صفحات

۱۳۹۷ آبان ۲۲, سه‌شنبه

معیشت خواهی؛

چگونه زنان ایرانی را روانه بارهای ترکیه می کند؟ 

111318A_top.jpgآیدا قجر 
از مردی که در کنار تجارت، در استانبول قاچاق‌بری کالا می‌کرد، خواستم تا من را به بارهایی ببرد که در آن زنان ایرانی کارگری جنسی می‌کنند. در منطقه «آکسارای» و خیابان «استقلال» چند بار می‌شناخت اما به شرطی پذیرفت که با عنوان دوست‌دخترش او را همراهی کنم. قبول کردم. شب که به نیمه رسید، با صورت‌های زنانی روبه‌رو شدم که به آسانی تلخ می‌شدند و به زور لبخند می‌زدند. لبخندهای خودم هم به زور بود؛ دوست‌دختر قاچاق چی بودن نقش راحتی نبود.
از طریق یکی از دوستان فعال حقوق بشر در استانبول با «سعید» (نام مستعار) که کالا بین ایران و ترکیه قاچاق می‌کرد، آشنا شدم؛ مرد ریز‌اندامی که مدام با گذاشتن ترانه‌های حماسی کُردی، به فضا نشاط می‌بخشید. ۲۰ سالی می‌شد که در ترکیه زندگی می‌کرد. دو دهه پیش به کشور همسایه آمده بود تا برای خودش کاسبی راه بیاندازد. مدام سر تکان می‌داد و می‌گفت زندگی سختی را پشت سر گذاشته و بیش ترش طعم محرومیت داشته است. وارد جزییات نمی‌شد، فقط می‌خندید و هر بار می‌پرسید: «رپرتاژت کی پخش می‌شود؟»
سعید جمعه شبی را برای رفتن به بار انتخاب کرد. به همراه یکی از همکارانش به دنبالم آمد و به دفتر کارش رفتیم. از نظرش زود بود برای رفتن به بار. شیشه «وودکا» را درآورد و گفت: «قبلش گرم بشیم که توی بار پول الکل ندیم.»


ترانه‌های کُردی انتخاب می‌کرد و درباره مسایل کُردها صحبت می‌کرد. همکارش ترک بود. زمانی هم به رقابت و ارزش‌گذاری فعالیت‌های کردها و ترک‌ها ‌گذشت تا به بحث درباره زنان کارگر جنسی ایرانی رسید.
به گفته او و روایت‌های دیگری که از قاچاق‌چیان و دلالان قاچاق انسان شنیده‌ام، زنان مهاجر اگر باب میل قاچاق‌برها باشند، در میانه‌ راه در خوابگاه‌ها یا خانه‌های قاچاق‌بری نگه‌داری می‌شوند. برخی از قاچاق‌بران این زنان را با خشونت مجبور می‌کنند با کسی که پول در اختیارش است، صرافی یا خانواده تماس بگیرند و به دروغ بگویند که به مقصد رسیده‌اند تا پول‌شان آزاد شود. برخی از قاچاق‌بران هم زنان را معامله می‌کنند؛ از پنج تا ۱۰ هزار یورو.
برخی از زنان هم هستند که در میانه مسیر در خانه قاچاق‌بران گیر می‌افتند. قاچاق‌بران با آن‌ها هم بستر می‌شوند و خود را مالک آن‌ها می‌دانند. این زنان نه مدارکی دارند و نه پولی. قاچاق‌بران هم به بهانه‌های مختلف مدتی آن ها را در اختیار می‌گیرند و این زنان را راهی نمی‌کنند.
همکار سعید در میان صحبت، تلفن خود را به من نشان داد که پر بود از عکس این زنان. قاچاق‌برها میان خود این زنان را برای اجاره پیشنهاد می‌دهند.
ساعت به نیمه‌های شب رسیده بود. نوشیدنی‌ها جمع شدند و راهی شدیم. چند کوچه‌پس‌کوچه را پیاده طی کردیم تا وارد بار ایرانی شدیم. روی در بار، پوستر تعدادی از زنان با اسامی ایرانی مستعار مختلف به چشم می‌خورد که اعلام حضور آن‌ها تا پاسی از شب بود. پله‌ها را به پایین طی کردیم و وارد سالنی شدیم تاریک با رقص نور و دی‌جی ایرانی. مدیر و کارکنان بار به احترام سعید، به استقبال‌ ما آمدند و ما را به سمت میزی در جای مناسب سالن راهنمایی‌ کردند که به کل سالن اشراف داشت.
سعید مرا «شیوا»، دوست دختر جدیدش معرفی و به محض نشستن پشت میز، دی‌جی اسم من را به عنوان میهمان ویژه آن شب اعلام کرد. دو زن ایرانی روی پیست مشغول رقصیدن بودند. صورت‌های آن ها به محض مواجهه با مشتریان، لبخندی شیرین روی آن نقش می‌بست، گاهی هم بی‌حوصله و تلخ، بدن‌ خود را همراه با موسیقی فقط تکان می‌دادند. سعید یکی از آن‌ها را نشانم داد و در گوشم گفت: «این "مریم"(اسم مستعار) است. الان شش سالی می‌شود که هر شب در این بار کار می‌کند. شش سال پیش مدتی با خودم بود. "طناز" هم همین‌طور. مدتی هم با او بودم.»
بعد هم سری به تاسف برای آن‌ها تکان داد.

میز ما پر شد از پذیرایی صاحب بار. سعید، مریم را صدا کرد که به میز ما بیاید. مریم کنارم نشست. بدون آن‌که به من نگاه کند، خطاب به سعید گفت: «خوشگله. اسمش چیه؟ چند وقته اومده؟»
وقتی جواب‌های سعید را شنید، به سمتم برگشت: «اولش سخته. نگران نباش، جا می افتی. به همه ولی اعتماد نکن!»
صورتش ناگهان سخت شد: «من رو می‌بینی؟ شش سال شده که این‌جام.»

دی‌جی موسیقی را تغییر داد. سعید رو به مریم گفت: «ببرش برقصید با هم.»‌
با مریم به پیست رقص رفتیم. به محض ورود ما به پیست، یکی از کارکنان بار با سینی پر از دستمال و پول حضور پیدا کرد و محتویات سینی را مثل شاباش بر سرم ریخت. همکار سعید هم با اشاره او، همراهم شد. کسی نباید به من نزدیک می‌شد. آن شب باید دوست‌دختر او می‌ماندم؛ اولین جرقه‌ای بود که متوجهم کرد آن شب در اختیار قاچاق‌بر هستم!
سر میز باید کنار او می‌نشستم. گاهی دست می‌انداخت و بازویم را می‌گرفت و در گوشم پچ‌پچ‌ می‌کرد. وقتی هم داشتیم در خیابان به بار نزدیک می‌شدیم، دستم را می‌گرفت؛ تصویری که رابطه ما را مثلا باید نمایان می‌کرد. وقتی به میز برگشتیم، به مریم گفت: «بیا قرار بذار شیوا رو در شهر بگردان. تازه اومده و جایی رو نمی‌شناسه.»
مریم قبول نکرد. سر در گوشم کرد و گفت: «خیلی مواظب باش ولی از پسش برمیای.»
از مریم پرسیدم که بزرگ‌ترین سختی‌ چیست؟ نگاهم کرد و با مکث جواب داد: «شب‌ها ساعت سه به بعد!»‌
خنده شیطنت‌آمیزی زد، از میز بلند شد، میکروفون را به دست گرفت و ترانه‌ای خواند.

پسرهای جوان و مردهای جاافتاده‌تر به پیست رقص می‌آمدند، نزدیک زنان می‌شدند، تنی هم به آن‌ها می‌ساییدند و دوباره به میز خود بازمی‌گشتند، لبی تر می‌کردند و به تماشا می‌نشستند. ناگهان «طناز» به سر میز ما آمد و با گلایه گفت: «سعید! پسره موقعی که داشتم می‌خوندم، دستش رو توی شلوارم کرد!»‌
سعید سری تکان داد و گفت: «برو.»
طناز هم رفت.
دوست‌پسر قلابی من با اشاره گفت: «دنبال دعوا هستند؛ این‌که من غیرتی شوم و دعوا راه بندازم سرشون.»
به گفته خودش، تا آن شب چندین بار بر سر زنان در بارهای مختلف درگیر شده بود.
به بار دیگری رفتیم. دور میزها پر از مشتریان مرد بودند. ما هم در انتهای سالن، کنار میزی که مشتریانش اروپایی بودند، جا گرفتیم. اما نگاه‌های مردی از میز کناری، سعید را عصبانی کرد؛ رفتاری که انگار بخشی از آن نمایش بود؛ درگیری و شکستن استکان مشروب بر سر یک زن که البته با دخالت مدیر بار پایان گرفت. ما به اعتراض از آن‌جا خارج شدیم. غرق در افکار خودم به راه افتادم که سعید با صدای بلند اسم من را در خیابان فریاد زد. سریع برگشتم. جلوی بار، مقابل میزی به صحبت ایستاده بود. با دستانش اشاره کرد که به کنار او بروم. به نزدیکی‌ او که رسیدم، مچ دستم را محکم گرفت و با تحکم گفت: «همین‌جا کنار من بایست.»
هنوز نقش ادامه داشت!

در راه برگشت، از او درباره قیمت‌ها پرسیدم. گفت این زنان تا ساعت سه صبح در این بارها می‌رقصند و مجلس را گرم می‌کنند و پس از آن میان مشتری‌ها تقسیم می‌شوند. مکان هم‌خوابگی برعهده مشتری‌ها است؛ شبی ۱۰۰ دلار.
در تاکسی، سعید به راننده آدرس دفترش را می‌داد و من منطقه آدرس هتل محل اقامتم را. همکارش به کمکم آمد و در مقابل اصرارهای سعید، حرف آخر را زد. سعید با ناراحتی رفت. با خنده‌ای تلخ، پیاده ادامه دادیم. در پیاده‌روی شبانه، به یاد زنانی افتادم که در یونان، در خانه‌‌های قاچاق‌بران گیر افتاده‌اند. کارگری جنسی در آن جغرافیا، یعنی یک قدم نزدیک‌تر به اروپا، قیمتی بین ۱۰ تا ۲۰ یورو برای یک‌بار هم‌خوابگی دارد. البته هستند مهاجران مردی که در یونان، تن‌های خود را اجاره می‌دهند که این هم قصه ای دیگر دارد.

روایت‌های زنان کارگر جنسی با هر ملیتی، داستانی است پر از خشونت؛ از دزدیده شدن‌ میانه راه و آن‌چه در رخت‌خواب‌ها به سرشان می‌آید تا توقعات مشتریان برای هم خوابگی با آن‌ها و خشونت‌هایی که بر سرشان آوار می‌شود. این جا اما نگاه جنسیتی حاکم بر جامعه ترکیه را می‌توان حتی هنگام قدم‌زدن در شهر لمس کرد؛ نگاهی که زنان بیش‌تر آن را حس می‌کنند. مهاجر و پناه‌جو هم که باشید، انگار ضعیف شده‌اید و بیش‌ تر مورد حمله قرار می‌گیرید.
نزدیک‌های صبح شده بود و خیابان‌های استانبول هنوز پر از سر و صدا بودند. صدای گپ مشتریان بارها سکوتی برای شب باقی نمی‌گذاشت و ماشین‌ها و صف تاکسی‌ها، شهر را شلوغ کرده بودند. صدای مریم در گوشم بود. موقع خداحافظی به او گفتم: «چه قدر صورتت غمگین است؟»
سرش را بی‌حوصله عقب کشید و گفت: «برادرم در آتش‌سوزی پلاسکو سوخت.»
به صورتش خیره شدم. تلخ، سخت و پر از رمز و راز بود.
ایران وایر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر