من نه « سلمان رشدی » را می شناختم و نه کتاب اورا که به خارجی نوشته بود خوانده بودم
یک روز احمد آقا و اکبر آقا آمدند پیش من ویک چیز هایی می گفتند و اخرش گفتند که: باید فتوی قتل یک نفر را صادر کنی ، در غیر اینصورت ما شیعیان از اهل تسنّن عقب می افتیم. منهم آن « فتوی لعنتی » را که تا ابد ریشم در گرو آن خواهد ماند را صادر کردم. ا برای خود بی آبرویی و برای دیگران آبرو خریدیم ، اینست عاقبت « نفهمی من و امثال من »!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر