صفحات

۱۳۹۶ آذر ۲۵, شنبه

شکست تاریخی انقلاب اسلامی در آینۀ انقلاب مشروطه


فرخنده مدرّس

 بزرگترین امتیاز مشروطه‌خواهان، غریزه ایراندوستی و ارادۀ خلل‌ناپذیرشان در حفظ کشور و ملت، «ایستادن در سمت درست تاریخ» بود، که خرد و آزادی، روح آنست. درست برخلاف روشنفکری دهه‌های انقلاب اسلامی، که مخالف و مخل آزادی بود و در بی‌خردی در صف غلط ایستاد و به پارگین تاریخ سقوط کرد و گرفتار شد. ‌

100Sal
‌ ‌
آینه چون نقش تو بنمود راست‌   ‌ خودشکن، آینه شکستن خطاست
دهه‌هایی‌ست که آهنگ «شکست مشروطیت» در گوش ایرانیان می‌پیچد، اما این ملت هنوز از بند دلبستگی انقلاب مشروطه رها نشده و تأثیر دستاوردهای آن را از دست نداده است. به رغم همۀ «ناکامی‌ها» هنوز آرزوی زندگی در آرمان‌های مشروطیت در دلها نمرده است.
سال‌های دراز «شکست مشروطه» همچون شعار و ابزار مبارزۀ سیاسی مورد خلط و سودجویی قرار گرفت و در غوغای بالاگیرندۀ آن، اراده‌های دفاع از آرمان‌ها و بیش از آن در دفاع از دستاوردهای مشروطه‌خواهی سست، چشم‌ها از آن برداشته شد. به موازات سستی گرفتن اراده‌ها، جعل «غرب‌زدگی» و سرازیر شدن زهرآب آن به آسیاب تبلیغات ضد مشروطیت و آکندن ناسزای «غرب‌زدگی» توسط روشنفکری ضد اندیشۀ تجدد بر هر چیز و هر کس که بویی از مشروطه و مشروطه‌خواهی می‌داد، زمین دفاع از دستاوردهای مشروطه خشکانده شد. با بالا گرفتن موج اسلامگرایی و ستیز با ایدۀ مشروطیت در قالب ضدیت با تمدن غرب، که به دهان روشنفکری مارکسیست و ضد امپریالیست آب می‌انداخت، زمینه‌های «پیروزی» انقلاب اسلامی فراهم آمد. پس از آن، هر آنچه از دستاورد، در دوره‌های مختلف مشروطیت، از «عهدۀ یک جامعۀ بی‌اسباب و ابزار برآمده بود»، به زیر پا افتاد و سعی وثیقی در بازگشت به مناسبات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی پیش از انقلاب مشروطه صورت گرفت. با «پیروزی» انقلاب اسلامی، مشروطیت در ایران، به قول داریوش همایون «یک دور را به دشمنان هرچه آزادی و ترقی است باخت.»
با انقلاب بهمن ۵۷ که در اصل اتحادی میان دشمنان آزادی و ترقی بود، قوای مذهبی، اعم از سنتی و انقلابی، به رهبری اسلامگرایی سیاسی، «فرصت برهم زدن آرایش و تعادل نیروها را به سود خود بدست آورد… این یک فرصت تاریخی بود که به اسلامیان داده شد که حقیقت اسلام را به عنوان یک شیوۀ کشورداری تجربه کنند و به جهانیان نشان دهند.» اما از این فرصت و از «پیروزی» انقلابی و از غلبۀ حکومت اسلامی بر پایۀ قانون اساسی اسلامی ـ شیعی مبتنی بر ولایت فقیه دیری نگذشت و حتا به یک دهه نکشید، که پروندۀ «شکست مشروطیت» گشوده و پرسش‌ها از علل و عوامل این «شکست» در مقابل آن «پیروزی» از هر سو، به نشانۀ ناآرامی «روان‌های درگیر در بحران» سرازیر و تلاش برای یافتن پاسخ آغاز گردید. البته سیر تأملات تاریخی و نظریه‌های روشنگرانه در توضیح «شکست مشروطه» در برابر «پیروزی انقلاب اسلامی» تنها به تاریخ این دو انقلاب محدود نماند و بسرعت راه به اعماق تاریخ ایران برد و به سحرگاه آن، به «مطلع» فرهنگ و هویت ایرانی و «احیای» چندبارۀ سرزمینی، سیاسی و فرهنگی آن و به ویژه به آغاز «دوران اسلامی ایران» رسید. سیل پرسش از چگونگی این آغاز، چرایی «شکست» ایران در برابر اعراب و چگونگی اسلام آوردن ایرانیان روان گردید.
هرچند نظرها در بارۀ تاریخ ایران و شکست‌های پی درپی آن و تحلیل‌ها در بارۀ «شکست مشروطه»، یکسان نیست و پاسخ‌ها در برابر پرسش از علل و ماهیت این «شکست»‌ها گوناگونند، اما نکته‌ای که در نگاه جامع بدین تحلیل‌ها و پاسخ‌ها از نظرها بیرون نمانده؛ نقطۀ عزیمتِ مشترک و محل تلاقی همۀ آنها در «ژرف‌تر شدن» عقب‌ماندگی ایران و تشدید بحران‌های ناشی از یک حکومت دینی و واپسگرا و سیاست‌های پرآسیب آنست؛ آسیب‌های بسیار و همه سویه‌ و عمیق به ارکان کشور که جبران آنها در آینده‌، که در فرارسیدن تضمین شده‌اش چندان اطمینانی نیست، اسباب و امکاناتی می‌طلبد که اگر از نیاز مشروطه بدانها، برای کامیابی، بیشتر نباشد، به هیچ روی کمتر نخواهد بود.
داریوش همایون نیز عزیمت‌گاه و آغاز تأملاتش در بارۀ علل و عوامل وقوع «پیروزمند» انقلاب اسلامی را، از همان نخستین نوشته‌های دوران تبعید، بر «شکست» گذاشت. او نیز به نظارۀ «شکست مشروطه» در آینۀ «پیروزی» اسلامیان در اتحاد با «روشنفکری» ایران نشست؛ روشنفکری که در نادانی و در ناآگاهی حتا علیه بنیان‌های هستی خویش، که ریشه در مشروطیت داشت، قیام کرده و تیشه به ریشۀ خود نیز زده بود. داریوش همایون نیز به یاری افق گسترده دید و دانش وسیع، نگاه را از «پیروزی» اسلامگرایان و از «شکست مشروطه» به اعماق تاریخ ایران برد. اما شاید بتوان گفت که او از نخستین انگشت شمار اندیشمندان اهل سیاست ایران بود که انقلاب ۵۷ را، از همان لحظۀ «پیروزی» و از همان لحظۀ استقرار نظام «پیروزمند» آن در هیأت حکومت دینی مبتنی بر حاکمیت فقها و ولایت فقیه، نقطۀ «شکست» اسلام سیاسی نامید. او هیأت سیاسی تازه در اوج قدرت و سوار بر همۀ ابزار و امکانات مادی و معنوی کشور و برخوردار از یک قدرت سیاسی بی‌سابقۀ و بی‌نظیر با پشتیبانی گسترده و متکی به «شور و شوق مردمی» و حمایت «انتلکتوئلی»، چه در سطح ملی و چه در سطح جهانی را، از همان آغاز، نیرویی دید که «شکست تاریخی» را بر ناصیه حمل می‌کند.
داریوش همایون در برابر «شکست تاریخی» که آن را، با نگاه در انبان انباشته از کالای فرهنگی و فکری و سیاسی و پیام‌های بوی‌ناک از کهنگی، ایستایی و ناپویایی حکومت اسلامی، دریافته بود، مفهوم «شکست سیاسی» را قرار ‌داد و این مفهوم را برای توضیح وضعیت مشروطیت در ایران که «به زیر افتاده» بود بکار برد و بر توضیح معنای این دو نوع «شکست»، همت گماشت. از جمله در مصاحبه‌ای به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب مشروطه، در پاسخ به پرسشی در بارۀ علت گستردگی رویکرد به مشروطه، به رغم قول متداول و رایج «شکست» آن انقلاب، آورد:
«در تاریخ، ما دوگونه شکست داریم، شکست سیاسی و شکست تاریخی. شکست سیاسی، مغلوب شدن در برابر اوضاع و احوال است؛ و می‌تواند در اوضاع و احوالی دیگر جبران شود. شکست تاریخی مغلوب شدن در برابر زمان است؛ سپری شدن و بی‌موضوع شدن است. انقلاب مشروطه شکستی سیاسی خورد. طرح یا پروژه اصلی آن در سده بیستم ناتمام ماند و در پایان با انقلاب اسلامی ‌به زیر افتاد. ولی طرح مشروطه خواهی زنده است و هنوز در بنیاد خود اعتبار دارد و در نتیجه دچار شکست تاریخی نشده است. برعکس انقلاب اسلامی‌ که پیروزی سیاسی تمام عیار و بسیار کامل‌تری از مشروطه داشت از نظر تاریخی شکست خورده و بی‌موضوع است؛ چیزی جز درس‌های تلخ برای آینده ندارد.»
و بار دیگر، در یکی از سخنرانی‌های خود، به همان تعریف بازگشت و گفت:
«یک وقت در جایی نوشتم که مشروطیت ‌شکست خورد. ولی‌ شکست دو جور است. یک ‌شکست سیاسی داریم و یک ‌شکست تاریخی.‌ شکستی که به حساب می‌آید ‌شکست تاریخی است نه ‌شکست سیاسی. برای ‌اینکه‌ شکست تاریخی بی موضوع‌ شدن است و ‌شکست سیاسی مغلوب ‌شدن در برابر اوضاع و احوال است که با تغییر آنها ممکن است به پیروزی بینجامد.»
اما بحث تفصیلی در بارۀ معنا و مصداق‌های این تعریف‌ها از دو نوع «شکست» در کتاب «صدسال کشاکش با تجدد» آمده است. این اثر سراسر توضیحاتی‌ست در تفاوت میان «شکست تاریخی» و «شکست سیاسی» و مصادیق گوناگون آن بر بستر تاریخ ایران و به ویژه تاریخ یک سدۀ گذشته. تبیینی‌ست گذرانده از دل عینیت‌ها، واقعیت‌ها و رخدادهای این تاریخ. «صدسال کشاکش با تجدد» در حقیقت تصویریست سراسری و روشن از یک میدان نبرد تاریخی و فرهنگی با پیامدهای سیاسی و اجتماعی نیک و بد؛ نبردی که، زیر تأثیر بی‌دانشی و ناتوانی انتلکتوئلی یا به قول او «تاریک اندیشی» روشنفکری ایران، و بعضاً در اثر «ضعف کاراکتری» آن، بیش از آن به درازا کشیده شد که می‌بایست؛ کارزاری دراز میان دو نیرو، به مثابۀ دو عنصر درونی جامعه و روحیۀ ایرانی‌ که دورنمایه‌های فرهنگی، رفتاری و خوی و خصلت پسندیده و ناپسند آن را، داریوش همایون، با ظرافت زبانی و با دقت در نمودهای عینی و تاریخی، ترسیم و در «صدسال کشاکش با تجدد» آورده است.
اتلاق «شکست تاریخی» به انقلاب اسلامی، به رغم پیروزی سیاسی و در اوج قدرت آن، و انتساب «شکست سیاسی» به انقلاب مشروطه که «در برابر اوضاع و احوال ناکام‌« و با انقلاب اسلامی «به زیر افتاده» بود، از دیدگاه داریوش همایون، ریشه در تناقض آن دو انقلاب و در ناسازگاری و سازگاری پیام‌های آن دو با سرشت و سرنوشت ایران و ایرانیان داشت. در یکی شکست، محتوم و به معنای «بی‌موضوعی» و از نظر تاریخی بی‌ربطی، حتا در لحظۀ «پیروزی»، بود و در دیگری آینده و امید و امکان پیشرفتِ همسو با تاریخ و جهان، نطفه بسته و نهفته بود، که شکوه و جلوۀ آن حتا در لحظۀ «به زیر افتادگی» نیز از نظرها نمی‌افتاد.
بزرگترین ناسازگاری پیام انقلاب اسلامی و اسلامگرایان ـ این بار در لباس مبدل ایرانی ـ در ضدیت با هستی ملی و با درک و حسی بود که ایرانیان از خود به عنوان ملت داشتند. انقلاب اسلامی با رهبریش، بر محور باور به «امت اسلامی» و نیت بسیج انقلابی این امت و ادعای رهبری «جهان اسلام»، پا به میدان گذاشت. اما این باور، صرف‌نظر از بی‌ربطی و بی‌موضعی تاریخی آن و غیر واقعی بودنش در برابر مناسبات امروز جهان و منطقه، در تنشی آشکار با آگاهی ایرانیان از خود و در ضدیت با عناصری قرار داشت که ایران را ساخته و از آغاز در هستی و حس ملی و ضمیر جمعی و حافظۀ تاریخی ملت آن نقش بسته، تبلور یافته و آن را ممتاز ـ نه به معنای برتر بلکه به معنای متعین و منفک از دیگری ـ کرده بود.
 اسلامگرایان سیاسی، با چنگ انداختن به تمامی امکانات و سوار بر این کشور و این ملت، از در دشمنی با آن حس ملی و در نفی آن حافظۀ تاریخی، که بسیار فراتر و پیش‌تر از تاریخ اسلام می‌رفت، درآمدند، تبلیغ‌ها کردند، قانون‌ نوشتند، سیاست تعیین کردند و بر مبنای آن، مرزها را زیرپا گذاشته و در بیرون و در درون کشور، دست به عمل زدند. اما خیلی زود، در برابر واکنش‌ها، به ویژه در برابر واکنش سخت همان حس ملی و حافظه تاریخی، که از اعماق تاریخ و از دل مبارزه و پیروزی تاریخی بر زور، خشونت، حقارت و جنایت نخستین اسلامگرایان و شکست دادن آن، سربرآورده و فراموش نشده بود، پای در گل ماندند. اسلام‌گرایی سیاسی در ایران، بر نسیان این ملت و بر لحظه‌های غفلت او از خود، حساب بازکرده، اما این حساب را نکرده بود که در برابر تکرار تهدید کهنه اضمحلال ملت در امت، بار دیگر همان حس و آگاهی، و خاطرۀ آن تجربۀ نخستین بیدار می‌شود و مقاومت نشان می‌دهد. داریوش همایون در «صدسال کشاکش با تجدد» در ترسیم آن «تجربۀ» اول می‌نویسد:
«عربان، هر چه هم پوزشگران‌شان از همان آغاز گفته‌اند و می‌گویند، نه به قصد رستگاری ایرانیان، که به قصد از میان بردن نژاد و زبان و تاریخ ایران و نابودکردنش به عنوان ملت آمده بودند…. به ایران جز به چشم یک دشمن نژادی نمی‌نگریستند (در اینجا نژاد به معنی تاریخی و نه خونی می‌آید) و با خشن‌ترین شیوه‌ها در از میان بردنش کوشیدند. این میراث حمله اعراب، هنوز از خودآگاهی ملی ایران پاک نشده است. از این گذشته، ایرانیان بر خلاف دیگران، و مانند اسپانیائیان، ولی از همان نخست و نه با تاخیر هزار ساله، برگشته و جنگیده بودند، و این خود بخشی از سربلندی ملی را می‌ساخت و ساخته است.»
برعکس «انقلاب اسلامی»، رکن اصلی «انقلاب مشروطه‌« بر بنیان این هستی ملی قرار گرفت که زیر دست دربار بی‌کفایت، عیاش و آخوندزدۀ قاجاری در حال نابودی بود. مشروطه‌خواهان به «آگاهی ملی» بر این هستی دامن زدند. آنها با پیام حفظ ملت و تلاش و تدبیر در تقویت بنیادهای آن پا به میدان نهادند. مهمترین شعار آنان «زنده باد ملت بود» و والاترین آرزویشان سازماندهی یک نظم نوین و ساختار منظم ادارۀ یک کشور و یک ملت و تلاش خستگی‌ناپذیر در حفظ یکپارچگی ملی و تمامیت سرزمینی ایران و تأمین امنیت و استقلال کشور بود، و البته با شعلۀ خاموش نشدنی در دل یعنی آرزوی رسیدن به آزادی؛ آزادیی که در آن روزگار و بر بستر واقعیت‌های تلخ «در عین حال آزادی از استبداد داخلی و دست‌اندازی خارجی معنی می‌داد.»، برای مشروطه‌خواهان، در آن روزگار تلخ و سخت، نه «ملت ایران» یک فرایافت انتزاعی و ایدئولوژیک بود و نه رودررویی با خطرات مهیبی که آن را در دهه‌های مشروطه‌خواهی تهدید می‌کرد، جای فرصت‌طلبی‌های ایدئولوژیک از نوع روشنفکری دهه‌های انقلاب اسلامی می‌گذاشت. همچنان که داریوش همایون در «صدسال کشاکش با تجدد» آورده است:
«در ایران نوگری یا مدرنیته از ژرف‌اندیشی در دین و فلسفه فرا نیامد. پیشروان تجدد در ایران با یک ضرورت عملی و فوری روبرو می‌بودند. آنها شکست‌خورده در رویارویی‌های خود با روسیه و انگلستان، موجودیت ملی را در خطر می‌دیدند….دلمشغولی پدران مشروطه بیش از هر چیز بوجود آوردن یک قدرت دفاعی در برابر قدرت‌های بیگانه و نیروهای گریز از مرکزِ در خدمت آنان بود. برگرداندن حاکمیت به مردم نه یک هدف خودبخود، نه یک حکم فلسفۀ سیاسی، نه حتا برخاسته از عدالت‌خواهی و برابری‌جویی، بلکه یک ضرورت مرگ و زندگی ملی تلقی می‌شد.»
به رغم «ضرورت آن مرگ و زندگی ملی» که همه دالِ بر شرایط سخت «اوضاع و احوال» بود و خطر مقهور و مغلوب شدن هر آرمان نیکی را با خود داشت، اما بویه و پویۀ آزادی در سرشت مشروطه‌خواهی و در دل آرمان‌های مشروطه قرار داشت. از سوی پدران آن انقلاب «آزادی برای ملتی، تعریف می‌شد که در ملت بودن خود، نمی‌توانست به معنای مردم محجوری باشد که شایسته ادارۀ کردن خود نیست و حقوق طبیعی او را می‌شود به نام‌های گوناگون زیر پا گذاشت.» به هر تقدیر انقلاب مشروطه به آرمان‌های آزادیخواهانۀ خود، به کمال، دست نیافت، اما بر بستر نوعی درهم‌آمیختگی آرمان و عمل، و همسو با تاریخ و جهان، به پیروزی رسید و ایران را حفظ کرد. همچنان که ایرانیان بر عرب‌های مهاجم و سلطه‌گر چیره شدند و بر احیای سرزمینی و فرهنگی و زبانی خود فائق آمدند. بزرگترین امتیاز مشروطه‌خواهان، غریزه ایراندوستی و ارادۀ خلل‌ناپذیرشان در حفظ کشور و ملت، «ایستادن در سمت درست تاریخ» بود، که خرد و آزادی، روح آنست. درست برخلاف روشنفکری دهه‌های انقلاب اسلامی، که مخالف و مخل آزادی بود و در بی‌خردی در صف غلط ایستاد و به پارگین تاریخ سقوط کرد و گرفتار شد.
و اما ناسازگاری بزرگ دیگر، تبعیضی است که حکومت اسلامی، علیه ادیان و باورمندان ایرانی مذاهب دیگر و همچنین در ضدیت با حقوق برابر زنان، با خود آورده است. تبعیض علیه زنان اما، هنوز زمستان نرفته، روسیاهی نازدونی شد بر چهرۀ این نظام. زن ایرانی، که تجربۀ بی‌بی‌های بزرگ مشروطه‌خواه، زنان راه‌یافته به دانشگاه‌ها، مناصب و مقام‌ها، دورانی از خلاقیت‌ها و آفرینشگری‌های ادبی و هنری و فعالیت اجتماعی و سیاسی و زیستن در تجربۀ قانون «کشف حجاب»، قانون مدنی و قانون «حمایت خانواده»، را پشت سر داشت، نمی‌توانست تن به خواب حقارت‌باری که حکومت‌گران اسلامی برای او دیده بودند، بدهد. ایراندخت‌های ما خیلی زود، از غفلتِ «یا روسری یا توسری» زمان انقلاب اسلامی و از کابوس زشتِ «آمادگی» مادران انقلابی برای «بسر کردن هزار لایه چادر» به خود آمده و با مبارزاتشان بسرعت جبهه مقدم مقاومت در برابر تبعیض‌‌های حکومت اسلامی را پر کردند، و به قول داریوش همایون «به پاشنه آشیل حکومت اسلامی» بدل شدند.
اما تبعیض مذهبی همچنان ادامه یافت و هر روز بشدت آن افزوده شد. تنش‌های برآمده از تبعیض و تعصب مذهبی، که حکومت اسلامی سهم بزرگی در آن دارد، بحرانی عمیق و خطرات بزرگی در داخل، منطقه‌ و در جهان علیه ایران آفریده که همچون دشنه‌ای در قلب ایرانیان نشسته است؛ ماندن آن سبب احتضار تدریجی و بیرون کشیدن ناگهانیش موجب مرگ حتمی‌ست.
فرهنگ «خودی و غیرخودی» بر پایۀ دین و مذهب که جزیی جدایی‌ناپذیر و نهفته در سرشت ایدئولوژی اسلام‌زده حکومت اسلامی است، از همان آغاز حربه‌ای شد در دست کسانی‌ که در حفظ قدرت خویش، «بصیرتی» جز به برکشیدن «خودی‌ها» هر چه فرومایه‌تر و سرکوب «غیرخودی»ها، هرچه شایسته‌تر، نداشته و هر روز به اسمی و به بهانه‌ای به نام دین و مذهب، میان این ملت تفرقه ‌افکنده و انسجام درونی آن را برهم زده و بدان آسیب‌های سخت رسانده و می‌رسانند. امروز کار تبعیض مذهبی و تعصب دینی و جنگ‌های خونین منطقه‌ای برآمده از آن، از جمله با نقش‌آفرینی رژیم اسلامی ـ شیعه دوازده امامی و زیر سایۀ ادعای رهبری «جهان اسلام» چنان رنگ و ابعادی به خود گرفته و چنان خطراتی علیه کشور برآورده که از قدرت تصور و توان باور ایرانی بیرون بوده است.
جامعۀ ایرانی، با نگاه به گذشته آن، بسیار پیش‌تر از استقرار حکومت اسلامی زیر بار تعصب و تبعیض مذهبی رفته بود. از تعصبات مذهبی و از تحمیل مذهب رسمی به ایران و تبعیض علیه ادیان و مذاهب ایرانی دیگر در دوره‌های مختلف تاریخ این کشور، آسیب‌های فراوانی به ما رسیده است. این تحمیل و تبعیض بیش از هر چیز راه نگاه ما را، به قول داریوش همایون، بر «رواداری» نخستین قومی، دینی و آیینی که هستی ملی، سیاسی و نظام فرمانروایی ما بر آن شکل گرفته بود بسته و رشتۀ تداوم تاریخی آن را گسسته بود. از نظر او «حتا جنبش مشروطه نیز از عهدۀ این جامعه برنیامد…متمم قانون اساسی ـ مشروطه ـ هم مذهب رسمی شیعه ۱۲ امامی را پذیرفت، هم وتوی پنج مجتهد را بر قانونگذاری» اما مشروطه‌خواهان راه برون رفت خردمندانه از این تحمیل و تبعیض را بر خود نبستند. برای آنان «ملت در همان روزها ـ نیزـ مجموعه‌ای از تاریخ و فرهنگ و نهادها و سرزمین مشترک مردمی بود که در زیر یک حاکمیت بودند.» تلاش نخستین نمایندگان مردم ایران، در مبارزه با تعصب آخوندی، در مجلس نوبنیاد شورای ملی در تأمین و نمایندگی ادیان دیگر همچنان در حافظه‌ها مانده و چنان زنده است که با محک آن، رفتار زشت و زنندۀ حکومت اسلامی را در حذف سنیان یا زرتشتیان و پیروان مذاهب و ادیان دیگر از نهادهای سیاست و قدرت و سرکوب بهاییان و محرومیتشان از حقوق اجتماعی در کشور می‌سنجد و به دید بیزاری می‌نگرند.
به رغم همۀ ناکامی‌ها، اما تدبیرهای مشروطه‌خواهان، چه در حوزۀ محدود کردن اختیارات آخوندها و بستن راه دخالت‌های دینمدارانۀ آنان در سیاست و دستگاه دادگری و در نهاد آموزش کشور و چه در نبرد بزرگ فرهنگی و اجتماعی آنان در کشور، از رویکرد به بالاترین و پیشرفته‌ترین تمدن‌ها، از گشودگی فرهنگی‌شان که سنتی ناگسستنی با روحیه ایرانی داشت، از تأسیس مدارس و دانشگاه گرفته تا آزادی زنان و رشد و ترقی فرهنگ و هنر و خلاصه تلاش گسترده و فراگیر آنان، برای بیرون آوردن جامعه‌ای عقب مانده و «قرون وسطایی»، متعصب و دین‌زده و «پرتاب کردن» آن به «آستانۀ دوران جدیدش» کارنامه‌ایست درخشان که ایرانی، به مثابۀ الگویی، در دست دارد و در لحظه‌های بحرانی و سخت کنونی نمی‌تواند از آن چشم بر‌دارد.
شرح مبارزات فرهنگی مشروطه‌خواهان در پرتو آرمان‌های مشروطه‌خواهی و توصیف تأثیرات تاریخی و تداوم آن تأثیرها در ایران که همه دال بر «پیروزی تاریخی» آنست، از ظرفیت این نوشته خارج است. هدف نوشته حاضر نیز این نبود. تنها تلاشی بود در توضیح معنای «شکست سیاسی مشروطه» در مقابل «شکست تاریخی انقلاب و حکومت اسلامی» از دیدگاه داریوش همایون که مشروطه در ایران را مقهور و مغلوب «شرایط و اوضاع و احوال» و نتیجۀ بی‌بضاعتی در اسباب و ابزار یک جامعه عقب‌مانده می‌دانست، و پیروزی تاریخی آن را در تداوم اعتبار آموزه‌ها و آرمان‌های آن می‌یافت.
 این نوشته در عین حال، به منظور پاسخی بود، به کسانی که ناسنجیده و نفهمیده دم از «بی‌موضوع شدن مشروطیت از نظر اجتماعی» می‌زنند، با آن که حتا معنای «شکست» را نفهمیده‌اند و از رؤیت افکار سراپا «شکست‌خوردۀ» خود در آینۀ اعتبارمشروطیت ناتوان. علاوه بر این، همان گونه که در بخش دوم نیز اشاره شد، این نوشته به منظور فراهم آوردن چند قطره آب زلالی از سرچشمۀ اندیشۀ داریوش همایون بود، برای شستن دهان کسانی که به وی نسبت بوی‌ناک سلطنت‌طلبی داده‌، برای دیگران تلۀ و دام می‌چینند، و در بی‌دانشی حزبی ـ اسلامی خود از ضرورت عبور به دوران «پسا مشروطیت» یاوه می‌بافند.
علی‌الحساب آنها بر دستگاه زور و زر سوار؛ دست توطئه‌چینی‌شان باز و دهان بی‌مهارشان از منصب و مقام استادی دانشگاهی لاف «شکست مشروطه» می‌زند، که به همت همان مشروطه‌خواهان ممکن شد. اما، مگر نه آن که بی‌دانشی و سلطۀ ایدئولوژی اسلامی بر دستگاه «علم» ملت نیز از مقولۀ همان «شکست سیاسی» و «مغلوب شدن در برابرشرایط اوضاع و احوال» است و ابدی نخواهد ماند و به همت فرزانگان ایراندوست این ملت تغییر خواهد کرد؟
واقعیت آنست، آن چه آنها را هنوز سوار نگه داشته است، شکیبایی ملت به ملاحظات دیگر، از جمله به اقتضای سختی «شرایط اوضاع و احوال» جدید و به «ضرورت ـ دوبارۀ ـ مرگ و زندگی ملی»ست. وگرنه تکیۀ استادان اسلامگرایی به عصای موریانه‌خورده‌ای بیش نیست که به تلنگری فروخواهد ریخت، مهم آنست که، همچون زمان مشروطه، اساس کشور و ملت حفظ و بقایش تضمین شود.
منبع : بنیاد داریوش همایون

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر