صفحات

۱۳۹۷ خرداد ۲۹, سه‌شنبه

پاسخ تاريخی يک شاهزاده به يک برنامه ساز کنجکاو

اسماعيل نوری علا

سه شنبهء گذشته، مهدی فلاحتی، مرا در خانهء شاهزاده رضا پهلوی بکلی غافلگير کرد، آنجا که خطاب به شاهزاده گفت: «...به صراحت از شما سئوال می کنم: شما سلطنت طلب هستید یا جمهوری خواه؟»(*) و شايد خودش هم نمی توانست تصور کند که، با اين پرسش ساده، پاسخی را طلبيده است که چهل سال است در کلام اين شاهزاده برای فرصت مناسبی در انتظار نشسته و هرگز صراحت دلخواه او را بخود نيافته است.

صراحتی که می گويم نه به معنای آن است که سخنی بسيار روشن و بی ابهام بيان شده بشود. نه. شاهزاده معمولاً سخن نامبهم کمتر می گويد مگر اينکه بر موضوع صحبتی که در جريان است اشراف و تسلط کافی نداشته و ناچار شده باشد در مورد آن موضوع مطالبی را بيان کند.

او اما، طی 40 سال زندگی در غربت، ديگر آن جوان نازک اندام ساده ای نيست که در قاهره قرآن به دست اش دادند و سوگند شاهی را از دهان او ستاندند. خودش در همين گفتگو با مهدی فلاحتی می گويد: «از آن زمان نزدیک 39 سال می گذرد. من آن موقع 20 سال سن داشتم و تجربه بسیار کم، امروز 57 سالم است، با یک کوله بار تجربه، اندیشه، صحبت، تفکر و دیالوگ.در حباب که زندگی نکرده ام!» و همين تجربه و انديشه و... به او آموخته است که چگونه هم صريح حرف بزند و هم (اگر از نظر درباريان جسارت نباشد و فقط توسل نويسنده ای به ضرب المثلی باشد) دم به تله ندهد. 

در اين مواقع راه حل هم نوعی حرف درست زدن در موارد مختلف است اما عدم ارائهء يک «نظريهء منسجم و درست بهم بافته شده». يعنی او می تواند در مورد هر مقولهء منفردی سخنان شيرين و دلگرم کننده بگويد اما توی شنونده بالاخره نمی توانی در انتها به يک «ساختار منسجم» برسی که همهء آن تکه های پراکنده را در چينشی روشن به يک نظريهء قابل اتکاء تبديل کند.

معمولاً اينگونه سخن گفتنِ صريح اما پراکنده موجب آن هم می شود که کمتر جمله ای از چنين گوينده ای در ذهن تاريخ ماندگار شود. سخنان ماندگار از آن کسی است که در عمل توانسته باشد خيلی تکليف ها را روشن کرده، خيلی درها را بسته، خيلی پنجره ها را گشوده، و حرفی را زده باشد که انکار و دورزدن در آن تقريباً ناممکن باشد.

آن روز هم مثل اين بود که شاهزاده بالاخره تصميم اش را گرفته است و می خواهد حرفی را بزند که دارای ماهيتی ماندگار و تاريخی است؛ يعنی می خواهد به چهل سال سردرگمی و هر روز از شاخه ای به شاخه ای پريدن، و از مصلحتی به مصلحتی رو کردن، پايان دهد. و اين فرصت درست در نيمهء آن مصاحبه پيش می آيد.

برويد تا آنجاي مصاحبه را تماشا کنيد: هيچ حرف تازه، هيچ تحليل برق پران، و هيچ موضع گيری غافلگير کننده ای در حرف ها وجود ندارد. انگار شاهزاده موظف شده باشد که آنقدر جملات هزار بار تکرار شده ای را بگويد تا وقت مصاحبه تمام شود و مهدی فلاحتی و فيلمبردار و صدابردار صدای امريکا خانه را ترک کنند تا او نفس راحتی بکشد، کراوات اش را باز کند. کت اش را - که کمی برايش تنگ شده - در آورد و...

اما در آن لحظهء ميانی مصاحبه، مهدی، بی آنکه واکنش خاصی را پيش بينی کرده باشد، توپ اش را شليک می کند: از نوهء دو پادشاه ايران، از وليعهد محمدرضا شاه، از شاهزاد رضا پهلوی، و از کسی که برخی ها تعظيم کنان اعليحضرت همايونی اش می خوانند می پرسد: «شما سلطنت طلب هستید یا جمهوری خواه؟»

آخر اين هم شد سئوال؟ آيا مهدی قصد کرده که شاهزاده را بجائی بکشاند که درهء بين خود و جمهوريخواهان را عميق تر از هميشه کند؟ که بگويد که نه تنها سلطنت طلب (که با خواستاری پادشاهی پارلمانی فرق دارد) است بلکه خودش را سلطان السلاطين هم می داند و جمهوری را به پشيزی نمی خرد.

شاهزاده اما کمی روی صندلی اش جابجا می شود. مثل اينکه صبح که می خواسته ريش بتراشد و برای آمدن مهدی فلاحتی آماده شود، همان جلوی آينه تصميم اش را گرفته باشد: مرگ يکبار و شيون يکبار!

***

شايد سخنانی که شاهزاده در اين نيمهء دوم مصاحبه می گويد هيچ کدام تازگی نداشته باشند. و او هر تکه اش را در جائی و در گهر فتگوئی و به هر زبانی که می داند گفته باشد. اما امروز قرار است اين تکه ها را در يک «مجموعهء منسجم نظری» جمع آوری کند و چهارچوب مراجعه ای را، بخصوص به آنانی که چشم اميد بر اقدامات او دوخته اند، ارائه دهد که ديگر نمی توانی هر پاسخی را که تو دل ات می خواهد از آن بيرون بکشی. و اين پاسخی است هم شخصی و هم عمومی، هم اجتماعی و هم سياسی. و من برای درک انسجام درونی آن ناگزيرم برخی فراز هايش را از لحاظ زمان بيان شان پس و پيش کنم تا سخنم را رسانده باشم.



او نخست از موضع شخصی خود می گويد: «من الزاماً اعتقادی به این (پادشاهی) یا به آن (جمهوری) ندارم». ... «در خون رگ های من هم الزاماً خون سلطنتی نیست. یادتان نرود، پدربزرگ من، رضا شاهی که همه می گویند روحت شاد، می خواستند مملکت ما نظام جمهوری باشد. بنابراین من وارد این بحث نمی شوم برای اینکه این فراتر از این است که بتوانم شخصاً نظر بدهم یا تعیین کننده باشم».

و سپس موضع عمومی مطرح می کند: «این سئوال را باید مردم ایران پاسخ بدهند که آیا وجود یک نهاد فرا مسلکی، غیر سیاسی، بعنوان یک سمبل وحدت کشور، همچنان برای مملکتضروری است یا نیست؟ این سئوال را باید از مردم کرد».

و در اين کلمات سعی می کند تعريف جامع و مانع اش را از «پادشاهی» مورد نظرش تکرار کند: «یک نهاد فرا مسلکی، غیر سیاسی، بعنوان یک سمبل وحدت کشور».

او اما در همين جا است که ما را بوجود «امر سومی در فراسوی پادشاهی و جمهوری» نيز رجوع داده و می گويد: «چه کسی است که با جمهوریت مخالفت داشته باشد؟ من کوچک ترین مخالفتی با جمهوریت ندارم».

و تصور خود از جمهوريت و موقعيت پادشاه در آن را چنين تشريح می کند:

- «هیچ مقام مسئولی که تصمیم گیر باشد، نمی تواند غیر منتخب باشد... [اين] يعنی پاسخگویی در مقابل انتخاب مردم». «شما مثلاً کاندید می شوید بعنوان رئیس جمهور یا نخست وزیر، رأی می آورید و در مقابل این رأیی که آورده اید پاسخگو هستید». پس، «اگر نهايتاً قرار باشد نظام پادشاهی شکل آیندهء نظام باشد ... نمی تواند هیچ چیزی به غیر از آنچه که شبیه آن را مثلا در سوئد یا در هلند و ژاپن می بینیم باشد»... يعنی: «اگر بگوئید ما می توانیم یک پادشاهی در مملکت داشته باشیم که جزء فرهنگ کشور ما است و می نشیند آن بالا، مثل پادشاه سوئد یا ژاپن یا ملکهء الیزابت، و کاری به سیاست ندارند، یک نفوذی از نظر فکر دارد، ولی قانون اساسی مشخصاً این وظیفه را بعهدهء آن مقام نگذاشته در آن مملکت، آن وقت شاید معنی پیدا کند».

و می داند آنهائی که همچنان در حسرت ديدار مجدد «چکمه های رضا شاه بزرگ» مانده اند از اين عبارت «پادشاه غير مسئول» چندش شان می شود. اما او آنان را بيش از همه می شناسد و چهل سال است «اعليحضرت؛ اعليحضرت» شان شنيده و استدلال شان را می داند. در اشاره به آنها است که می گويد:

«بعضی هستند که می گویند: "ما یک پادشاهی را که مسئولیتی نداشته باشد و تصمیم گیر هم نباشد می خواهیم چه کار؟! نه! پادشاه باید یک سری مسئولیت ها داشته باشد". اینجاست که من مشگل پیدا می کنم. چون می دانم عاقبت آن چیست. چون می دانم این فرهنگ بت سازی و دیکتاتور تراشی در آخر سر مسئله را منحرف خواهد کرد. ... و من اولین کسی خواهم بود که با اين سیستم مخالفت خواهم کرد».

سپس، چشم در چشم رسولی که قرار است پيغام تاريخی اش را برای همگان ببرد، نگريسته و می گويد:

اما «اگر واقعاً بهتر از من برای ادارهء امور مملکت پیدا نمی کنید، بگوئید بیا و بشو رئیس جمهور، من هم کاندیدا بشوم». و «اگر می گوئید نه، ما پادشاه می خواهیم و شما آنجا باشيد بعنوان سمبل، و ما می رویم انتخابات برگزار می کنیم، دولت تشکیل می دهیم، نخست وزیر انتخاب می کنیم» بايد غيرمسئول بودن اش را هم بپذيريد...

می گويد: «این سئوالی است که از طرفداران نظام پادشاهی می کنم که: "کدام نظام پادشاهی؟ اگر می گوئید که ما یک تصمیم گیر می خواهیم که مسئول باشد، بروید دنبال جمهوری! پادشاهی جواب شما نیست! اگر نظام پادشاهی می خواهید بسیار خوب، اما به شرطی که مقام پادشاه کوچکترین وظیفهء اجرایی نداشته باشد».

و اقرار می کند که بسياری از طرفداران او ربطی بين به اصطلاح «حفظ نهاد تاريخی پادشاهی» و شخص رضا پهلوی نمی بينند و بيشتر با خود او کار دارند: «امروز وقتی که با یک هم میهن خودم صحبت می کنم، بخصوص تیپ جوان، من را الزاماً بعنوان پادشاه قانونی (که سلطنت طلب ها به آن اعتقاد دارند) [نمی شناسند]. خیلی هم هستند که جمهور خواه هستند و می گویند «ما اصلاً شما را به خاطر افکار شما طرفدار هستیم نه به خاطر کسی که هستید، فردا شما هم رئیس جمهور بشوید».

***

حال که چهارچوب نظری خاصی که فکر می کنم از اين پس حرکات و سکنات و بيانات شاهزاده رضا پهلوی را شکل خواهد داد مشخص شده، با توجه به اينکه در اين مسير ديگر بازگشتی (مثلاً به سوی باور به پادشاهی مداخله کننده در امور جاری مملکت) ممکن نيست، می توان به نتايج عملی اين انديشه ها در صحنهء سياست ورزی روزمرهء اپوزيسيون نيز پرداخت. در اين مورد با ذکر چند نکته مقاله را به پايان می برم:

- شاهزاده رضا پهلوی پادشاهی کردن را با حکومت کردن يکی نمی گيرد و می گويد: «من اصلاً دغدغهء حکومت ندارم» ... «من به هر فرم پادشاهی اعتقاد ندارم» ... «اگر بتوانیم یک پادشاهی سمبلیک داشته باشیم، آن موقع می گویم پنجاه پنجاه است ... وگرنه اساس جمهوریت است».

- و در اوصاف اين «جمهوريت» است که پی می بري او، در واقع، قائل بوجود احتمالی دو نوع «رياست» همزمان در کشور است، يکی نمادين و غيرمسئول و ديگری اجرائی و مسئول؛ و تداخل بين آنها را هم قبول ندارد. و اين يعنی رجوع به چهارچوب انقلاب مشروطهء بيش از صد سال پيش، به فورماسيون حکومت در کشورهای کهن، چه در شکل پادشاهی و چه در شکل جمهوری، و اما در همه حال در ساختاری مبتنی بر «جمهوريت».

- نيز يادآور می شود که وقتی در مملکتی «رئيس غيرمسئول» تبديل به «رئيس مسئول» شود چه بلائی به سر آن کشور می آيد. امير عباس هويدا، نخست وزير شاه سابق ايران، اغلب سفارش می کرد که «به اعليحضرت نگوئيد "شخص اول کشور" چرا که در اين کشور "شخص دومی" وجود ندارد». و شاهزاده رضا پهلوی گوئی به همان سخنان توجه دارد وقتی که می گويد: «یک پادشاهی در زمانی وارد کار شد به نام محمدرضا شاه پهلوی، فرستادند اش به سویس تحصیل بکند، و در بازگشت با یک فکر غربی مدرن آزاد عدالت اجتماعی وارد شد. بیشتر سیاست های پدرم فکر کنم خیلی هايش جنبه های سوسیالیستی مدرن داشت. ولی آمدند هی کشدندش به کار، طوری شد که آن پادشاه آخر سر شد تصمیم گیر نهایی، تمام آسیب پذیری ها به گردن او افتاد. آخر سر هم هر کسی با سیاست های دولت مخالف بود مجبور بود با خود شاه درگیر شود. خوب معلوم است که کار آخر به اینجا می رسد».

بدينسان، از نظر نويسندهء اين خطوط، شاهزاد در يک قدمی اعمال توسعی بزرگ به انديشه های سياسی خويش است و آن اينکه توضيح دهد چگونه در زير سقف «جمهوريت» تفاوت های عميق و تاريخی «پادشاهی» و «جمهوری» نيز به تدريج می تواند کمرنگ شده و جای خود را به سيستمی دهد که جايگزين گزينه های «يا اين يا آن» شده و در بين اين دو «شکل» تفاوتی جز در نام باقی نگذرد.

بد نيست اگر اين نکته را بصورت يک پرسش هم مطرح کنم؟ آيا چگونه می توان از تفاوت های پادشاهی و جمهوری چنان کاست که در پايان کار هر دو شکل فقط بر متن «جمهوريتِ رژيم» اهميت داشته و باقی ماندنی شوند؟

شاهزاده تنها همين يک گام را برنداشته است و هنوز پادشاهی را فقط نمادين و در متن سيستمی «دو رياستی» می خواهد اما توجه نمی کند که شکل «جمهوری نمادين» هم می تواند در همان سيستم دو رياستی (مثل هند و آلمان) متحقق شده و تفاوت بين پادشاهی و جمهوری را به حداقل تقليل دهد.

بهر حال وظيفه دارم بگويم: «آفرين شاهزاده، گل کاشتی!»

دنور - 26 خرداد 1397 - 16ژوئن 2018
منبع : جنبش سکولار دموکراسی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر