز و مرفه برای ما و فرزندانمان،با دشمنی و ستیزه‌جوییبا دیگر کشورهای جهان ممکن نیست.
با اینهمه نگاهی به رسانه های گروهی و دنیای مجازی نشان می دهد که هنوز هم نه تنها هواداران ولایت فقیه، بلکه بخش بزرگی از میهن دوستان و حتی فرهیختگان ما بر همان طبل دیرین می کوبند. آنان از طرفی چنان ناتوانند که نمی‌توانند از تجربۀ تلخ چهار دهۀ گذشته این درس ساده را بگیرند، که در همۀ روابط انسانی آنکه باد می‌کارد توفان درو خواهد کرد و از طرف دیگر خود را مهندس انقلابات و مفسر حرکات سیاسی در  سطح ایران و جهان می پندارند!
از اینکه هم میهنان بهائی آنان از طرف بالاترین مقام دینی و کشوریف "نجس" خوانده می‌شوند، خم به ابرو نمی آورند، اما دربارۀ نژادپرستی در اروپا و آمریکا قلم فرسایی می کنند. در هماوایی با ملایان، ایران باستان را «عصر جاهلیت»می‌نامند، اما «توهین به مقدسات اسلامی» را جنایت بر علیه بشر قلمداد می کنند! کشتار یهودیان بدست نازی‌ها را را محکوم می کنند، اما برای اسرائیل بعنوان کشور بازماندگان این قربانیان حق حیات قائل نیستند.
اگر برای اسلامیون «سیاست عین دیانتاست» و ستیزه جویی برای گسترش اسلام در آنان نهادینه است، چپ اندیش ایرانی دچار دوپارگی ذهنی است: از سویی ایران دوست است و از سوی دیگر می خواهد با ستیزه جویی به ایران خدمت کند. از  سویی برای ایران آزادی، دمکراسی، پیشرفت علمی و اجتماعی آرزو دارد و از سوی دیگر، کشورهای پیشرفتۀ جهان بویژه ایالات متحده را بعنوان مهد دمکراسی، ضامن آزادی و پیشتاز دانش پژوهی برنمی تابد و چنان کوته‌بین است که نمی‌بیند اگر در ایالات متحده فیلم ها و گزارشات، بیشترنابسامانی‌ها را نشان می دهند، بدین سبب که می خواهند برای غلبه بر  آنها راه‌جویی‌کنند و اگر هر کسی می‌تواند بالاترین مقامات کشوری را به تندترین انتقادات نکوهش کند، نشان از سلامت دمکراسی دارد، درحالیکه نابسامانی‌ها در دیگر نقاط جهان و بویژه در کشورهای بیرون از حیطۀ جهان آزاد به مراتب شدیدتر است و  اغلب پس از مرگ و یا برکناری سیاستمداران روشن می شود که چه "جانواران سیاسی" بوده اند.
تبلیغات چپ زده بمنظور دامن زدن به آمریکاستیزی به وارونه نمایی و دروغ‌پردازی های گسترده ای دست زده، که آن ها را به سه مطلب می‌توان محدود کرد:
ـ نخست آنکه با وارونه نمایی تاریخ جهان پس از جنگ جهانی دوم، مدعی‌اند که «ایالات متحده و همدستانش» درتجاوز نظامی و سیاسی به دیگر کشورهادست داشته و باعث و بانی  اغلب جنگ ها و  عملیات کودتاگرانهبوده‌اند. بدین سبب هم دوستی و همکاری با کشورهای امپریالیستی جز  سرسپردگی و زیان نتیجه‌ای ندارد. این مدعیان فراموش می کنند که بلوک کمونیسم پس از موفقیت در تسخیر نیم بزرگتر جهان در  پیامد جنگ جهانی دوم با تمام قوا در پی تسلط کامل بر  دنیا بود و از هیچگونه سلاح تبلیغی و عملیات نظامی برای رسیدن به این هدف ابا نداشت. در این میان ایالات متحده و دیگر کشورهای آزاد جهان وظیفه‌ای تاریخی و انسانی بر عهده داشتند که به قیمت کوشش فراوان و قربانی‌های زیاد از تهاجم جهانی کمونیسم جلوگیری کنند و اگر امروزه این خطر عظیم بر طرف شده است آن را باید مدیون مبارزۀ جهان آزاد دانست. 
البته که چنین مبارزۀ عظیمی با دشمنی  که اینک می دانیم از هیچگونه وسیله‌ای برای رسیدن به مقصود ابا نداشت با قربانی‌های بسیاردر هر دو طرف توأم بود، اما مسئولیت آن متوجه جنبش جهانی کمونیستی است و کسانی که بر آن خرده می‌گیرند باید پاسخگو باشند که آیا حاضرند خود و فرزندانشان در جهانی کمونیستی زندگی کنند؟ به هر حال، کشورهایی که بیشترین قربانی را در راه مبارزه با کمونیسم متحمل شدند از ویتنام تا شیلی از این بابت خشنودند و در راه پیشرفت همه جانبه در پی روابط دوستانۀ هرچه بهتر با ایالات متحده هستند.
ـ دیگر آنکه ادعا می کنند که چون آمریکا"سرمایه داری جهانی" را سرکردگی می کند، به " امپریالیسم هاری" بدل شده است و هر نوع رابطۀ اقتصادی با آن به وابستگی و غارت منابع طبیعی و انسانیمنجر می شود. این دروغ عظیم زمانی برملا می‌شود که این واقعیت را در نظر گیریم که همۀ کشورهایی که در رابطۀ اقتصادی با ایالات متحده قرار دارند  از  چین و هند گرفته تا برزیل و آرژانتین بدون آنکه به سرسپردگی سیاسی دچار شده باشند، به نسبت گستردگی این  روابط به رشد اقتصادی بهتری  نیز دست یافته‌اند. آیا شگفت‌انگیز نیست که کشورهای عربی «دست نشانده»نیز با استفاده از پول نفت به شکوفایی اقتصادی دست یافتند، اما روسیه و ونزوئلا با وجود منابع عظیم نفتی از اقتصادی بیمار رنجورند؟
مطلب سومی که چپ زدگان پایۀ تبلیغات خود قرار داده‌اند، عدالت اجتماعی است. آنان مدعی‌اند که چون سرمایه داری بر پایۀتولید ارزش اضافی قرار دارد ناچار همواره با استثمار و اختلاف طبقاتی توأم است. آنان نادیده می‌گیرند که روند تولید، روندی زنده و پویاست و همپای دانش و فنّ پیشرفت می کند و ناگزیر با رشد مداوم سطح آگاهی و تکنولوژی بهتر پیوند دارد.
مفهوم «عدالت» مانند هر مفهوم اجتماعی نسبی است. چنانکه تصور  از عدالت در دوران گذشته، با تصور امروزی از زمین تا آسمان تفاوت دارد. وانگهی در هیچ دورۀ تاریخی اوضاع زندگی زحمتکشان در مقایسه با دو سدۀ  گذشتهبهبود نیافته است. علت اصلی آن هم نه چنانکه ادعا می شود مبارزات چپ ها، بلکه ناشی از ماهیت سرمایه‌داری است که در  رقابت بازار آزاد، هر واحد تولیدی مجبور به بهبود کیفیت و کمیت تولید است و بدین منظور بهفن‌آوری هرچه پیشرفته‌تر و تولیدکنندگانی با سطح هرچه بالاتری از آموزش و آگاهی نیاز دارد. انتقاد مارکس به سرمایه داری از آنجا ناشی می‌شد که فکر می‌کرد، گسترش تولید به استثمار هرچه شدیدتر زحمتکشان منجر خواهد شد.او نمی توانست بداند که رشد تکنولوژی به اتوماسیون و  تولید انبوه دامن خواهد زد و در نتیجه سطح زندگی و رفاه زحمتکشان همواره رو به رشد خواهد بود.
بر خلاف ادعای دروغین کمونیست‌هالازمۀپیشرفت عدالت اجتماعی و در نهایت گذار به سوسیالیسم، درهم کوفتن «ماشین دولتی» نیست. زیرا، چنانکه بسیاری اندیشمندان مارکسیست مانند گرامشی هشدار دادند، "ماشین دولتی" بزرگترین و پیچیده‌ترین دست آورد جوامع بشریاست و درهم کوفتن آن فقط می تواند به توحشاستالینی و پول‌پوتی منجر شود.بنابراین عدالت واقعی تنها می‌تواند در سایۀ رشد هرچه بیشتر مناسبات سرمایه داری و گسترش آگاهی زحمتکشان تحقق یابد و دفاع از هر آلترناتیو دیگری رفتن به راهی است که در پیامد «انقلابات سوسیالیستی»، قرن بیستم را به قرن وحشت و جنایت بدل کرد.
«چپ زدگی» در کوران انقلاب 57 در میان نسل جوان ایرانی به گسترشی انفجاری رسید و تبلیغات چپ روانه بر زمینۀ ناآگاهی سیاسی در رقابت و همپایی با اسلام سیاسی در جامعه رسوخ کرد. این رسوخ بر زمینۀ اعتقادات شیعی موجود رخ داد و بر همان اعتقادات سوار شد و جوانانی که می خواستند برای خدمت به میهن، راه صد ساله را یکشبه بروند، از آنجا که از نقد مذهب به مارکسیسم نرسیده بودند، به برداشت جهان سومی از آن مؤمن شدند.  پس از شکست از اسلامیون در تسخیر انحصاری قدرت،مورد آزار و کشتار قرار گرفتند، اما با تعصب و شور مذهبی «بر سر موضع» مقاومت کردند. با این تفاوت که شیعیان به پاداش آن‌جهانیمؤمن‌اند، اماچپ‌هانمی‌توانندچنین انتظاری داشته باشند. شاید بدین سبب بخش بزرگی از آنان، زندگی در کشورهای مرفه را پاداش مبارزات قهرمانانۀ خود یافته است.
حکومت اسلامی پس از آنکه بزرگترین خیانت ها و جنایت ها را بر ایران و ایرانی رواداشته، هنوز هم بر دو پایه باقی است‌: نخست باورهای مذهبی عقب مانده‌ترین اقشار و دیگر چپ‌گرایی که هنوز هم بر بخشی از جامعه در داخل و حتی خارج از کشور شیوع دارد و در آمریکاستیزی و دشمنی با اسرائیل  نمایان می‌شود.
روشن است که خرافات و اعتقادات عقب‌مانده‌ترین اقشار جامعه پایۀ محکمی نیست که حکومتی بتواند چهار دهه بر آن استوار بماند، اما پشتیبانی قشر بزرگی که ظاهراً نیز نه تنها مذهبی نیست، بلکه بخشی از تحصیل کردگان را نیز در برمی‌گیرد، سرمایۀ عظیمی است که حکومت اسلامی از آن خرج می کند و با کوشش‌های تبلیغی عظیم، مستقیم و یا غیرمستقیم آن را زنده نگه‌ می دارد. همین نیز پایۀ اصلی حکومت اسلامی و  مانع عمده در راه برکناری رژیم  و برقراری حکومت دمکراتیک، مستقل و ملی را تشکیل می‌دهد.
نخستین اندیشۀ مارکسیستی این است که باید بکوشیم«عامل عمده» را در میان «عوامل غیرعمده» تشخیص دهیم. زیرا در هر پدیدۀ زنده ای فقط یک عامل عمده می تواند سرنوشت ساز باشد. اما شما با زیر پا گذاشتن این اصل بدیهی، از یک سو از رفتار حکومت اسلامی با ایران نالانید و از سوی دیگر از رژیم بخاطر «مبارزۀضدامپریالیستی» پشتیبانی می‌کنید! بدانید که مبارزۀ ضدامپریالیستی‌تان توهمی بیش نیست، اما پشتیبانی‌تان از حکومت اسلامی واقعی و باعث سرافکندگی فرزندانتان خواهد بود. اگرخودرامارکسیست وایران‌دوست میدانید،شهامت داشته باشید و نجات ایران ازحکومت اسلامی رامبارزۀعمده درمرحلۀ کنونی اعلام کنید!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر