صفحات

۱۳۹۵ اسفند ۱, یکشنبه

  « آشتی ملی » در برابر « نزاع ملی »

علی قارداشی
واقعیت کنونی جامعه ما چندپارگی است. این چندپارگی در بخش‌هایی عمیق و جدی و در بخش‌هایی تازه و سطحی است که اگر سکانداران جامعه با همین فرمان پیش برانند، در آینده نه چندان دور، زلزله‌های متعددی بر روی گسل‌های اجتماعی، حیات کلی جامعه ایرانی را دچار ویرانی و نابودی خواهد نمود.
در این جا خطوط کلی این گسل‌ها نشان داده می‌شود:
۱. شکاف اقتدارگرایان – دمکراسی‌خواهان:
رویای دمکراسی و نظارت و دخالت مردم در سرنوشت خود، بیش از صد سال است که در خواب و بیداری هم‌سفر و هم‌سفره برخی از رشنفکران، علما، دانشگاهیان، روزنامه‌نگاران و تحول‌خواهان و با تاثیر از آنان، هدف همه ایرانیان بوده است. از سویی حکومت خودکامه و اقتدارگرا (به معنای تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری برای کل مردم توسط عده‌ای قلیل از یک دسته، گروه، قبیله، سلک، حزب، کسوت تا مرز یک نفر) الگوی رایج و غالب مملکت‌داری در این دوران بوده است.

دو انقلاب بزرگ و دو جنبش اصلاحی شگرف هر بار و با هزاران امید و اصرار تخته سنگ عظیم اقتدارگرایی را از شانه‌ای به شانه دیگر تکان داده تا مگر مُهری از این راز فروبسته بردارد و دریغ که هر بار نوشته بود همان / کسی راز مرا داند / که از این سو به آن سویم بگرداند. هنوز گشودن این راز، رویای بسیاری از نخبگان است و هذیان بسیاری از زنان و مردان ایران.
۲. شکاف ثروتمند – فقیر:
جامعه ایران از دیرباز به دو قشر متمول و دارا با نسبت جمعیتی بسیار کوچک و فقیر و بی‌چیز با جمعیت بسیار زیاد منقسم بوده است. طبقه متوسط هم همواره حلقه مفقوده جامعه ایرانی در تمام طول حیات خود به شمار می‌رفته است. کتمان نمی‌توان کرد که حکومت‌ها در ایران در همه زمان‌ها مایل به پیشرفت بودند و این چیز جدیدی نیست.

این میل به پیشرفت آن هم به شکل سریع و خلق‌الساعه، توجه دولت‌مردان را از اقشار اجتماعی منحرف ساخته و فاصله غنی و فقیر را عمیق‌تر کرده است. نمی‌توان کتمان کرد که بخش مهمی از خواست‌های انقلابیون ۵۷ محو سرمایه‌داری و تحقق عدالت اجتماعی (به معنای توزیع عادلانه ثروت) و مبارزه با نابرابری‌های اقتصادی بود.
این خواست‌ها در انتخاب رئیس جمهور سابق با قیافه فقیرکشی و شمایل دن‌کیشوتی و خنده‌های خودمانی و چهره این همانی و شعارهای آنچنانی، خود را نشان داد. به جرات می‌توان گفت که اگر این شکاف همین حالا نماینده خود را در میان مردم بیابد رقیبی مهم برای آقای روحانی به ظاهر بی‌رقیب خواهد بود.
۳. شکاف سبک زندگی 
نمی‌توان انکار کرد که بخشی از انقلاب ۵۷ در ایران حول واکنش به سبک زندگی که حاکمیت و رسانه‌های در اخیتار حاکمیت آن را تکرار می‌کردند، شکل گرفت. این شکاف فقط مربوط به طبقه سنتی (نظیر روحانیون، مذهبی‌ها، روستایی‌ها و طبقات فرودست که پایگاه سنت و افکار سنتی است) نبود. در میان بسیاری از روشنفکران از جلال آل‌احمد گرفته تا شریعتی، از روشنفکران حلقه فردید تا نیروهای چپ و مترقی و حتی هنرمندان مدرن سنتی، تقابل با سبک زندگی مورد تایید و تبلیغ حاکمیت شاید به عنوان یک مکانیزم مبارزه و مقابله به کار گرفته می‌شد.

اکنون اوضاع به طور کامل سر و ته شده است. هر چه حاکمیت و قشر‌هایی از جامعه به پاچه الگوهای سنتی پوشش و جوشش و کرنش می‌دمند، عده‌ای دیگر و به ویژه در میان نسل جوان الگوهای دیگری برای گذران زندگی و حل مسائل عمومی و خصوصی خود بر می‌گزینند که در تعارض کامل با الگوهای رسمی است.
اگر در انقلاب اسلامی شکاف سبک زندگی به عنوان یک شکاف فرعی و تشدیدکننده انقلاب در نظر گرفته می‌شد و با توجه به نارواداری موجود در حاکمیت ایران در مورد سبک زندگی و استفاده چماق‌وار از آن توسط گروه‌های فشار، در تحولات پیش‌رو، شکاف سبک زندگی به عنوان یک عامل تعیین‌کننده در روند تحولات آینده خواهد بود.
کافی است تحقیق کنیم که چه تعداد از مهاجرت‌هایی که از ایران به سایر کشور‌ها صورت می‌گیرد به دلیل شکاف سبک زندگی است. به واسطه آن آزادی که این مهاجران احساس می‌کنند در تعیین سبک زندگی خود در خارج از کشور خواهند داشت. شاید به همین دلیل دونالد ترامپ اجازه ورود ایرانیان را به آمریکا نمی‌دهد تا شکاف سبک زندگی را در ایران تشدید کند و روزنه‌های تخلیه فشار از روی حاکمیت ایران را ببندد هر چند این قدر باهوش به نظر نمی‌رسد.
۴. شکاف حکومت دینی – حکومت عرفی
در انقلاب ایران بخشی از مردم با هدف برقراری حکومت اسلامی انقلاب کردند و بخشی نیز با اعتماد به اهداف و اشخاص مقدس حاضر در صحنه، خواب روزهای طلایی پیش رو را می‌دیدند.

حالا بعد از نزدیک به چهل سال از عمر نظام جمهوری اسلامی، آن اهداف و آن خواب به تمامی تحقق یافته و تعبیر شده است.
نتبجه کار شکاف عمیقی است هم در میان دانشگاهیان و روشنفکران، هم در میان حوزه‌ها و روحانیت و هم در میان اقشار مختلف مردم که آیا حکومت دینی و حکومت اسلامی شدنی است؟ و آیا منظور از حکومت اسلامی همینی است که الان هست؟ و آیا از این بهتر هم می‌شود که دین را پیاده کرد؟ و آیا حتی اگر شدنی باشد مطلوب است؟ و آیا به نفع جامعه است که حکومتش دینی باشد؟ یا آیا به نفع دین است که با سیاست آمیخته گردد؟
از آن جا که این گفت‌وگوها و جدل‌ها در فضایی برابر و سالم شکل نمی‌گیرد و یک سوی ماجرا خود را مستحضر به حمایت حکومت می‌داند و از حربه‌های حاکمیت دینی که برخی از آن‌ها خیلی قانع‌کننده است برای مجاب کردن مخاطب خود استفاده می‌کند، این گفت‌وگو‌ها به جای جاری شدن در سطح آگاهی عمومی و به جایی رسیدن، شروع به رسوب می‌کند و آشوب و شکاف از همان جا آغاز می‌شود.
این شکاف به سطح افراد و اشخاص و بعد به سطح جمع می‌آید و این است که اگر در جامعه ما از هر کس بپرسید به نظر شما بالاخره دین باید در سیاست دخالت کند یا نکند؟ پاسخ درست و درمانی به شما نمی‌دهد.
بعد از کلی لیت و لعل بسته به این که با چه جمعی باشد یا در مقابل چه جمعی باشد یا حواسش جمع باشد یا حواسش به جمع باشد یا حواس جمع به او باشد و یا در یک جمع جمع تو جمع باشد، جوابش متفاوت است.
این جواب می‌تواند حکومت دینی باشد بدون آن که او بداند مفهوم واقعی آن (واقعی‌تر از آن چیزی که هست) چیست و می‌تواند حکومت سکولار باشد بدون آن که اساسا بداند سکولاریسم یعنی چه و ویژگی حکومت سکولار چیست؟ به ویژه بعد از آن که سکولاریسم به یک جور فحش خواهر و مادر تبدیل شده است.
به هر حال این شکاف که از سال‌ها پیش شکل گرفته در حال عمیق‌تر شدن است و جالب این که با شکاف اول موازی نیست و در برخی خطوط آن را قطع می‌کند. یعنی ممکن است یکی به حکومتی اقتدارگرا ولی سکولار معتقد باشد (نظیر کسانی که رضا شاه را حاکم مناسبی برای اکنون ایران می‌پندارند) و کسی دیگر می‌تواند دمکراسی‌خواه باشد اما از جدایی کامل دین از سیاست حمایت نکند.
به جز گسل‌هایی که برشمرده شد، گسل‌های دیگری در سطح و عمق جامعه ایرانی وجود دارد که اگر رخ‌نمون سه بعدی مناسبی از این جامعه ترسیم گردد هیبت و هراس آنچه در این جامعه رخ می‌دهد، به خوبی خود را نشان می‌دهد.
باید توجه داشت که این گسل‌ها و شکاف‌ها خود را زمانی نشان می‌دهند که یک بحران یا چند بحران، جامعه را به شدت تکان داده و آنگاه جامعه از محل این گسل‌ها پاره پاره خواهد شد.
شوربختانه مدتی است که کانون این بحران‌ها فعال شده که به اختصار می‌توان از سه کانون مهم بحرانی با عناوین بحران آب و محیط زیست، بحران بانک‌ها و نقدینگی و بحران صندوق‌های بازنشستگی نام برد و شرح آن را به نوبتی دیگر واگذار نمود.
با این حال و اکنون و در این نقطه از زیست اجتماعی ما ایرانیان، شعار آشتی ملی (که به واقع شعاری بیشتر نیست) می‌تواند جامعه گسسته و شرحه شرحه گشته را به گسل‌های داخل خود توجه داده و هوشمندان و نخبگان را برای ترمیم این گسل‌ها و شکاف‌ها و جلوگیری از پاره شدن آن‌ها و بسیج عمومی برای چاره کردن آن‌ها بر انگیزد.
توجه این شعار البته به نخبگان و به جامعه است و نه به حاکمیت که اگر در این میان خود به یک سمتی نکشد بیشترین خدمت را به آشتی ملی کرده است، قدم فراپیش پیشکش.
از: ایران امروز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر