صفحات

۱۳۹۶ آذر ۲۰, دوشنبه

&

داستان اورشلیم و مکه و مسجد دو قبله


اسماعيل نوری علا
پيشگفتار

پس از دهه ها اختلاف در مورد موقعيت سياسی شهر «اورشليم» مابين فلسطينيان و اسرائيلی ها، آقای دانالد ترامپ، رئيس جمهوری کنونی امريکا، مصوبهء 1995 کنگرهء امريکا را اجرائی کرده و شهر «اورشليم» را بعنوان کشور اسرائيل به رسميت شناخت؛ اقدامی که با مخالفت گسترده ای در دنيا روبرو شده و مسائل پيش آمده بر اثر آن در مقالات متعددی، بررسی شده است. براستی آيا با اين اقدام رئيس جمهور امريکا داستان بوجود آوردن دو کشور همسايه و مستقل«فلسطين» و «اسرائيل» به پايان رسيده و اورشليم يکجا نصيب حکومت يهوديان شده است؟ مطلب کنونی به ريشه های اين موضوع می پردازد.

پيامبر و اورشليم

احاديث اسلامی چنين می گويند که 10 سال مانده به آغاز تقويم «هجری»، روزی محمد بن عبدالله، در چهل سالگی خود، لرزان و عرق ريزان، از کوهستان کم ارتفاع اطراف مکه، که غار کوچک «حرا» در آن قرار داشت و محل اعتکاف های او بود، به خانهء خود و همسرش، خديجهء بنت خويلد از زنان ثروتمند و محترم شهر مکه، بازگشته و برای او گفته بود که در «غار حرا» فرشته ای بر او ظاهر شده و او را به پيامبری «الله» برگزيده است.

در سيزده سالی که محمد در مکه بود، و ابتدا در خفا و سپس آشکارا به تبليغ «دين» خويش (و نه «مذهب»، که هنوز از مذاهب متعدد اسلامی خبری نبود) ادامه می داد، رفته رفته «احکام عبادی اسلام» هم شکل گرفتند. از جملهء آنها «حکم نماز» بود، با همهء آداب و ترتيب ابتدائی اش. نکتهء مهمی در نماز وجود دارد و آن ايستان بسوی مکانی نزديک يا دور است که جنبهء الاهی داشته و «قبله» خوانده می شود. انتظار طبيعی آن بود که محمد و پيروانش به سوی خانه ای نيايش کنند که بت های قبايل عرب در آن قرار داشتند و «کعبه» (ساختمان چهار ضلعی و مکعب) خواتده می شد. اما محمد به پيروان اش ابلاغ کرد که «الله» خواستار آن است که مسلمانان بسوی شهر اورشليم و معبد يهوديانی که در آن واقع بود نماز بگزارند. بدينسان، مسلمانان بايد به سوی «کعبه»، يعنی به «قبله» ای که در شهر خودشان و بغل دست شان قرار داشت و، پر شده از بت های قبايل عرب، «مقر اتحاديهء قبايل عربستان» محسوب می شد بی اعتنائی کرده و رو به شهر دوردست «اورشليم»، واقع در حدود 1200 کيلومتری شمال مکه و نيايشگاهی که اعراب آن را «مسجد القصا» (مسجد دور دست) می خواندند، می ايستادند و نماز می خواندند.


در بخش جنوب شرقی محلهء قديمی اورشليم کنونی محوطه ای وجود دارد که «کوه معبد» خوانده می شود و در این محوطهء سنگی، سابقاً پرستش‌گاه قديمی اورشلیم و نيز محلی به نام «هیکل سلیمان» قرار داشتند که مقدس‌ترین مکان هایمذهبی برای پیروان یهودیت محسوب شده و، بنا بر باور یهودیان، بقایای مهم‌ترین معابد دین یهود در زیر اين محوطه قرار گرفته ‌است.بر روی قسمتی از اين محوطه گنبد طلائی رنگی قرار دارد که يهوديان معتقدند پيامبران بنی اسرائيل در زير آن دفن شده اند. اعراب در زمان پيامبر اسلام اين گنبد و ساختمان اش را «مسجد الاقصی» (مسجد دور دست) می خواندند.

محمد با اورشليم آشنا بود و بارها همراه کاروان های تجاری همسرش، خديجهء بنت خويلد، به آن شهر سفر کرده، «مسجد الاقصی» را، با گنبد طلائی اش، ديده و با خاخام های يهودی و کشيشان مسيحی و حتی برخی از موبدان زرتشتی آشنا شده بود. چندانکه آیات مکی قرآن پر از اشاره به پيامبران بنی اسرائيل و داستان های مربوط به آنها است.


هجرت به شمال، به يثرب

در مکه با آشکار سازیِ «دعوت» پيامبری محمد، کار اختلاف او با برخی از سرکردگان قبيله اش، «قريش»، و بخصوص خاندان «بنی اميه»، بالا گرفت. پيروان او، پس از مرگ خديجه، همسر ثروتمند و مقتدر محمد، و ابيطالب، عموی صاحب احترام اش، و پس از رانده شدن از شهر مکه به «شعب ابی طالب» در موقعيت سختی قرار گرفتند.

اما بزودی محمد راهی برای برون رفت از بن بست جست. احاديث اسلامی هم از «معراج» پيامبر در همان زمان ها گفته اند؛ داستانی که در آن او سوار بر اسبی سفيد و بالدار به زيارت «مسجد الاقصی» در اورشليم می رود؛ سفری «معنوی» که راهگشاست و اين راه را برخی آمدگان از شهرک «يثرب» بر او می گشايند.

محمد يثرب را هم خوب می شناخت چرا که راه کاروان های تجاری، از يمن تا اورشليم، از اين شهر می گذشت. او می دانست که اکثر ساکنان يثرب يهودی اند، هرچند که قبايل عربی چند نيز در اين شهر ساکن اند. ساکنان یثرب (اعراب و یهودیان)، تا قبل از سال 620 میلادی حدود صد سال درگیر جنگ‌های داخلی بودند و کشت و کشتارهای مکرر و عدم توافق در زمینهء پرداخت خون ‌بهای کشته ‌شدگان، این امر را بر ایشان آشکار ساخته بود که اصول زندگی قبیله‌ای، مانند «چشم در برابر چشم»، دیگر عملی نبوده و لازم است که شخصی صلاحیت‌دار در موارد مورد اختلاف داوری کند.

مونتگمری وات، در تاريخ اسلام دانشگاه کمبريج، می نويسد که هیئتی، شامل دوازده تن از بزرگان خاندان‌های مهم يثرب، از محمد دعوت کردند تا، به عنوان یک «غریبهء بی طرف»، به يثرب رفته و به داوری بین اهالی آن شهر بپردازد. نمایندگان فرستاده شده از يثرب، از طرف خود و اهالی شهر، متعهد شدند تا محمد را در جامعهء خویش پذیرفته و از او در مقابل خطرات جانی محافظت کنند.

در واقع، يهوديان يثرب، اکنون که مدعی پيامبری جديدی در مکه ظهور کرده بود که خود را ادامهء پيامبران ايشان می خواند و رو به قبلهء اورشليم نماز می گذاشت، مانعی در حمايت و شراکت در دعوت از او نمی ديدند.

در پاسخ به اين دعوت، محمد، به همراه مهمترين مريدش، ابوبکر، پنهانی از مکه خارج شده و راه بلند يثرب را در پيش گرفت و طی کمتر از يک ماه وارد آن شهر شد. همين راهپيمائی بود که مبداء سال هجری (مربوط به هجرت محمد از مکه به مدينه) را بوجود آورد.

از آن پس بر تعداد مسلمانان يثرب افزوده شد. در تاريخ صدر اسلام مسلمانانی که در يثرب بودند، و از پيامبر دعوت کرده بودند، «انصار» خوانده می شدند و آنان که پس از محمد، رفته رفته، از مکه خارج شده و به او در يثرب پيوسته بودند «مهاجران» نام گرفته بودند. 

تغيير قبله

بزودی آتش اختلاف بين او و پيروان اش با يهوديان يثرب شعله ور شد. مهاجران، از يکسو دلتنگ شهر و خانهء خود بودند و، از سوی ديگر، نمی خواستند شهروند درجهء دوم يثرب محسوب شوند.

مسلمانان اعتقاد دارند که راه حل را فرشتهء خداوند برای محمد آورد. در نيمهء ماه رجب (یا شعبان) از سال دوم هجرت، زمانی که پیامبر در محلهء «بنی سلمة بن عوف» نماز ظهر می‏‌خواند، دچار حالت «وحی» شد، و جملاتی که بعداً قرآن نويسان آن را بصورت آیهء 144 در سورهء «بقره» جای دادند بر زبان اش جاری شد:

«نگاه ‏‌های منتظر تو را به سوی آسمان می ‌بینیم! اکنون تو را به سوی قبله‌ای که از آن خشنود باشی باز می‏‌گردانیم. پس روی خود را به سوی مسجدالحرام [کعبه در مکه] کن! و هر جا باشید، روی خود را به سوی آن بگردانید! و کسانی که کتاب آسمانی به آن‌ها داده شده، به خوبی می‏‌دانند که این فرمانِ حقی است که از ناحیهء پروردگارشان صادر شده».

می گويند اين آيه در وسط نماز چهار رکعتی ظهر نازل شد و پیامبر دو رکعت باقی ‏مانده از اين نماز را به سوی کعبه خواند.

اکنون مسافری که به يثرب سابق که اکنون «مدينة النبی» نام دارد می رود، با محله هائی که بيش از هزار سال عمر کرده اند روبرو می شود که تاريخی کهنه را در خود حفظ کرده اند. مثلاً، می شود سری به «سقيفهء بنی ساعده» زد؛ آنجا که بلافاصله پس از قطعی شدن مرگ پيامبر، اشراف صدر اسلام گرد آمدند و ابوبکر را به جانشينی محمد برگزيدند و، بدينسان، منصب «خلافت» را پديد آوردند... و يا کمی که از تپه های دور مدينه بالا بروی به محلهء «بنی سلمة بن عوف» می رسی و در آنجا به مسجد گلی کوچکی بر می خوری که در درون اش دو محراب وجود دارد و به همين دليل آن را «مسجد ذو قبلتين» می خوانند؛ يک قبله رو به شمال دارد (رو به سوی اورشليم) و آن ديگری رو به جنوب (در جهت مکه). و در همين مسجد کوچک بود که يکی از مهمترين حوادث تاريخ اسلام، در سال دوم هجرت پيامبر از مکه به مدينه، رخ داد؛ حادثه ای که تا همين امروز هم بر جريانات سياسی خاور ميانه و جهان اثر قاطعی دارد.

مسجد الاقصای اسلامی

«تغيير قبله» آغاز پيدايش «حکومت اسلامی» در مدينه محسوب می شود؛ حکومتی که عاقبت به ساخته شدن «امپراتوری / خلافتِ اسلامی» شد و جهان متمدن آن روزگار را در خود گرفت.

سال ها پس از فوت پيامبر اسلام، اين عمر بن خطاب، خليفهء دوم مسلمين، بود که پيرورمندانه پا به اورشليم نهاد و دستور داد تا در کنار گنبد طلائی «مسجد الاقصی» (يا «قبةالصخره» که مدفن پيامبران بنی اسرائيل است) «مسجد الاخضر» (مسجد گنبد سبز يا مسجد ابن خطاب) را بنا کنند که بعدها بدست خلفای بنی اميه گسترش يافت.

اکنون، از نظر مسلمانان، شهر اورشليم دارای دو مرکز عبادت است: مسجد الاقصای يهودی (که مورد احترام مسلمانان نيز هست) و مسجد الاقصای مسلمانی (يا مسجد الاخضر، که يهوديان به آنها اعتنائی ندارند).

و آيا امروز، در امر شناخته شدن اورشليم بعنوان پايتخت کشور اسرائيل و اعتراض فلسطينيان و اکثر مسلمانان همين تاريخچه را در کار نمی بينيد؟

___________________________________

* اين مطلب تکهء اصلاح شده ای از مقالهء «تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!» صاحب اين قلم است که به مناسبتی ديگر نوشته شده و در تاريخ جمعه 20 دی ماه 1392 ـ 10 ماه ژانويهء 2014منتشر شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر