اقتدارگرایی و دموکراسی خواهی شکاف اصلی جامعه ماست
محسن میردامادی
مشخص است که سیاست ورزان و تحولخواهان در ایران از روندی که موضوع تحزب در دوران معاصر در کشور طی کرده است رضایت ندارند. در بررسی مشکلاتی که در فرایند تحزب در کشور ما وجود دارد این سوال مطرح است که آیا همه تلاشهای ممکن صورت گرفته و از فرصت ها به نحو مناسب استفاده شده و ما اکنون در این جایگاه ایستادهایم؟
این اصل پذیرفته شده ای است و همواره تکرار شده است که دموکراسی و تحزب همزاد و همراه و مکمل یکدیگر بوده و پا به پای هم رشد میکنند. اصل دیگر هم این است که قدرت مطلقه با دموکراسی قابل جمع نیست. ما نمیتوانیم کشوری را پیدا کنیم که در آن قدرت مطلقه و دموکراسی در کنار یکدیگر باشند. طبعا بر این مبنا می توان نتیجه گرفت که قدرت مطلقه با تحزب قابل جمع نیست.
مسئله دیگر این است که احزاب حول شکافهای اجتماعی شکل میگیرند. پایگاه اجتماعی احزاب طبقات اجتماعی در جامعه هستند که آن طبقات توسط شکافهای اجتماعی از یکدیگر مجزا میشوند. احزاب این طبقات را نمایندگی و از منافع آنها حمایت میکنند. شکافهای کلاسیکی که در مطالعات تحولات سیاسی-اجتماعی اروپا بیشتر مورد توجه قرار گرفته اند، شکافهای دولت-کلیسا، مرکز-حاشیه، صنعت-کشاورزی یا شهر_روستا، و سرمایه-کار است. البته در جوامع شکافهای دیگری نیز ممکن است وجود داشته باشد مانند شکافهای قومیتی یا مذهبی و امثال آن. اما در هر جامعهای در ادوار زمانی مختلف یکی از شکافها میتواند به شکاف اصلی تبدیل شود.
موضوع دیگری که بخصوص در جوامع دارای شرایط انقلابی موضوعیت دارد و باید مورد توجه قرار گیرد، غلبه نگاههای آرمانگرایانه و ایدهآلیستی است که بسیاری از رویکردهای واقعگرایانه و متعارف را نمیپسندد. در چنین شرایطی پدیدههایی همچون حزب و تحزب منفی تلقی میشود. نمونه بارز این فضا و شرایط را در دوران اولیه پس از استقلال امریکا میتوانیم ببینیم. در آن دوره نوع رهبران استقلال امریکا نگاه مثبتی به احزاب نداشتند و آنها را دارودستههایی میدیدند که ملت را دچار تفرقه میکند. جورج واشنگتن از اثرات زیانبار حمیّت حزبی که ملت جدید را تقسیم و احتمالا نابود میکند سخن میگفت. البته نوع این شخصیتها پس از مدتی احزاب را به عنوان نهادی اجتناب ناپذیر پذیرفتند.
با توجه به این مقدمه باید ببینیم، آیا در کشور ما در صدسال گذشته همواره قدرت مطلقهای حاکم بوده که اجازه نداده است احزاب شکل گرفته و نهادینه شوند یا فرآیند تحزب در ایران با مشکلات و نارسایی های دیگری مواجه بوده است؟ قطعا در دورههایی چنین قدرت مطلقهای به عنوان مانع اصلی وجود داشته، اما آیا میتوان گفت که در دهه ۱۳۲۰ هم همین شرایط وجود داشته است؟ اگر وجود داشته، چگونه در آن دوران حزب توده، با وجود آنکه مرامی کمونیستی داشت که در جامعه مذهبی ما امکان فعالیت آن را محدود میکرد، آن قدر رشد کرد و در صحنه سیاسی کشور به نهادی تاثیرگذار تبدیل شد؟ اما چرا در همین دوره نیروهای ملی یا نیروهای مذهبی نتوانستند حزبی تاثیرگذار شکل بدهند؟
یا در دوران دکتر مصدق آیا امکان شکلگیری حزب وجود نداشت؟ در آن زمان دولت در دست نیروهای تحولخواه بود و مرحوم مصدق هم از محبوبیت بالایی در میان مردم برخوردار بود و اگر در صدد تاسیس حزبی برمیامد قطعا مورد استقبال مردم قرار میگرفت. لذا نمیتوان گفت همیشه و در همه مقاطع استبداد بوده که اجازه شکلگیری احزاب و تحزب را نمیداده است. ممکن است برخی تصور کنند پس از انقلاب نیز ساختار قدرت اجازه شکلگیری احزاب تاثیرگذار را نداده است. من تردید دارم که این تصور صحیح باشد و انتخاب آقای خاتمی یا آقای روحانی و همین انتخابات اخیر مجلس نشان میدهد که چنین مانعی به صورت جدی وجود ندارد و ما در شرایطی قرار نداریم که شکلگیری و فعالیت احزاب امکانپذیر نباشد. بنابراین برای تحلیل چرایی عدم موفقیت احزاب باید به دنبال دلایل دیگری باشیم.
از نظر شکافهای اجتماعی در جامعه ما هرچند نمیتوان شکافهایی همچون فرادستان و فرودستان را نفی کرد و شکافهایی مانند قومیت و مذهب نیز وجود دارند، ولی هیچیک از این شکافها، شکاف اصلی نیستند. به نظر میرسد در دهههای اخیر شکاف اصلی که بر دیگر شکافها غالب شده، اقتدارگرایی-دموکراسیخواهی است. بسیاری از شکافهای دیگر همچون قومیت و مذهب نیز ذیل این شکاف قرار میگیرند.
از نظر زمینه اجتماعی و رویکرد مردم نسبت به احزاب نیز شواهد نشان میدهد، که شرایط برای فعالیت حزبی نامناسب نیست. تجربیات گذشته ما نیز نشان میدهد هم در بین نخبگان و هم در میان مردم پتانسیل و قابلیت لازم برای راه اندازی و اداره یک حزب توانمند وجود دارد. به لحاظ میزان اعضا احزاب در جوامع پیشرفته سیاسی، اعضای احزاب بزرگ حدود یک درصد جمعیت اینگونه کشورها هستند. مثلا در کشور آلمان که حدود ۸۰ میلیون جمعیت دارد حزب سوسیالیست، حدود ۸۰۰ هزار و حزب دموکرات مسیحی حدود ۶۰۰ هزار عضو دارند. حزب سبز و حزب دموکرات آزاد و احزاب دیگر این کشور اعضای بسیار کمتری دارند. در مجموع در اینگونه کشورها مجموع اعضای احزاب نوعا از حدود ۲ درصد بیشتر نیست.در کشور ما نیز بر اساس ارزیابی های صورت گرفته گفته می شودبین ۳ الی ۴ درصدمردم آمادگی همکاری بااحزاب را دارند. اگر این درصددر مرحله عمل به ۲ و حتی ۱ درصد هم برسد، کاملا مطلوب است.
ما در جبهه مشارکت در بسیاری از مواقع نمیتوانستیم پاسخگوی افرادی باشیم که میخواستند به عضویت حزب درآیند و این اتفاق هم مکرر رخ میداد. وقتی که ما چنین شرایطی داریم طبعا نمیتوانیم بگوییم مردم به احزاب اقبال نشان نمیدهند بلکه نخبگانی که باید مدیریت و ظرفیتسازی کنند قادر به استفاده بهینه از ظرفیتهای مردم نبودهاند.
البته به این نکته نیز باید اشاره کرد که در ذهن برخی از نخبگان علاقمند به فعالیت حزبی نگرانیهایی نیز وجود دارد، از جمله این که چه تضمینی وجود دارد که احزاب کارآمد نهایتا به دیکتاتوری حزبی مبتلا نشوند؟ اتفاقات و تجربیاتی هم رخ داده که این نگرانی را تا حدی موجه میکند. ترکیه نمونه جدید این نگرانی است. شعار اصلی حزب عدالت و توسعه ترکیه، برقراری دموکراسی و کوتاه کردن دست نظامیها از عرصههای سیاسی در آن کشور بود. این حزب از حمایت اتحادیه اروپا در این جهت بهره برد و با کوتاه کردن دست نظامیها موقعیت خود را به خوبی تثبیت کرد. ولی اینک اردوغانی را میبینیم که از آن شعارها فاصله گرفته و بسیاری از اقدامات سابق را خود انجام میدهد. در واقع اردوغان برخواسته از یک حزب سیاسی دموکراسیخواه اکنون خود به یک دیکتاتور تمام عیار تبدیل شده است.
طبیعتا این نگرانی قابل تامل است و در صورت شکلگیری نظام حزبی و تحزب باید سازوکارهایی پیشبینی شود که احزاب از آرمانها و قول و قرارهای خود با مردم فاصله نگیرند. در اکثر قریب به اتفاق کشورهایی که دارای نظام حزبی هستند، این سازوکارها وجود دارد و چنین اتفاقاتی نمیافتد و پدیده هایی مثل اردوغان در نظامهای حزبی استثنا هستند و نه قاعده.
البته دفاع از تحزب و نظام حزبی به این معنا نیست که چنین نظامی فاقد عیب و ایراد است ولی تجربه بشری نشان داده است که محاسن تحزب به مراتب بیش از معایب آن است و جایگزین بهتری برای آن وجود ندارد. در فقدان احزاب، جامعه به جامعهای بیتفاوت یا انگیزه تبدیل میشود که افراد در آن منفردا تصمیم میگیرند و میتوانند مورد استفاده صاحبان قدرت قرار بگیرند. در چنین جامعهای برای مردم فاقد ساماندهی امکان پرسشگری و حساب کشی از مسئولین وجود ندارد.
با این توضیحات به سوال اول برمی گردیم که چرا جامعه ما تا کنون در تحزب موفق نبوده است؟ باتوجه به اینکه روشنفکران و مردم ما پذیرش آن را داشتهاند و شرایط تاریخی ما نیز در مقاطعی برای نهادینه کردن تحزب مناسب بوده، چرا این اتفاق رخ نداده است؟
در اینجا موضوع بزنگاههای تاریخی ملتها مطرح میشود. در کتاب «چرا ملتها شکست میخورند» نوشته عجم اوغلو و رابینسون به این سوال مهم پرداخته میشود که چرا جوامعی که در تاریخ خود شرایطی نسبتا مشابه را طی کردهاند برخی بسیار پیشرفت کردهاند امابرخی از آنها درجا زده یا به عقب رفتهاند. در آن کتاب توضیح داده میشود که هر ملت و جامعهای در طول تاریخ خود با بزنگاههایی تاریخی مواجه میشود که در صورت بهرهبرداری صحیح از آن فرصت گامی بلند به جلو برمیدارند و در صورت عدم استفاده از آن بزنگاه و فرصت درجا زده و پیشرفتی نمیکنند. مشهودترین مثال سالهای اخیر برای این امر کشور مصر است که پس از قیام مردم و سقوط مبارک بعد از دوران طولانی دیکتاتوری آن جامعه بزنگاهی تاریخی برای حرکت به سوی دموکراسی به دست آورد ولی نخبگان آن کشور نتوانستند از آن استفاده کنند و مجددا محکوم به حکومتی شبیه حکومت مبارک شدند.
مشکل اصلی جامعه ما نیز عدم بهره برداری مناسب از بزنگاههای تاریخی خود بوده است. دهه ۱۳۲۰ و بعد از رفتن رضا شاه، تا اواخر دهه که به تدریج قدرت شاه تثبیت شد یکی از این بزنگاههای تاریخی بود. در این دوره کاملا امکان فعالیت حزبی و نهادینه کردن احزاب وجود داشت. ولی به جای سازمانیابی و بهرهبرداری از آن فرصت تاریخی در آن سالها نیروهای سیاسی با همدیگر درگیر بودند و روزنامهها و گروهها وسیعا و شدیدا به یکدیگر بدگویی میکردند. آقای موحد در کتاب ارزشمند «خواب آشفته نفت» در وصف تاریخ آن دوره میگوید: رضاخان که رفت اقتدار قوه مجریه را هم با خود برد و کم کم مجلس جان گرفت و خواست از دولت فاصله بگیرد و استقلال خود را بازیابد. محمدرضا که او را به جای پدر بر اریکه سلطنت نشانده بودند در اوایل مشق دموکراسی میکرد و جوانتر و بیدل و جراتتر از آن بود که پا جای پای پدر بگذارد و رویای جباریت در دل بپروراند. اما مجلس که در نبود احزاب جولانگاه خودنماییها و جنجالآفرینیها و دسته بندیها بود، همراه با روزنامهها که رنگ هوچیگری و باجخواهی بر آنها غلبه داشت، امان دولتها را میبریدند و عملا دولت و دربار را به هم نزدیک میکردند که حاصل آن تقویت دربار و دخالت روزافزون آن در امور، از جمله انتخابات مجلس، میشد.
تنها گروهی که در آن دوره توانست از فرصت استفاده کند و تشکیلاتی جدی ایجاد کند حزب توده بود که آن هم عمدتا نقشی منفی ایفا کرد.
دوران دکتر مصدق نیز قطعا یکی از همان بزنگاههای تاریخی ما بوده که امکان تحزب وجود داشته است. مرحوم دکتر مصدق در مقابل اصرار دوستان خود که محور حزبی شده و تشکیل حزب بدهد مقاومت کرده و نپذیرفت که سردمدار یک حزب سیاسی شود و در مقابل اصرارها جبهه ملی را راه اندازی کرد. جبهه ملی در آن زمان تشکیلاتی ضعیف بود و قادر به مدیریت و هدایت تحولات سیاسی جامعه نبود. به عنوان مثال، در انتخابات مجلس هفدهم که در زمان نخست وزیری دکتر مصدق برگزار شد و ۱۳۶ نماینده باید انتخاب میشدند جبهه ملی تنها ۱۵ کاندیدا،۹ نفر برای تهران و ۶ نفر برای شهرستانها، به مردم معرفی کرد. یعنی توان یک تشکیلات سیاسی این بود که از ۱۳۶ نماینده تنها ۱۵ کاندیدا معرفی کند. مشخص است که چنین تشکیلاتی نمیتواند تحولات بزرگی که در آن دوره در حال شکلگیری بود را مدیریت و با مخاطرات مقابله کند. اگر مصدق میپذیرفت و لیدر یک حزب سیاسی میشد با محبوبیتی که داشت حتما حزب موفق و فراگیر میشد و به احتمال زیاد کودتا یا رخ نمیداد یا موفق نمیشد، چون موضوع احتمال کودتا از یک سال قبل از وقوع آن مطرح بود. به تعبیر محمدعلی موحد تنزّهطلبی دکتر مصدق مانع میشد که وی خود محور یک حزب قرار گیرد.
بزنگاه دیگر انقلاب اسلامی بود. انقلاب شرایطی را ایجاد کرد که امکان تحزب وجود داشت و نمیتوان گفت حاکمیت این اجازه را نمیداد. بیشتر دیدگاههای ایدهآلیستی بود که میگفت با چنین انقلابی ما نیاز به حزب و ایجاد واسطه بین مردم و حکومت نداریم، برخی هم بر این باور بودند که شبکه مساجد میتوانند چنین نقشی را ایفا کنند و خلاء و کمبودی وجود نخواهد داشت.
یکی دیگر از این بزنگاههای تاریخی که ما میتوانستیم گام بلندی به سمت تحزب برداریم دوران اصلاحات بود. در دوران اصلاحات البته فعالیت حزبی قابل توجهی صورت گرفت. اما اگر در آن دوران حزبی با محوریت آقای خاتمی تشکیل میشد، با محبوبیتی که ایشان داشت، قطعا میتوانست به حزب فراگیر و موفقی تبدیل شود. در این صورت به احتمال قوی اصولگرایان نیز برای حفظ موقعیت سیاسی خود در جامعه به سمت شکل دادن تشکیلات مشابهی سوق پیدا میکردند و عملا گامهای اولیه به سمت رقابت حزبی برداشته میشد. شاید اگر اصلاحطلبان و اصولگرایان در آن زمان تجربه امروز را داشتند چنین آرزویی محقق میشد.
موارد فوق نشان میدهد که جامعه ما در تاریخ یکصد ساله اخیر خود بزنگاهها و فرصتهای مناسبی در جهت تحزب داشته ولی نتوانسته از آنها به نحو مطلوب استفاده کند. نسل امروز با درسآموزی از تجارب گذشته باید از این گونه فرصتها که در آینده نیز به وجود خواهد آمد بتواند استفاده کند.
اگر بخواهیم شرایط فعلی خود را بررسی کنیم باید توجه کنیم که ما امروز در دوران گذار به سر میبریم. ما از یک جامعه که برخی از مولفههای دموکراسی و مقدمات تخزب را دارد میخواهیم به سمت یک جامعه دموکراتیک حرکت کرده و به سایر ابعاد دموکراسی و تحزب دست پیدا کنیم. این دوران، دوران گذار است و شرایط فعالیت در این جامعه با جامعهای که در آن دموکراسی و تحزب نهادینه و تثبیت شده متفاوت است. خلائی که در تمامی بزنگاههایی که از آن صحبت شد میتوانیم ببینیم این است که در آن مقاطع زمانی یک حزب یا یک تشکیلات سیاسی فراگیر که بتواند تحولات را مدیریت کند وجود نداشته است. در دوران اصلاحات اگر چنین تشکیلاتی داشتیم در سال ۸۴ با سه یا چهار کاندیدا وارد انتخابات نمیشدیم. این بزرگترین نشانه عدم وجود یک حزب فراگیر و کارآمد است. اگر چنین تشکیلاتی داشتیم هیچگاه آقای احمدینژاد رئیسجمهور نمیشد. نیاز امروز ما هم همین است. یعنی اگر نتوانیم تشکیلات سیاسی فراگیری را به وجود بیاوریم که بتواند تحول و اصلاحطلبی را در محدوده نظام سیاسی موجود هدایت و مدیریت کند باز هم اگر در شرایطی مانند دوران اصلاحات قرار بگیریم ممکن است به همان سرنوشت دچار شویم.
ما در حال حاضر هم با عناوین و تابلوهای حزبی بسیاری روبه رو هستیم که بسیاری از آنها در عمل اساسا وجود خارجی ندارند، عدهای وجود دارند اما بسیار کوچک هستند و تاثیرگذار نیستند، مواردی هم احزاب بزرگتر و سازمان یافته تر هستند اما آنقدر گسترده نیستند که بتوانند جریان اصلاحطلبی را مدیریت کنند. در جامعه در حال گذار، برخلاف جوامع توسعه یافته و نظام حزبی تثبیت شده، وجود احزاب متعدد میتواند کاملا مخرب باشد و موجب رقابتهای منفی درون جناحی شود. ما امروز به یک تشکیلات فراگیر سیاسی نیاز داریم که بتواند اکثریت قریب به اتفاق اصلاحطلبان را در برگیرد و اصلاحات را مدیریت کند. به دلیل واقعیتهایی که امروز در جامعه ما وجود دارد ممکن است این تشکیلات گسترده نتواند یک حزب باشد، اما میتواند یک جبهه فراگیر باشد. جبههای که دربرگیرنده احزاب و شخصیتهای مختلف اصلاحطلب بوده و در صورت موفقیت به سمت یک حزب فراگیر حرکت کند.
اما باید به این نکته توجه داشت که حزب در صورتی که یک رقیب قدرتمند نداشته باشد رشد نمیکند. احزاب در رقابت با هم رشد میکنند. اگر ما در خانواده اصلاحطلبان بخواهیم رشد تشکیلاتی پیدا کنیم باید رقیب ما و جناح اصولگرا نیز تشکیلات قوی داشته باشند. آنها هم مشابه مشکلات ما را دارند. اتفاقی که در انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ برای آنها رخ داد همان اتفاقی بود که در سال ۸۴ برای اصلاحطلبان رخ داد.
نکته مهم دیگر این است که در فرآیند دموکراسی باید منافع همه نیروهای درگیر در تحولات جامعه دیده شود. یعنی مخالفان دموکراسی هم زمانی دموکراسی را میپذیرند که ببینند در درازمدت منافع آن برای آنها بیش از مضار آن است یا نپذیرفتن آن برای آنها آسیبهای بیشتری به همراه دارد. این اصطلاح برد-برد که اخیرا رایج شده، یکی از مسائلی است که در فرهنگ دموکراسیخواهی از گذشته مطرح بوده است. در واقع دموکراسی باید در مسیری حرکت کند که همه از آن منتفع شوند.
کلمه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر