صفحات

۱۳۹۶ آذر ۲۶, یکشنبه

"دروغ و فريب" در جامعهء تهى بوده از "وجدان بيدار"

نیکروز اولاد اعظمی
افلاطون الگو "كمال مطلوب" و نظريه "ايدها"يش را مديون قواعد اخلاق سقراطى بوده و از چنين قواعد اخلاقى كه بيان "حقيقت محض" است، متأثر بود. "كمال مطلوب" كه در بيان الگوى سياسى، از منظر افلاطون حكومت "فيلسوفان و خردمندان" است همان اصلى بوده كه مسيحيت از آن تأثير گرفت و وضعيت تيرهء قرون وسطى و تفتيش عقايد را در اروپا دامن زد و شرقيان نيز تا همين امروز گرفتار الگوى "كمال مطلوب" و "حقيقت محض" افلاطونى هستند نمونه بارز آن الگوى "امت و امامت" على شريعتى است.
الگوى سياسى و حكومتى "امت و امامت"، عكس برگردان حكومت "خردمندان" افلاطون و به بيان ايرانيان حكومت "شهرياران" بوده است. بى شك قصد افلاطون چنين دروغ بزرگى كه سراسر جهان غرب و شرق را در نورديده نبوده، اما "كمال مطلوب"ش در دروغ "حقيقت محض" مسيحيت و حاكميت كليسا چهره بر كشيد و بر وجدان اروپايى خدشه وارد ساخت تا اينكه "رنسانس" در ترميم چنين خدشهء وارد آمده، "عصر روشنگرى"، عصر تابش وجدان بيدار را از پى آورد و الگوى افلاطونى "كمال مطلوب" و "حقيقت محض" مسيحيت و حاكميت كليسا را درهم شكست. 

حيرت آور اينست كه در الگوى سياسىِ افلاطونى، حاكمان كه "فيلسوفان يا خردمندان" هستند براى پيشبرد مقاصد خويش مى توانند به مردم "دروغ" بگويند، "فريب" دهند و حتى "زور" بگويند اما اگر "دروغ" و "فريب" در ميان مردم رخ دهد، چنين مردمِ خاطى اى سزيده مذمت و تنبيه هستند (نگاه كنيد به "جمهور" افلاطون كتاب چهارم). رواج "دروغ و فريب" در گستره اى به گستردگى جامعه اشباح شده ايران از صدر تا ذيل، از چنين منشأ الگويىِ حكومتى سرچشمه مى گيرد كه از نظر افلاطون "زمامداران و خردمندان" صدرنشين مجازند در صورت لزوم متوسل به "دروغ و فريب" مردم شوند. جامعه دروغ و فريب ما در اين "جمهور" دينى، كه سر تا پايش را لجن گرفته بتبع نمى توانسته روزنه اى از  وجدان بيدار را در خود جاى دهد. و اين به وضوع مشخص مى كند كه حال رهبران رنگارنگ آخوندش خوش نيست و داراى كمترين وجدان بيدار، نه اينكه فقط نباشند بلكه قاتلان آنند، قاتلانى كه وجدان ناآگاه جامعه ايرانى پذيراى آنها بعنوان "خردمندان" شد و حاكميت و حكميت را بدانها واگذاشت.

بار فهمم از وجدان، مشمول اين توضيح از وجدان است : در زبان متعارف و عاميانه مى گوييم فلانى با وجدان يا بى وجدان است. وجدان جوهر درونى انسان با بار بد يا خوب، منفى يا مثبت است. منظور از بى وجدانى همان بار منفى آن است و با وجدان بار مثبت. وجدان وجهى از هويت آدمى در سطوح مختلف است. هيچ فردى بدون هويت نيست پس هيچ فردى بدون وجدان نيست. وجدان در تركيب و آميزه با هويت بر بستر حدود و سطوح آگاهى ها نمود پيدا مى كند. مثلاً، فرهنگ اسلامى ما هويت اسلامى ماست با بار منفى خود؛ فقط يك قلم از اين بار منفى را در اينجا مطرح مى كنيم كه ناظر بر بحث ماست. در فرهنگ اسلامى ما نه فقط اندام ابن مقفع را قطعه قطعه مى كنند و به كوره آتش مى افكنند بلكه "اناالحق" عارف اسلامى منصور حلاج هم قابل تحمل نيست؛ در اينجا مى توان سه سطح از وجدان را توضيح كرد و نشان داد اول، "وجدان بيدار" ابن مقفع كه حاكم ظالم را هشدار مى دهد و وى را از ظلم و تعدى بر حذر مى دارد و مى گويد وقتى حال رهبر يا حاكم خوش نباشد و بر مردم جور و تعدى روا دارد، حال رعيت نيز خوش نباشد(نقل به معنى از سخنى از ابن مقفع) دوم، "وجدان كم آگاه" حلاج كه عارف اسلامى و عقلش در چشم "انالحق"ش بوده است و سوم، حاكمى كه تماماً داراى بار منفى وجدان است يعنى "وجدان تماماً ناآگاه". راجع به "وجدان آگاه" يا "كم آگاه" يا "ناآگاه" مى توان در رفتارها و رويدادهاى فرهنگى ما مثالهاى متعدد آورد مثلاً "وجدان كم آگاه" در ميرزا فتحعلى آخوندزاده كه از يك سو اسلام را موجب نكونبختى عرب و بدبختى ايرانيان مى دانست و همو تلاش بيهوده در "پرتستانيسم" اسلام كرد يا "وجدان ناآگاه" ملكم خان كه به دروغ آلوده است و مى گويد: "آزادى همان امر بمعروف و نهى از منكر است". "وجدان ناآگاه روشنفكر" وجدان توصيه "دروغ و فريب" است درست همان چيزى كه افلاطون براى "خير" مردم توصيه مى كند. عواقب چنين دروغى در فرهنگ و رويدادهاى جامعه ما اين بوده تا مفهوم آزادى كه مفهوم غربيست و سرچشمه اش از "وجدان بيدار" است نا شناخته باقى بماند و تا رسد به "وجدان ناآگاه" خمينى و خامنه اى و "وجدان كم آگاه" خاتمى و "روشنفكران" دينى كه نبض مردم و جامعه در دستشان است و آنها را در بازى چرخ گردون "بد و بدتر" مى چرخانند.

دو نمونه ديگر از دروغ و وجدان بيدار:

نمونه اى از "وجدان بيدار" در جریان محاکمه آلفرد دريفوس در فرانسه نمود پيدا كرد. دريفوس یک افسر ارتشی بوده که به جرم خیانت به جزيره شيطان تبعيد شده بود ولی پس از شش سال بى گناهى او ثابت شد. در جریان محاکمه مجدد این افسر یهودی اميل زولا و۳۰۰ تن از هنرمندان و نویسندگان نامه‌ای با عنوان "من متهم مى كنم" به رئیس جمهور نوشتند که آن نامه به نام "اعلامیه روشنفکران" مشهور شد. این اقدامات منجر به عقب‌نشینی دادگاه نظامی گردید و نخستین پیروزی "وجدان بيدار" به حساب آمد. نامه "من متهم مى كنم" نقاب از چهره تزوير و دروغ برداشت و حقيقت را در اصلش برملا كرد و تعهد، برترى و تفوقِ وجدان بيدار بر دروغ را هويدا ساخت. 

نمونه اى از "دروغ و فريب" در شكل الگوى سياسى افلاطونى در جامعه ما اتفاق افتاد. اين دروغ همان الگوى "حقيقت محض امت و امامت" على شريعتى بود كه بر مبانى آن حكومت "امت و فقيه" ساخته شد و فقيهان تا مى توانستند دروغ و فريب را در جامعه گستراندند كه حقيقتاً فقط اشباحى از جامعه و آدمها باقى گذاشتند. از پس چنين دروغ بزرگ و كلان است كه دروغ هايى در سطح خُرد در چنين اشباحى از جامعه خودنمايى مى كند و كمترين رعايت وجدان بيدار را منتفى مى سازد. اين نمونه خُرد را مى توان در هنگام فعاليت هاى هسته اى "جمهورى" اسلامى و فشار غرب بر آن شاهد بود. در آن هنگام طرفداران و معتقدان اصلاح پذيرىِ نظام دينى،  اروپاييان و بطوركلى غربيان را از تحريم اقتصادى ايران بر حذر داشتند. "منطق"شان نيز اين بود كه مردم عادى در منگنه و مضيقه مالى و معيشتى قرار خواهند گرفت. و همزمان با لفظ پرخاشگرانه و افراطى، مواضع مخالفان حكومت دينى ايران كه تحريم اقتصادى غرب بر عليه اين حكومت و سپاه پاسدارش را صحيح مى دانستند، مى كوبيدند. اما ورق برگشت و "دروغ" آنگاه خود را نشان داد كه پس از اينكه تحريم غرب به بار نشست و "جمهورى" اسلامى را به پاى ميز مذكره كشاند، همينها ضمن استقبال و خوشحالى از اين مذاكره همزمان عصبى تر از پيش بر مواضع مخالفان حكومت دينى ايران تاختند و بقول معروف دست پيش را گرفتند تا پس نيافتند. يعنى در نوشته هايشان در همان روزها بى ارتباط با جو حاكم در محافل ايرانى، موضوع "سرنگونى" را طرح و عمده كردند تا مواضع توام با دروغ شان در قبال تحريم اقتصادى غرب عليه "جمهورى" اسلامى ساطع نگردد و پنهان بماند. آن وجدانى كه از مواضع غلط و مخرب خود آسوده گيرد و بى آزرم باشد، چنين وجدانى را مى توان در محفل "روشنفكران" دينى و حاميان شبه سكولارشان جستجو كرد.

دروغ و از آن بدتر توجيه دروغ، هر دو فاقد وجدان بيدارند:

 "دروغ و فريب" كه پايه هاى اصلىِ جامعه ايران و مردم مسخ و اشباح شده را مى سازد بى شك فاصله اش با وجدان بيدار از زمين تا آسمان است. بعبارت ديگر، دروغ و فريب، مسخ و اشباح جامعه و انسان هيچ سنخيتى با وجدان بيدار ندارند. مشخصات چنين جامعه اى هرج و مرج (آنارشيست) طلبى است. در هرج و مرج، هركس در هر مقام و سطحى كه هست آتش بيار معركه است و در سطح كلان آن هم حكم حكومتىِ فراقانون است كه مى تواند فرمان "آتش به اختيار" صادر كند. در ميان اين هرج و مرج است كه سياست "بد و بدتر" از سوى حكومت پا مى گيرد و افكار عمومى را به اينسوى بيهودگى رهنمون مى سازد. جامعه اى كه سير هرج و مرج را طى مى كند قوانين خودِ حكومتيان هم بوسيله حكم حكومتى بى اثر و بيهوده مى شوند. در چنين هرج و مرج در "جمهورى" اسلامى است كه همه نهادها و سمت ها از جمله رئيس جمهور بى مسئول و بى تعهد به وجدان بيدار، كه مسئول و تعهد صفات "وجدان بيدار" است، در سخنرانى خود بگويد: "ما تعهد كرديم آمديم پشت ميز خدمت و بابت آن حقوق مى گيريم. اگر كسى راضى نيست مى بايست نمى آمد و مى تواند برود اما اگر كسى مى ماند نمى تواند بگويد حقوق من كم است اگر كم است خداحافظى كن، كى مجبورت كرده كه اينجا بمانى". 

آنگونه كه شاهديم بسيارى از كسان از دانشجويان گرفته تا ورزشكاران و هنرمندان و مردم عادى از رأى خود به روحانى اعلام برائت و پشيمانى كرده و عذرخواهى مى كنند و اين روند بخوبى و آشكارا در شعار اعتراض كنندگان مال باخته منعكس است. واژه "پشيمانم" از سوى ايرانيان رو به فزونى است اما اين فزونى گرفتن را كه بخشاً در شانزده آذر از سوى دانشجويان در دانشگاهاى كشور شاهد بوديم باعث شده تا بتدريج، توجيه كنندگانِ دروغ كه بدتر از دروغ و خالى از وجدان بيدارند به ميدان بيايند و هريك در رأى به روحانى كه رأى به حاكميت دين بود، توجيهات خود را ارائه كنند؛ مى گويند انتظار زيادى از روحانى نداشتيم يا، در هر صورت بهتر از قبلى بود يا، روحانى كمى به راست روى گراييد و با اين نوع توجيهات متشبه از وجدان بيدار، بيشتر و بيشتر فاصله مى گيرند و دروغ را در خويشتن خويش نهادينه مى كنند.

اينكه مى گوييم جامعه ما فاقد روشنفكريست و ادعاى وجود "روشنفكرى" يك دروغ محض است به اين دليل است كه وجدان بيدار در آن حضور ندارد و هر چه هست سرتا پايش "دروغ و فريب" است. "وجدان بيدار" قبل از هر چيز آگاهى به خويشتن وجودىِ خويش و فهم تفاوت ميان اين خويشتن و ديگرى است. در جامعه بشدت متمايل به همبسته بودنِ ما در همه زمينه هايش، فقط مى توان شاهد استثنائاتى از "وجدان بيدار" بود در حاليكه معنا و مفهوم اصيل  "وجدان بيدار" يك امر فرهنگىِ متمايل به پويايى تمايزات و تنوعات است. در اين تمايزات و تنوعات است كه نيروى روشنفكرى برآمد مى كند و وجدان بيدار"ش را كه قبل از هر چيز فهم خويشتنش است و آنگاه نقد قدرت و ارزشهاى جامعه، مى نماياند. "وجدان بيدار" آن وجدان آگاهى ست كه نسبت به رفتار و عمل مردم و جامعه، متعهد به روشنگريست و نه متعهد به دروغ يا لغزيدن و غلتيدن در حاكميت دروغ.

نيكروز اعظمى

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر