از" رای من کجاست؟ " تا " حق من کجاست؟ "
آغاز یک پایان
اگر جنبش اعتراضى سال ١٣٨٨ با دستكارى در آراى ملت شکل گرفت و در محدوده طبقه متوسط جامعه و بيشتر با تمركز در شهر تهران و تا حدى چند شهر پر جمعيت به حيات خود ادامه داد، جنبش اعتراضى كنونى، خاستگاه و انگيزه هاى اوليه ى آن هر چه كه باشد، از يك سو قشرهاى وسيع ترى از مردم را در برگرفته و از ديگر سو در شهرستان هاى مختلف آغاز و به تهران نيز كشيده شده است. اين دو گستردگى (در ابعاد طبقاتى و جغرافيايى) دو تفاوت اصلى اين دو جنبش هستند.
اما تفاوتى اساسى تر كه به چشم مى آيد، نوع مطالبات مطرح شده است. بخشى از شعار هايى كه به روايت ويدئو هاى منتشر شده در فضاى مجازى در شهرهاى مختلف سر داده شده هم محتوا با شعارهاى جنبش سبز در مرحله ى راديكال آن هستند و شخص اول نظام را هدف گرفته اند : "مرگ بر ديكتاتور"، "سيد على حيا كن مملكتو رها كن"، "سيد على ببخشيد ديگه بايد بلند شيد"، "اين همه لشكر آمده عليه رهبر آمده"... اما شعار هاى ديگرى نيز شنيده مى شوند كه، فراتر از ديكتاتور بزرگ، كليت نظام آخوندى را در بر مى گيرند، شعارهايى كه در جنبش سبز كمتر با اين حجم مى شنيديم : "آخوندا حيا كنيد مملكتو رها كنيد"، "حكومت آخوندى نمى خوايم نمى خوايم"، "توپ تانك فشفشه آخوند بايد گم بشه"، "عزا عزاست امروز حقوق ملت ما زير عباست امروز"، "اسلامو پله كردن مردمو ذله كردن"... در واقع اين شعارها نه تنها فريادهایى هستند مبنى بر به ستوه آمدن از نحوه ى اداره ى جامعه، بلكه خواستار جدايى نهاد دين از نهاد دولت و به چالش كشيدن حاكميت فعلى در تمام ابعاد آن نيز می باشند. در واقع ملت جمهورى اسلامى را نظامى مى داند كه وطن ما را غصب نموده و خواهان باز پس گيرى آن است : "مى ميريم مى ميريم ايران رو پس مى گيريم". و نهايتا شعارى با محتواى دقيق حقوقى سر داده مى شود : "جمهورى اسلامى نمى خوايم نمى خوايم". اين شعار به شكل مشخص در خواستى است براى رفراندوم در جهت انتخاب نوع حكومت و قانون اساسى. شعار ديگرى كه نگارنده تا لحظه نوشتن اين يادداشت صرفا در ويدئوهاى مربوط به تجمع امروز دانشجويان در دانشگاه تهران شنيده بيان ديگرى از همين پيام است : "اصلاح طلب اصول گرا ديگه تمومه ماجرا". اما اين شعار ها بيشتر جنبه ى سلبى دارند، جنبه ى ايجابى به نظر مى رسد كه در يك شعار كليدى نهفته باشد : "بيا (بزن) بيرون هموطن حقتو فرياد بزن".
در واقع اگر مطالبه ى محورى در جنبش سال ١٣٨٨ متمركز بر "رأى من كجاست؟" بود، امروز عملا شعار "حق من كجاست؟" در مركز مطالبات قرار گرفته. تفاوت در اين مسأله است كه اولى خود را درون سيستم تعريف مى كرد، در حالى كه دومى به تغيير كليت آن سيستم مى انديشد. اگر جنبش سبز بازى خود را در زمين تعريف شده توسط حاكميت انجام داد و اين خود يكى از دلايل مهم كمرنگ شدن حضور علنى آن شد، در جنبش كنونى اين ملت هستند كه ابتكار را به دست گرفته اند و اين رژيم است كه بايد در زمين ملت بازى كند. در واقع حاكميت جمهورى اسلامى آخرين فرصت نجات خود را در سال ١٣٨٨ از دست داد، آن انتخابات و شرايط به وجود آمده ى پس از آن يك بار ديگر نشان داد كه اين سيستم ماهيتى خلاف خواست ملت دارد و اصلاح در همچين سيستمى بى معناست.
جنبش اعتراضى كنونى حاصل عملكرد نزديك به چهار دهه اى جمهورى اسلامى است. كافى است به كارنامه آن ها نگهى بيفكنيم تا ببينيم در كدام عرصه ى مرتبط با اداره جامعه اندك توفيقى داشته اند. در بعد اقتصادى ؟ در بعد فرهنگى ؟ در بسط آزادى ها، اعم از سياسى و مدنى ؟ در اجراى عدالت، اعم از قضائى و اجتماعى ؟ در كسب اعتبار بين المللى براى شهروندان ايرانى ؟ در كمك به بهبود وضعيت زيست محيطى ؟
در اين سال ها حاكميت جمهورى اسلامى از يك سو با عدم سپردن امور به متخصصين مربوطه و از سوى ديگر با بستن فضاى نقد كه براى كاركرد سالم هر جامعه اى ضرورى است، متاسفانه خسارات فراوانى را به ميهن ما وارد كرده و فساد را نهادينه نموده است. با اعمال سياستى تبعيض آميز و ظالمانه در داخل و با خريد تحريم و تهديد در عرصه ى جهانى مانع رشد و شكوفايى كشور شده است. با سانسور و تحریف و دروغ به شعور ملت توهین کرده است. با سركوب خواست هاى ملت، با عدم احترام به دگر انديشان و دگر باشان، با بستن فضاهاى تنفس جامعه كه همان كور سوهاى اميد اصلاح يك سيستم هستند، با اصرار بر تحميل نظر و سليقه و عقيده ى خود به كل مردم، اعتماد آنان را به شكلى معنادار از دست داده است.
اگر اين حاكميت در اين سال ها پا را از آن چه كه هست فراتر ننهاده و اندك فضايى براى بيان برخى حرف ها باقى مانده، اگر فرهنگ و هنر در جامعه ايران زنده مانده، نتيجه ی اراده يا لطف حاكميت نيست، عليرغم خواست حاكميت و نتيجه ى مقاومت شير زنان و غيور مردان ميهن دوست سرزمين ماست كه اجازه ى پيشروى بيشتر به سركوبگران نداده اند، آن ها كه امروز نماد و الگو براى ملت خويش اند.
جنبش مردمى كنونى با توجه به گذاردن انگشت آن جا كه بايد، و همچنين گستردگى طبقاتى و جغرافيايى آن نويد آغاز يك پايان را مى دهد كه دير و زود آن به عوامل زيادى بستگى دارد، اما وقوع آن محتوم است. اما بايد به ياد داشته باشيم كه فقط "نه" گفتن به رژيم فعلى به هيچ وجه كافى نيست، حداقل دو مو ضوع ديگر را بايد لحاظ كنيم : يكى اين كه مقصد را دقيق مشخص كنيم، اين كه نظام جديد با چه محتوا و با چه ساز و كارى روى كار خواهد آمد، و ديگر اين كه چگونگى و روش تغيير را به دقت ترسيم كنيم. در اين راستا و با توجه به در نظر گرفتن شرايط، به نظر مى رسد كه تا زمان استقرار نظام جديد نسبت به چند خطر بايد به هوش باشيم : خطر به انحراف كشيده شدن شعارها و تقليل آن به اين و آن جناح داخل سيستم يا شعارهايى كه به جاى نگاه به جلو خواهان نوعى بازگشت به گذشته است ؛ خطر آسيب رسانى به اموال عمومى كه در حقيقت اموال ملت اند و نه اموال دولت ؛ خطر تجزيه كشور با توجه به سياست هاى برخى قدرت هاى منطقه اى و جهانى ؛ خطر استفاده از هر نوع خشونت که در واقع به نفع سرکوبگران تمام خواهد شد. يقينا بهترين روش براى مبارزه با ديكتاتورى عبارت است از مشاركت همگانى با استفاده از كنش هاى مسالمت آميز و نافرمانى مدنى. همچنين بر ماست كه دعوت كنيم از نيروهاى نظامى و انتظامى كه به مردم بپيوندند و حتى اين پيام را به دست اندر كاران جمهورى اسلامى برسانيم كه در فرداى حاكميت ملت، قصد انتقام جويى نداريم. در اين فضا انتخاب شعارها حائز اهميت بسيارند، به عنوان مثال به نظر مناسب مى رسد كه شعار هاى زندگى بخش جايگزين شعارهاى مرگ بر اين و آن گردند.
از ديگر سو حكومت سه راه در پيش رو دارد : يكى سركوب اين جنبش اعتراضى است كه اگر ذره اى خرد و تجربه اندوزى در گردانندگان آن وجود داشته باشد از آن پرهيز خواهند نمود، چرا كه در اين صورت يا جنبش فعلى راديكال تر خواهد شد يا با سكوتى موقتى ظهورى مجدد خواهد داشت، در قالبى ديگر و با توانى بيشتر. راه دوم باز كردن فضا است و اين كه نشان دهند كه "صداى انقلاب ملت" را شنيده اند، اما اين حضرات نیز همچون ديكتاتور رژيم گذشته اگر هم این صدا را بشنوند، ديگر دير شده و پايان اين راه اضمحلال رژيم است. راه سوم عبارت است از پيش قدم شدن در برگزارى يك رفراندوم شفاف براى تعيين نوع حكومت و سپردن حاكميت به دست مردم تا نمايندگان واقعى خود را در نوع نظامی که بر می گزینند، انتخاب کنند. اگر حاکمان فعلی اين راه سوم را بپيمايند، تاريخ از پايان كار آنان به نيكى ياد خواهد كرد، هر چند فراموش نخواهد كرد كه در اين چهار دهه چه بر سر مام ميهن آمد.
بدان اميد كه با درس گرفتن از جنبش هاى قبلى، از جمله جنبش سال ١٣٥٧، آينده اى بسازيم دموكراتيك و حقوق مدار، آينده اى سرشار از استقلال و آزادى و حق انتخاب در كليه امور فردى و اجتماعى، آينده اى كه در آن حق حاكميت ملى همه ما ايرانيان بى كم و كاست در آن لحاظ شود، آينده اى كه حقوق بشر و حقوق شهروندى در آن به دقت مورد احترام قرار گيرند، آينده اى كه بر مبناى كار علمى-تخصصى شكل بگيرد و شايسته سالارى در آن نهادينه گردد، آينده اى كه رشد و نشاط و سرافرازی برای هر ایرانی به همراه داشته باشد، آينده اى كه در آن هيچ قشر و مرام و آئينى بر ديگرى ارجحیت نداشته باشد، آينده اى كه گرايش هاى مختلف فكرى در آن امكان ظهور پيدا كنند، كه سبك هاى مختلف زندگى با آرامش در كنار يكديگر زندگى كنند، كه تكثر در آن ارج نهاده شود. به اميد آن روز.
امير بيگلرى
شامگاه ٩ دى ١٣٩٦
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر