صفحات

۱۳۹۶ مهر ۱۵, شنبه

درد از بیگانگی با انسان بر می خیزد


دکتر فیروز نجومی

برخی بر آن باورند که نیازهای مادی انسان، مقدم بر هر نیاز دیگر است.

درد مردم، درد بیکاری است و گرانی، درد فقر است و گرسنگی، درد فساد است و فحشا، درد غارت است و چپاولگری، درد هوای آلوده و مسموم است و تخریب محیط زیست و توسعه خشکزاری، نه درد نبود "آزادی،" نه برخورداری از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، چنانکه گویی مردم ایران با تمام "بزرگی" و "شریفی" هرگز تن باین شرایط خفت بار میدادند اگر آزاد بودند، اگر آزاد به بیان و آشکار ساختن "حقیقت " بودند، اگر افراد در برابر "قانون،" قانونی بر خاسته از اراده و امیال خود آنها، با یکدیگر مساوی بودند، اگر بجای "روابط،" "ضوابط" و بجای اطاعت و فرمانبری، "خود آئینی " و "خود گردانی " حاکم بر جامعه بود.

وقتی "شریعت " و "شمشیر" مقدس در وحدت ویگانگی بر جامعه حاکم میگردند ، هر صدایی از جمله صدای گرسنه ترین گرسنگان و ستمدیده ترین ستمکشان، در گلویشان خفه میگردد. 

این خفت و خواری که مردم تحمل میکنند، از سلطه شریعت اسلامی بر جامعه برخاسته است، جامعه ایکه افراد در برابر خدای یکتا و یگانه، الله مساوی اند که چیزی ببار نیاورد مگر نظام نابرابری، نظام فرمانروایی و فرمانبری، مادر همه دردها و مصائب اجتماعی.

در جامعه ایکه زبانت را از حلقوم بیرون کشند و دهانت را سخت بکوبند اگر به حقیقت گشوده شود، چگونه میتوان از مردم انتظار داشت که به خشونت و بیرحمی برخاسته از آئین مقدس اسلامی، به انتقام ستانی، به قتل عام و اعدام های روزانه در ملا عام، از خود واکنش نشان دهند؟ 

و به درد و رنج "نه گویان" و "دگر اندیشان،" "مخالفان" و، "منتقدان" رژیم مقدس دین، از آن لحظه ای که در چنگال سبع ماموران امنیتی گرفتار گشته تا زمانیکه طناب شریعت به گردن شان آویخته میشود، حساسیت نشان دهند؟

براستی چه انتظاری میتوان داشت از مردمی که از شینیدن صدای حقیقت محرومند؟ چه بسا هم اکنون بسیاری از هموطنان هنوز از کشتار سالهای 60 و قتل عام بیش از 4 هزار زندانیان سیاسی در 66 بی خبراند.

با این وجود "مادی گرایان" برآنند که اول باید به شکم مردم رسید. شکم گرسنه که نمیتواند به حق و حقوق بشری بیاندیشد، به انسان بودن؟ چگونه میتوان از انسانی که به شکم و نیازهای مادی میاندیشد، انتظار داشت که طناب شریعت را نه بر گردن مبارز بلکه بر گردن هر گناهکاری را بر گردن خود و جمع و جامعه احساس کند. که اعدام را توهین به انسان و خوارداشت انسانیت بشمار آورد و برای براندازی آن به پا خیزد؟

روشن است که چنین مردمی نمیتوانند در دامن نظام استبدادی پرورش یابند، بویژه استبداد دین و قدرت پرورش یابد. چرا که در نظام های استبدادی "بیگانگی" با انسان و ارزشهای انسانی باوج خود میرسد. 

قبل از اینکه باین موضوع اخیر بیگانگی با انسان بپردازیم یاد آوری این نکته ضروریست که آخرین شاه، نماد تجدد خواهی، هوا خواه نظریه تقدم نیازهای مادی و یا توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی. 

شاهنشاه پهلوی سر انجام خود را ناچار دید که دست به توسعه سیاسی بزند. غل و زنجیر اسارت را هنوز بر نگرفته بود که تخت و تاج شاهی بباد رفت. بی جهت نیست، رهبر معظم انقلاب هم دشمن آشتی ناپذیر توسعه سیاسی ست. او چیزی میداند که شاه نمیدانست. 

البته که بیگانکی با انسان و ارزشهای انسانی، در جامعه ی ما از شریعت دین اسلام است که ریشه برگرفته است.

چرا که شریعت اسلامی، چیزی نیست مگر قواعد و قوانین "اسارت" و "بندگی" که در احکام طهارت و مراسم وضو و نمازگزاری روزانه، بطور نمادین بازتاب می یابد. چرا که کیست نداند که هدف وضوگیری و یا قیام و قعود، نه نظافت است و نه آسایش روح که بار سنگینی ست بر دوش که اگر بمقصد نرسد "عقوبت" است در دوزخ الهی.

فرآیند عمل به فرائض دینی، چیزی نیست مگر تسلیم و اطاعت و، تقلید و فرمانبری. یعنی که شریعت اسلامی بیگانه میسازد انسان را با خویشتن خویش. چرا که انسان باید وجود خود را انکار کند به تکرار، چندین بار در یک شبانه روز از صبح سحر گرفته تا غروب آفتاب و سیاهی شب، در مراسم عبادی از نمازگزاری گرفته تا روزه داری. یعنی که انسان باید خود نفی و ناچیز و بی مقدار نماید تا وحدت و یگانگی و یکتایی الله را مورد تایید قرار دهد. لاجرم هرچه بیشتر از خود در الله نهد، خویشتن را کمتر و کوچکتر میسازد.

انسان بیگانه با خویش، "بنده" الله است، بنده ای که "مالک" بر او الله است. انسان بنده، انسانی در اسارت قواعد و قوانین شریعت اسلامی، فاقد آن نیرویی ست که بتواند به کیستی و چیستی خود، به آزادی و انسان بودن خویش بیاندیشد. چون بعنوان بنده نه آزادی را تجربه میکند و نه بوجود آن به عنوان جوهر انسان، آگاه شود. ما از طفولیت به بیگانگی با خویشتن، خو میگیریم، یعنی در دوران ناخود آگاهی، دورانی که هنوز نه میدانیم کی هستیم و چه میخواهیم. ما میآموزیم که انسان هیچ و الله همه چیز است. که با شناخت الله، شناخت خداوند یکتا و یگانه است که بخود شناسی میرسی. در نزد فقها و علمای دین، انسان زمانی به کمال رسد و تعالی یابد که غرق در شناخت الله و در او "ذوب" گردد. 

با الین وجود، برغم خوارداشت انسان در حکومت اسلامی، بسیاری هشدار دهند که نباید به "رهایی " بلکه، باید به تغییر رژیم دین و یا جدا سازی دین از سیاست اندیشید. به شریعت اسلام نباید هرگز دست اندازی نمود. یعنی که حقیقت را همچنان باید پنهان داشت. رهایی مصیبت بار است. هیچ جنبش رهایی بخشی نه تنها به آزادی نیانجامیده است بلکه دوران تازه ای از کشتار و خونریزی و سرکوب و دیکتاتوری را در پی خود آورده است. این شمشیر و یا ساختار قدرت است نه ساختار دین و مظهر انست که باید دگرگون شود. البته که چنین برهانی، راه به آینده نمیبرد. 

یا روی بگذشته دارد و یا اینجا و هم اکنون است که هدف اصلی ست. آنچه جامعه ما را به بی تفاوتی و بیگانگی با خویشتن، کشانده است، آن است که نه شناختی از خود داریم و نه شناختی از آینده. شرایط موجود را لزوما ناشی از آنچه که هستیم، باز تابنده باورها و ارزشهای خود نمیدانیم. فراموش میکنیم که وقتی بر فراز بامها، مردم دهان به اعتراض گشودند، بار دیگر به آغوش الله اکبر پناه بردند. شاید هنوز قانع نشده بودند که الله اکبر در شرایطی که شریعت و شمشیر یکدیگر را یافته اند، نمیتواند کاری باشد. 

براین بیگانگی و بی تفاوتی زمانی چیره خواهیم شد که از مردم بخواهیم که به درون خود باز نگرند و باورها و ارزش های خود را مورد ارزیابی قرار بدهند و هراس از رهایی، رهایی از قید و بند شریعت بخود راه ندهند. که بشر میتواند بر خود چیره شود و فرمانفرمای خود گشته و به آزادی دست یابد. این خبر را باید بگوش مردم رساند. البته که چنین نگاهی به انسان، تحت حکومت وحشت آفرین شمشیر و شریعت به سادگی نمیتواند رشد و نمو نماید. 

چون تحت نظم شریعت مردم عادت میکنند که چیزی باشند که نیستند. یعنی که تظاهر، دروغ، وارونه ساختن حقایق و مماشات، از ضروریات بقا و از واجبات زندگی میگردند. همرنگ جماعت شدن اجباری میشود. بنابراین، نمیتوانیم باشیم آنچه هستیم. ضرورتا دارای دو چهره هستیم. حجاب نماد این دو چهره گی و یا دو گانگی ست. یکی بیرونی است و قابل قبول، دیگر درونی است و خصوصی و لاجرم ناپذیرفتنی در تضاد و نفی یکدیگر.

این است که نه میدانیم کی هستیم و نه میدانیم که چگونه میخواهیم باشیم. هم بخود دروغ میگوییم، هم بدیگری. چون ضعف و حقارت و خواری و بندگی ای که دچار آن هستیم باید بپوشانیم. ما باید بنیان جهان دوگانه ظاهر و باطن را از بیخ بر کنیم و در یک جهان وحدت ببخشیم، در جهان آزادی، جهانی که آزادی فرد شرط آزادی جمع است و بزرگ داشت انسان. 

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
https://firoznodjomi.blogspot.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر