رهیافت « اصلاح طلبانه » یا رهیافت « حقارت » ؟
پا یا راستگونیا
وقتی سیاست ورزی و انتخاب و اراده سیاسی آنقدر خرد و حقیر و در محدوده ای کوچک و ناچیز فروکاسته می شود و رهیافت سیاسی رهیافتی مینی مالیستی می گردد این وضع می تواند تبلوری از وضع ذلت و حقارت نیز تعبیر گردد که البته تلاش می شود با نوعی شبهه ترفندها آنرا رهیافت و روشهایی معقول و ممکن …. تعبیر کنند.
رهیافت اصلاح طلبانه در وضعیت کنونی آن مصداقی از این سیاست ورزی حقارت آمیزی است که طرفدارن این جریان رویاروی مردم می نهند.
این رهیافت به ویژه وقتی شکل می گیرد و در عرض اندام کامیاب می گردد که رهیافت های دیگر را طرد و ناموجه و ناممکن جلوه داده و برخی از روشها و ارزش ها را در پهنه تکثر ارزشها و روشهای تاریخی و جهانی برای تغییر، به نوعی ضد ارزش جلوه دهد. ارزشهایی چون مقاومت (Resistance) ملی و عمومی و انقلاب و براندازی. در این صورت توانسته است پتانسیلهای جمعی را در مسیر خاص هدایت و مهار و در نهایت چنانچه در عمل شاهدیم عقیم نماید.
در یک ساختار سیاسی تمامیت خواه و خودکامه تمام سیاست ورزی و دخالت سیاسی مردم به شبهه انتخابات هایی فروکاسته می شود که متاخّر بر انتصابهایی صورت گرفته، درعمل اراده عمومی و مردمی را خنثی و به محدوده ای بی اثر رهنمون می سازد.
کسانی که معتقد به تاثیر گذاری چنین فرایندی با نام انتخابات هستند و به گره گشایی آن در مسیر حاکمیت ملت و اصلاح امور باورمندند، در پرتو یک نگاه کلان و ارزیابی فرانگرانه تاریخی در واقع شعور خود و مردم را به شدت تحقیر کرده اند. چرا که اگر به سادگی اینگونه فرض بگیریم که در این ۳۸ سال عمر نظام کنونی آنگونه که آنها مدعی هستند “انتخابات واقعی و موثری وجود داشته است باید متعجب و شگفت زده نتیجه بگیریم در برآیند کلی از کارنامه این انتخابات ها، مردم در تمام این مدت ۳۸ سال به بدتر و وخیم تر شدن وضعیت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و قهقرا و فروپاشی مستمر امورات کشور خویش رأی داده اند. چون این وضعیت قهقرایی و وخامت روزافزون اوضاع، چیزی جز واقعیت جمهوری اسلامی در تمامی عمر آن نبوده است.
بعضی نیز در تعبیری هشدار آمیز و به گونه ای قضا و قدری توجیهاتی را از جهتی دیگر در راستای رهیافت مذکور فراهم می آورند. آنها اینگونه تعبیر می کنند که مثلاً دستیابی به دموکراسی و حاکمیت مردم و…. فرایندی زمان مند است و حتی اگر ساختار سیاسی کنونی برانداخته شود نیز نباید انتظار این آمال و اهداف را بلافاصله بعد ازآن یا تا مدتهای مدید داشت، این نوع نگاه بدون آنکه غلط باشد اما در تعبیر و مقصودی بازدارنده و و هشدار دهنده به قصد نفی و انکار دیگر راه ها، منهای شبه ترفندهای اصلاح طلبانه، خود به یک ترفند محدود کننده و سیاست ورزی مینی مالیستی و تحقیر آمیز منتهی می گردد. زمانبری و زمانمندی دموکراسی نمی تواند توجیهی برای فروکاستن از راه های عملی و تجربه شده و تاریخی دیگر فراتر از آنچه جریانات سیاسی حکومتی در ایران به خورد مردم می دهند باشد.
در این میان برخی نیز در همراهی و توجیه سیاست فروکاسته و تنزل یافته کنونی به بدتر شدن اوضاع در صورت فروریختن ساختار کنونی هشدار می دهند. آنها در توجیه این وضع چند نکته را به عمد یا به غفلت از نظر دور می دارند.
نخست. ارده ورزی سیاسی و جستجوی راه ها و رهیافت های ممکن دیگر را از سوی مردم بدتر و منفی تر از ادامه حکومت خودکامه کنونی می دانند.
دوم. نادیده می گیرند که بسیاری از بحرانهای بالقوه و بالفعل در نتیجه و آفریده و انباشته شده از طرف همین حکومت بوده است و تداوم این حکومت بنا به تجربه و ارزیابی تجربی چند دهه گذشته از حیات آن، بر ابعاد و شدت این بحرانها خواهد افزود. تبعیض های عقیدتی و مذهبی و سیاسی و… بر شهروندان، محدودیت ها و خفقان نفس گیر، شکاف هولناک طبقاتی در کنار فساد و فرسایش ویرانگر و درهم شکننده در این چند دهه روندی افزونتر و مدام مهیب تر از پیش داشته است و این تشدید و فزونی رابطه ای مستقیم و غیر قابل انکار با تداوم حکومت فعلی داشته اند.
سوم. این جریان در متن و مضمون تفکر خود باور دارد که سرکوب و خفقان جکومتی چاره و درمانی بر بحرانهایی که در کمین نشسته اند خواهد بود. فکر نمی کنم لازم باشد به کوته فکری و کژفهمی فاجعه بار و خطرناک چنین نگاهی چندان پرداخته شود.
بنابراین رویکرد هشدار گرایانه ای که فراتر از هر گونه سنجش گری در گزینش راه های بنیان براندازانه بخواهد از اساس با چنین راه ها و رهیافتهایی به مخالفت و مقابله برخیزد آن هم راستای توجیه تداوم وضع موجود، هم از درایت کلی و نهایی نسبت به دردها و درمانهای اساسی و کلان جامعه تهی و نسبت به آنها بی شعور است و هم در چشم انداز ناکامی و عقیم بودن ادعاهای اصلاحطلبانه، دعوت به تحقیر و تحدید اراده و در واقع تسلیم به سرنوشتی بسیار دهشتناک تر کرده است.
میان دوگونه رهیافت درایت و تدبیر و سکوت و تسلیم تفاوتی اساسی است، اینکه سرنوشت یک حرکت و جنبش و مقاومت و انقلاب خوب یا بد، مثبت یا منفی(هرچند چنین صفات و تعبیراتی شاید چندان موجه و بیانگر واقعایات این پدیده ها نباشند) باشد می تواند دستمایه هشدار نسبت به تدبیر و درایت باشند نه دست آویز و بهانه ای برای دعوت به سکوت و تسلیم.
اینکه مثلاً انقلابی و حرکتی در تاریخ این کشور به سرنوشتی مانند انقلاب ۵۷ دچار گشته است به کم و کیف نیروها و عقاید و تدبیرها و بی تدبیرهای در آن انقلاب باز می گردد و بدیهی است که این موضوع نمی تواند دستمایه تفکری تقدیرگرایانه و نوعی کلبی مسلکی سیاسی (Political Cynicism) قرار گیرد که اساساً انقلاب و هر ارده ورزی اساسی و بنیادی را شوم و منفی می داند.
همچنین دشورای و دیریابی یک رهیافت سیاسی را در شرایطی خاص نمی توان به عدم مناسبت و لزوم و فراتر از آن به ناشایستگی و نامطلوبی آن تعبیر نمود و از این تعبیر در راستای تسلیم و رضا به وضعیت فاجعه بار کنونی و تمکین به سازوکارهایی که از از سوی حکومت کنترل و خنثی سازی می شوند بهره برد.
بیست سال تجربه ادعای اصلاحطلبی نشان داد که بنابر ساختار سیاسی کنونی و حوزه های اصلی و واقعی تمرکز قدرت نهایی و تاثیر گذار در این ساختار، آنچه انتخابات نامیده می شود و نتیجه و حاصل آن قادر به پیاده نمودن اراده مردم در راستای بهینه سازی و بهبود شرایط سیاسی در راستای آزادی و دموکراسی نیستند و بنابراین رهیافت و راه حل بنیادی و اساسی که بتواند چاره دردها و دشواریهای ژرف و گسترده جامعه باشند نخواهند بود.
حال اصلاح طلبان مستاصل و ناتوان از ارائه راهی عملی و ناکام در ادعایی بیست ساله، سیاست بیم و انذار را پیش کشیده و به سیاست هیولا و شیطان سازی از حریف دست می زنند. اما ناگزیری های صحنه سیاسی و سابقه و مرجعیت تاریخی خود آنها اگر پرتوی بر آن افکنده شود این ترفندهای ناشیانه و حیله گرانه را رسوا می کنند.
نخست اینکه در چهارچوب ساختار فعلی اصلاح طلبان مجبورند مرجعیت خویش را به کسی چون خمینی بازگردانند که اگر بنا باشد سیاست هیولا سازی را کامل بجا آوریم هیولایی بزرگتر از او نمی توان یافت. همچنین اصلاح طلبان همین الان و از فردای انتخابات به بعد هم باز در فضای سیاسی همراه و همکار و هم راستا و مطیع همان کسانی هستند که اکنون بنابر بازی و ترفند مقطعی آنها را هیولا جلوه می دهند.
افزون بر آن اصلاحطلبان نمی توانند خود را از گذشته خود منتزع و مبرا نمایند و یکباره از همه گذشته خود در این ساختار خودکامه و فاسد و سرکوبگر تبری جویند وضعیت کژدار و مریضِ بودن در این نظام و تقید نهایی به آن، و همزمان ادعای تفاوت داشتن راه به جایی نمی برد، در اینصورت خیلی از اعمال و کرده و تصمیمات و اشخاصی که ادعای اصلاحطلبی دارند مصداق بدون شک و انکار همان اعمالی بوده اند که دیگری را بر آن مبنا نفی می کنند و هیولا جلوه می دهند.
بنابراین دست یازیدن به سیاست ادعا و فریب و تسلیم و فریفته این سیاست شدن را نمی شود روش و رهیافتی تعبیر نمود که می تواند جایگزین راه و رهیافتهای نهایی و ناگزیز دیگر قلمداد گردد. این سیاست تنها انحراف و فرافکنی انرژی و اراده و آگاهی از مسیرهایی است که هیچ گزیر و گریزی از انها نخواهد بود. اما مسائله اساسی این است که تداوم این سیاست انحراف و فریب می تواند روشهای ارادی و آگاهانه بنیادی و اساسی را از اثر گذاری در شرایط شایسته و بایسته زمانی بازداشته و سرانجام در مقابل انباشتی از بحرانهای تشدید یافته در شکلی سرنوشتی فاجعه بار بی اثر سازد.
رهیافت اصلاح طلبانه در وضعیت کنونی آن مصداقی از این سیاست ورزی حقارت آمیزی است که طرفدارن این جریان رویاروی مردم می نهند.
این رهیافت به ویژه وقتی شکل می گیرد و در عرض اندام کامیاب می گردد که رهیافت های دیگر را طرد و ناموجه و ناممکن جلوه داده و برخی از روشها و ارزش ها را در پهنه تکثر ارزشها و روشهای تاریخی و جهانی برای تغییر، به نوعی ضد ارزش جلوه دهد. ارزشهایی چون مقاومت (Resistance) ملی و عمومی و انقلاب و براندازی. در این صورت توانسته است پتانسیلهای جمعی را در مسیر خاص هدایت و مهار و در نهایت چنانچه در عمل شاهدیم عقیم نماید.
در یک ساختار سیاسی تمامیت خواه و خودکامه تمام سیاست ورزی و دخالت سیاسی مردم به شبهه انتخابات هایی فروکاسته می شود که متاخّر بر انتصابهایی صورت گرفته، درعمل اراده عمومی و مردمی را خنثی و به محدوده ای بی اثر رهنمون می سازد.
کسانی که معتقد به تاثیر گذاری چنین فرایندی با نام انتخابات هستند و به گره گشایی آن در مسیر حاکمیت ملت و اصلاح امور باورمندند، در پرتو یک نگاه کلان و ارزیابی فرانگرانه تاریخی در واقع شعور خود و مردم را به شدت تحقیر کرده اند. چرا که اگر به سادگی اینگونه فرض بگیریم که در این ۳۸ سال عمر نظام کنونی آنگونه که آنها مدعی هستند “انتخابات واقعی و موثری وجود داشته است باید متعجب و شگفت زده نتیجه بگیریم در برآیند کلی از کارنامه این انتخابات ها، مردم در تمام این مدت ۳۸ سال به بدتر و وخیم تر شدن وضعیت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و قهقرا و فروپاشی مستمر امورات کشور خویش رأی داده اند. چون این وضعیت قهقرایی و وخامت روزافزون اوضاع، چیزی جز واقعیت جمهوری اسلامی در تمامی عمر آن نبوده است.
بعضی نیز در تعبیری هشدار آمیز و به گونه ای قضا و قدری توجیهاتی را از جهتی دیگر در راستای رهیافت مذکور فراهم می آورند. آنها اینگونه تعبیر می کنند که مثلاً دستیابی به دموکراسی و حاکمیت مردم و…. فرایندی زمان مند است و حتی اگر ساختار سیاسی کنونی برانداخته شود نیز نباید انتظار این آمال و اهداف را بلافاصله بعد ازآن یا تا مدتهای مدید داشت، این نوع نگاه بدون آنکه غلط باشد اما در تعبیر و مقصودی بازدارنده و و هشدار دهنده به قصد نفی و انکار دیگر راه ها، منهای شبه ترفندهای اصلاح طلبانه، خود به یک ترفند محدود کننده و سیاست ورزی مینی مالیستی و تحقیر آمیز منتهی می گردد. زمانبری و زمانمندی دموکراسی نمی تواند توجیهی برای فروکاستن از راه های عملی و تجربه شده و تاریخی دیگر فراتر از آنچه جریانات سیاسی حکومتی در ایران به خورد مردم می دهند باشد.
در این میان برخی نیز در همراهی و توجیه سیاست فروکاسته و تنزل یافته کنونی به بدتر شدن اوضاع در صورت فروریختن ساختار کنونی هشدار می دهند. آنها در توجیه این وضع چند نکته را به عمد یا به غفلت از نظر دور می دارند.
نخست. ارده ورزی سیاسی و جستجوی راه ها و رهیافت های ممکن دیگر را از سوی مردم بدتر و منفی تر از ادامه حکومت خودکامه کنونی می دانند.
دوم. نادیده می گیرند که بسیاری از بحرانهای بالقوه و بالفعل در نتیجه و آفریده و انباشته شده از طرف همین حکومت بوده است و تداوم این حکومت بنا به تجربه و ارزیابی تجربی چند دهه گذشته از حیات آن، بر ابعاد و شدت این بحرانها خواهد افزود. تبعیض های عقیدتی و مذهبی و سیاسی و… بر شهروندان، محدودیت ها و خفقان نفس گیر، شکاف هولناک طبقاتی در کنار فساد و فرسایش ویرانگر و درهم شکننده در این چند دهه روندی افزونتر و مدام مهیب تر از پیش داشته است و این تشدید و فزونی رابطه ای مستقیم و غیر قابل انکار با تداوم حکومت فعلی داشته اند.
سوم. این جریان در متن و مضمون تفکر خود باور دارد که سرکوب و خفقان جکومتی چاره و درمانی بر بحرانهایی که در کمین نشسته اند خواهد بود. فکر نمی کنم لازم باشد به کوته فکری و کژفهمی فاجعه بار و خطرناک چنین نگاهی چندان پرداخته شود.
بنابراین رویکرد هشدار گرایانه ای که فراتر از هر گونه سنجش گری در گزینش راه های بنیان براندازانه بخواهد از اساس با چنین راه ها و رهیافتهایی به مخالفت و مقابله برخیزد آن هم راستای توجیه تداوم وضع موجود، هم از درایت کلی و نهایی نسبت به دردها و درمانهای اساسی و کلان جامعه تهی و نسبت به آنها بی شعور است و هم در چشم انداز ناکامی و عقیم بودن ادعاهای اصلاحطلبانه، دعوت به تحقیر و تحدید اراده و در واقع تسلیم به سرنوشتی بسیار دهشتناک تر کرده است.
میان دوگونه رهیافت درایت و تدبیر و سکوت و تسلیم تفاوتی اساسی است، اینکه سرنوشت یک حرکت و جنبش و مقاومت و انقلاب خوب یا بد، مثبت یا منفی(هرچند چنین صفات و تعبیراتی شاید چندان موجه و بیانگر واقعایات این پدیده ها نباشند) باشد می تواند دستمایه هشدار نسبت به تدبیر و درایت باشند نه دست آویز و بهانه ای برای دعوت به سکوت و تسلیم.
اینکه مثلاً انقلابی و حرکتی در تاریخ این کشور به سرنوشتی مانند انقلاب ۵۷ دچار گشته است به کم و کیف نیروها و عقاید و تدبیرها و بی تدبیرهای در آن انقلاب باز می گردد و بدیهی است که این موضوع نمی تواند دستمایه تفکری تقدیرگرایانه و نوعی کلبی مسلکی سیاسی (Political Cynicism) قرار گیرد که اساساً انقلاب و هر ارده ورزی اساسی و بنیادی را شوم و منفی می داند.
همچنین دشورای و دیریابی یک رهیافت سیاسی را در شرایطی خاص نمی توان به عدم مناسبت و لزوم و فراتر از آن به ناشایستگی و نامطلوبی آن تعبیر نمود و از این تعبیر در راستای تسلیم و رضا به وضعیت فاجعه بار کنونی و تمکین به سازوکارهایی که از از سوی حکومت کنترل و خنثی سازی می شوند بهره برد.
بیست سال تجربه ادعای اصلاحطلبی نشان داد که بنابر ساختار سیاسی کنونی و حوزه های اصلی و واقعی تمرکز قدرت نهایی و تاثیر گذار در این ساختار، آنچه انتخابات نامیده می شود و نتیجه و حاصل آن قادر به پیاده نمودن اراده مردم در راستای بهینه سازی و بهبود شرایط سیاسی در راستای آزادی و دموکراسی نیستند و بنابراین رهیافت و راه حل بنیادی و اساسی که بتواند چاره دردها و دشواریهای ژرف و گسترده جامعه باشند نخواهند بود.
حال اصلاح طلبان مستاصل و ناتوان از ارائه راهی عملی و ناکام در ادعایی بیست ساله، سیاست بیم و انذار را پیش کشیده و به سیاست هیولا و شیطان سازی از حریف دست می زنند. اما ناگزیری های صحنه سیاسی و سابقه و مرجعیت تاریخی خود آنها اگر پرتوی بر آن افکنده شود این ترفندهای ناشیانه و حیله گرانه را رسوا می کنند.
نخست اینکه در چهارچوب ساختار فعلی اصلاح طلبان مجبورند مرجعیت خویش را به کسی چون خمینی بازگردانند که اگر بنا باشد سیاست هیولا سازی را کامل بجا آوریم هیولایی بزرگتر از او نمی توان یافت. همچنین اصلاح طلبان همین الان و از فردای انتخابات به بعد هم باز در فضای سیاسی همراه و همکار و هم راستا و مطیع همان کسانی هستند که اکنون بنابر بازی و ترفند مقطعی آنها را هیولا جلوه می دهند.
افزون بر آن اصلاحطلبان نمی توانند خود را از گذشته خود منتزع و مبرا نمایند و یکباره از همه گذشته خود در این ساختار خودکامه و فاسد و سرکوبگر تبری جویند وضعیت کژدار و مریضِ بودن در این نظام و تقید نهایی به آن، و همزمان ادعای تفاوت داشتن راه به جایی نمی برد، در اینصورت خیلی از اعمال و کرده و تصمیمات و اشخاصی که ادعای اصلاحطلبی دارند مصداق بدون شک و انکار همان اعمالی بوده اند که دیگری را بر آن مبنا نفی می کنند و هیولا جلوه می دهند.
بنابراین دست یازیدن به سیاست ادعا و فریب و تسلیم و فریفته این سیاست شدن را نمی شود روش و رهیافتی تعبیر نمود که می تواند جایگزین راه و رهیافتهای نهایی و ناگزیز دیگر قلمداد گردد. این سیاست تنها انحراف و فرافکنی انرژی و اراده و آگاهی از مسیرهایی است که هیچ گزیر و گریزی از انها نخواهد بود. اما مسائله اساسی این است که تداوم این سیاست انحراف و فریب می تواند روشهای ارادی و آگاهانه بنیادی و اساسی را از اثر گذاری در شرایط شایسته و بایسته زمانی بازداشته و سرانجام در مقابل انباشتی از بحرانهای تشدید یافته در شکلی سرنوشتی فاجعه بار بی اثر سازد.
پایا راستگونیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر