توافق برپایهء توّهم
رامین کامران
اخیراً و به دلیل دور گرفتن تمایل به انقلاب برای تغییر وضع در ایران، اصلاح طلبان کلاً به فکر نوعی تعامل با خواستاران انقلاب افتاده اند و در این سو و آن سو شنیده میشود که سخن از نوعی همراهی اصلاح طلبی و انقلابیگری در گرفته ـ این تصور که میتوان این دو را به موازات هم پیش برد. شاید هم حرف فقط از سر مصلحت اندیشی و آشتی جویی نظری گفته میشود. هر چه باشد سخن نادرست است، از هر دید که گفته شده باشد. ببینیم چرا.
برخی اصلاح و انقلاب را روشهای متفاوتی میشمارند که میتوان برای رسیدن به هدف واحد از آنها استفاده کرد. مثل فرضاً جوش اکسیژن و آرگُن که از هر دو میشود برای جوشکاری استفاده نمود. در صورتی که بین اهدافی که با این دو روش میتوان به آنها رسید، تفاوت هست. اینها، مثل هر وسیله، تصویری از اهدافی که میتوان به کمکشان بدانها رسید، در دل خود دارند و این اهداف یکی نیست. انقلاب اصولاً چارچوب شکن است و اصلاح اصولاً حافظ چارچوب. تفاوت اساسی است و قابل اغماض نیست.
فرق اصلی انقلاب و اصلاح در اینجاست. زیرا اگر از نزدیک نگاه بکنیم، میبینیم که روشهای عملی و تاکتیک هایی که در این دو به کار گرفته میشود، در اکثر موارد یکسان است. اعتصاب و تظاهرات و انواع و اقسام فشارهایی که از سوی جامعه متوجه قدرت مستقر میشود در این هر دو یکی است.
آنچه باعث میشود نه این نزدیکی را درست ببینیم و نه به آن تفاوت اصلی درست عنایت کنیم، تمرکز توجه است به مسئلۀ خشونت که در کار سیاسی اهمیت مرکزی دارد، ولی در تمایز بین انقلاب و اصلاح مرکزی نیست. عقیدۀ رایج از این قرار است که اصولاً انقلاب مترادف خشونت است و اصلاح خشونت پرهیز. این قرینه سازی که برخی را راضی میکند، دو نقطه ضعف دارد.
یکی اینکه حساب انقلاب را به عنوان روش، با نظامی که از انقلاب زاده میشود، یکی میکند که به کل نادرست است، زیرا همۀ انقلابها به نتیجۀ واحد ختم نمیشود. دوم اینکه خشونتهایی را که در جنبشهای اصلاح طلب یا آنهایی که رسماً مهر خشونت پرهیزی خورده، اعمال میگردد، نمیبیند. نفس انقلاب به خودی خود خشونت زا نیست و انقلابها الزاماً آنچنان قربانی نمیگیرد که برخی تصور میکنند. کشتار ها، البته اگر کشتاری واقع بشود، معمولاً حاصل سیاست نظامی است که با انقلاب سر کار میاید. به عنوان نمونه، انقلاب مشروطیت تا کودتای محمدعلیشاه چندان قربانی نگرفت. حتی جنگ داخلی متعاقب کودتا هم خیلی پر تلفات نبود. در نهایت حکومت مشروطه که برنده شد، حدود بیست نفری را (رقم دقیق به خاطرم نیست) محاکمه و اعدام کرد و داستان تمام شد. در مقابل، انقلاب اسلامی که تعداد کشته هایش دو یا سه هزار نفر تخمین زده میشود (البته با احتساب سینما رکس که نمیشود پای حکومت نوشت) منجر به روی کار آمدن رژیمی شد که از همان روز اول هزار هزار کشت و هنوز هم ابایی از کشتن ندارد.
دوم اینکه اصلاح طلبی هم، بر خلاف آنچه که شهرت داده میشود، از خشونت عاری نیست و بسیاری از جنبشهایی که اصولاً اصلاح طلبانه میشمریم، کم یا بیش با خشونت همراه بوده و از آن برای موفقیت بهره برده. به عنوان مثال جنبش حق طلبانۀ سیاهان آمریکا در ابتدای دهۀ شست، فقط به مارتین لوتر کینگ و خشونت پرهیزی وی ختم نمیشد و خشونت فقط از جانب پلیس و نیروهای ارتش و علیه حق طلبان واقع نگشت. سیاهان نیز با شورش و گاه در قالب گروه های تندرو، دست به خشونت بردند و این کارشان دولت را متوجه ساخت که اگر به سرکوب خواستهای مسالمت آمیز ادامه بدهد، سرکوب شدگان را به سوی روشهای قهر آمیز سوق خواهد داد و دیر یا زود با چیزی در حد جنگ داخلی مواجه خواهد شد. پس بهتر این است که تا کار سخت نشده امتیاز بدهد و کشمکش را ختم کند، بخصوص که هدف اصلی اصلاح طلبانه بود. البته گزارشهای داستان واری که رواج دارد و بیشتر مناسب کتابهای کودکان است، حکایت را در وجه مسالمت آمیز آن خلاصه میکند که ناقص است، ولی نباید به اینها اکتفا کرد.
مورد هندوستان و آزادیش از استعمار انگلستان نیز از همین قماش است. تکیۀ حکایت بر گاندی است و احتراز او از هر گونه خشونت که البته ارزش سیاسی و اخلاقی بسیار دارد، ولی در آنجا هم جوشش حرکتهای خشونت آمیز و مسلحانه بود که به دولت استعمارگر فهماند که کنار نیامدن با گاندی به کجا ختم خواهد شد و چون نیروی مقاومت ندارد و باید از میدان بیرون برود که رفت. در اینجا هدف انقلابی بود.
در این دو مورد آنچه از خشونت حاصل شد و کم هم نبود، در عمل به نفع جنبشی عمل کرد که اکثریت آن به دست خشونت پرهیزان بود و البته داستانی هم که بعد نوشته شد، نقش گروه اخیر را برجسته کرد و دیگران را، به رغم اهمیت کارشان به پشت صحنه راند. داستانهای رایج تاریخی معمولاً همینطور نوشته میشود.
امروز در ایران کسی خواستار و طرفدار و مروج خشونت نیست، نه انقلابیان و نه دیگران. کسی هم از نبرد مسلحانه صحبت نمیکند. اگر بحث انقلاب درگرفته و لزومش از سوی بخش قابل توجهی از مخالفان که اظهار نظرهایشان را دائم در گوشه و کنار میخوانیم و میشنویم، مورد توجه قرار گرفته است، به این دلیل نیست که اینها طالب خشونت شده اند، هیچکس طالب خشونت نیست، به این دلیل است که انقلاب را تنها راه رسیدن به هدفی میشمارند که طالبش هستند، یعنی شکستن اسطقس نظام اسلامی.
تا وقتی که هدفی را که تعقیب میکنیم به صراحت برای خود و دیگران روشن نکنیم، نخواهیم توانست درست بگوییم که اصلاح طلبیم یا انقلابی. چون در اصل هدف است که تعیین میکند که ما در کدامیک از این دو گروه قرار داریم، نه رویکردمان نسبت به خشونت. اگر بر سر هدف نهایی توافق داشته باشیم، اختلاف بین اصلاح طلبی و انقلابیگری به راحتی از میان بر خواهد خاست. حال اگر با تمامی ابراز حسن نیتی که از دو طرف میبینیم، توافقی که طالبیم صورت نمیپذیرد، به این دلیل نیست که طرفین در باب خشونت یا عدم خشونت همعقیده نیستند، به این دلیل است که از بابت هدف نهایی اشتراک نظر ندارند. یعنی طرف های دعوا، چه اینرا به صراحت بگویند و چه نه، چه بدان واقف باشند و چه نه، از وضعیتی که میخواهند جایگزین وضعیت فعلی بکنند، تصویر مشابه یا حتی شبیهی در سر ندارند.
تفاوت اصلی بین اصلاح طلبان و خواستاران انقلاب، در جایی است که مایلند در ایران آینده به مذهب اختصاص بدهند. چه به صراحت متعرض آن بشوند و چه نه. اگر موضوع به آن روشنی که باید مطرح نمیگردد دو دلیل دارد: استفاده از عبارت رقیق و غیر دقیق سکولاریسم و تمرکز توجه به روحانیت و نه اسلام.
اصلاح طلبان که به هر صورت و به ناچار، یعنی هم تحت فشار اوضاع ایران و هم گفتار غالب در اپوزیسیون، از سر اکراه وادار شده اند به فکر جدایی امتیاز بدهند، برای بیان مطلب از عبارت سست سکولاریسم، استفاده میکنند. طبیعی هم هست که چنین کنند، چون راه را برای هر تفسیری باز میگذارد. جبهۀ مقابل نیز به دلیل استفاده از همین عبارت نامناسب، دچار این توهم است که سخنش تفاوت چندانی با اصلاح طلبان ندارد یا میتواند با آن به آشتی برسد. از این گذشته، تمرکز حمله به روحانیت و نه جایگاه دین اسلام در سیاست که از سوی هر دو گروه انجام میپذیرد، موجد این تصور است که از این بابت هم تفاوت چندانی بین دو طرف نیست که هست.
نکته اینجاست که اصلاح طلبان که عموماً میتوان ملی مذهبی خواندشان، اساساً و به شهادت تولیدات فکری خویش، مطلقاً از نگاه داشتن پای اسلام در میدان سیاست صرف نظر نکرده اند. تفاوت اصلی بین اصلاح طلبی و انقلابیگری در اینجا واقع شده است، در فضایی که قرار است در ایران آینده به مذهب اختصاص بیابد. فضایی که مخالفان جدی میخواهند ببندند و اصلاح طلبانی که ممکن است هزار نوع با آنها اظهار نزدیکی بکنند، میخواهند باز نگاه دارند و به تناسب امکانات خود، آنرا پر کنند. گفتم اسلام و نه روحانیت. چون گروه اخیر در اصل طالب نوعی اسلام بدون روحانیت است و در حقیقت میخواهد خودش جای روحانیت را بگیرد. در این حالت میتواند به راحتی با انتقادهایی که متوجه روحانیت میگردد با دیگران همدلی نماید، ولی در عوض جا را برای اسلام، یعنی در حقیقت برای خودش، خودش در مقام مفسر مجاز دین، گرم نگاه دارد.
اگر گروه اخیر صحبت از نظام سیاسی و لزوم تغییر آن نمیکند و میکوشد تا بحث را با پرداختن به جزئیات از این موضوع اساسی منحرف سازد، به این دلیل است که اصولاً خواستار تغییر نظام نیست، نه اینکه میخواهد کار را به صورت مرحله ای انجام بدهد. میخواهد همین باشد ولی دست خودش باشد. یعنی به معنای دقیق کلمه اصلاح طلب است و میخواهد در عین حفظ چارچوب که نظام اسلامی باشد، تغییراتی را که مطلوب خودش است ایجاد کند و بس. اگر با استمداد از ابهام گفتار، تظاهر به همراهی نسبی با طرفداران انقلاب، یعنی خواستاران تغییر نظام، مینماید به این دلیل است که طرح روشن و کامل هدفش که مستلزم اعتراف به محدودیتهای مذهبی آن است، همین خرده اعتباری را هم که دست و پا کرده، از او خواهد گرفت و از حوزۀ بحث جدی که جدایی محور آن است، بیرونش خواهد راند.
باید اول هدف اصلی را روشن کنیم. اگر این هدف تغییر نظام سیاسی است، باید به همینگونه بدان نظر کرد و طرحش نمود نه به صورت اجزای پراکنده ای که ارتباطشان با نظام سیاسی روشن است، ولی با فهرست شدن به صورت جداگانه و گسیخته از هم، اصل مطلب را لوث میکند. آنچه که امروز نام «مطالبه محوری» گرفته است، درست همین خرد کردن هدف اصلی به اجزای پراکنده ایست که کل را از نظر همه دور میکند. کار به این بهانه انجام میگردد که به این ترتیب میتوان جزء جزء و قدم به قدم به آن کل رسید. در صورتی که این روش جز پراکندگی فکر و عمل نتیجه ای نمیدهد. شما به چیزی میتوانید برسید که خود آنرا طلب کنید، نه این تکه و آن تکه اش را.
بحث را از تفاوت اصلاح و انقلاب شروع کردیم و رسیدیم به اینکه تمایل به یکی از این دو راه، در حقیقت از تفاوت در اهداف طرفداران این دو برمیخیزد، نه ار تفاوت راهکارها. منطقی هم بود که به اینجا برسیم. به این دلیل که مشکل اصلی ایران امروز، تداخل مذهب و سیاست است و همین سنجۀ اصلی تمایز بین روشهای عمل و گروه های مدعی مخالفت است. نکتۀ اصلی اینجاست و دیدگاه درست برای نظر کردن به منظرۀ صف آرایی گروه های مخالف، همین است. تا بدان توجه کافی نکنیم، از جستن راه درست باز خواهیم ماند. در برابر این تمایز اساسی، حکایت اصلاح و انقلاب فرعی است. حال هر قدر هم طرفداران این دو راه تمایل به همراهی نشان بدهند.
۱۵ ژوئن ۲۰۱۷
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر