صفحات

۱۳۹۵ دی ۲۸, سه‌شنبه

آیا رفسنجانی می تواند در گور خود آرام بخوابد ؟


تقی روز به
میراث هاشمی!
  هاشمی رفسنجانی به عنوان یکی از بنیان گذاران و سازمان گران اصلی جمهوری اسلامی و از یاران درجهء اول و مورد 
اعتماد خمینی، بویژه در مقاطع بحران های بزرگ و عبور دادن نظام از آن ها، نقش برجسته ای داشته است: او به عنوان یک اصول گرای"معتدل"، عملگرا و مصلحت سنج، جایگاه و گفتمان خود را مشی اعتدال که مدعی بود که عین آموزه های اسلام است تعریف می کرد. 
مشی فوق در عملکردسیاس اش به شکل قرارگرفتن میانه "افراط و تفریط" جناحها و ایجادموازنه بین آن ها، و لاجرم دور و نزدیک شدن به این یا آن جناح در تناسب با اوضاع و احوال و خلاصه گهی به میخ و گهی به سندان کوفتن بروز پیدا می کرد. اما هیچ گاه هدف اصلی خود را که حفظ نظام و دورکردن خطر از آن بود در این مانورها گم نمی کرد. بهمین دلیل هم خللی در "عشق" او به رهبر ضمن انتقاد از پاره ای تندروی ها و خطاها ایجاد نمی شد. براین اساس می توان رفتار و مشی سیاسی او را هم چون وزنه تعادل بخش در حفظ نظام و دورکردن خطر خلاصه کرد. و در مواقعی هم که قدرت او در بالا به چالش گرفته می شد با مانور و نزدیک و دورشدن به این یا آن جناح و نیز با مراجعه به «آراءعمومی» سعی می کرد وزن خود در قدرت را افزایش دهد. بهمین دلیل نقش او معمولا در مواقع بحران و خطربهم خوردن تعادل نظام بیشترمی شد. نگاهی به نقش او در فرازها و بحران های مهمی که نظام با آن مواجه می شد دلالت برهمین واقعیت دارد: چنان که از همان بدو به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، نقش او در حل و فصل بحران هائی چون دوره نخست وزیری بازرگان و عزل بنی صدر، در ترمیدوراوائل انقلاب، دوره کهولت، بیماری و مرگ خمینی و نقش فعالش (به نمایندگی ضمنی از سوی یاران و دولتمردان همفکرش) در طرح 7 گره و معضل اساسی که تنها بدست خمینی قابل حل بودند و باید وی قبل از مرگش نسبت به حل آنها اقدام می کرد که جملگی در زمره لوازم حیاتی انتقال آرام قدرت به دوره پساخمینی، محسوب می شدند. گرچه رفسنجانی به طورشفاف و کامل به همه این مواردهفتگانه اشاره نمی کند، اما می توان آن ها را در صدورفرمان آتش بس و پذیرش قطعنامه سازمان ملل، عزل منتظری، فتوای حذف مرجعیت از شروط رهبری و تغییرقانون اساسی، برقراری رابطه با آمریکا و احتمالا فرمان پاکسازی زندان ها و شاید اخذاجازه پنهانی خمینی برای تجهیزنظام به بمب اتمی- پروژه ای که رفسنجانی به هنگام ریاست جمهوری اش مصرا و به شکل کاملا پنهانی پی گرفت و بعدا هم بهنگام آغازمذاکرات هسته ای سودای دست یابی به آن را به طورضمنی اعتراف کرد و مسئولیت آن را نیز خود به عهده گرفت، برشمرد. اما بیلان ریاست جمهوری رفسنجانی یعنی پیشبردسیاست تعدیل اقتصادی در دوره پس از جنگ و دوره موسوم به سازندگی (با الگوی توسعه اقتصادی بدون توسعه سیاسی و به سبک چین) که رفسنجانی همواره به آن می بالد، با تورم 40 درصدی مواجه شد که منجربه نارضایتی عمومی و اعتراضات کارگری و حتی شورش های حاشیه شهرها شد. ترورمخالفان در داخل و خارج کشور و زندانی کردن روشنفکران و مخالفان سیاسی خود از دیگردست آوردهای دوره ریاست جمهوری وی بود. در پی افزایش اختلاف با جناح های دیگر پیرامون سیاست های توسعه اقتصادی داخلی و روابط خارج و جنگ قدرتی که بین او و اصول گرایان محافظه کارموردحمایت خامنه ای جریان داشت، کم کم ستاره اقبال رفسنجانی رو بافول نهاد. آن چه که بویژه موقعیت او را در ساختارقدرت تضعیف کرد، تضعیف پایگاه اجتماعی او و بهره گیری "راست و چپ" نظام از نارضایتی گسترده ای بود که در میان لایه های گوناگون جامعه علیه سیاست تعدیل اقتصادی و سرکوب ها بوجود آمده بود. بااین همه علیرغم سیاست تضعیف او توسط محافظه کاران در دوردوم ریاست جمهوری اش، آنها هنوز در وضعیتی نبودند که بتوانند قوه مجریه را بدست گیرند. تأکیدفعال بر جنبه مغفول مانده و نادیده گرفته شده "توسعه سیاسی" در پروژه رفسنجانی، توسط اصلاح طلبان و باصطلاح جناح "چپ"، موجب برآمداصلاح طلبان و"جنبش"دوم خرداد شد. در دوره احمدی نژاد که نماینده دستگاه ولایت و نیروها و جریان های افراطی و از جمله سپاه بود، شاهدمخالفت رفسنجانی با این جریان و نزدیکی نسبی اش به اصلاح طلبان و نهایتا ورودمجدد به صحنه انتخابات ریاست جمهوری بود که بهرصورت با بیرون کشیده شدن نام احمدی نژاد از صندوق و متعاقبا با طوفان موسوم به جنبش سبز و نهایتا سرکوب گسترده آن مواجه شد. این تنها بحران بزرگی بود که او در بالا و هرم قدرت قادر به ایفاء نقش موثر در مهارآن نشد و متهم به حمایت از فتنه گشت و از این طریق به ترمیم چهره خود در انظارعمومی پرداخت. با این وجود یک باردیگر انباشت بحران و مشخصا بحران هسته ای و تحریم شدیدبین المللی رژیم در دوره احمدی نژاد و البته حمایت فعال خامنه ای از سیاست های او، و پی آمدهای گسترده این بحران، انگیزه مداخله و بیرون کشیدن نظام از بحران را در او دمید و عزمش را برای ورودبه صحنه انتخابات ریاست جمهوری، آن هم در سنین کهولت جزم کرد که البته با ردصلاحیت شورای نگهبان مواجه شد. با این وجود رژیم برای خروج از ورطه بحران هسته ای و تحریم های بین المللی نیاز به محللی از تراز و نسخه او داشت. و چنین بود که روحانی که خود از کارگزاران کهنه کار رژیم و نزدیک به رفسنجانی بود، امکان یافت که با شرکت در انتخابات برسرکارآید. باین ترتیب یک باردیگرسیاست های موردنظررفسنجانی البته بدون خودش، آنهم زیرانواع فشارها و کارشکنی ها امکان بروزپیداکرد.

اگر بخواهیم از مهمترین میراث رفسنجانی سخن بگوئیم قبل از هرچیز باید از نقش بی بدیل او در برساختن هیولای ولایت مطلقه و مشخصا عروج خامنه ای سخن گفت. هیولائی که تا دم آخر نیز از او دفاع می کرد و عشق خود را به رخش می کشید. این که این هیولای برساخته شده آن گونه که رسم وفاداری ایجاب می کرد نسبت به ولی نعمت خود ادای دین نکرد و همواره سیاست تضعیف او را در پیش گرفت، و این واقعیت که فرزندش برای مشارکت در مراسم سوگواری مرگ پدر و کفن و دفن او باید از زندان به بیرون آورده می شد، نیز نمی توانست خدشه ای به اظهار عشق رفسنجانی به رهبر وارد آورد. تا مادامی که این هیولا زنده است، سلطنت خامنه ای و نظام ولایت مطلقه برقرار است، هاشمی و سایه اش در وجود او زنده است.

سوای متوهمین، حامیان جنبش سبز و اصلاح طلبان و آن افراد و لایه مستأصلی که هنوزهم به وقوع معجزه گشایشی در بالا و در دل نظام دل بسته اند، چه بسا در سوگ از دست دادن "لابی قدرت" چندروزی هم ماتم بگیرند و مرثیه سرائی بکنند و بر بی پدرشدن خویش در این فضای تیره و ظلمات نفس گیر اشک بریزند،. اما بعیداست بتواند تغییری مثبت در واقعیت کشاکش بیرحمانه دقدرت ایجادکند:

بهرحال در منظومه و ساختارکنونی قدرت، مرگ کسی که به خاطرسابقه و جایگاه خود دربرپائی نظام و در ساختارقدرت وتوان لابی گریش، به نوعی نقش موج شکن در برابریورش جناح حاکم به دولت و اصلاح طلبان و مدافعان اعتدال را بازی می کرد، و به آن ها این احساس و اعتماد را القاء می کرد که علیرغم همه بی مهری ها، خود را "خودی" و بخشی از نظام و متصل به نظام به حساب آورند، بی تاوان نیست. با چنین نقشی به ناگزیر فقدان وی خلأی را بوجود می آورد که رقابت برای پرکردن آن را دامن خواهدزد، بویژه که جناح حاکم را به صرافت مصادره اعتبار و نفوذ وی بر خواهد انگیخت.

اکبرهاشمی رفسنجانی به اعتبارنقشی که در بنیان گذاری نظام و نزدیکی به خمینی داشت و حتی بدلیل نقشش در عروج خامنه ای، خود را حامل روح و روان انقلاب اسلامی و روایت گراصیل آن می دانست و مشی و مواضع خود را شاقولی برای تعریف یمین و یسارنظام. وی اردیبهشت سال ۹۵ در مراسم رونمایی از کتاب زندگی‌نامه‌اش گفته بود: «اکنون دیگر می‌توانم راحت بمیرم زیرا مردم تصمیماتشان را خودشان می‌گیرند و در این نزدیکی پایان عمر که راه انقلاب را مسدود کرده بودند آن را باز کردم" آیا واقعا او آنگونه که می پنداشت، توانسته بود راه "انقلاب" را بازکرده و آن را از گزنددستبرد"تازه به دوران رسیده ها" و یا مدعیان داع تر از کاسه ای چون مصباح یزدی ها، از پرتگاه های هولناک پیشاروی نظام نجات بدهد و حرکت رو به جلو و متعادل نظام را تضمین نماید؟. آیا او حق دارد که در گورخودآرام بخوابد؟اگر واقعیت ها ملاک باشند نه ادعاها و آرزوها، آنها چیزدیگری می گویند: در شرایطی که جرنگ جرنگ تیزکردن شمشیرها و گرزها برای جدال های بعدی به گوش می رسد و شواهد و قراین متعددی آغازفازجدیدی از جنگ قدرت و فرارسیدن مجددلحظه های خطیر"حجامت" و تضعیف را به تصویرمی کشند، و پیام حذف رقبا از سوی خامنه ای و باندهای حاکم و سپاه، با شعار اقتدارنظام و فربه کردن نهادهائی که تجسم چنان اقتداری هستند و خامنه ای بدقت در سخنان اخیرش از آن ها نام برده است، به گوش می رسد، چگونه می توان راحت آرمید؟ پروژه جدید تضعیف دولت و پرونده سازی علیه آن و شخص روحانی ( با اعتراف گیری از بابک زنجانی و بازجوئی های اختصاصی سپاه) صدورتحکم تحقیق، بازجوئی و چه بسا احضار یا بازداشت"حسین فریدون برادر و مشاور دولت روحانی (در نقش"مشائی"دولت روحانی) توسط قوه قضائیه و سپاه و حمایت خامنه ای در حال کلیدخوردن* است و اگر حریف تمکین نکند اجرائی خواهد شد، با چنین چشم اندازی بعیداست که راه"انقلاب" بازشده باشد و رفسنجانی بتواند آسوده در گورش بخوابد. شاید هم رفسنجانی "زیرک و با فراست" با وقوف به چنین چشم اندازنفس گیری بود که به شکلی غافلگیرانه برای حامیانش، بارخودرها کرد و رفت!. 

بقاءنظام با پروارشدن هیولائی بنام ولایت فقیه، میراث به جامانده از رفسنجانی، گره خورده است و بقای این هیولا با حذف مستمرمخالفان و سودای یکدست کردن صفوف خود گره خورده است. خودخوارگی (تصفیه و سرکوب مداوم) هم رمزبقاءتاکنون رژیم بوده است و هم رمزبه تحلیل رفتن و مواجه شدن با بحران هائی به مراتب مهیب تر ....

2017- 01-09



*- در نوشته بعدی به تشریح بیشتراین پروژه خواهم پرداخت.

*- نوشته زیر برگرفته از مطلبی است که چندسال پیش پیرامون نقش رفسنجانی انتقال از دوره خمینی به دوره پساخمینی نگاشته شده است:

دخیل بستن رفسنجانی به خمینی در آستانه برگزاری مذاکرات هسته ا

...رفسنجانی بهنگام حیات خمینی و در آستانه مرگ وی ازکارچاق کن های اصلی نظام و فرد مورد اعتماد خمینی بود. آن مشکلات هفتگانه ای که رفسنجانی در گفتگوی اخیرش با فصل نامه به همه آنها اشاره نکرده است، مشکلاتی بودند نظیر پایان دادن به مساله جنگ با عراق (ضرورت خوردن جام زهر آتش بس و آرام کردن امت همیشه در صحنه)، معضل جانشینی وی که نیاز به حذف منتظری از یکسو و تجدید نظر در نظریه ولایت فقیه برای تبدیل آن به تن پوشی مناسب اندام کارچاق کن ها و از دیگر سو، تغییر قانون اساسی و…. از جمله بن بست هائی بودند که گشودنشان تنها ازعهده خمینی بر می آمد. بگفته رفسنجانی امام ۵مورد آنها را حل کرد، اما نتوانست و یا نخواست یکی از مهمترین آنها یعنی گشودن گره کور مناسبات با دولت آمریکا را که باز هم خود وی در دفاع از بحران اشغال سفارت آمریکا موتور محرکه آن بود، حل بکند و چنانکه شاهدیم که این مشکل هم چنان بیخ ریش رژیم مانده است (رفسنجانی مدعی است که اگر خمینی مخالف آن بود، حتما آن را ابراز می کرد). ناگفته نماند که به وقت مرگ خمینی سردمداران حکومت بسیار نگران تداوم حیات جمهوری اسلامی بودند. تجربه تداوم بحران مناسبات با آمریکا نیز نشان می دهد که اگر معضلات دیگر با اشاره انگشت اقتدار خمینی حل نمی شدند، چه بسا با مرگ خمینی، شاهد زوال و فروپاشی (لااقل تدریجی نظام جمهوری اسلامی) بودیم.

آنچه که رفسنجانی فراموش کرد از خمینی بخواهد! معضل اصلی و مهمترین گره از گره های هفتگانه پیشاروی نظامی که شالوده و پایه اصلی اش بر ولایت مطلقه و رهبری فراقانونی بنانهاده شده است، حل معضل جانشینی خمینی بود. از همین رو لازم بود قبل از هر چیز در اولین فرصت توسط خود رهبر بیمار ولی هنوز زنده که واضع نظریه ولایت مطلقه فقیه و دارای مشروعیت برگرفته از مرجعیت و رهبری “انقلاب اسلامی” بود، حل و فصل می گشت. امری که مستلزم اولا دستکاری نظری و تئوریک ولایت در تناسب با وضعیت و عناصر موجود از یکسو بود، و تعیین اگر نه صریح اما ضمنی مصداق آن از دیگر سو که این خود به معنی انتقال مشخص قدرت حقیقی و اعتبار او از فراز سر ارگانها و گرایشها بود. با حل این مسأله دیگر انجام تشریفات مربوط به امر گزینش مساله مهمی نبود و فرصتی برای استخوابندی قدرت واقعی فراهم می شد. بدون استفاده از نفوذ کلام و “مشروعیت” خمینی مهار گرایشهای گوناگون و بشدت واگرایانه که در درون روحانیت چند مرکزی و طبقه سیاسی حاکم وجود داشت، و تغییر توازن نیرو به سود کفه رهبری از نوع مطلقه اش آنهم بدون داشتن شرط مرجعیت ناممکن بنظر می رسید.

و البته رفسنجانی در این مورد نه فقط در گرفتن حکم فقهی و حکومتی خمینی پیرامون جدا کردن شرط مرجعیت و فقاهت از ولایت و حکومتگری نقش درجه اول داشت، بلکه در روشن کردن مصداق آن نیز که در تقسیم کار حلقه نزدیکان به خمینی کسی جز خامنه ای نبود، نقش بی همتائی داشت. او به نقل از خمینی که “تا وقتی خامنه ای را دارید از چه نگرانید”، و ادعای وجود چند شاهد معتبر برای این ادعای خود، در گذاشتن سنگ بنای ولایت مطلقه دوران پساخمینی و گزینش شخص خامنه ای نقش بارزی داشت. او که در آن زمان اولویت و دغدغه اصلی اش رفع دشواری ها و بن بست های ورودبه دوره“پساامام” و ماندن و تثبیت نظام بود، بدلیل لحظه بینی اش قادر به فهم این نکته نبود که دارد بدست خود کود به پای نهالی می ریزد که مدل ولایت مشروطه دلخواهش را قربانی ولایت مطلقه و تمرکز مطلق قدرتی می کند که ممکن است روزی خانواده او را به محاکمه و زندان بکشاند و سایتش را فیلتر کند (رفسنجانی را باید بطورکلی طرفدار ولایت فقیه از نوع مشروطه اش دانست که از بالا و توسط خبرگان کنترل و نظارت می شود). او لااقل برای کنترل منافع خود و باندهای مربوط به خودش و نیز بقاء نظام در جهان کنونی به موازات غرش هیولای وحشتناک ولایت مطلقه، به پادزهری برای کنترل آن هم نیاز داشت!.

بی شک چنین پادزهری در بساط هیچ مستبدی با هر مرام و مسلکی وجود ندارد و آنچه از قید و بند هم به او تحمیل شود از بیرون و از پائین است. در هر حال خمینی رحل اقامت افکند و میراث هیولائی او درکالبد جانشینان و میراث دارانش به حیات خویش ادامه داد در حالی که شخص رفسنجانی محلل بزرگ این انتقال بشمار می رفت. در این فاصله و از آن زمان تا کنون رفسنجانی بکرات کوشیده است که از بالا و توسط مجلس خبرگان و یا گاهی با طرح شورای رهبری و یا بسیج روحانیت، بر اسب چموش قدرت که از سواری دادن لازم به او و حامیانش و یا روحانیت سر باز می زد و بقاء دراز مدت نظام را مورد تهدید قرارمی داد دهنه بزند، اما همه تیرهایش به سنگ خورده است. غافل از آنکه قدرت وقتی مطلق شد و وقتی از بستر زاینده خود جدا شد، دیگر مهار پذیر نیست. او که زمانی به باور حامیانش مرد عبور از بحران ها نامیده می شد، اکنون که ابرهای متراکم و همه جانبه بحران های سرنوشت ساز، آینده حکومت اسلامی را تیره و تار ساخته است، و همه امیدها و تلاش های بی وقفه اش را در تشکیل حکومت اسلامی را در معرض تهدید و نابودی قرار داده است، یک بار دیگر برای نجات نظام به تکاپو افتاده است. تکیه بر بالا و حل مشکلات از بالا و توسط بالائی ها مثل همیشه یکی از مهمترین ویژگی های تلاش های رفسنجانی را تشکیل می دهد. اینکه این تلاش ها در فضا و وضعیت جدید تا چه حد مثمر ثمر باشند، و اینکه بقول خود وی این بار افراطی ها تا چه حد با و فرصت و مجال بدهند، و اینکه تاکتیک اصلی وی در همراه کردن خامنه ای با سیاست های مورد نظرش با اتکاء به شکست برنامه های اجرا شده در سالهای اخیر و با افول ستاره اقبال احمدی نژاد و بحران های عظیم پیش روی نظام، تا چه حد مؤثر افتد -برغم فراهم شدن برخی شرایط بسود تقویت کفه سیاست های مورد نظر او- همه و همه بستگی به نتیجه کشاکش باندها و منازعات آنها دارد. در نزد او مسأله بر سر انتخاب گزینه نوشیدن و ننوشیدن جام زهر نیست، بلکه آنست که کدام گزینه به ماندن نظام بیشتر کمک می کند. آنچه که او در گفتگویش می گوید حاکی از آنست که هنوز هم امیدوار است که با رفرم کنترل شده و از بالا و در رأس آن برقراری مذاکره و ایجاد رابطه با آمریکا می توان نظام را از بحران های خفه کننده بیرون کشید.

آنچه که در این میان محرز است، مؤلفه عمومی و پایدار بحران و انباشت تضادهای داخلی و خارجی در هر صورت و با هر روندی که در پیش گرفته شود، بطور اجتناب ناپذیر، رژیم را در برابر انتخاب ها و گزینه های مهم و سرنوشت سازی قرار داده است که انتخاب هر کدام از این گزینه ها – چه انتخاب گزینه همگرائی با نظام جهانی و نیازهای سرمایه جهانی و چه گزینه واگرائی و یا گزینه های بینابینی- داری پی آمدهای مهمی در سطوح گوناگون، اعم از درون حکومتی، تحولات اجتماعی و در منطقه و در سطح جهانی همراه خواهد بود.

23/1/1391 - 10/4/2013

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر