صفحات

۱۳۹۵ مهر ۲۶, دوشنبه

چین مائو تسه تونگ ، ایران علی خا منه ای



محمد ارسی

ایران امروز، ایران تحت رهبری خامنه‌ای شباهت‌های بسیاری با چین کمونیستِ سال هاىِ پایانىِ حکمرانی مائو تسه‌دونگ دارد. هر چند این دو کشور باستانی و تمدن‌ساز، سیر و سرنوشت تاریخىِ متفاوتی داشتند ولی به لحاظ تحولات زیرو رو کننده‌ی انقلابی که در این دو مملکت، صورت وقوع یافته، تشابهات بسیاری دارند که درک و فهم این تشابهات، در فهم وضع کنونی ایران و گمانه‌زنی در ارتباط با روند تحولات آتی جمهوری اسلامی ایران می‌تواند سودمند و یاری‌رسان باشد.

ایران و چین دو کشور آسیایی‌اند که در سده‌ی نوزده میلادی از باج‌خواهی و زورگویی و تجاوزات ملل مقتدر اروپایی و روسیه ضرر و زیان زیادی دیدند و بسیار تحقیر شدند. هر چند این دو ملت، تحت نفوذ قدرتهای استعمارىِ غربی قرار گرفتند، ولی برخلاف هندوستان و کثیری از کشورهای آفریقایی، آسیایی و امریکای لاتین، هرگز مستعمره‌ی اروپایی‌ها نشدند و در راه ترقی و تعالىِ ملی، نیز رهایی از سلطه‌ی سلطه جویانِ بین المللی از دل و جان کوشیدند یعنی از فداکاری و جانفشانی دریغ نورزیدند.

آتش جنبش‌های دموکراتیک، عدالت‌طلبانه، ملی و ضداستعماری در این دو کشور شرقی در دهه‌ی اول و دوم سده‌ی بیستم میلادی شعله‌ور گردید. در ایران، نهضت مشروطه‌خواهی در 1906 میلادی نتیجه داد و در چین، سال 1911 به استقرار جمهوری منجر گردید.

بعد از جنگ جهانی اول، در چین، ژنرال چان‌کایچک زیر عنوان جمهوری، به قدرت دست یافت و یک رژیم دیکتاتورىِ نظامی، ناسیونالیست و سخت ضد کمونیست برقرار کرد و با اتکاء به آمریکا و انگلیس، اقدام به نوسازی در چین نمود. در ایران، همان برنامه به اجرا درآمد. رضاشاه پهلوی تحت نام مشروطه، سلطنت مطلقه بر قرار کرد و با ایدئولوژی ناسیونالیستی، شاه‌پرستی و ضدکمونیستی با تکیه برانگلیس و سپس آلمان، اقدام به نوسازی ایران کرد.

از طرفی، ایران و چین دو کشوری هستند که در سده‌ی بیستم میلادی دو بار انقلاب کردند. انقلاب دوم چین که در سال 1949 کمونیست‌ها را بر چین حاکم کرد. انقلابی ایدئولوژیکی، ضد آمریکایی، استقلال ‌طلبانه و مخالف سرسخت ارزش های لیبرالی غربی بود. انقلابی که شخصیتی کاریزماتیک چون مائوتسه دون - که هیچ زبان خارجی نمی‌دانست - آن را علیه ژنرال چان‌کایچک که وابسته، دوست و متحد ایالات متحده آمریکا و انگلیس بود، رهبری کرد.

انقلاب دوم ایران نیز مانند انقلاب دوم چین، انقلابی عقیدتی، ضدآمریکایی، سخت ضد ارزش‌های لائیک و لیبرال-دموکراتیكِ غربی بود که تحت رهبری کاریزماتیک آیت‌الله خمینی- که از دنیای خارج هیچ نمی‌دانست- علیه محمدرضاشاه پهلوی انجام گرفت. شاهی که نظیر چان‌کایچک، دوست و متحد و وابسته آمریکا محسوب می‌شد.

نکته‌ی جالب در تشابه انقلابات ایران و چین، نقش روستائیان و اهل دهات در آنهاست. انقلاب کمونیستی چین با ایده‌ی محاصره‌ی شهر از طریقِ روستا به پیروزی رسید. در واقع رعایا و روستائی‌ها اساس و پایه‌ی آن انقلاب بزرگ مردمی بودند. به عنوان نمونه ارتش رهایی بخش چین از روستایی‌ها شکل گرفته بود که حزب کمونیست را بر چین حاکم کرد.

در انقلاب اسلامی ایران، در ظاهر امر، این شهری‌ها بویژه تهرانی‌ها بودندکه انقلاب کردند، ولی نباید از یاد بردکه شهرهای ایران، خاصه تهران، مدتها بود که به محل زندگی و کار و تلاش اهل ده تبدیل شده بودند. همه می‌دانندکه در اثر انقلاب سفیدِ محمدرضا شاهی، مهاجرت میلیونی روستائیان از سراسر ایران به تهران، «پایتخت» را به یک ده عظیم تبدیل کرده بود که ظاهری شهری داشت اما ساختِ جمعیتِ چند میلیونی آن، روستایی و دهقانی بود. به قول صاحب نظری: «در آستانه‌ی انقلاب اسلامی ایران، تهران، به بزرگترین دهِ دنیا تبدیل شده بود، یعنی همین آداب و رسومِ روستایىِ اکثریتِ جمعیت تهران بود که انقلاب را اسلامی کرد و غلبه‌ی ملایانی را که کثیری چون خود خمینی در روستاهاو دهات ریشه داشتند، ممکن و میسر ساخت.»

مائو در دهه‌ی اول حکومت، متحد و دوست شوروی بود. با یاری مسکو سازندگی‌های عظیمی در چین صورت گرفت. «بگذار صد گل بشکفد و صد مکتب با هم رقابت کند» شعار حزب کمونیست چین تحت رهبری مائو در اواخر آن دهه بود. با تغییرات ایدئولوژیکی و سیاسىِ وسیعی که پس از استالین در شوروی روی داد، و با توجه به افشاگری‌هایی که خروشچف در باره‌ی استالین کرد، در روابط دوستانه‌ی دو کشور سوسیالیستی شکاف و اختلاف فزاینده‌ای بوجود آمد. مائو از مسکو روز به روز دورتر شد، به‌طوری که آن اتحاد اولیه به رقابت ایدئولوژیکی، سپس به کشمکش سیاسی، و عاقبت به دشمنی همه‌جانبه مبدل گردید.

دهه‌ی دوم رهبری مائو، دوره‌ی انقلاب «بزرگ» فرهنگی است. انقلاب فرهنگی مائو برای ملت چین، مانند انقلاب فرهنگی آیت‌آلله خمینی برای ملت ایران از هر جهتی یک فاجعه بود. مائو با یاری فداییانش با بسیج توده‌ای جوانان، نوجوانان حتی دبستانی‌ها در لشکرهای گارد سرخ انقلابی، به جان مخالفان عقیدتی و رقبای حزبی خود افتاد. آن مخالفان- مانند لئو شائو چی- را از صحنه‌ی قدرت سیاسی برکنار کرد و طرد نمود ولی با دامن زدن به انقلابی‌گری، ماجراجویی‌های ایدئولوژیکی و عظمت‌طلبی سیاسی، چین را نیز که دارای یک پنجم جمعیت جهان بود، از نفس انداخت و در پرتگاه سقوط و از هم‌پاشیدگی کامل قرار داد.

بدینگونه بود که: کثیری از مراکز تولیدی، هزاران کارخانه و کارگاه دولتی بسته شدند، تولید به بن‌بست رسید، ناامنی و بیکاری و گرسنگی و مرگ فراگیر شد، دانشگاه‌ها، مراکز عالىِ آموزشی و تحقیقی، به بهانه‌ی جلوگیری از نفوذ فرهنگ آمریکایی و غربی بسته شدند. انقلابی گری و فحاشی، سلسله مراتب اداری و اجتماعی حتی نظام خانوادگی را در هم ریخت، شرم، ادب و حیای سنتی چینی جای خود را به افشاگری، دروغ و پرده دری داد، دوست‌یابی جای خود را به دشمن‌سازی و غیرستیزی سپرد. بدتر اینکه استقلال‌خواهی به فحاشی علیه شرق و غرب عالم تبدیل گردید. خصومت هیستریک با آمریکا و شوروی تبدیل به مذهب و مسلک چینی‌ها شد. قواعد و قوانین شناخته شده‌ی بین‌المللی با انقلابی‌گری مورد تمسخر قرار گرفت، سفارتخانه‌های غربی خاصه سفارت انگلستان هدف حمله‌ی گاردهای سرخ مائو - حزب الهی‌های چینی- واقع شدند...

باری چین ناباورانه به‌سوی انهدام عمومی می‌رفت - مانند ایران در اواخر جنگ هشت ساله - که خردِ سنتىِ چینی به دادِ دولت و ملت چین رسید. یعنی تدبیر چوئن لای و چوته و غیره موثر افتاد. مائو از چهارپای شیطان انقلابی‌گری و جهان‌گیری پایین آمد.

«سکاندار بزرگ» چون «امام عظیم‌الشان» ما جام زهر نوشید و گاردهای انقلابی را روانه‌ی دهات و روستاها کرد. در ١٩٦٩ میلادی انقلاب فرهنگی رسما به پایان رسید. چینِ هشتصد میلیونی نفسی کشید و اندکی به خود آمد. با پایان انقلاب فرهنگی در ١٩٦٩ و سپس آغاز گفتگوهای مخفىِ پکن و واشنگتن، نیکسون رئیس جمهوری آمریکا در پىِ دیپلماسی معروف به پینک پونک، در سفری تاریخی، وارد پکن شد.

با سفر نیکسون به چین، نقطه‌ی پایانی بر خصومتِ هیستریكِ میان دو کشور مهم دنیا گذاشته می‌شود، و به‌رغم اختلافات متعددی که داشتند، دور تازه‌ای از دوستی و همکاری را آغاز می‌کنند، که جمهوری خلق چین را انزوای بین‌المللی و تنهایی بیرون می‌آورد. این دوره از اوضاع سیاسىِ چینِ توده‌ای که تا ١٩٧٦ میلادی- سال درگذشت مائو - طول می‌کشد، یعنی سالهای پایانی حکومتِ مائو، شباهت عجیبی به اوضاع کنونىِ جمهوری اسلامی ایران دارد که بحث اصلىِ این مقاله می‌باشد.

باری، مطالعه این دوره از تاریخ چینِ عصر مائو نشان می‌دهد که: با برقراری ارتباط سیاسی میان چین کمونیست و آمریکا، و با بازگشتِ شماری از کادرهای طرد شده‌ی انقلاب فرهنگی به صحنه قدرت سیاسی- مانند تنک شیائو پینک- دو خط سیاسی یعنی اعتدالی و افراطی در حزب کمونیست چین، مقابل هم قرار می‌گیرند. البته شخص مائو به عنوان رهبر چین، می‌کوشد که در فراسوىِ دعوای دو جناح متخاصم قرار گیرد، هرچند در عمل از افراطی‌ها حمایت بیشتری می‌کند.

افکار و عقاید این دو طرفِ سیاسی را که شباهت بسیاری به دو خطِ اعتدالی و افراطی در جمهوری اسلامی دارد، شاید اینگونه بتوان فرموله کرد: یک طرف، خط عملگرا و اعتدالی چوئن لای- تنک شیائو پینک بود که با توجه به فقر و فاقه‌ی توده‌ی میلیونی چینی و عقب ماندگىِ چین از جهانِ غرب و آمریکا توسعه‌ی همه‌جانبه اقتصادی و فنی و ترقی چین را هدف اصلی رهبرىِ سیاسی می‌دانستند و با برنامه توسعه‌ای که به چهار-مدرنیزاسیون (Les quatre Modernisations) معروف شد، مدرن و نوسازی صنعت، کشاورزی، علوم و نیروهای مسلح چین را هدف و مقصد اول و آخر خود تلقی می‌کردند تا ملت چین از فقر و بدبختی بیرون بیاید و تا دهه‌ی اول هزاره‌ی سوم میلادی - ٢٠٠٠ - به قدرت اول دنیا تبدیل گردد.

خط مقابل، خط ایدئولوژیکی- انقلابی گروه معروف به چهار نفره با رهبری کیانک تسینگ همسر مائو تسه دون بود که ساختن جامعه‌ی سوسیالیستی و توسعه به سبک سوسیالیستی را هدف اصلی حکومت چین می‌دانستند و آن نوع توسعه‌ی اقتصادی و فنی‌ای را که به سوسیالیستی کردن چین و سوسیالیست ساختن چینی‌ها صدمه‌ای بزند رد می‌کردند.

خط اعتدالی ترقی چین و رفاه حال مردم آن را در گرو ارتباط با ژاپن، غرب و آمریکا می‌دانست و برای ورود سرمایه، تکنولوژی و مدیریت غربی و آمریکایی آنجا که ضروری بود پای هر قراردادی را امضا می‌کرد تا چرخه‌ی تولید و زندگی راه بیوفتد و چین جلو برود.

خط انقلابی- افراطی ولی می‌گفت با ورود سرمایه و تکنولوژی غربی و ژاپنی سبک زندگی غربی هم در چینی‌ها نفوذ می‌کند و روابط سوسیالیستی جامعه، تحت تأثیر فکر بورژووایی- امپریالیستی رنگ می‌بازد حتی استقلال ملی هم از بین می‌رود. لذا اتکاء به‌خود، پرهیز از معامله با آمریکا و ژاپن را بهترین راه و روش برای توسعه‌ی چین وانمود می‌کردند و انزوای چین را نعمتی برای چینی‌ها می‌دانستند.

خط اعتدالی چوئن لای - تنگ... می‌گفت: از صدور انقلاب کمونیستی، دشمن‌سازی، از تنش‌زایی در روابط بین‌المللی باید بپرهیزیم ضمن اتکاء به‌خود و ارزش‌های ملی و عقیدتی خود، با دیپلماسی و از راه مذاکره با دنیا تنش‌زدایی کنیم و سیاست صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز با اروپا، آمریکا و ژاپن را اساس سیاست جهانی خود قرار دهیم تا با کسب آبرو و اعتبار جهانی، چین را به نمونه‌ای عالی از صلح دوستی برای مردم دنیا معرفی کنیم.

خط افراطی- انقلابی اما در مقابله با سیاست‌های اعتدالی چو- تنگ... بر تشدید تنش با ژاپن، غرب و آمریکا ،بر جهاد اکبر با جهان «منحرف» سرمایه‌داری تاکید می‌کرد و می‌گفت: با کمونیزم ناب انقلابی - که همان اندیشه‌ی مائو باشد - بر امپریالیزم و سوسیال امپریالیزم و مزدورانش باید غلبه کنیم و نظام عدل سوسیالیستی را بر جهان حاکم سازیم و تا این وظیفه‌ی انقلابی و کمونیستی خود را انجام نداده‌ایم، از پای ننشینیم و از مبارزه‌ی انقلابی دست بر نداریم.

تنگ شیائو پینک نماینده‌ی اصلی خط اعتدالی- به‌ویژه بعد از مرگ چوئن لای- می‌گفت: به یمن ظریف‌کاری‌های چوئن لای بود که از آمریکا امتیاز گرفتیم و با تنش‌زدایی از انزوای بین‌المللی بیرون آمدیم.

خط افراطی، اعضا باند چهار نفره مدعی بودند که: این صدای انفجار بمب‌های اتمی و هیدروژنی و پرتاب موشک‌های چینی است که نیکسون را به حضور مائو آورد. قدرت انقلابی افکار مائو است که به ما اعتبار داده و آمریکا و ژاپن را به تمکین در برابر خواست‌های ما واداشته است. صلح و دوستی با آمریکا و ژاپنی که خون خلق ما را به زمین ریخته‌اند چه معنا دارد؟

خط اعتدالی می‌گفت: اقتدار و اعتبار ملی در سایه‌ی اقتصاد قوی، ترقی صنعتی، تولیدات علمی و هنری، احترام به قوانین بین‌المللی، سیاست صلح و دوستی، و داشتن نیروهای مسلح مدرن و نیرومند ممکن و میسر می‌شود.

خط افراطی اما داشتن روحیه‌ی انقلابی، گستراندن قیام‌های خلقی، سازش‌ناپذیری در برابر آمریکا و قدرت‌های غربی، و تقویت ارتش آزادی‌بخش چین را اساس اقتدار چین توده‌ای می‌دانستند و خط اعتدالی را به دنباله‌روی از امپریالیزم و سوسیال امپریالیزم تا حد خیانت به خلق انقلابی و پشت کردن به افکار مائو متهم می‌کردند.

تنک شیا ئو پینک رهبر خط اعتدالی می‌گفت: «مهم این است که گربه موش بگیرد، سفیدِ یا سیاه بودنش مهم نیست». لذا هر چیزی را که به توسعه و ترقی چین یاری می‌رسانید ضروری می‌شمارد و هر آنچه را که مانع از ترقی و رفاه حال مردم چین بود نفی می‌کرد و از تعصبات عقیدتی، دیکتاتورمنشی و کیش پرستش رهبری، می‌گفت که باید دوری گزید. لذا شُل کردن پیچ و مهره‌ی ماشین دیکتاتوری حزبی، افزایش آزادی‌های فردی و مدنی، گسترش مالکیت و ابتکارات خصوصی، کاستن از غلظت بحث‌های ایدئولوژیکی، تاکید بر تشویق‌های مادی و مالی را برای توسعه‌ی سریع چین حیاتی می‌شمرد و بر حیاتی بودن برنامه‌ی توسعه‌ی سریع تاکید می‌کرد.

افراطی‌ها اما در مقابله با خط توسعه‌ی ملی، بر این نظر بودند که اینگونه ترقی و توسعه از سرمایه‌داری و افکار بورژووازی متاثر است. اجرای این برنامه‌ها به رفاه مادی و رسیدن به «سوسیالیزم گولاش» منجر می‌شود یعنی سوسیالیزمی که تنها خوردن، پوشیدن، خوش بودن و سعادت و ترقی فردی را مد نظر دارد، نه تربیت انسان سوسیالیست و انقلابی را.

لذا مانند مصباح یزدی، علم الهدا و امثال اینها با هر نوع آزادی فردی و جمعی، آسایش و رفاه و شادی، با افزایش حوزه‌ی مالکیت خصوصی، با رفاه طلبی و تشویق مادی... دیوانه‌وار مخالفت می‌کردند و نه تنها با شُل کردن پیچ و مهره‌ی دستگاه حزبی، و کاستن از کیش شخصیت فردی- مائو- مخالف بودند، بل در هر دو زمینه،اصولی را مطرح کردند که در تاریخ جنبش کمونیستی دنیا حقیقتا نوبر بود.

توضیح اینکه: چین چیائو تئوریسین گروه چهار نفره، طی مقاله‌ای در مورد دیکتاتوری تام پرولتاریا، این نظر را ارایه داد که دیکتاتوری پرولتاریا برای پیشبرد امر انقلاب جهانی و ساختمان سوسیالیزم در جامعه‌ی چینی باید به دیکتاتوری تام و تمام ارتقا یابد و از شکل رهبری کلی و عمومی دولت، ملت و جامعه بیرون بیاید، و بر تمامی بخش‌های زندگی فردی و جمعی توده، نظارت، کنترول و رهبری قاطع داشته باشد. در معنا دیکتاتوری پرولتاریا با تشکیلات حزبی باید بر تمامی روابط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه اعمال گردد و هر گرایشی را که غیرسوسیالیستی و ضدایدئولوژی مارکسیستی باشد در نطفه خفه کند.

در مورد افکار مائو و شخصیت او نیز حرف گروه چهار نفره - کیانک تسینگ، یائو، ون، و چین چیائوچینگ- این بود که اندیشه مائو ادامه‌ی منطقی مارکسیسم لنینیزم است که علم شناخت جامعه، تئوری راهنمای انقلابات خلقی، و علم تاسیس نظام سوسیالیستی است. لذا هر جمله‌ی مائو حقیقت محض است یعنی هر گونه مخالفت با مائو، ضدیت با حقیقت و مقابله با قوانین حاکم بر سیر تاریخ بشری است. شعارهای: شرق سرخ است، اندیشه‌ی مائو چون خورشید بر جهان می‌درخشد، یا هر گفته‌ی مائو حقیقت محض است، فرآمد آن طرز تفکر انقلابی بود که نتایج مترتب بر آن امروزه بر همه روشن است.

این تحول ایدئولوژیکی از دیکتاتوری پرولتاریا به دیکتاتوری تام و مطلقه‌ی حزبی، و حقیقت‌پنداری هر گفته‌ی مائو با شعاری که می‌دادند: «در اندیشه و افکار صدر مائو باید حل شوید»، همان تحولی است که چند دهه بعد در دوره‌ی رهبری علی خامنه‌ای در ایران رخ داده. یعنی تز ولایت فقیه آیت‌الله خمینی به ولایت مطلقه‌ی فقیه مبدل گردیده و هر گفته‌ی خامنه‌ای به فلسفه و سند و حقیقتی خدایی ارتقاء یافته است. یعنی هر گونه نا فرمانی از آن، به نافرمانی از خدای سبحان تعبیر می‌شود و به فتوای مصباح یزدی نافرمان را می‌توان به دار مجازات آویخت.

از طرفی شعار ذوب‌شدن در ولایت فقیه و تربیت شیعه‌ی تنوری که ترجیع‌بند هر گفته و نوشته‌ی مصباحی‌ها و اعضاء جبهه‌ی پایداری است، آیا شعار «در اندیشه‌ی مائو حل و غرق باید شد» را به یاد نمی‌آورد؟ آیا باز تولید آن افکار حقیر و مسخره‌ی عصر خداپنداری مائو را در بسیج و سپاه و نهادهای تحت فرمان خامنه‌ای نمی‌بینیم؟ آیا در افکار و رفتار سیاسی‌هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، حسن روحانی، میر حسین موسوی و کروبی... حتی علی لاریجانی همان ملت‌خواهی، همان افکار اعتدالی، ترقی‌خواهی و آینده‌نگری تنک سیائو پینک‌ها، چوئن لای‌ها، زائو زیانگ و دیگر اصلاح‌طلب‌های چینی را نمی‌توان دید؟

آیا تازه سوپر انقلابی شده‌هایی چون: مصباح یزدی، احمد جنتی، سعیدی، علم الهدا یا برخی از سران بسیج و سپاه، و دستگاه قضایی یادآور افکار و اعمال ضد ملی، ضد آزادی، و عقب مانده و ضد انسانی کیانگ تسینگ (همسر مائو)، یائو، ون و چین چیائو و سایر افراطی‌های دور و بر مائو نیستند؟

این حرف پیرطفلی چون مصباح یزدی که می‌گوید: «برجام الگویی برای تضعیف تفکر امام بود... ساده‌ انگارند که مذاکرات را از افتخارات خود می‌دانند ... عده‌ای در زمان جنگ می‌گفتند: ما تا چه زمان باید با آمریکا بجنگیم، برنامه‌ای طراحی کردند تا به جنگ پایان داده و جام زهر را به حضرت امام بنوشانند ... گوشه کنار کسانی در صددند که با آمریکا رابطه برقرار کنند... مرگ بر آمریکا را حذف کنند»، با این حرف جوجهء انقلابی ‌های طرفدار باند چهار نفره که دعوت از نیکسون به چین را نفی استقلال ملی، حتی خیانت چوئن لای و تنک شیائو پینگ به ملت و مائو قلمداد می‌کردند، آیا فرقی دارد؟

آیا مجتبی فرزند «حضرت آقا» که سر نخ بسیاری از عناصر افراطی را در دست دارد، همان نقش همسر مائو را ایفا نمی‌کند؟ و شخص آقای خامنه‌ای، با تلاش برای قرار گرفتن در فراسوی دو جناح جمهوری اسلامی، و حمایت عملی از جنتی و مصباح یزدی، علم الهدا و حسین شریعتمداری... دوره‌ی افول اخلاقی و فرسودگی ذهنی مائو را به یاد نمی‌آورد؟ و در نهایت آیا این امید است که بعد از خامنه‌ای، عقلانیت و تفکر اعتدالی بر انقلابی‌گری و افراط کاری چیره گردد؟

طبیعی است که جز امید به پیروزی انتخاب دیگری نداریم.


Mohammadarasi@gmail.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر