فیروز نجومی
در چهل سال پیش از این، بر فراز بام ها و در دل شب
ها، آیا فریاد الله اکبر بود که بگوش
میرسید و یا زنده باد آزادی؟ آیا این باور به آزادی بود و یا اکبر بودن الله که
مردم را به اعتراض و مقاومت در برابر نظام
شاهی بر فراز بامها میکشانید؟ آیا میتوان گفت مردم در آغوش کشیدن "آزادی"
را هدف و سوی خود قرار داده بودند و از فریاد الله اکبر استفاده ی ابزاری میکردند؟
اگر چنین استدلالی هم وجود داشت تنها میتوانست در احساس و عواطف پخته شده باشد، نه
در خرد و محاسبه ی عقلانی. زیرا که وسیله ی برگزیده، فریاد الله اکبر، هرگز مردم
را به مقصد ی که در پی آن بودند، نمیرساند. در چنین صورتی بدشوراری میتوان اتهام
فریبکاری را به آیت الله خمینی، مرد دین و ایمان و بظاهر وارسته، رهبر انقلاب،
نسبت داد. که با خدعه و نیرنگ، با قول و قرار مبنی بر تایید و تصدیق آزادی ها برای
تمامی مخالفین، از جمله کمونیست ها، "مردم آزادیخواه " و "آزادی
طلب " را فریفته، بجای آنکه یک جامعه ی آزاد و دمکراتیک بسازد، به قم رفته و
به حفظ دین بپردازد و به عهد خود وفادار بماند، آمد و بنیان حکومت ولایت مطلقه ی
فقیه و یا استبداد مضاعف دین و قدرت را پی ریزی نمود. پس اگر استبداد باز گشته
است، بآن دلیل است که مردم را فریب آیت
الله خمینی را خوردند: قول آزادی داد اما دیکتاتوری به ارمغان آوردد.
در اینکه قشر دینکاران، یا قشری که اخیرا در تظاهرات
مردمی "مفتخوار" شناخته شده اند، آنان که در پی اجتهاد، عمر خود را در
درون حوزه های علمیه میگذرانند، از جمله آیت الله خمینی، فریبکار و از دروغ گویان
بزرگ تاریخ هستند، مجادله ای نیست. اما، خمینی بر قله ی قدرت صعود نکرد بآن دلیل
که قول دروغین در باره آزادی و احترام به حقوق بشر داده بود و مردم را فریفته بود،
برهانی که بسیاری از تحلیلگرانی بومی در توجیه بازگشت استبداد بکار میگیرند. باور
به این اتهام تاریخی به خمینی، نسبت تعهدد بآزادی بوی و آنرا علت ظهور استبداد دین
و قدرت خواندن، باوری ست که باید با شک و تردید بآن نگریست. زیرا که این باور
بیشتر افسانه است تا بیان واقعیت، به همین دلیل هم براحتی
پذیرفته میشود. چرا که وجدان ما را آسوده نگاه میدارد. که گناه از ما نبود که
خریدار جنس تقلبی بودیم. این فروشنده بود که در تقلب بسیار ماهر بود. این بدان
معنا ست که در تعبیر و تفسیر تاریخ و یا بازگشت دو باره نه استبداد بلکه استبداد
مضاعف دین و قدرت به تحریف واقعیت میپردازیم. خواستهای خود را بجای واقعیت می
نشانیم. آنها که تاریخ را به یک قول و قرار دروغین تقلیل میدهند، بخود همچون قربانی ای زبان بسته و بی گناهی
مینگرند که قربانی دروغگویی یک رهبر شده اند، نه قربانی ساده لوحی و فرصت طلبی خود
و همچنین حرص و آز قدرت.
واقعیت،
اما، آن است که قول و قرار خمینی مبنی بر پاس داشت آزادی، از قصد و نیت فریب مردم
ایران بر نخواسته است. چرا که فریب خورده را نیازی به فریب نیست. فریب خمینی ریشه
در دین دارد نه در سیاست، در سرگذشت رشد و نمو اسلام باوری، بعنوان یکی از ضروری
ترین انگیزه های زندگی بشری. مضاف بر این، آزادی های سیاسی، تکثر احزاب و حتی
برخورداری کمونیست ها از آزادی را نباید بازتاب یک فریب خواند، بلکه باید بر خاسته
از آنچه در نزد خمینی آزادی تلقی میشده است، دانست. البته مطبوعات و سازمان ها و
احزاب سیاسی از سخنان خمینی مبنی بر عدم مخالفت وی با آزادی، تعبیر خود را ارائه
میداند و هنوز هم میدهند، نه لزوما بر اساس فهم و درک خمینی از آزادی.
خمینی هرگز فکر نمیکرد که اسلام اصلا هیچ تضاد و
خصومتی با آزادی داشته باشد. آزادی از دیدگاه خمینی چیزی نمیتواند باشد مگر آزادی
در "تسلیم" و "اطاعت." خمینی بر این باور، ایمان راسخ داشت که
اسلام برای ابنای بشر چیزی بجز آزادی نیاورده است، اما، آزادی در اطاعت. آزادی را
الله به بشر اهدا فرموده است که با تسلیم شدن به احکام الهی به انسانیت برسد. بدین
لحاظ بود که خمینی، آزادی را حتی به " مشرکین " و "منافقین "
هم اهدا نمود. این فریاد الله اکبر مردم
بر فراز پشت بام ها در سیاهی شب ها بود که بگوش خمینی رسیده بود، نه آوای "زنده
باد آزادی." او مجبور نبود که برای جلب حمایت مردم و کسب قدرت از آزادی سخن
براند. اگر راند منظورش آزادی اسلامی بود که اگر هم فهمی از آن وجود داشت، بعید
بنظر میرسد که آنرا میتوانست بر سر زبان خود جاری سازد. به جرات میتوان گفت تا
زمانیکه بخاک فرانسه وارد شود، آزادی در قاموس خمینی مفهومی بیگانه بود. تا آن
زمان نه پرسشی در باره آزادی از او شده بود و نه مجبور بود در باره ی آن چیزی
بگوید. گفتمان خمینی نشان میدهد که او هرگز به آزادی نیاندیشیده بود. وقتی در نجف
و در باره ی حکومت اسلامی درس میگفت، در باره نظم الهی سخن میراند، در باره نظم
فرمانروایی و فرمانبری، نه رابطه ی انسان و آزادی. شاگردانش هم کوچکترین کنجکاوی
ای در این باره نداشتند، آرمان آنها، تسلیم بود و اطاعت.
در پاریس بود که خمینی خود را از بند و زنجیر صدام
حسین، رها یافته و مواجهه با آزادی میدید. مطبوعات و خبرنگاران جهان بسوی او
شتافتند که در باره ی چیزی ا ز او سوال کنند که درمورد آن چیزی نمیدانست، و
هرگز در تمام دوران اجتهاد با آن برخورد نکرده بوده است. اما او هرگز تردیدی نداشت
که آزادی واقعی را فقط میتوان در دامن اسلام یافت. تنها خمینی و پیروان او نیستند
که آزادی را یک فرآورده ی اسلامی تصور نموده و اسلام را با آزادی آشتی پذیر میدانند. بسیاری از اصلاح
طلبان هم اکنون به همزیستی مسالمت آمیز اسلام و آزادی، باور دارند. آزادی از منظر
اصلاحطلبان نو، نمکی ست که آش شله قلمکار ولایت و ریاست بران احتیاج دارد. البته
که چنین آمیزشی میتواند امکان پذیر باشد اگر دستگاه عریض و طویل حوزه های علمیه
وجود نداشت و نیز اگر دین در دل مردم جای داشت، نه بر سرمنبرقدرت، منشا خشونت و
بیرحمی، اگر دین خصوصی و شخصی بود و نه مصون
از نقد و نفی.
خمینی در سخنرانی معروف خود، پس از ورود خود به
ایران، در بهشت زهرا، همان سخنرانی ای که در آن قول آزادی میدهد و قرار مجانی کردن
آب و برق را اعلام میکند، نشان داد که نگاه او به مردم ایران، نگاه یک ارباب است
به رعیت. او اگر مردم ایران را چیزی بیشتر از رعیت می انگاشت خطاب به آنان هرگز
نمی گفت که "ما شما را انسان میکنیم،" چنانکه گویی مردم همه ی عمر خود
را در حیوانیت بسر برده بودند. او به موجوداتی قول میداد که در اندیشه اش تا انسان
شدن فرسنگها فاصله داشتند. البته افزودن "به شما عظمت میبخشیم" در پیوست شما را انسان میکنیم، از خامی و خشونت
نفهته در سخنان "ارباب" خمیهی هیچ نمیکاهد. اگر خمینی خود را در آن مقطع
زمانی،خدای یکتا و یگانه، همچون الله نمیدید، اما، چیزی طول نکشید که حکومت الله
را بر روی زمین برپا نمود، حکومتی دشمن آشتی ناپذیر آزادی.
واقعیت، اما، این است که مردم قول و قرار خمینی را
مبنی بر آزادی و رایگان سازی آب و برق و غیره را شنیدند، ولی توهین او را نشنیده
گرفتند. چرا که توهین بزبان زهد و تقدس، تواضع آورد و فروتنی و حواس پنجگانه را
بخواب میبرد. آنچه در اینجا دارای اهمیت است، آنست که نگاه خمینی به انسان و آزادی
های انسان، نگاهی ست بر خاسته از اصل و اصول اسلام. هرچه بیشتر و عمیق تر خود را
به بند و زنجیر احکام شرعی ببندی، و خود را در عبودیت غرق نمایی، انسان والا تر
وآزادتری هستی. و بر عکس اگر خود را از باور به اسطوره ها و افسانه، احکام کهنه و
زنگ زده ی دین، آزاد سازی به حیوان نزدیک تری شوی. خمینی سخت بر این باور بود که
شاه زنجیر شریعت را از دست و پای مردم بر گرفته و آنان را آزاد ساخته و به حیوان
تبدیل کرده بود. به این دلیل بود که او در نظر داشت از ما ایرانیان انسان بسازد، تا از حیوانیت دست
برداریم، دل از مادیات برکنیم و ترک "اباحیگری" و "لذت جویی"
کنیم.
ظهور این ابر شوم و سیاه بر آسمان ایران، البته که
آزادیخواهی مردم ایران را نیز بزیر سوال میبرد.یعنی که آزادی خواهی بیشتر از سر
تعارف و مقابله بر مردم ایران نسبت داده میشود. چون فرض بر آن است که خمینی مردمی را فریفته است
که آزادیخواه بوده اند. که مطالبات مردم، آزادی خواه بود ه است و به همین دلیل
خمینی خیلی زیرکانه با مطالبات مردم خود را همراه کرده و بعدا بر دوش همین دروغگویی ها به قدرت رسید.
امروز، اما، باید بپرسیم که چه میشد اگر در روزگاری
که به فروپاشی نظام شاهی انجامید، "مردم آزادیخواه " ایران بر فراز
بامها، در دل شبهای تاریک، بجای الله اکبر، فریاد بر میآوردند "زنده باد
آزادی؟ " آیا دچار همین سیه بختی
میشدیم؟ یعنی نتیجه، زیاد تفاوتی نداشت؟ همچنان روزگاری تیره و تار داشتیم؟ در این
مورد میتوان به حدس و گمان پرداخت. اما واقعیت آن است که مردم به افسانه الله اکبر
باوری دیرینه داشتند و هنوز هم دارند، باوری که از نیاکان خود بارث برده اند. مردم
ایران شیفته ی امام خمینی نشده بودند بان دلیل
که او مظهر آزادی بود. بل بآن دلیل بود که او بر عکس شاه نماد تقدس بود و
قدرت، نماد زهد و تقوا بود و جذبه و هیبت. مردم او را جلوه ی "رب العالمین
" میدیدند. اگر بودند کسانی که آمدن تاریکی و ظلمت و یا ظهور استبداد مخوف
مضاعف دین و قدرت را میدیدند، یا سکوت نمودند و یا کسی صدای شان را نشنید.
بعبارت دیگر، مردمی که در دامن ارزشها اسلامی پرورش
می یابند و به افسانه های الله اکبر و لا اله الا الله باور دارند، نمیتوانند با
آنچه نماد یکتایی، نماد قدرت است، احساس بیگانگی کنند و از گشودن آغوش خود بر روی
آن خود داری کنند. مردم به تسلیم و اطاعت خو گرفته اند نه اصل و اصول آزادی. دین
اسلام، انسان را بسوی آزادی فرا نمی خواند، بلکه فراخوانی ست بسوی تسلیم و اطاعت.
نیاز به آزادی در چنین شرایطی اگر بروید، نمیتوان انتظار داشت که روزی به باروری
برسد، بویژه اگر آزادی اساسا به یک مفهوم منفی و زیانبار تعریف و تبیین بشود،
پدیده ای غربی، فساد زا و انحطاط آور، ، موجب بی بند و باری و کفرگرایی و تباهی.
اما تنها
مردم عادی نبودند، بیگانه با آزادی. روشنفکران، هنرمندان، دگر اندیشان، سازمان ها
و احزاب سیاسی و دانشجویی نیز توجه چندانی
به مسئله ی آزادی نداشتند. جلال آل احمد با قلمی تیز و دیدی انتقادی و
تاثیر گذار، اندیشه ی "غربزدگی " را قبل از امام شدن خمینی به فرهنگ و
ادبیات ارائه نموده بود، عارضه ای که بنظر او اصالت ملی و دینی ما را تهدید میکرد.
به استقبال غربزدگی، کی بود که نشتابید. درد شناسایی شده بود. حال آنکه سخن
غربزدگی، سخن تایید و تصدیق بازگشت به دین و سنت بود و نه آزادی. این سخن آزادی
ستیز غربزدگی بودکه نفوذ و تاثیر عمیقتر یافت. در نتیجه غربزدگی، در واقع، سخن از
آزادی را هرچه بیشتر دشوار ساخت. دکتر علی
شریعتی، مجتهد مدرن و تحصیل کرده دانشگاه سوربن فرانسه، وقتی اسلام گرایی را در
دانشگاه ها مد کرده بود، در باره ی آزادی که داد سخن نمیداد. او، هم با نظام
سرمایه داری در ستیز بود و هم با مارکسیسم. در منظر او "تشیع سرخ "جهاد،"
"شهادت،" و "شیعه ی علوی"، ناجی مسلمانان ایران و جهان بود.
سینما گران تجاری را که باید معماران اصلی فرهنگ توده ای خواند، بازگشت به سنت
بعنوان راه نجات از کجروی ها و فساد اخلاقی را
به نمایش در میآوردند و تعصب و غیرت را میستودند. فیلم قیصر بکارگردانی
مسعود کیمیایی و بازیگری بهروز وثوقی، ناصر ملک مطیعی و پوری بنایی را میتوان آغاز
دینی شدن فرهنگ توده ای تلقی نمود. عدم حضور آزادی در ادبیات و فرهنگ را باید ناشی
از ظهور اسلامگرایی، زمینه ساز ظهور امامت و ولایت و یا استبداد مضاعف دین و قدرت
دانست در بهبوحه شتاب بسوی تمدن غرب.
اسلام گرایی، نه آزادیخواهی، در حالی رشد و توسعه
نموده و در داخل و خارج روشنفکران و دانشجویان را بخود جلب میکرد که جامعه ی ایران
تحت حکومت شاهی بسوی غرب و تجدد خواهی، شتاب گرفته بود. در این میان ملی گرایان و
مارکسیست ها نیز درگیر مبارزه با نظام سرمایه داری جهانی و امپریالیسم بودند.
آزادی و اندیشه به آزادی، بعنوان یک پدیده ی بورژوایی محکوم میگردید. به جرات
میتوان گفت که مارکسیست لنینیست های انقلابی کمتر از اسلام گرایان، آزادی ستیز
نبوده اند. بنگرید که چه کسانی محمد مسعود، ناشر "مرد امروز،" قهرمان
آزادی بیان را بقتل رساندند. تجربه شوری و اروپای شرقی و چین نشان میداد که
سوسیالیسم و آزادی نیز باهم دشمنی های بسیار دارند، کشورهایی که مارکسیست های بومی
از آنها آموزش و الهام میگرفتند. حزب توده، پایه گذار کمونیسم در ایران که رسما
خود را بخشی از حزب کمونیست شوروی میدانست، خدمتگزار اجنبی بود، نه آزادی. انقلابیون
چپ همآنقدر میتوانستند دل برای آزادی بسوزانند که احزاب کمونیست کشورهای
سوسیالیستی.
بنابراین، نمیتوان آزادیخواه بود و بطور مداوم در
امتداد تاریخ استبداد را تولید و باز تولید نمود. استبداد از بسیاری چیزها ریشه
میگیرد، ولی ریشه ی اصلی آن را باید در دین اسلام یافت. یکی از وجوه بارز کشورهای
اسلامی، عدم آزادی ست و سلطه استبداد که قدمتی 1400 ساله، اگر نه 2500 ساله در
کشور ما، برطبق برخی از محققیق تاریخ باستانی. بنابراین، نظام استبدادی در تاریخ
ما پیشین است نسبت به ظهور بورژوازی و استعمار خارجی و امپریالیسم جهانی. ما در
نظام استبدادی زاده میشویم و با ارزش های استبداد زا و باور به احکام تغییر ناپذیر
الهی، به بلوغ و سپس سنین پیری میرسیم. پس سنجیده آن است که نیم نگاهی هم به شناخت
خود و مردم خود بیاندازیم، قبل از آنکه تیره بختی ها سیه روزی زمان حال را ناشی از قول و قرار های دروغین خمینی بدانیم،
به خود بازگردیم و به کیستی و چیستی خود بنگریم که در دامن چه ارزشها و باورهایی
پرورش یافته ایم. به قضاوت بنشینیم که این خوی آزادی در ما بوده است و یا خوی استبداد،
کدام بوده است سبب مصیبت و تاریکی. بدون آگاهی باین "استبداد خوئی" و
مبارزه با آن بازگشت استبداد پس از فروپاشی حکومت دین، چندان تعجب آور نخواهد بود.
واقعیت آن است که ما ایرانیان شیفته ی آزادی هستیم
با خوی استبدادی. این است که به آزادی عشق میورزیم، اما تحمل دگر اندیش و دگر باور
و دگر باش و استبداد شکن و دین ستیز را نداریم. از فروپاشی نظام ارزشی و اخلاقی
شریعت اسلامی که استبداد زا ست به هراس افتیم، بجای آنکه به نشر ازادی بپردازیم،
به بهانه های مختلف به سانسور نقد دین در گفتمان خود میپردازیم، آنهم نه در دامن
خفقان و خفگی حاکم بر داخل بلکه در سرزمین غرب، و در دامن آزادی، آنهم به بهانه
های قواعد اختراعی. این بدان معنا ست که اگر در دامن آزادی خوی استبدادی ما را فرو
نمیگذارد، چه انتظاری میتوان داشت از مردمی که گلوگاه شان را چنگال خفقان فشرده
است. شاید که این خود نگری، ما را از این واقعیت آگاه سازد که ستیز و خصومت نهادینه شده در ما نسبت به آزادی
ست که استبداد را تولید و دوباره باز تولید میکند. از رو در رویی با این واقعیت
نباید بخود هراس دهیم بلکه باید برای بر انداختن نظام ارزشها و باورهای استبداد زا
بپا خیزیم. چرا که آنچه که امروز بر ما سلطه افکنده است، ساخته ی دست مردم ایران است
و تنها با تغییر و دگرگونی مردم است. که ایران تغییر میابد و دگرگون میشود.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر