شاهپور بختیار، مرد سخن نه کتابت
رامین کامران
فرا رسیدن ماه اوت و بزرگداشت بختیار به مناسبت سالگرد کشته شدنش که هر ساله با انتشار مطالب جدید و بازنشر برخی مطالب قدیم همراه است، یاد وی را در خاطر همه، چه آنهایی که او را از نزدیک شناخته اند و چه آنهایی که فقط با شخصیت تاریخیش آشنایی دارند، زنده میکند و گاه یادآور خاطراتی میگردد که در پستوی ذهن جا گرفته است. منهم به یاد گفتگوی کوتاهی افتادم که یکی از وجوه مهم شخصیت بختیار را در خود منعکس میکرد، اینکه او اهل نوشتن نبود و بیشتر مرد سخن بود تا مرد کتابت. امری که هم در مهجور ماندن قدر وی در زمان حیاتش نقش داشت و هم امروز هم برای کسانی که میخواهند هر چه بیشتر با عقاید وی آشنا شوند و از دانسته هایش در بارهُ تاریخ نهضت ملی، توشه بردارند، مشکل زاست.
تاریخ این گفتگو را درست به یاد ندارم. همینقدر خاطرم هست که در سالهای اول دههُ ۱۹۸۰، در یکی از دفعاتی که در سورن به دیدار بختیار رفته بودیم، سخن از تعلیماتی که در نهضت به جوانان و نورسیدگان عرضه میگشت، در میان آمد که بر عهدهُ حسین ملک نهاده شده بود. در آن دوران بلوک شرق هنوز بر جا بود و گروه های چپگرای انقلاب زده بسیار فعال بودند و به انواع و اقسام مشغول پراکندن ایدئولوژی خود در بین جوانان. روشن است که گذشته از تباین مواضع در بارهُ انقلاب، این عقاید هیچ نزدیکی با راه نهضت ملی و بختیار نداشت و به هر صورت میباید در مقابل آنها سخنانی عرضه میشد که بردش از موضعگیری صرف در برابر خمینی و اسلامگراییش فراتر برود. در آن میان من حرفی از انتقادات مکتب لیبرال نسبت به اقتصاد مارکسیستی زدم و به اینکه شناساندنشان به هر صورت لازم است و در کارزار سیاسی مفید هم میتواند باشد. واکنش بختیار این بود که بگوید این حرفها را سالها پیش بوهم باورک (Böhm Bawerk) و فون میزس (von Mises) زده اند و کلاً اینکه در دسترس همه هست. یادآوری کنم که در آن زمان ـ تا آنجا که میدانم ـ از این دو اقتصاد دان بزرگ که از چهره های بسیار مهم اقتصاد لیبرال هستند و از مرگشان هم سالها میگذشت، حتی یک مقاله به فارسی ترجمه نشده بود ـ هنوز خیلی مانده بود تا به اهل اندیشه به اقتصاد لیبرال عنایت پیدا کنند. بختیار البته در همان دوران دانشجویی پاریس در سالهای ۱۹۳۰ با آثار آنها آشنا شده بود و اینها را در زمرهُ فراگرفته های دوران جوانی خویش منظور کرده بود ـ در بایگانی ذهنش.
پاسخ بختیار نشانگر یک وجه از شخصیت او بود: آنچه را که میدانست، حاصل و حل شده میشمرد و لزومی به بازگشت به آن نمیدید. مانند بسیاری از سیاستمدارنی که اهل مطالعه و تعمق هستند و فرهنگ تئوریک قوی دارند، این خصیصه که اصولاً خاص اهل علم است و در میدان سیاست همیشه مفید نیست، در وی بسیار نیرومند بود: وقت را نباید بر سر حقیقتی که حاصل است، گذراند. در مورد وی که سیاستگر بود، عمل کردن بر اساس آنچه که درست میپنداشت، در همه حال بر بازگشت به نظریات دانسته که شاید به چشمش معماهای حل شده میامد، مقدم بود.
این که حرفتان درست باشد، معلوم شود که درست است و اصولاً حق با شماست، در نظر وی اهمیتی خیلی کمتر از اجرایی شدن سخن درستش نداشت. حتی در مورد انقلاب هم که نقطهُ اوج حیات سیاسی وی بود و در آن از جان مایه گذاشت تا جلوی روی کار آمدن خمینی را بگیرد، روشن شدن اینکه حق با او بوده و حرف درست را او زده نه خمینی، برایش رضایت خاطری به همراه داشت که به پیروزی عملی بر حریف پهلو میزد. تأکیدی که بارها در سخنانش، چه خصوصی و چه عمومی، بر اهمیت روشن شدن اینکه حق با که بوده، میورزید، مطلقاً برخاسته از تمایل در به رخ کشیدن امتیاز نبود که در خلق و خویش نبود، نشانگر اهمیتی بود که برای نفس مسئله قائل بود. پیروزی معنوی نزد وی ارج والایی داشت، از آن جنس که باید نزد اهل علم جست و گاه به نظر میامد که در خاطر وی بیشترین فضا را به خود اختصاص داده است.
این خصیصه، اگر فقط پای بحث علمی در میان باشد، حتماً کافیست. ولی میدانیم که در سیاست، سخن درست، با پیروزی در عمل است که به تمام معنا به کرسی مینشیند، تا قبل از آن کار ناتمام است. بختیار، چنانکه از تربیت ذهنی و مشی سیاسیش برمیخاست، در درجهُ اول پابند این بود که حق با کیست.
احتمالاً یکی از اموری که باعث شده بود این خصیصه نزد بختیار تقویت بشود، این بود که وی، بعد از مشاغل دولتی و کار حزبی که اساساً خیلی هم طولانی نبود و به سد دیکتاتوری برخورد کرد، اشتغال به حرفه هایی داشت که اصولاً نه بعد سیاسی داشت و نه دانشی. بختیار زندگی خود را با کار در نهادهای صنعتی و کلاً مدیریتی، تأمین میکرد و اوقات فراغتش را به مطالعه و همصحبتی با دوستان فرهیخته میگذراند. تماس با مردم و کوشش در آوردن آنها به راه آزادیخواهی و نهضت ملی، در این میان جایی نداشت، چون نمیتوانست داشته باشد ـ مجالی برایش باقی نگذاشته بودند. معاشرت وی کلاً با اشخاصی صورت میگرفت که از بابت دانش و فرهنگ کمابیش همردهُ خودش باشند و روشن است که تکرار دانسته ها و فراگرفته ها، در این محفل جایی نداشت. یکی از لذات عمدهُ معاشرت با اشخاص هوشمند و دانشور، در این است که لزومی به بازگشت به مسائلی که روشن و حل شده میدانیم و میدانند، نیست. نوعی ایجاز بر این گفتگوها غالب است که بسیار نادر و گرانقدر است و به زحمت بسیار به دست میاید.
به تصور من، یکی از وقایع حیات بختیار، از آن نوع وقایعی که بردش در نقطهُ وقوع معلوم نمیشود، ولی مثل سوزن خط آهن عمل میکند و به نوعی میتوان سرنوشت سازشان خواند، در این زمینه نقشی بزرگ ایفا کرده است. بختیار در بدو بازگشت به ایران، چنانکه تحصیلاتش اقتضأ میکرد، نامزد اشتغال در دانشگاه شد. برای کسی که تحصیلاتش را به وجهی درخشان، در برخی از بهترین مراکز آموزش عالی فرانسه و به عبارتی دنیا به انجام رسانده بود و با آشنایی به چند زبان و تسلط به فرانسه که در ایران آن روزگار، هنوز زبان خارجی اصلی به شمار میامد و بسیاری از دانشگاهیانش تحصیلات خویش را به این زبان انجام داده بودند، طبیعی ترین کار همین بود. بختیار برای این کار پذیرفته نشد. در چاپ اول جزوهُ «مرغ طوفان» آمده بود که چه کسی به جای وی برگزیده شد و البته اشاره ای هم به تفاوت توانایی های بختیار با او شده بود... جزئیات این امر اهمیت چندانی ندارد، آنچه مهم است، این است که بختیار از همانجا به راه کار اداری افتاد، در وزارت کار.
رضایت از گفتن سخن درست و در نهایت حق داشتن از این منظر، اساساً علمی است، ولی تدریس یعنی کوشش در مشارکت دادن دیگران در دانش خویش. تدریس وجه اجتماعی کار علمی است. یک بعدش تبادل نظر با دیگر دانشوران است و بعد دیگرش فهماندن سخن به دانشجویان. به عقیدهُ من، افتادن به راه تدریس میتوانست بختیار را به سوی نگارش سوق بدهد، نه فقط در باب علوم سیاسی و فلسفه که موضوع تحصیل و تخصص او بود، بل در مورد کار سیاسی که عمرش را وقف آن کرد. به این ترتیب، وی گرایش می یافت تا دانسته هایش را، به ترتیبی که با کار سیاست مناسبت داشته باشد با دیگران و در صدر این دیگران، رهروان نهضت ملی و بخصوص جوانانی که میباید در قالب این نهضت از بابت فکری تربیت میگشتند، تقسیم نماید. به علاوه، این امر میتوانست از بابت شناساندن خود او، افکارش و از همه مهمتر قدرش به دیگران، بسیار سودمند بیافتد. دیگر چهره های شاخص نهضت ملی، یا به دلیل اشغال مقامهای شاخص در دورهُ مصدق، برای دیگران شناخته شده بودند و یا به دلیل نوع فعالیت اجتماعیشان و در صدر آنها تدریس که باعث میشد تا جوانان، نسل بعد از نسل، به ترتیبی با آنها ارتباط داشته باشند و از این ارتباط بهره ببرند. در دورهُ مصدق، بختیار از حد معاونت وزیر بالاتر نیامد. البته اگر رشتهُ حیات آن دولت با کودتا قطع نشده بود، به احتمال بسیار قوی ترقی میکرد، ولی چنین نشد. راه تماس اجتماعی با دیگران و بخصوص جوانان هم، چنانکه گفتم، به خاطر نوع مشاغلش، بر او بسته ماند. ورود به دانشگاه میتوانست از این بابت بسیار راهگشا باشد که نشد. فراموش نکنیم که بختیار، با وجود مساعی و تحمل مشقات بسیار در راه مبارزه، در هنگام رسیدن به نخست وزیری برای مردم و حتی بسیاری از طرفداران راه مصدق، به تناسب ناشناخته بود. از وقت کوتاه و بسیار گرانبهایی که در اختیار داشت، بخشی را، خواه ناخواه صرف شناساندن خود به مردم کرد. کاری که به سرعت و با موفقیت انجام گرفت، ولی در همان وانفسا هم، مشکلاتی که همقطاران نهضت ملی برای وی تراشیدند و ناسزاهایی که نثارش کردند، نه کم شمار بود و نه بی اثر.
در مقابل، شاید مقایسه ای با بازرگان بی مناسبت نباشد. میدانیم که رشتهُ آموزشی وی مهندسی بود و ارتباط خاصی با سیاست نداشت. با اینهمه، بهره ای که وی توانست در طول حیات سیاسیش از تماس با دانشجویان پرشمار دانشکدهُ فنی ببرد و نیز دست روانش در نگارش آثار سیاسی که البته ارزش چندانی هم ندارد، بسیار به وی مدد رساند. نوشته های پرشمار وی عدهُ زیادی را به راه ملی مذهبی که حقاً جز مصیبت از آن برنخاسته، کشاند و در نهایت هم به او فرصت داد تا روایت خویش را از تاریخ سیاسی معاصر ایران، ثبت نماید و برای دیگران باقی بگذارد. آثاری که البته اگر هم تولید نشده بود، عالم سیاست و تاریخ حتماً ضرر عمده ای ندیده بود.
متأسفانه بختیار که عمق و اهمیت عقایدش با نمونه ای که ذکر کردم، قابل مقایسه نیست، آثاری که بیانگر آن عقاید و یادمانده هایش از مبارزات نهضت ملی باشد، برای ما به جا نگذاشت. آنچه از وی مانده، اگر هم کتابت شده باشد، در اصل شفاهی است. کتاب یکرنگی (۱۹۸۱) که به فرانسه منتشر شد، حاصل سخن گفتن بختیار است که توسط دستیار انتشار (Philippe Le Royet) روی کاغذ آمده و پس از بازبین و تصحیح توسط بختیار به چاپ سپرده شده است. خود بختیار در ابتدای کتاب از زحمات این یاور تشکر کرده است. کسانی که با شیوهُ سخن گفتن بختیار آشنا هستند، صدای وی را از ورای سطور این کتاب به روشنی میشنوند. گذشته از روانی و استحکام کلام، شاید بزرگترین حسن ترجمهُ فارسی کتاب که توسط مهشید امیرشاهی انجام گشته، همین برگرداندن متن به شیوهُ سخن گفتن فارسی بختیار است، از طبقهُ بالا و تحصیلکرده، با طنز و واژگان و برخی شگردهای جمله بندی که خاص او بود. توانایی چشمگیری که موفقیت در آن از چشم خوانندگان ناآشنا با شیوهُ سخن گفتن بختیار، پوشیده میماند، ولی مصداق درخشان و نادری است از وفاداری ترجمه به متن و زاییدهُ تسلط گفتاری و نوشتاری به هر دو زبان مبدأ و مقصد و آشنایی کامل به شیوهُ سخن گفتن بختیار در این هر دو زبان.
بختیار آنچه را هم که میخواسته در بارهُ حیات خویش و تاریخ نهضت ملی بگوید و میبایست در قالب کتاب خاطراتی ریخته میشده، روی چندین نوار ضبط کرده و در اختیار دوست دیرینش آقای مشیری یزدی قرار داده است. ولی به رغم اهمیت تاریخی و سیاسی آنها، متأسفانه محتوای نوارها بعد از گذشت بیش از بیست سال از مرگ بختیار، نه پیاده شده و نه منتشر.
وقتی بالاخره این کار به انجام برسد، میراث گفتاری بختیار کامل خواهد شد و در دسترس همگان قرار خواهد گرفت. ولی جای خالی آنچه که وی میتوانست و به عبارتی میبایست مینوشت، برای همیشه خالی خواهد ماند.
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر