فیروز نجومی
پس از یک خیزش ناگهانی در خرداد ماه 1388، خیزشی سیل آسا که بنیان حکومت اسلامی را بخود لرزاند، مردم به تدریج در پیله خود فرو رفتند. نمیتوان تنها خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی را مسئول فرو نشست آن خیزش تاریخی، سکوت و خاموشی مردم دانست. همچنانکه ملت ایران بار دیگر به منجلاب تسلیم و اطاعت بازگشت میکرد، مردم کشورهای آفریقای شمالی به قیام بر علیه ساختار سیاسی جامعه خود برخاستند، قیامی که از تونس آغاز گردید و سرانجام به واژگونی چندین دیکتاتور انجامید، قیامی که در برابر آن جوجه دیکتاتور سوریه، بشار اسد هنوز مقاومت میکند و امیدوار است که با حمایت قمه کش و قلدر محله، ولایت فقیه در ایران، بر آن پیروز گردد.
معلوم است که بشار اسد از سرنوشت دیکتاتورهایی چون حسنی مبارک در مصر، زین العابدین بن علی در تونس و معمر قذافی در لیبی، درسی نیاموخته است. سوریه را ویران نموده، صدها هزار مرد و زن و پیر و جوان را بخاک و خون نشانده و آواره ساخته است. امداد آموزگاران خشونت و انتقام ستانی برهبری حاج آقا قاسم سلیمانی که در دامن جنگ آیت الله ها با صدام حسین پرورش یافته اند، نه تنها نتوانستند خشم مردم را فرو نشانند بلکه زمینه ساز ظهور جنبش هایی گردیدند اسلامی که در بکارگیری خشونت، بیرحمی وانتقام ستانی، از حکومت اسلامی در ایران سبقت گرفته و آنرا باوج خود رسانده اند، آنهم بسبک و شیوه ای که پیامبر اسلام بگسترش دین خود پرداخت، تهاجم و تصرف، غارت و چپاولگری، گردن زنی، تجاوز بزنان اسیر و فروش آنها در بازارها و برافراشتن پرچم لا الله الا الله بر بلندترین نقطه سرزمینی که بچنگ میاورند. آیت الله ها نیز برهبری امام خمینی پرچم لا الله الا الله را در سرزمین شاهنشاهی بر افراشتند، اما، بر حسب عادت حرفه ای دست به فریبکاری زدند و سعی نمودند که با بعاریه گرفتن نهادهای دموکراسی غریی چهره خشونتبار حکومت اسلام را تزئین نمایند، انتخاباتی راه اندازی و جمهوری را بر اساس تفکیک قوای سه گانه بر پا نموده و "مردم سالاری دینی " را همچون زیوری گرانقیمت به سینه ولایت آویختند.
تردیدی در آن نیست که حکومت دین هزینه ی هر گونه حرکت اعتراض آمیز را پیوسته سنگین تر ساخته است، با این وجود باید باین واقعیت نیز اعتراف نمود که بدون شریعت، شمشیر به تنهایی کاری نیست، چنانکه گویی بی دسته است شمشیر، بدون شریعت. سرنگونی دیکتاتورهای شمال آفریقا، حکایت از این واقعیت میکند که در این رژیم ها، شریعت با شمشیر در وحدت و یگانگی با یک دیگر نبوده اند. آنها دگر اندیشان و مخالفان را محبوس و معدوم میساختند، اما نه به جرم «محاربه» با الله و یا «مشرک» و «منافق» بلکه برای حفظ نظام دیکتاتوری، بقای ساختار قدرت، نه نهادین ساختن و جهانی نمودن قواعد و قوانین شریعت اسلامی. شاه و شاه پرستان در یک زمانی فکر میکردند نهاد شاهنشاهی بواسطه دیرینه بودنش با سرشت ملت آغشته است حتی عمیق تر از دین. تصور میشد که شاه و مردم در وحدت و تکوین کننده یکدیگرند. که مردم بدون شاه، در فرهنگ ما مفهومی بیگانه بشمار میآید. شاه نیز با تعطیلی مجلس، نهادی دمکراتیک بر آمده از انقلاب مشروطیت و دست زدن به اصلاحات 6 ماده ای خود بنام "انقلاب شاه و مردم " خودکامگی را باوج خود رساند، اصلاحاتی که در واقع به نو سازی نظام دیرینه استبدادی انجامید، و بدان جلوه ای "مدرن " بخشید و در آن برای چند صباحی جان تازه ای دمید.
بهمین دلیل نه شاه و نه هیچ دیکتاتوری در کشورهای شمال آفریقا که عرب اند و مخترع دین اسلام، خود را مجری احکام قرآنی و برقرار کننده نظم و انضباط شریعتی در جامعه نمی دانستند. حکومت های ارزشی و یا ایدئولوژیک نبودند. اگر شمشیر را به شریعت اسلام صیقل میدادند، میتوانستند بی مهابا تر و با اطمینان خاطر بیشتر آنرا بر سر هر جنبنده ای بجرم محاربه با الله فرود آورند. خون بیشتری بریزند بدون آنکه انزجار مردم را برانگیز اند. چرا که دین اسلام، کین خواهی و کیفر ، قهر و خشونت را توجیه و مشروع، و"قدسی " مینماید. اگر مردم تونس به خود سوزی بوزازی واکنش نشان میدهند و بارگاه دیکتاتوری را به آتش میکشانند به آن دلیل است که آنها در زندان بزرگ شریعت اسلامی بزور شمشیر گرفتار نشده بودند. به قصاص و کین خواهی، به اعدام و حد زنی در ملا عام خو نگرفته بودند. آنها هشت سال جنگ و خونریزی، کشتار منافق و مجاهد و چریک، دمکرات و آزادیخواه، قتل های زنجیره ای و وقایع کهریزک را تحمل نکرده بودند. افروده بر این نه نظم جهانی را تهدید میکردند و نه با غرب برهبری آمریکا بستیز بر میخواستند. هیچیک از آن دیکتاتورها لباس مقدس دین را به تن نداشتند. یا با لباس نظامی با زرق و برق و مدال های فراوان ظاهر میشدند یا در لباس فاخر دیپلماسی. شاید اگر شاه عمامه بسر و عبا بتن میکرد، پیشانی پینه بسته را برخ میکشید، سخنان خود را با آیه های قرآنی و برشمردن جد و آباد امامان آغاز و مردم را به صلوات دعوت مینمود، شاید تاج و تخت خود را میتوانست برای فرزند بجای بگذارد.
در حال حاضر، حکومت اسلامی انسانهای بی گناه، کسانی که از ابتدایی ترین حقوق خود محروم بوده اند، مثل محرومیت از حق دفاع از خود، در ملا عام و روزانه بدار مجازات میآویزد. طبق گزارش احمد شهید، نماینده سازمان ملل در امور حقوق بشر ایران 966 نفر به پای چوبه دار رفته اند. افزایش اعدام ها بیانگر این واقعیت است که اعدام بعنوان عامل بازدارنده جنایت بکار گرفته نمیشود و اگر هم گرفته میشود، افزاییش جرایم نشان میدهد که چندان تاثیری ندارد. آنچه بدان باید توجه داشت آنستکه این اعدام ها تحت مراسم و تشریفاتی راه اندازی میشوند، بسی بسیار تاثیر گذار. نظام مقدس اسلامی، مراسم اعدام و قصاص و سنگسار را بعنوان یک مراسم دینی بر گزار میکند، چنانکه گویی آن مراسم به فرمان الله، خدای یکتا و یگانه بر پا میشود، وهیچ بشری دیگری نمیتواند گرداننده آن مراسم باشد. الله است که کیفر میدهد. مراسم اعدام، با پخش نوای شور انگیز قرآن آغاز و پایان می یابد، نوایی ماورایی که هرگاه و هر کس که بدان گوش فرا هند، احساس بیم و هراس را در او زنده میسازد. بزبانی دیگر مراسم اعدام را چنان اجرا میکنند گویی که الله خود حضور دارد و طناب شریعت را او ست که به گردن متهم میاندازد. چهره مخفی جلاد ان بازتابنده این حقیقت است که آنان نه خود بلکه الله را مسئول میدانند، چون بعنوان یک انسان احساس شرم میکنند از اینکه مامور پایان بخشیدن به زندگی انسان دیگراند. در غیر اینصورت به چه دلیل فرو مرتبه ترین دژخمیان نظام، آنانکه محکوم را آماده نموده و طناب شریعت را بگردنش میآویزند، چهره خود پنهان میدارند؟ آنها از انسانهای دیگر شرم دارند نه از الله. زیرا که الله آنها را بخوبی می شناسد و در آنها ست که تبلور یافته است. طنین کلمات آسمانی قرآن دال بر تایید شنیع ترین کنش انسان ها ست. که انتقام و کین خواهی امر الله است. الله خطا کار را نمی بخشد او را به مجازات میرساند.
به بیان دیگر، نظام ولایت، بر خلاف نظام های دیکتاتوری، به خشونت و انتقام جویی تقدس می بخشد. آنرا میستاید. کدام شیعه پیدا میشود که انتقام خون امام حسین را زشت و گناه آلود بشمار آورد؟ داعشی ها در اطاعت از امیال و اراده الله و پیامبر اسلام است که سر انسانهایی که باسارت در میآورند از تن جدا میسازند و یا وقتی که آنان را دستجمعی به تیر میکشند و در قفسهای آهنین بآتش میکشند. انتقام و کیفر از ذات الله بر میخیزد. نمیتواند عاری از تقدس باشد. الله پاداشت دهد اگر فرمان او را اجرا کنی و عذاب دهد اگر نافرمانی و سرپیچی نمایی. اگر الله خشم و خشونت و انتقام جویی را منع میکرد، آیا مردان خدا هنوز در راه خشنود ساختن الله دست به جهاد و شهادت میزدند؟ خون دیگری را تا آخرین قطره خون خود میریختند تا به فردوس برین راه یافته و برای ابد با حوریان باکره همآغوش شوند؟ بنا بر تحلیل کارشناسان، آنچه داعشی ها را یک نیروی مهیب و پیروزمند ساخته است آن است که همه آنهایی که به داعشی ها میپیوندند، جنگجویانی سلحشور، بی مهابا و آماده جان دادن اند. بعبارت دیگر، آنانکه در راه آئین الله آماده نوشیدن شربت شهادت اند، بسی بسیار سخت میجنگند، سختر انتقام ستانند و در کمال خونسردی، سر انسان دیگری را از تن جدا نمایند. معلوم است که ارتشی که فاقد آرمان و یا نظام ارزشی است، هرگز نمیتواند تاب مقاومت آورد در برابر لشگری که خود را صاحب "رسالت الهی " میداند و بدان امیدوار است که روح خود را از زندان تن آزاد سازد.
قدسی سازی خشونت و خوار سازی انسان در حکومت اسلامی با تیر باران سران رژیم شاه بر فراز بامی که بر روی سر امام خمینی قرار داشت، آغاز گردید. چرا که امام خمینی مظهر دین مقدس اسلام بود و جلوه الله بر روی زمین. اینکه تیر بارانها در مجاورت وی و بدون شک با تایید و تصدیق وی بوقوع میپیوست، بآن خونریزیها تقدس میبخشید. تصاویر سوراخ سوراخ شده اجساد اعدام شدگان در روزنامه های صبحگاهی، گویی بدان جهت انتشار میافتند تا آتش انتقام را در جامعه خاموش نمایند. به آن جنایات مخوف نه تنها اعتراضی نشد نه در حوزه های علمیه و نه در دانشگاه ها بلکه بعضا، انقلابیون شاکی بودند که خیانتکاران را چه نیاز به محاکمه است. البته امام خمنینی در سخنرانی ای که هرگز در زمانی که ایراد شده بود پخش نگردید، افسوس میخورد که از پیامبر اسلام بدرستی نیاموخته است چه اگر آموخته بود همانند او که گردن 700 نفر را در یک روز بر زمین افکند، او نیز باید در و پیکر کشور را می بست و حساب کافران و مشرکین را میرسید. آری او بسی غطبه میخورد که چرا "انقلابی " عمل نکرده است. ودر پیروی از پیامبر اسلام دست بکشتار نزده است.
رقم 966 اعدام در سال تنها در شرایطی میتواند بوقوع بپیوندد که انسان هم شان حیوان محسوب شود. قدسی ساختن مراسم اعدام، زشتی و پلشتی را از یک کنش ضد بشری میزداید و بجای آنکه احساس انزجار در درون مسلمان بر انگیزد، احساس احترام و تسلیم را در وی بیدار میسازد. بی جهت نیست که مردم سخت مشتاق مشاهده مراسم اعدام اند. در چنین شرایطی، روشن است که مقاومت و اعتراض در برابر حکومتی که بر اساس شریعت اسلامی معماری گردیده است، هزینه ای بس بسیار سنگین در بر دارد. اعتراض کنندگان باین اعدام ها و مدافعان حقوق بشر هم اکنون در زندانها بسر میبرند.
بعضا بر آنند که انسان بنده ی شکم و ضرورتهای زندگی مادی است. درد مردم، درد بیکاری و گرانی ست، درد گرسنگی و فقر است، گویی که عاری از احساس اند و عاطفه، تهی از باور به اصلی و اصولی، اعتقاد به رسم و رسوم و سنتی. اگر چنین است فهم ما از انسان، چگونه میتوانیم از مردم انتظار داشته باشیم به قصاص و جنایت، به خشم و خشونت واکنش نشان دهند و درد و رنج نه گویان و دگر اندیشان را از زمان دستگیری تا زمانیکه طناب شریعت به گردن شان آویخته میشود، حساسیت نشان دهند و بجوش و خروش درآیند. مادی گرایان برآنند که اول باید به شکم مردم برسی. شکم گرسنه که نمیتواند به حق و حقوق بشری بیاندیشد، به انسان بودن؟ چگونه میتوان از انسانی که به شکم و نیازهای مادی میاندیشد، انتظار داشت که طناب شریعت را نه بر گردن مبارز بلکه بر گردن هر گناهکاری را، بر گردن خود و جمع و جامعه احساس کند. که اعدام را توهین به انسان و خوار داشت انسانیت بشمار آورد و برای براندازی آن به پا خیزد؟
البته بیگانکی با انسان و ارزش والای آن، تنها از مادی گرایی بر نمی خیزد بلکه در جامعه ی ما از شریعت دین اسلام است که ریشه گرفته است. شریعت برای آنکه بشر را بنده الله نماید با خویشتن خویش بیگانه اش میسازد. باورمند دیگر نمیتواند به آزادی و انسان بودن خود بیاندیشد. چون بعنوان بنده نه آزادی را تجربه میکند و نه بوجود آن به عنوان جوهر انسان آگاه میگردد. تسلیم و اطاعتی که در ما از طفولیت نهاده میشود ما را به بیگانگی با خویشتن، خو میدهد. ما میآموزیم که انسان هیچ و الله همه چیز است. بما میآموزند با شناخت الله است که بخود شناسی میرسی. در نزد عرفا و علمای ما کسب هیچ شدن و غرق شدن در الله، رسیدن به قله کمال انسانی ست. نقش شریعت را نمیتوان در شکل بخشیدن به کنش ها و واکنش ها، به احساسات و عواطف ما کم اهمیت انگاشت. یعنی که شریعتی که رژیم دین بر اساس آن روزانه مرتکب جنایت میشود، شریعتی ست که با سرشت ما آغشته گردیده است، شریعتی که مظهر آن ولایت است و نهاد فقاهت.
برغم خوار داشت انسان در حکومت اسلامی، بسیاری هشدار دهند که نباید به "رهایی " بلکه، باید به همزیستی اندیشید، به انتخابات آزاد. به شریعت اسلام نباید هرگز دست اندازی نمود. رهایی مصیبت بار است. هیچ جنبش رهایی بخشی به آزادی نیانجامیده است. این شمشیر و یا ساختار قدرت است که باید دگرگون شود. البته چنین برهانی راه به آینده نمیبرد. یا روی بگذشته دارد و یا اینجا و هم اکنون است که مرکزی ست. آنچه جامعه ما را به بی تفاوتی و بیگانگی با خویشتن، کشانده است، آن است که نه شناختی از خود داریم و نه شناختی از آینده. شرایط موجود را لزوما ناشی از آنچه که هستیم، باز تابنده باور ها و ارزشهای خود نمیدانیم. فراموش میکنیم که مردم وقتی دهان به اعتراض گشودند، بر فراز بامها بار دیگر به آغوش الله اکبر پناه بردند. شاید هنوز قانع نشده بودند که الله اکبر در شرایطی که شریعت و شمشیر یکدیگر را یافته اند، نمیتواند کاری باشد.اصلاح طلبان سعی نمودند که با نسخه رحمانی شریعت، نظام ولایت را قانونمند سازند. چه خام و چه اندیشه کوتاهی؟
چرا ما نمیتوانیم از مردم خود بخواهیم که به درون خود باز نگرند و باورها و ارزش های خود را مورد ارزیابی قرار بدهند و هراس از رهایی، از قید و بند شریعت بخود راه ندهند. که بشر میتواند بر خود چیره شود و فرمانفرمای خود شود و به آزادی دست یابد. البته که چنین نگاهی به انسان، تحت حکومت وحشت آفرین شمشیر و شریعت به سادگی نمیتواند رشد و نمو نماید. چون تحت نظم شریعت مردم عادت میکنند که چیزی باشند که نیستند. یعنی که تظاهر، دروغ و وارونه ساختن حقایق از ضروریات بقا ست، از واجبات زندگی ست. همرنگ جماعت شدن اجباری ست. بنابراین، نمیتوانیم باشیم آنچه هستیم. ضرورتا دارای دو چهره هستیم. حجاب نماد این دو چهره گی و یا دو گانگی ست. یکی بیرونی است و قابل قبول، دیگر درونی است و خصوصی، در تضاد و نفی یکدیگر. این است که نه میدانیم کی هستیم. و نه میدانیم که چگونه میخواهیم باشیم. هم بخود دروغ میگوییم، هم بدیگری. چون ضعف و حقارت و خواری و بندگی ای که دچار آن هستیم باید بپوشانیم. ما باید دست بدگرگونی باور ها و ارزشهایی بزنیم که دین در ما نهادین ساخته است. ما باید بنیان جهان دوگانه ظاهر و باطن را از بیخ بر کنیم و در یک جهان وحدت بخشیم، در جهان آزادی، جهانی که آزادی فرد شرط آزادی جمع است و بزرگ داشت انسان.
فیروز نجومی
Firoz
Nodjomi
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر