کورش اعتمادی
اگر بپذیریم قرآن همان «کلام الله مجید» است و واژه به واژه آن از سوی «الله» به پیامبر همهء مسلمین جهان، محمّد، ابلاغ شد تا جامعه ای عاری از «بیعدالتی» و «تبعیض» بر زمین بر پا سازد، پس میبایست این قول آقای عمادالدین باقی هم درست باشد که اشاره میکند: « اساساً به نظر ما ادیان ماهیتاً سیاسی اند. اصلاً دین غیر سیاسی معنی نمیدهد. برای اینکه تمام انبیاء در مقابل نظم ناعادلانه و نظام های سیاسی زمانه شان شوریده بودند و این امر ماهیتاً سیاسی است».
جانِ کلام، همانگونه که آقای باقی مطرح میکند، این است که: « اسلام اساساً آئین زمینی است و میخواهد میان انسان و زمین با توحید ارتباط برقرار کند.»
آقای باقی جهت اثبات نظریهء خود که اسلام آئین زمینی است، نه عوالم «روحانی»، تأکید میکند :« تحقیقی که سال ۱۳۴۵ در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی تحت عنوان تشکیلات مذهب شیعه انجام شده به نقل از منابع کلاسیک فقهی و اصولی، آیات حقوقی قرآن که منبع اولیه و اصلی قوانین و مقررات اسلامی به شمار می آید در حدود پانصد آیه است (قوانین مدنی، جنایی، مالی، اموال شخصی و جزء آنها). در حدود هفتاد آیه از این آیات درباره اموال شخصی است. یعنی، آنچه مربوط است به خانواده از ابتداء پیدایش آن، منظور از آن تنظیم روابط زن و شوهر و سایر افراد خانواده است. هفتاد آیه دیگر آن مربوط به قوانین مدنی است که درباره معاملات و مبادلات افراد اعم از بیع ، رهن ، کفالت، شرکت و امثال آنها است و منظور از آن تنظیم روابط مالی بین افراد و حفظ حقوق صاحبان حق است. در حدود سی آیه از آیات مذکور در مقررات و قوانین جنایی یعنی جرائم صادره از افراد و کیفر آنها است که منظور از آن حفظ حیات و مال و حقوق مردم است. در حدود سیزده آیه درباره مرافعات یعنی داوری و گواهی و قسم است که منظور از آن تحقق یافتن راه برای عدالت در میان مردم میباشد. در حدود ده آیه مربوط به اصول نظام حکومت است، که منظور آن تعیین و تجدید روابط حاکم با مردم و رعایت حقوق افراد و اجتماعات است. در حدود بیست و پنج آیه از آیات مزبور درباره مقررات بین المللی و روابط اسلامی با دول غیر اسلامی و رفتار با دول غیر اسلامی و رفتار با غیر مسلمانان در دولت اسلامی است، و منظور از آن تعیین روابط دولت اسلامی با دیگر دول در جنگ و صلح و تعیین و روابط مسلمانان با غیر مسلمانان در دولت اسلامی است. در حدود ده آیه درباره مقررات اقتصادی و مالی و تعیین حق مستمندان نسبت به اموال ثروتمندان و موارد مصارف مالیات است که منظور از آن تنظیم روابط بین مستمندان و بین دولت و افراد است.»
ایشان در ادامهء توجیه استدلال خود میگوید:«در کتاب گفتمانهای دینی معاصر و جاهای دیگر آورده ام که از ۵۲ کتاب فقهی ۴۹ کتاب و یا بعبارتی ۵۰ کتاب درباره معاملات، اجتماعات و مسائل دنیایی است و یک کتاب درباره عبادات و یکی درباره روزه است و کتاب حج هم مشترک بین امور عبادی و اجتماعی است.»
2 . ظرفیت های سکولاریزه شدن اسلام!
قوانین اسلام، بعنوان آئین روابط اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اخلاقی، موضوعی نیست که صرفاً مورد توّجه آقای باقی بوده است، بلکه این امر، یعنی دنیوی بودن اسلام، مورد تأیید آقای عبدالکریم سروش نیز میباشد و ایشان معتقدند مابین دین و حکومت یک رابطه حقوقی و حقیقی وجود دارد. منظور آقای سروش از رابطه حقوقی همان برابر دانستن جایگاه همهء ادیان نسبت به یکدیگر در جامعه و در برابر قانون است. اصلی است که خود ایشان بیشتر تعمیم میدهند به یک نظم سیاسی سکولار که در آن حقوق برابر همهء ادیان در مقابل قانون تأیید و به اجراء گذاشته میشود. بعبارتی دیگر پلورالیسم دینی که نهایتاً به انکشاف پلورالیسم سیاسی، جامعه و دولت مدرن منتهی میگردد. رابطه حقیقی بین دین و حکومت از منظر ایشان یعنی تأثیرگذاری دین بر سیاست است و اینکه حکومت نمیتواند نسبت به دین و باورهای دینی مردم بی تفاوت باشد. در همین رابطه ایشان اشاره میکند: « اکثریت جامعه ما مسلمان هستند، یک چیزی را می پسندند و یک چیزی را نمی پسندند. این نا پسند و پسندِ جامعه بر سیاستهایی که دولت اعمال میکند تأثیر میگذارد و دولت هم نمی تواند نسبت به آنها بی تفاوت باشد.» در ادامه آقای سروش میگوید:« آنطور که سکولاریسم پیش بینی کرده بود رابطه حقیقی دین با حکومت ضعیف نشده و کماکان برقرار است.» (بخشی از سخنان ایشان در 23 فوریه سال 2010 در دانشگاه «دلفت» در هلند)
پس بزعم آقای سروش دین و حکومت علاوه بر داشتن یک رابطه حقوقی، یک رابطه حقیقی با یکدیگر دارند: « و آنهم تأثیرگذاری دین بر حکومت است، که همین موضوع است که برخی را به ستیزه جویی با دین واداشته است.»1
بر اساس این دو نقطه نظر که از سوی این دو نواندیش اسلامگرا در خصوص ویژگیهای اسلام مطرح میگردد، متوّجه میشویم دین در حوزهِ قدرت و ادارهِ جامعه و دولت تأثیرگذار و مداخله گر است. بزبانِ دیگر اسلام آئینی است زمینی که زندگی اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی مردم را تحت الشعاع خود قرار میدهد و در بطن جامعه و یا بعبارتی دیگر در حوزهِ سیاست و حکومت جریان دارد و بر آنها تأثیر میگذارد. آقای سروش تأکید میورزد رابطه حقیقی دین با حکومت میبایست مورد توجّه قرار گیرد و ارتباط شان با یکدیگر انکارناپذیر است. ایشان ابراز میدارد: « روح دین در ادبیات، هنر و موسیقی دمیده، هرچند که بنام دین کارهای بدی هم صورت میگیرد و بنام دین بسیاری کشته میشوند که میبایست این آفات زدوده شوند.» ایشان همچنین به رابطه اخلاق با حکومت اشاره میکنند که رابطه ای جدا نشدنی است. در این ارتباط اشاره میکند: « این رابطه هم بصورت حقوقی و هم بصورت حقیقی وجود دارد و اخلاق امری است که به دین تعلق ندارد و موضوعی است فرا دینی و وقتیکه حکومت با افراد مدارا میکند این در واقع یک اصل اخلاقی است.» امّا در جایی دیگر ابراز میدارد:«ادیان سرچشمه اخلاق هستند.»
در ادامه این مباحث آقای سروش اظهار میدارد: «اگر دولتهای غربی تاکنون باقی مانده اند بدلیل روح مسیحیت است که بر آنها تأثیر میگذارد و اینکه سنت ها در جامعه ذایل نشدنی هستند. بعبارتی دیگر می بایست پذیرفت روح و اخلاق اسلامی برای حفظ موجودیت و هویت سیاسی، اجتماعی و اخلاقی جامعه ضروری است و یقینا ًهم نمی بایست سنت ها را تخریب کنیم، ولی آفات آنها را میبایست بزدائیم.» (بخشی از سخنرانی آقای سروش در در دانشگاه «دِلفت» در هلند بتاریخ 23 فوریه 2010).1
3. نتایج
همهء تلاش آقای سروش از یک سو ترفیع جایگاه اسلام وهمطراز قلمداد نمودن اسلام با مسیحیت است. مسیحیتی که از دل آن پلورالیسم دینی و سیاسی، دمکراسی، جامعه و دولت مدرن زاده شد. در روند رشد جنبش سکولار دمکراسی در اروپا در آغاز قرن شانزدهم تا پایانه دهه 60 همان قرن، مسیحیت ناچار گردید که حوزهِ قدرت را رها سازد، سیاست را به اهل سیاست بسپارد و مسیحیت را بمثابه یک دین به یک امر خصوصی مبدل سازد. یعنی کلیسا ناچار گردید بر نقش واسطه گری خود بین مردم و خدا پایان بخشد، اخلاق و رابطه مردم با خدا را امر خصوصی قلمداد کند. ولی از سویی مشاهده میکنیم نواندیش دینی همچون آقای عبدالکریم سروش همچنانان اصرار میورزد:« روح و اخلاق اسلامی برای حفظ موجودیت و هویت سیاسی، اجتماعی و اخلاقی جامعه ضروری است.» یعنی اسلام بزعم ایشان هنوز هویت اجتماعی، سیاسی و اخلاقی جامعه است و به تأکید ایشان:« رابطه اخلاق با حکومت جدا شدنی نیست و ادیان سرچشمه اخلاق هستند.» امّا از یک سو آقای سروش هنوز متوجه این امر تاریخی نشده، آنهم زمانیکه جنبش پروتستانیسم رفرمگرا در پایانه قرن شانزدهم، کیشیان و مؤمنان کاتولیک را وادار نمود که صحنه سیاست را ترک گویند و اداره حکومت را به سیاسیون محول کند و از آن پس روح مسیحیت بر حوزهِ دولت و حکومت در غرب ذایل شد. و تا بامروز که دیگر کوچکترین اثری از فرهنگ مسیحیت در عرصه حکومت در غرب قابل مشاهده نیست.
امّا گمان نمیبرم در ارتباط با رابطه دین با حکومت و توجیه جایگاه دین در جامعه، تفاوت نظری خاصی بین آقایان باقی و سروش با اندیشه آقای خمینی و دیگر بنیادگران اسلامی وجود داشته باشد. هر دوی این دو جریان اسلامی، چه آقای خمینی و چه نو اندیشان دینی، دین را ماهیتاً سیاسی و بنا به اظهارات خودشان دین هویت سیاسی، اجتماعی و اخلاقی جامعه برشمرده میشود. منتهی این دسته از روشنفکران مسلمان قصد دارند با روشهای خاص خود برای سیاست، جامعه و اخلاق اجتماعی یک هویت دینی تدوین کنند. یکی با برگرفتن از روح و تجربیات مسیحیت در اروپا و دیگری با متوسل شدن به ماهیت و سنت اسلامی و با بهره جستن از ابزارهای قهریه حکومتی، تا اخلاق اسلامی (منظور حکومتی با ماهیت اسلامی) را در همهء عرصه ها اعم از اجتماعی، فرهنگی و سیاسی متحقق سازند. روح این هویت سیاسی، اجتماعی و اخلاقی همان اسلام ناب محمدی است که بر خلاف مسیحیت نه قصد ترک صحنهء سیاست را دارد و نه اسلام از ظرفیت های مسیحیت برخوردار است که سیاست و اداره حکومت و دولت را به سیاسیون واگذار کند. چرا که بقول آقای باقی «اسلام ماهیتا ً سیاسی» است و «اصلاً دین غیر سیاسی نداریم.» و آقای سروش هم تأکید دارند:« می بایست پذیرفت روح و اخلاق اسلامی برای حفظ موجودیت و هویت سیاسی، اجتماعی و اخلاقی جامعه ضروری است و یقینا ًهم نمی بایست سنت ها را تخریب کنیم، ولی آفات آنها را میبایست بزدائیم.»
عمادالدین باقی با نتیجه گیریهای خود در مورد ماهیت واقعی ادیان به تعریفی مشخصی از سکولاریسم میرسد و سکولاریسم را با توجه به برداشتهای خود از اسلام چون دین دنیوی چنین تعریف میکند: «نکته باریک و مهم در معنای سکولاریسم این است که اساساً سکولاریسم به معنای دنیوی کردن دین بوده و در چارچوب یک فهم تازه از دین بوده …» او در ادامه این گفتار خود با حمله به مارکسیسم چون اندیشه ای سکولار اشاره دارد: «در این نگاه مارکسیسم به عنوان باوری ضد دین نه تنها طرفدار جدایی دین از حکومت و جامعه بوده بلکه طرفدار براندازی دین از حکومت، جامعه و خانواده، میباشد.»2
آنچه که در تعریف آقای باقی در ارتباط با مفهوم سکولاریسم و رفتار سکولاریسم با دین مورد توجه است، همان اصرار ورزیدن ایشان بر نفوذ دین در عرصهء حکومت، جامعه و خانواده میباشد. این تعریف از دین ( تعریف آقای باقی و دیگر بنیادگران اسلامی) بیانگر یک واقعیت بیش نیست؛ که اسلام پیش از هر دینی دیگر در حوزه سیاست و جامعه ایفاء نقش میکند و تأثیر بر رفتارهای اجتماعی و روابطِ اقتصادی، فرهنگی و سیاسی جامعه را از جمله مهمترین وظایف خود برمیشمارد که این امر از این رو قابل درک است چرا تأکید میشود اسلام آئینی است زمینی و از آغاز انکشاف اش تا بامروز این جهانی و سیاسی است. از این رو حیرت آور هم نخواهد بود که مشاهده میکنیم؛ آقای باقی در جدالی سخت علیه مارکسیست ها که در عصری قصد به بیرون راندن دین از حوزهِ قدرت را داشته، برافروخته شده و در انتقادی تند به جایگاه شامخ اسلام که همان عرصه حکومت است مهر تأیید زده و اشاره میکنند:« مارکسیست ها برای خلع سلاح کردن دین در همه سطوح تلاش میکردند.» از این رو آقای باقی به آنان تاخته و آنان را نسبت به این درک که قادر نبوده زمینی بودن اسلام را بپذیرند تقبیح کرده و اشاره میکند:« در این نگاه مارکسیسم به عنوان باوری ضد دین و نه تنها طرفدار جدایی دین از حکومت و جامعه بلکه طرفدار براندازی دین از حکومت و جامعه و خانواده میباشد.»
پذیرش اسلام بمثابه اندیشه ای دنیوی، سیاسی و در نهایت باورِ ایدئولوژیک که تآثیر گذار بر جامعه، حکومت و خانواده میباشد، حاکی از آن است این آئین کاملاً زمینی است، علیرغم اینکه عده ای در تلاش میباشند تا بر حول این باور زمینی دیواری از «هالهء تقدس» ترسیم کنند با این استدلال که اسلام صرفا ً ماهیتی روحانی و «الهی» دارد. در صورتیکه خود اندیشگران اسلامی اعم از نواندیشان دینی و یا بنیادگران اسلامی معتقدند اسلام از همان آغاز از ویژگیهای سیاسی برخوردار بوده (ماهیتاً سیاسی است) که هدف کسب قدرت سیاسی و اداره جامعه است و اسلام خارج از عرصه حکومت فاقد هویت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی میباشد.
http://www.azadi-b.com/
http://isdmovement.com/2015/0615/061215/061215.Emad-Baghi-Secularism-and-Human-Rights.htm
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر