صفحات

۱۳۹۵ مهر ۲۳, جمعه

اصلاح طلبان و تهمت های بی اساس عبدالکریم سروش



محمد سهیمی

کدام صاحب فضیلتی منتقدان خود را "سفیه" نامیده است؟ حتی افراد عادی هم به ناقدان خود این همه هتاکی نمی‌کنند. شاید هم اصلاح‌طلبان دیوانه بوده‌اند که در گذشته از حقوق و حق آزادی بیان آقای دکتر سروش دفاع کرده‌اند. در "سفاهت" و "جهالت" آنان همین بس که از حقوق فردی دفاع کردند که با بسیاری از نظرات ایشان مخالف بودند 

مقدمه
اصلاح طلبی و جنبش اصلاحات در ایران تاریخی طولانی دارند، و به تعبیری به شاه عباس اول میرسند. 
در دوران سلطنت خاندان قاجار عباس میرزا، سید ابوالقاسم قائم مقام (قائم مقام فراهانی)، و میرزا تقی‌ خان امیرکبیر نیز تلاش نمودند که اصلاحات چندی را در نظام سیاسی-اقتصادی کشور به مرحله اجرا در آورند که موفق نشدند (اگر چه دستاورد هایی نیز داشتند). انقلاب مشروطیت نیز در حقیقت یک جنبش اصلاح طلبی بود، چرا که خواهان سرنگونی نظام پادشاهی نبود، و فقط میخواست که قدرت مطلق شاه را کم کرده، و به قدرت مردم از طریق تشکیل مجلس شورای ملی‌ و تاسیس "عدالت خانه" بیفزاید. از نظر نگارنده مهمترین شخصیت ملی‌ اصلاح طلب ایران قبل از انقلاب ۱۳۵۷ زنده یاد دکتر محمد مصدق بود،ولی‌ بحث درباره آن موضوع مقالهٔ حاضر نیست. 
هدف مقاله کنونی بحث درباره یک جنبه جنبش اصلاح طلبی در ایران که در دهه ۱۳۷۰ آغاز شد میباشد. به گمان نگارنده نیاز چندانی نیست که به تاریخچه آن اشاره شود. کافی‌ است به خاطر داشته باشیم که این جنبش در دوران ریاست جمهوری آقای اکبر هاشمی رفسنجانی آغاز شد، و به انتخاب آقای سید محمد خاتمی در خرداد ۱۳۷۶ رسید. در دوره اول ریاست جمهوری ایشان انتخابات شورا‌های شهر برای اولین بار در سراسر کشور برگزار شد که به پیروزی مطلق نیروهای اصلاح طلب منجر شد. اوج قدرت اصلاح طلبان انتخابات مجلس ششم بود که اکثریت بزرگ کرسی هارا را تصرف نمودند. آقای خاتمی و یاران البته موفق نشدند که در ساختار اصلی‌ قدرت در ایران، یعنی‌ کنترل مهمترین نهاد‌های کشور، از قبیل قوه قضائیه، نیروهای مسلّح بخصوص سپاه پاسداران، صدا و سیما، شورای نگهبان، و مجمع تشخیص مصلحت نظام توسط شخصیت‌های غیر انتخابی تغییری بوجود آورند، ولی‌ به عقیده نگارنده آن دوران و تلاش‌های نیروهای اصلاح طلب از آن زمان تا کنون دستاورد‌های خوبی‌ نیز داشته است که نمیتوان از آنها چشم پوشی نمود. جنبش دانشجوئی ۱۳۷۸ و جنبش سبز ۱۳۸۹-۱۳۸۸ نتایج مستقیم جنبش اصلاحات بودند که بر کشور و رابطه بین حاکمیت و مردم تأثیر عمیقی از خود به جأ گذاشتند که هنوز نیز باقی‌ است. بسیاری از چهره‌ها و نیروهای درخشان داخل و خارج کشور محصول پرورش و فضای دوران اصلاحات هستند.

یک نمونه خوب از این دستاورد‌ها انتشار نوار مذاکرات زنده یاد آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری با کمیته مرگ اعدام زندانیا‌ن سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ بود که به راستی‌ جنایتی ضدّ بشری است. در پی‌ انتشار این نوار، بحث وسیعی در سراسر کشور آغاز شد، بطوریکه مجریان و حامیان آنرا به موضع شدید دفأیی انداخت، تا جائیکه کسانی مانند آقای مصطفی پورمحمدی، وزیر دادگستری کنونی و یکی‌ از اعضای کمیته مرگ در ۱۳۶۷ را مجبور به "دفاع" از خود نمود، و به دنبال آن ائمه جمعه در سراسر کشور نیز به دفاع از اعدام ها، ولی‌ در حالت تدافعی پرداختند. در دهه ۱۳۷۰ و حتی ۱۳۸۰ امکان چنین بحثی‌ وجود نداشت، و اصولا هر کسی‌ و یا هر نهادی، مانند رسانه ها، که سعی‌ در مطرح کردن آن اعدام‌ها مینمود با واکنش شدید حاکمیت روبرو میشد.
ولی‌ به گمان نگارنده مهمترین نتیجه جنبش اصلاحات تثبیت اصلاح طلبان و متحدان استراتژیک و یا تاکتیکی آنها، یعنی‌ نیروهای ملی‌-مذهبی‌ و طرفداران جنبش سبز، به عنوان مهمترین گروه‌های سیاسی داخل کشور با پایگاه وسیع اجتماعی میباشد، بطوریکه اقتدارگرایان و نیروهای تندرو و ارتجاعی با همه تلاش خود قادر نبوده اند که این نیروها را حذف کنند. این موضوع خشم آن دسته از ایرانیان خارج از کشور که خود را "اپوزیسیون" جمهوری اسلامی میدانند که خواهان سرنگونی آن از طریق فشار و تحریم اقتصادی، و در نهایت مداخله خارجی‌هستند، برانگیخته است. به همین دلیل اصلاح طلبان و متحدان داخلی‌ آنها، و همچنین آن بخش از ایرانیان خارج از کشور که از آنها حمایت میکنند همیشه هدف بدترین، غیر منصفانه ترین، و ناجوانمردانه‌ترین فحاشی‌های این "اپوزیسیون" بوده اند. این در حالی‌ است که بخش عظیمی‌ از این "اپوزیسیون" هیچگاه خود هزینه‌ای برای به اصطلاح مخالفت خود با جمهوری اسلامی نپرداخته است، و ضمن زندگی‌ راحت در غرب همیشه اصلاح طلبان و متحدان آنها‌ را هدف حملات خود قرار میدهد. نگاهی‌ به لیست زندانیان سیاسی از دهه ۱۳۷۰ تا کنون بخوبی این موضوع را نشان میدهد. اکثریت قریب به اتفاق این زندانیا‌ن سیاسی متعلق به اصلاح طلبان و نیروهای‌های متحد آنها میباشند.
اینکه اصلاح طلبان و متحدان آنها هدف شدید‌ترین حملات "اپوزیسیون" خارجی‌ باشند جای تعجّب ندارد. اصولا، به گمان نگارنده، این "اپوزیسیون" همیشه در جایگاه "مخالف" بوده و خواهد بود. اگر همین فردا کشور ما دارای دمکراتیک‌ترین و مردمی‌ترین نظام سیاسی دنیا نیز شود، این "اپوزیسیون" باز تلاش خواهد کرد تا بهانه‌ای برای مخالفت پیدا کند و همچنان به "فعالیت" خود به عنوان "اپوزیسیون" ادامه دهد. دلیل آن بسیار واضح است: آنها "سرمایه گذاری" عظیمی‌ برای خود بعنوان "اپوزیسیون" خارجی‌ دارند که به سادگی‌ حاضر نخواهند بود آنرا از دست دهند. به عبارت دیگر، آنها "اپوزیسیون" دائمی هستند، بدون توجه به اینکه در ایران چه می‌گذرد.


ولی‌ چیزی که باعث شگفتی است حملات آندسته از ایرانیان خارج از کشور به اصلاح طلبان داخل کشور و متحدان آنها است که نه‌ تنها تا زمانیکه در ایران بودند با آنها روابط نزدیکی‌ داشتند و حتی از حمایت و کمک آنها نیز برخوردار بودند، بلکه حتی در حال حاضر نیز که در خارج از ایران قرار دارند همچنان مورد حمایت و احترام اصلاح طلبان داخل کشور بوده و از مزایای این احترام و حمایت سود نیز میبرند. به گمان نگارنده این اوج و نمونه خالص "نمک خوردن و نمکدان شکستن" میباشد، که فقط حاکی از مشی ماکیاولی این دسته از ایرانیان میباشد. هدف مقالهٔ کنونی روشنگری درباره یک نمونه متشخص این دسته از ایرانیان میباشد. مطابق همیشه لینک به تمامی منابع این مقالهٔ در کپی پی‌ دی اف‌‌ آن موجود میباشد.

مواجهه دکتر عبدالکریم سروش با منتقدان
نگارنده در چهار مقاله نحوه برخورد آقای دکتر عبدالکریم سروش با متنقدانش را مورد بحث و نقد قرار داد. ادعای مستند نگارنده این بود که آقای دکتر سروش همیشه مخالفان و منتقدانش را با هتاکی و تهمت زنی منکوب میکند و سعی‌ می‌کند با این روش آنها‌ را یا وادار به سکوت کند، و یا وادار به عقب نشینی. به نظر می‌رسد تنها رابطه موجه از منظر ایشان، رابطه مراد و مریدی است.همه باید ایشان را بعنوان مراد و شیخ و رهبر جنبش روشنفکری و رهبر مخالفان بپذیرند.
بحث نگارنده با انتقاد بسیار مودبانه از موضع آقای دکتر سروش درباره هموطنان بهایی ما آغاز شد. ایشان ادعا کرده بود که پیامبر بهائیان راستگو نیست و بهائیت مورد حمایت دولت بریتانیا بوده است. نگارنده که خود دارای اعتقادات مذهبی‌ است با بهأییت اختلاف ریشه‌ای دارد. در عین حال نگارنده بخوبی آگاه است که برخی‌ از هموطنان بهایی ما در خارج از کشور به شدت طرفدار اسرائیل بوده، و در بسیاری از فعالیت‌های ضدّ ایرانی‌ نظام سیاسی اسرائیل با آنها همراه هستند. علیرغم این اختلافات ریشه‌ای با هموطنان بهائی، نگارنده همیشه حامی‌ تمامی حقوق بشری و شهروندی همه هموطنان داخل کشور صرف نظر از مذهب -- از جمله هموطنان بهایی -- قومیت، و یا جنسیت آنها بوده و هست، و به همین دلیل افکاری نظیر آنچه که آقای دکتر سروش درباره هموطنان بهایی مطرح کرده است را ردّ میکند.
در مقالهٔ دوم نگارنده به بحث درباره روش مواجهه آقای دکتر سروش با منتقدان خود پرداخت و نمونه‌های بسیار زیاد و مستندی در اینباره ارائه داد. نگارنده نشان داد که تهمت زنی های آقای دکتر سروش همه روشنفکران سکولار، نواندیشان دینی و اصلاح طلبان را هم شامل شده و در این اواخر کار را به اتهام زنی و هتاکی به نزدیکترین افرادی کشانده که از ابتدای انقلاب تاکنون به ایشان کمک های بسیاری کرده اند. این شیوه های برخورد، که به گمان بسیاری کاملا غیر اخلاقی میباشند، واکنش های شخصیت هایی چون آقایان دکتر نصرالله پورجوادی (اینجا)، دکتر حمید رضا جلایی پور (اینجا و اینجا)، دکتر علیرضا علوی تبار (اینجا)، و... را به دنبال آورد.
این انتقاد نگارنده و همچنین انتقاد‌های روشنفکران دیندار ما، چه در داخل ایران و چه در خارج، فرزندان و مریدان آقای دکتر سروش را به تهاجم فحاشی گرایانه انداخت که روشنفکران دیندار کشور که به نقد تفکر دکتر سروش پرداخته بودند را متهم میکردند که برای آقای دکتر سروش حکم "تکفیر" صادر نموده اند. این اتهامی بود بس بی‌ اساس و سخیف. صرف نظر از اینکه این روشنفکران دیندار اصولا در جایگاهی‌ نیستند که چنین حکمی را صادر کنند، هدف چنین اتهامی فقط ترساندن منتقدین بود و بس. حتی یکی‌ از طرفداران واشنگتن نشین آقای دکتر سروش که همیشه مشوق "همسویی" با دولتهای خارجی‌ دشمن ایران است، در یک مقالهٔ مملو از فحاشی که در صفحه فیس بوک فرزندان دکتر سروش همخوان شد و فرزند بزرگ ایشان اصرار می کرد تا دیگران هم آن را همخوان کنند، یکی از این روشنفکران دیندار را تهدید به "افشاگری" نمود، که به خوبی‌ ماهیت این شخص را به نمایش گذارد. نگارنده در مقالهٔ سوم انتقادی خود به اینگونه ادعا‌ها نیز بطور مستند پاسخ داد.


در مقالهٔ چهارم نگارنده به بررسی‌ علل اینگونه رفتار از طرف مریدان آقای دکتر سروش پرداخت، و "اسطوره سازی" از ایشان را بعنوان یکی‌ از مهمترین دلایل آن مطرح نمود . در پایان آن مقالهٔ نگارنده آرزو نمود که فحاشی و تهمت به منتقدین را آقای دکتر سروش پایان دهند. اگر مریدان، فرزندان، و شخص آقای دکتر سروش پاسخ با قوامی برای منتقدین دارند، میبایست آنها ‌را مطرح کنند تا هم ابهام‌ها رفع شوند، و هم به اینگونه بحث‌ها دامن زده شود. و اگر هم قادر به مطرح کردن چنین پاسخی نیستند، به گمان نگارنده سکوت بهتر است. ولی‌ این چنین نشد. همانطور که مرحوم پدر نگارنده، که انشأ الله حضرت حق ایشان را رحمت کنند، ده‌ها سال پیش به او آموخت، "انسان‌ها فقط در زمان سختی شخصیت واقعی‌ خودرا آشکار میکنند."

به نظر می‌رسد آقای دکتر سروش، فرزندان، و مریدان اصرار به ادامه راه مخرب خود در مواجهه با منتقدان خود دارند. ولی‌ اینان باید آگاه باشند که منتقدان نیز عقب نشینی نخواهند نمود.
تهمت به همه اصلاح طلبان
بعد از آنکه طرح "رویاهای رسولانه" آقای دکتر سروش با نقد بسیار جدی روشنفکران دیندار و حتی غیر دینی، چه در داخل کشور و چه در خارج روبرو شد (بعنوان نمونه اینجا و اینجا را ببینیدکه نقد هایی هستند که روزنامه نگار و فعال ملی‌--مذهبی‌، آقای تقی‌ رحمانی، منتشر نمودند؛ در مقالات قبلی‌ نگارنده لینک به نقد‌های دیگر متفکّران داده شد)، و بعد از آنکه اتهام، فحاشی، و تهاجم به منتقدان از طرف فرزندان و مریدان آقای دکتر سروش نیز به نتیجه نرسید، آقای دکتر سروش پاسخ جدیدی تدارک دید، مانند همیشه موضوع را از بحث و انتقاد به نظریات ایشان تبدیل به یک موضوع سیاسی کرد و تهمت های بزرگ و دروغ های زیرکانه را ضمیمه آن نمود، و گفت ("سـلوک دینــدارانه در جهــان مــدرن - جلسه دهم"، دقیقه ۸۸- ۸۰):
"من واقعاً اول تعجب و تأسف خودم را ابراز کنم. هیچ وقت فکر نمی کردم که من در موقعیتی قرار بگیریم که اعلام کنم که والله من پیغمبر نیستم. ادعای پیغمبری هم نکردم. هیچ وقت فکر نمی کردم ضرورتی قائم بشود برای این که من این شبهه را دفع بکنم. البته خنده ای که اینجا دوستان کردند بهترین پاسخ بود به این مطلب. یعنی چیزی است که در مخیله کسی نمی گنجد. عرض کنم براتون که اون نوشته ها را که بعضی هاش را من دیدم، بعضی هاش را ندیدم، واقعاً ارزش دیدن هم نداشت، صد در صد انگیزه سیاسی دارد. به تدریج هم بر من آشکارتر می شود که اون سیاست زدگانی که پشت این تهمت ها و افتراها نشسته اند ، کیانند و چرا چنین می کنند؟ و از این آب گل آلود چگونه ماهی ای می خواهند بگیرند؟ رفته رفته بر من آشکاتر تر می شود. بر دوستانی هم که دنبال می کنند آشکارتر خواهد شد. الان من نمی خواهم این را اینجا بسط بدم، همین قدر فکر می کنم که اصلاح طلبی سیاسی به اصطلاح در ایران ما یک پوستی دارد می اندازد و می خواهد که احتمالاً به حکومت نزدیک تر بشود. و حکومت از اینها قول گرفته که باید راه خودشان و خط خودشان را از پاره ای کسان جدا بکنند. و اینها برای اعلام جدایی و برای اعلام انفصال، به جای این که از در مشروعی وارد بشوند، از این تهمت نامشروع آغاز کردند تا به حکام و به مصادر امور چراغ سبزی بدهند و اشاره کنند که ما راهمان را از فلان و فلان فی المثل جدا کردیم. من از یکی از این سیاسیون سال ها پیش شنیده بودم که می گفت فلانی حقیقتش این است ما دلمان می خواهد تو میدان این حکومت بازی کنیم، ولی آنها ما را بازی نمی دهند. و این را با کمال صداقت می گفت. حالا برای این که بازی شون بدهند بالاخره گویا که از آنها خواسته اند که چنین حرف هایی را بزنند. اما من دیگه اسم کسی را نمی یارم و بیشتر از این بسط نمی دهم. اما به محتوای ماجرا اگر بخواهیم برسیم، واقعاً مسخره تر از این است که من اینجا بخواهم توضیحی بدهم، نفی بکنم، نقد بکنم. کسانی که سخنان مرا شنیده اند، نوشته های مرا خوانده اند، می دانند، که خوشبختانه ما چنین داعیه هایی نداشتیم و نداریم . چیزی که از صد هزار کیلومتری ذهن من عبور نمی کند اینجور حرف هاست. اما خوب شما هر کتابی را ، هر نوشته ای را، هر گفتاری را بر دارید ، قرآن را مگر این کار نمی شود کرد؟ یک آیاتیش را کنار هم بچسبانید و از کانتکس، از متن جدا بکنید، و بگوئید قرآن این را گفته. کما این که یک عده ای این کار را می کردند و می کنند. از نهج البلاغه، از مثنوی، اوه، چه جور شعرهایی را می شود در آورد و در کنار هم چید تا یک نتیجه دلخواه را بتوان گرفت. کسی که این کار را کرده خب به هر حال آشنا بوده با اندیشه ها من. منتهی با غرضی که آلوده به مرض است . پاره ای از سخنان من را در کنار هم چیده ، حتی تحریف کرده، جعل کرده، از کانتکس بیرون آورده، من بعضی از جاها اصلا نگاه می کردم واقعاً شاخ در می آوردم، که چقدر یک نفر می تواند چیزی را منحرف کند؟ از جای خودش بیرون بیاورد؟ و اینها اطمینانشان هم این است که هیچ کسی نمی رود مراجعه کند ، یعنی یک ساعت سخنرانی مرا گوش بدهد که اون دو جمله ای را که اون آقا بیرون آورده ببینید دو جمله پسش چی بوده؟ پیشش چی بوده؟ من در چه زمینه ای این سخنان را گفته ام؟ بعد هم متأسفانه چیزهایی را هم افزودند یا کاستند، خیلی جعل و تحریف و اینها، تا این نتایج گرفته بشود. پاره ای از کسانی هم که این کارها را کردند که من می شناسمشون، ذره ای نه دلشان برای دین می سوزد ، نه برای پیغمبر می سوزد، نه برای قرآن می سوزد، من شخصاً می شناسمشون. حالا اگر یک کسی بود که از سر تشرع می کرد، از سر تدین می کرد، واقعاً عشق و علاقه به پیامبر داشت، باز آدم می گفت که خب حالا یک وجهی دارد. اصلاً چنین چیزی هم نیست. از کسانی که من می شناسم ذره ای اعتقاد به این مقولات ندارد، بنابراین چه انگیزه ای می تواند دنبال این باشد؟ دفاع از دین که نیست، فقط تخریب یک نفر است. تخریب این یک نفر هم تو جامعه دینی، تو جامعه آمریکا به یکی بگویند این ادعای پیغمبری کرده کسی محل نمی گذارد، خب باشه از این پیغمبرها بوده. ولی تو جامعه دینی ما بدترین تهمتی است که می شود به کسی زد، برای این که موجب طرد و نفی قرار می گیرد. وقتی هم که انگیزه دینی نباشد آن گاه صد در صد انگیزه سیاسی است. یعنی برای این است که کسی از صحنه حذف بشود با این جور سخنان. و بعد هم در کمال بی انصافی و جفاکاری و بی مسئولیتی . برای این که حتی تو همین جامعه آمریکا هم شما می دانید این رشاده خلیفه، حالا من نمی دانم واقعاً ادعای پیغمبری کرد یا به او بستند، ولی به هر حال ترورش کردند. یک عده ای مسلمان متعصبی که خودشان را پیرو او می دانستند وقتی که پنداشتند، انگاشتند که ایشون مدعی نبوت است، به هر حال جانش را گرفتند. و کسانی که این کارها را می کنند، نه این که اینها را ندانند ، می دانند که یک چنین پیامدهایی می تواند در عمل داشته باشد. بنابراین من هر چی که نگاه می کنم، جز یک فضای تیره و تار در یک ذهن چند نفر آدم سیاسی به شدت انگیزه دار برای حذف رقیب ، برای حذف کسی که او را مانع راه خودشان می دانند چیز دیگری نمی بینم. نه تعهد به علم هست، نه معرفت است، نه حقیقت است، نه شریعت و دیانت است، هیچ کدام اینها نیست. اما بنده که حرفم خیلی روشن است، نه پیغمبر هستم، نه ادعای پیغمبری دارم، نه طاقت پیغمبری دارم نه رغبت به پیغمبری دارم، نه هیچ کدامش را ندارم. و به صد زبان من همیشه گفته ام که دیگر خاک تاریخ پیامبر پرور نیست. ما فقط می توانیم پیرو پیامبران باشیم، حد ما همین است. شأن ما همین است. و مولوی هم با همه عظمتی که من براش قائلم و حتی گفته ام که او خودش را پیغمبر عشق می دانست، نه پیغمبری که یک دین آورده، یعنی پیام عشق می آرد. پیامبر عشق است به این معنا. او هم خودش را خاک پای پیامبر می دانست و ما شأنی بیش از این نداریم. این سخنان از فرط جهالت و سفاهت و بی معنا بودن چنان است که حتی نقد و ردش هم حقیقتاً رغبتی در آدمی بر نمی انگیزد. این مقدار توضیح هم به خاطر پخش این سفاهت ها بود، والا گفتم من هرگز با خودم نمی اندیشیدم که در طول عمرم یک بار مجبور بشوم ، ملزم بشم که بیام بگم والله بالله ، به پیغمبر قسم من پیغمبر نیستم. و چنین ادعایی ندارم و حتی از زبانم هم می آید بیرون برای من رنج آور است. به هر حال متشکر که این سئوال را کردید و این توضیح شاید برای بعضی ها مفید باشد، انشاء الله که همین جور است. برای کسانی که به گوش حق طلب می شنوند، والا برای مغرضان که فایده ندارد. هر دورنی که خیال اندیش شد/چون دلیل آری خیالش بیش شد."

اولین چیزی که پس از شنیدن سخنان ایشان به ذهن نگارنده آمد این بود که بزرگترین خدمت آقای دکتر سروش به اسلام، عرفان، اخلاق و معنویت این است که از آنها سخن نگویند و این کار را به افرادی بسپارند که تجسم عملی آنها باشند. ایشان فاصله عملی کهکشانی با این امور دارد و گفته‌های اخیرشان انباشته از تهمت و هتاکی و نسبت دادن انگیزه های پلید به منتقدانش است.
در ابتدا فقط حدود نیمی از صحبت‌های آقای دکتر سروش در دسترس عموم قرار گرفت. بعد از حدود یکماه تمامی آن سخنرانی‌ در صفحه فیس بوک دکتر سروش و فرزندانش و یوتیوب قرار گرفت، و مریدان آقای دکتر سروش آنرا در سطح وسیعی در صفحات فیسبوک پخش نمودند. برخی‌ از این مریدان، که طبق معمول با نام مستعار می‌نویسند، از این سخنرانی بعنوان "پاسخ قاطع" آقای دکتر سروش به منتقدان خود نام بردند. نگارنده با این مریدان در توافق است که این "پاسخ" بسیار قاطع میباشد، منتها قاطعیت آن نه‌ بخاطر استدلال‌های قوی آن، بلکه به خاطر دروغ ها، اتهامات بی‌ اساس، و کلمات سخیفی بود که آقای دکتر سروش بکار بردند، که براستی شنیدن این اتهامات و دروغ‌ها از زبان شخصیتی مانند ایشانکه خود را مسلمان میدانند بسیار شگفت انگیز است.
جفا به اصلاح طلبان و متحدان آنها
برای دمکراتیک نمودن نظام سیاسی ایران نگارنده نه‌ به انقلاب معتقد است، نه‌ به شورش، و نه‌ به مداخله خارجی‌. صرف نظر از اینکه هیچگونه شواهد و قرائنی موجود نیست که نشان دهد مردم در داخل کشور آماده انقلاب و یا شورش هستند و حمایت از مداخله خارجی‌ خیانت به کشور و مردم است، هر سه‌ راه به خونریزی عظیم و با احتمال بسیار بالا تجزیه کشور منتهی‌ خواهد شد. بنا بر این از نظرنگارنده راهی‌ بجز اصلاحات داخلی‌ برای حرکت به سوی یک نظام دمکراتیک و مردمی باقی‌ نمیماند. نگارنده معتقد است که مردم داخل کشور باید خود آنچه را که صلاح میدانند انجام دهند، و وظیفه امثال نگارنده پشتیبانی‌ از آنها است، و بلند گو بودن برای آنهائیکه صدای آنها در ایران خاموش شده است. حمایت نگارنده از مشی اصلاح طلبی انگیزه‌ای قوی برای فحاشی‌های زیاد به او برای همان "اپوزیسیون" فراهم نموده است، از جمله در همین صفحه و در زیر مقالات نگارنده. ولی‌ بدیهی‌ است که هر کسیکه وارد آشفته بازار سیاست میشود، باید به فحاشی هم بی‌ اعتنا باشد.
در نتیجه اتهامات بی‌ اساس آقای دکتر سروش برای امثال نگارنده نیز که از اصلاح طلبان داخل کشور حمایت میکنند بسیار سنگین است، بخصوص در شرایطی که، بر خلاف ایشان و فرزندانشان که در غرب در راحتی‌ زندگی‌ میکنند، چهره های اصلی اصلاح طلب و بدنه اجتماعی شان در ایران باقی‌ مانده، به مبارزات خود ادامه داده، و هزینه سنگین آنرا نیز با زندان‌های طولانی‌، اخراج از شغل خود، تبعید داخلی‌، فشار بر خانواده آنها، و غیره پرداخته و میپردازند. اصولا اکثریت عظیم زندانیا‌ن سیاسی در ایران همین اصلاح طلبان هستند که آقای دکتر سروش آنها را سازشکار با حکومت و بی دین خوانده اند.
انگیزه اصلی‌ نگارنده برای نوشتن این مقالهٔ پاسخ گویی به این یاوه گویی آقای دکتر سروش است. اگر در مقابل اتهامات بی‌ اساس و یاوه گویی مقاومت نکنیم، اینگونه رفتار که شباهت غریبی با روش تندرو‌ترین و ارتجأیی‌ترین نیروهای سیاسی داخل کشور دارد، به امری عادی تبدیل خواهد شد.آقای دکتر سروش،علیرغم توصیه دلسوزانه بسیاری، طوری عمل میکنند که به قول امریکایی‌ها چاره‌ای برای امثال نگارنده بجز "دستکش نرم را از دست درآوردن" باقی‌ نمیگذارند.
خود را مرکز ثقل جهان دیدن
بر سخنان هتاکانه و تهمت زنانه و تکفیرگرانه آقای دکتر سروش نقدهای بسیاری وارد است. ولی‌قبل ازآغاز این نقدها، برای بستن راه هرگونه حاشای دروغین لازم است تأکید شودکه کلیه اتهامات و دروغ های آقای دکتر سروش ناظر به اصلاح طلبان داخل کشور است‌، چون ایشان می گویند:"اصلاح طلبی سیاسی در ایران ما به اصطلاح یک پوستی دارد می اندازد و می خواهد که احتمالاً به حکومت نزدیک تر بشود". در اینجا اگر منظور افراد خارج از کشور بود، آقای دکتر سروش می گفتند "اصلاح طلبان سیاسی که در خارج از ایران زندگی می کنند"، نه این که بگویند "اصلاح طلبی سیاسی در ایران"، ضمن آنکه ناقدان مقیم خارج ایشان به گروه های اصلاح طلب وابسته نبوده و لذا اصلاح طلب به این معنا نیستند.
اول، به نظر می‌رسد آقای دکتر سروش خود را مرکز ثقل روشنفکری دینی و فلسفه و عرفان و دین شناسی، نه‌ فقط در ایران، یا کره زمین، یا منظومه شمسی و یا کهکشان راه شیری، بلکه در کّل عالم می‌بینند. در عین حال به نظر می‌رسد آقای دکتر سروش به طور جدی به تئوری توطئه باور داشته و منتقدانش را عروسک های خیمه شب بازی یک توطئه گر بزرگ، یعنی حکومت جمهوری اسلامی، تصور می ‌کند.
دوم، آقای دکتر سروش گرفتار مغالطه انگیزه و انگیخته است. به جای پاسخگویی مستدل به انتقادهای جدی منتقدان، انگیزه های پلیدی، از قبیل سازش و همکاری با جمهوری اسلامی، را به آنها نسبت میدهد تا به زعم خود نقد‌های جدی و مهم آنها‌ را "باطل" نمایند. ایشان کوچکترین دلیل، منبع و یا سندی برای تهمت های بزرگ و سخیف خود ارائه نمی‌دهند. لابد احتیاجی هم نمی‌بینند که چنین کنند، چون مریدان ایشان که از آقای دکتر سروش یک "اسطوره" ساخته اند، دلیل لازم ندارند. شیخ هرچه بگوید عین صواب است و ولی خدا باطن جهان و افراد را می بیند.
سوم، این تهمت بی اساس که "حکومت از اینها [اصلاح طلبان] قول گرفته که باید راه خودشان و خط خودشان را از پاره‌ای کسان ‌ [آقای دکتر سروش]، جدا کنند.....برای این که بازی شون بدهند بالاخره گویا که از آنها خواسته اند که چنین حرف هایی را بزند"، یک دروغ بزرگ است.از همه بدتر آقای دکتر سروش ادعا می‌کند که اصلاح طلبان هم برای این که وارد حکومت شوند، در زمین حکومت بازی کرده و او را نقد می کنند. یعنی اصلاح طلبان توطئه جمهوری اسلامی علیه آقای دکترسروش را پذیرفته و به خواست حکومت تن داده اند. این تهمت و دروغ بزرگ با چه شواهدی تأیید می شود؟ خوانندگان گرامی‌ به شواهد زیر، که فقط گوشه کوچکی از همه آنها است، توجه کنند که دقیقا دروغ بودن ادعای آقای دکتر سروش را ثابت میکند:
آقای دکتر محسن آرمین در۲۸ شهریور ۱۳۹۲ مقاله ناقدانه اش تحت عنوان "ابهام در مفاهیم ، ناتوانی در تطبیق" را در وبسایت جرس منتشر کرد. اما نه اصلاح طلبان زندانی آزاد شدند و نه آنها را به حکومت راه دادند. بر عکس، به مدت زندان آقای مصطفی تاجزاده و آقای ابوالفضل قدیانی، مسن‌ترین زندانی سیاسی نیزافزوده شد. دومین نقد آقای دکتر آرمین در ۲۴ فروردین ۱۳۹۳ تحت عنوان "نقد یک پاسخ" در جرس منتشر شد. اما باز هم هیچ خبری نشد. هیچ اصلاح طلبی به حکومت راه نیافت.
نقدهای آقایان دکتر غلامرضا کاشی تحت عنوان "رویای ناتمام نظریه قبض و بسط"، آقای حسن یوسفی اشکوری تحت عنوان "رویاهای رسولانه و پرسش هایی چند" و آقای دکتر بیژن عبدالکریمی تحت عنوان "نگاهی انتقادی به نظریه «رؤیاهایرسولانه» ازمنظر پدیدار‌شناختی و هرمنوتیکی" هم کمکی به نیروهای ملی و مذهبی نکرد که هیچ ، آقای عیسی سحرخیز را بعد از این نقدها به ۲۱ ماه حبس محکوم کردند.
آقای تقی‌ رحمانی، فعال ملی‌--مذهبی‌ که خود سال‌های طولانی‌ در زندان جمهوری اسلامی به سر برده است، دو نقد، یکی‌ بر "رویاهای رسولانه" در ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵، و دیگری بر "خواب و رویاهای محمد و قرآن" در ۸ خرداد ۱۳۹۵ منتشر نمود. چه اتفاقی افتاد؟ همسر گرامی‌ ایشان خانم نرگس محمدی به ۱۶ سال حبس ظالمانه محکوم شد. شاید حاکمیت مخفیانه در زندان اوین تشکیل جلسه میدهد. اصولا نیروهای ملی- مذهبی از سال ها پیش ناقد جدی آقای دکتر سروش بودند و بیشترین نقدهای اخیر علیه ادعاهای عجیب و غریب ایشان را هم آنها انجام دادند. آقای دکتر سروش در مصاحبه ای گفته است که همیشه بچه های ماهنامه "ایران فردا"، که زنده‌ یاد مهندس عزّت الله سحابی موسس آن بود، به ایشان "گیر" می دهند. نتیجه آن همه نقد آقای دکتر سروش، ده ها سال زندانی شدن نیروهای ملی- مذهبی بود. پس به نظر می‌رسد حکومت ناقدان ایشان را سال ها زندانی کرده است.
بعد از انتخابات ۱۳۸۸ و تولد جنبش سبز، بسیاری از سرشناس‌ترین چهره‌های اصلاح طلب و حامیان آنها به زندان‌های طولانی‌ مدت "محکوم" شدند، و سال‌ها در زندان بودند، و یا هنوز هستند، چهره هایی نظیر آقایان دکتر محسن امین زاده، دکتر محسن میردامادی، مصطفی تاجزاده، ابوالفضل قدیانی، فیض الهر عرب سرخی، عیسی سحرخیز، عبدالله مومنی، و بهزاد نبوی، و همچنین بسیاری از چهره‌های مقبول ملی‌--مذهبی‌، نظیر آقایان دکتر احمد زیدآبادی و دکتر علیرضا رجائی. حتی به آقای دکتر سعید حجاریان نیمه فلج هم رحم نشد. رهبران جنبش سبز، که خواست آنها اصلاح طلبی‌ است -- آقای مهندس میر حسین موسوی، خانم دکتر زهرا رهنورد، و آقای مهدی کروبی -- متجاوز از ۲۰۰۰ روز است که در زندان خانگی هستند. چرا؟ دقیقا بخاطر اینکه این شخصیت‌های شجاع حاضر نبودند و نیستند که با حاکمیت بر سر آرمان‌های خود معامله کنند. حال آقای دکتر سروش فقط بخاطر اینکه برخی‌ از حامیان اصلاح طلبان نظرات ایشان را مورد نقد قرار داده‌اند، به اصلاح طلبان اتهام‌های بزرگی‌ میزند، آنهم در حالیکه خود و فرزندانشان در کمال راحتی‌ در غرب زندگی‌ میکنند.
وقتی آقای دکتر سروش ادعا نمودند که قرآن سخنان خداوند نیست، زنده یاد آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری پاسخ مفصلی در کتاب "سفیر حق و صفیر حق" به ایشان. آیا آن پاسخ هم به خاطر سفارش حکومت و سازش زنده یاد آیت الله منتظری با جمهوری اسلامی بود؟ آیا زنده یاد آیت الله منتظری هرگز حتی تصورش را هم می کرد که آقای دکتر سروش وحی و قرآن را به خواب های "پریشان و متناقض و غلط" پیامبر گرامی‌ اسلام مبدل سازد که نقد جدی بسیاری از متفکران را به دنبال آورد؟ اگر آن زنده یاد زنده بود، چه واکنشی نشان می داد؟ اگر زنده یاد آیت الله منتظری ادعاهای کنونی آقای دکتر سروش را نقد می کرد، با حکومت سازش کرده بود؟ آیا نقد و رد ادعاهای ایشان موجب بهبود روابط جمهوری اسلامی و آیت الله منتظری شد؟
یک پیشنهاد عملی‌ درباره بی‌ اساس بودن تهمت هتاکانه آقای دکتر سروش به اصلاح طلبان این است که ایشان نظرات خود درباره وحی، قران، و "رویاهای رسولانه" را با مسلمانان پیشرفته ترین کشورهای جهان اسلام، چون مالزی و ترکیه، مطرح کنند. آنها چه واکنشی به نظرات ایشان خواهند داشت؟ اگر آنها نظرات ایشان را نقد کنند، سازشکار، عامل جمهوری اسلامی و بازیچه وزارت اطلاعات هستند؟ نگارنده آماده است که به همراه آقای دکتر سروش به مساجد و مراکز اسلامی آکادمیک سراسر آمریکا رود و نظرات جدید آقای دکتر سروش را برای آنها ترجمه دقیق به زبان انگلیسی‌ نماید. واکنش مسلمانان آمریکا هرچه که باشد، ربطی به جمهوری اسلامی و سازش با آن ندارد ، بلکه ناشی از باورهایشان خواهد بود. اگر دعوایی است، بر سر مسلمانی است و تعریف یک مسلمان بطور عملی‌ و اعتقادی، نه سازش با جمهوری اسلامی.


چهارم، آقای خامنه ای با هزینه های سنگین اصلاح طلبانرا از حکومت اخراج کرد. مهندس میر حسین موسوی، خانم دکتر زهرا رهنورد وآقای مهدی کروبی هنوز زندانی هستند. ده ها تن از شخصیت های برجسته اصلاح طلبان زندان های چند ساله را تحمل کردند، و هنوز هم بسیاری از آنها زندانی هستند. تعداد زیادی از اساتید اصلاح طلب دانشگاهها را از دانشگاه اخراج کردند. آقای سید محمد خاتمی ممنوع الخروج و ممنوع التصویرهستند، و حتی حق شرکت در مراسم ختم و عروسی هم ندارند. حالا کدام هزینه و فایده آقای خامنه ای را به اینجا رسانده که دوباره آنها را به حکومت راه دهد؟ "خطر" آقای دکتر سروش برای حاکمیت آنقدر زیاد شده است که آقای خامنه‌ای را به تجدید نظر در روش حکومتی خود انداخته است، آنهم در حالیکه انتشارات آقای دکتر سروش همچنان در ایران به فعالیت خود ادامه میدهد، با فرزند بزرگ ایشان مصاحبه میشود، مریدان ایشان جلسات منظمی در تهران دارند، و رانت‌های دیگری که آقای دکتر سروش هنوز در ایران دریافت میکنند که بعداً در این مقالهٔ بحث خواهند شد؟

پنجم، "توافق" مورد ادعای آقای دکتر سروش برای بازگشت مجدد اصلاح طلبان به حکومت، باید در بالاترین سطح نظام و رهبری اصلاح طلبها صورت بگیرد. آقای خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی و تصمیم گیر اصلی نظام است. رهبری اصلاح طلبان هم با آقای خاتمی است. پس بنابر ادعای آقای دکتر سروش، باید جلسه ای میان آقایان خامنه ای و خاتمی برگزار شده باشد و در آن جلسه آقای خامنه ای این خواست را مطرح کرده باشند که اصلاح طلبان آقای دکتر سروش را نقد کنند تاایشان آنها‌ را به حکومت بازگردانند، و آقای خاتمی هم این خواست را پذیرفته اند. کدام عقل سلیمی این ادعا را می‌پذیرد، آنهم در حالیکه به آقای خاتمی حتی اجازه عیادت از آقای خامنه‌ای در بیمارستان را ندادند، و نامزد‌های اصلاح طلبان برای انتخابات مجلس در اسفند ماه گذشته را قلع و قمع کردند؟
موضوع فقط تهمت و دروغ و تئوری توطئه نیست، موضوع خودبزرگ بینی وصف ناپذیر آقای دکتر سروش هم هست. ایشان خود را محور و اساس عالم قلمداد نموده و وانمود‌ میکنند که آیت الله خامنه ای و سپاه که به هیچ شرطی از شروط حاضر به آزادی اصلاح طلبان و بازگشت آنها به حکومت نیستند، با خطر عظیم و مهلکی بنام آقای دکتر سروش روبرو هستند، و تنها راه نجات خود را نیز انتقاد اصلاح طلبان به آقای دکتر سروش و جدا کردن راه خود از ایشان میدانند، تا هم اصلاح طلبان بار دیگر وارد "کشتی" نظام شوند، و هم حکومت آقای خامنه‌ای نجات یابد. حتی در فیلم‌های هالیوودی نیز چنین نقشه‌ای ریخته نمی‌شود. برای اینکه راه نقد بر آرایشان را بکلی مسدود سازند، آقای دکتر سروش این تهمت ها و دروغ های بزرگ را مطرح کرده اند. پس هرکس آقای دکتر سروش را نقد کند همکار رژیم است ؟
ششم، آقای دکتر سروش ادعا میکنند که اصلاح طلبان ایشان را "مانع" رسیدن خودشان به اهدافشان محسوب می کنند و به همین دلیل به دنبال "حذف رقیب" از راه های نامشروع هستند، که چیزی نیست مگرخود بزرگ بینی ایشان، تا حدی که ایشان یک تنه می توانند "مانع" تحقق اهداف جریان اصلاح طلبی در ایران باشند. صرف نظر از این موضوع، ظاهراً آقای دکتر سروش اذعان می کنند که "رقیب" سیاسی اصلاح طلبان هستند. پس این سئوال پیش می آید که مواضع سیاسی ایشان در خصوص مسائل ملی، منطقه ای و جهانی چیست؟ همه می دانند که دو فعال سیاسی مقیم واشنگتن مهمترین و نزدیکترین یاران سیاسی ایشان هستند. آن دو بودند که طی اطلاعیه ای نوشتند که ایران صلح و امنیت جهانی را به خطر انداخته و باید با آن مقابله شود. یکی از آنها در دادگاه نیویورک ایران را متهم به شرکت در حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نمود و به سود شاکیان شهادت داد. همین فرد اخیرا در پاریس با گروه هایی که رسما جنگ مسلحانه تروریستی را به منظور تجزیه ایران آغاز کرده اند دیدار رسمی سیاسی داشت و عکس آن هم منتشر شد. آن دیگری هم همزمان در یک مصاحبه رادیویی اعلام کرد که جدائی از ایران را حق اقلیت های قومی می داند. 


هفتم، آقای دکتر سروش به صراحت ناقدان اصلاح طلب و نواندیش دینی خود را بی دین اعلام می کنند، وادعا میکنند که آنها "ذره ای اعتقاد" به خدا، پیغمبر، معاد و ... ندارند. ایشان چگونه درون ذهن و قلب منتقدانشان را می بینند و قاطعانه اعلام می کنند که همگی بی دین هستند؟ آیا منتقدان داخل کشور را بی دین قلمداد کردن که "ذره ای اعتقاد" به خدا و پیغمبر و معاد ندارند، برای نواندیشان و اصلاح طلبان داخل کشورکه با شجاعت برای پیشبرد اهداف مردم می‌کوشند خطرناک نیست؟ چرا آقای دکتر سروش در جدال خود با منتقدین اصلاح طلبان را به "گوشت قربانی" جلادان رژیم تبدیل می کند؟ آیا آقای دکتر سروش مسئولیت پیامدهای نظری و عملی بی‌ دین خواندن نواندیشان دینی را می پذیرند؟ این چه نوع روشنفکری است که اساسش تهمت زنی به معتقدان واقعی مسلمان است؟ آیا تهمت زدن به مسلمانانی که تنها جرمشان نقد ادعاهای ایشان بوده، فعالیت روشنفکری دینی است؟ آیا این شهادت ایشان که آنها را از نزدیک می شناسند که ذره ای اعتقاد به خدا و پیغمبر و معاد ندارند، برای آنها خطرناک نیست؟

هشتم، آقای دکتر سروش اصلاح طلبان را "سفیه"، "جاهل"، "مغرض"، "خیال اندیش"، "سیاسیون استفاده کننده از روش های نامشروع"، و ... قلمداد کرده اند. به این همه ادب، اخلاق، عرفان، معنویت، و دیانت باید "تبریک" گفت. کدام صاحب فضیلتی منتقدان خود را "سفیه" نامیده است؟ حتی افراد عادی هم به ناقدان خود این همه هتاکی نمی کنند. شاید هم اصلاح طلبان دیوانه بوده اند که در گذشته از حقوق و حق آزادی بیان آقای دکتر سروش دفاع کرده اند. در "سفاهت" و "جهالت" آنان همین بس که از حقوق فردی دفاع کردند که با بسیاری از نظرات ایشان مخالف بودند. آقای دکتر سروش حتما بخاطر دارند که همین آقای دکتر حمید رضا جلایی پور، که در دنباله مقالهٔ پاسخ ایشان به هتاکی آقای دکتر سروش مطرح خواهد شد، وقتی منبر مساجد را از آقای دکتر سروش گرفتند، منزلشان را ماه ها در اختیار ایشان گذاشت تا سخنانی (یعنی همان بسط تجربه نبوی) بگویند که اصلاً قبول نداشت.
نهم، تهمت دیگر آقای دکتر سروش این است که ادعا میکنند ناقدان سخنان ایشان را آن چنان "تحریف و جعل و منحرف" کرده اند که ایشان "واقعاً شاخ در آورده اند". ایشان ادعا میکنند که ناقدان به سخنان ایشان "چیزهایی افزوده اند" و "خیلی جعل و خیلی تحریف و اینها کرده اند تا این نتایج گرفته بشود". آقای دکتر سروش، فرزندان و مریدانشان چندین ماه وقت داشته اند تا فقط یک نمونه از آن "خیلی" اضافات و جعل ها را نشان دهند. این کار بسیار ساده تر از تهمت زنی و دیوانه و بی دین خواندن منتقدان بود.
به جای تهمت زدن به ناقدان، راه ساده ای در برابر آقای دکتر سروش گشوده است. ایشان رسما اعلام کنند که اشتباه کرده اند، به این معنی‌ که وحی خواب های پریشان و غلط حضرت محمد نیست؛ قرآن به معنای حقیقی کلمه سخنان خداوند است، و نبوت پس از پیامبر گرامی‌ اسلام واقعاً ختم شده است. ایشان رسما اعلام کنند این ادعا که مولوی پیغمبر است و مثنوی کتاب دین جدید اوست اشتباه بوده است و حاصل تفسیر نادرست مثنوی مولوی بوده است. و خواب های شخصی خودشان هم اوهامی بیش نبوده، و همانگونه که عصب شناسان گفته اند ناشی از آرزوهای مغزی است. در عین حال، اگر آقای دکتر سروش استدلال‌های محکم علمی‌ و یا فلسفی‌ درباره نظریه خود دارند، استدلال هاییکه بتوان آنها‌ را در یک مجله تخصصی به زبان انگلیسی‌ منتشر نمود، آنها‌ را مطرح کنند تا هم منتقدان درباره آن فکر کنند، و هم مردم عادی از این بحث‌ها استفاده کنند.
واکنش اصلاح طلبان داخل کشور به اتهامات بی‌ اساس آقای دکتر سروش
اتهامات آقای دکتر سروش انعکاس وسیعی در داخل کشور داشته است، و خشم عظیمی‌ در میا‌‌ن اصلاح طلبان و متحدان و حامیان آنها برانگیخته است. واکنش های آقای دکتر حمید رضا جلأیی پور را باید تجلی نرم سخنان جلسات خصوصی بشمار آورد. ایشان یکی‌ از سرشناس‌ترین اصلاح طلبان و روزنامه نگاران هستند، که سه‌ برادر ایشان نیز در جنگ با عراق شهید شدند. در آغاز وقتی ‌حدود نیمی از صحبت‌های آقای دکتر سروش از طریق تلگرام در دسترس عموم قرار گرفت، آقای دکتر جلایی پوردر زیر آن چنین نوشتند :

"متاسفانه داریم شاهد نظریه توطئه میشویم
۱) متاسفانه استاد محترم دکتر سروش به جای اینکه روی پاسخ به انتقادها متمرکز بشوند، کسانی را که نظر ایشان را نقد کرده اند به سیاست متصل میکنند. و میگویند این نقدها پروژه‌ی اصلاح‌طلبانِ سیاسی بوده است تا بتوانند به حکومت نزدیک بشوند.
۲) متاسفانه داره عادی میشود. اکثر کسانی که آرای جدید (ازبسط تجربه نبوی به بعد) استاد سروش را نقد فکری می‌کنند مغرض و با اهداف سیاسی و مامور حکومت معرفی می‌شوند. حتی اگر گنجی ونراقی و علوی‌تبار و کدیور وملکیان باشند ( من در اینباره متاسفانه شواهدی رامستقیم وغیرمستقیم دارم).
۳) ظاهرا استاد سروش تصور می‌کند ( نزدیک به وهم توطئه) که حکومت گویا داردیکعده ازاین نواندیشهای دینی رو بزرگ میکند دربرابر استاد سروش.
۴) بعد اگر به استاد گفته بشود آخر این چه مدل بزرگ کردنیه که این افراد براشون پرونده ساخته میشه و از دانشگاه اخراجشون می‌کنه و زندان می‌اندازه و …؟ و بعد گویا ظاهرا ایشان میگویند همین کارها را هم حکومت دارد بزرگ می‌کند.
۵) یا [آقای دکتر ابوالقاسم] فنایی نقد متی نو غیرشخصی واستدلال‌ محو ر به تئوری بسط تجربه نبوی می نویسد. بعد گفته میشود این نقد رو فنایی نوشته که بتواند برگرده ایران واستاد بشود.
۶) حالا هم که علوی‌تبار و گنجی و نراقی و آرمین می ‌شوند گوش ‌به‌ فرمان حکومت برای نقد سروش تا بتوانند به حکومت نزدیک بشوند.
۷) به نظر من این همون گرد و خاک کردن درمدرسه نو اندیشی دینی است. بهترین راه این است که استاد اگر علاقه داشتند به انتقادها پاسخ بدهد و اگر علاقه نداشتند حداقل مشوق اتهام زنی نباشند. کدام منتقد میخواهد به حکومت نزدیک بشود؟ این ادامه همان روش غلطی است که به جای تمرکز به پاسخ دادن به نقدها،بگوییم : منتقدما بولتن نویس سپاهه".

بعد از آنکه تمامی صحبت‌های آقای دکتر سروش که در بالا ذکر شد از طریق یوتیوب منتشر شد، دکتر جلایی پور چنین پاسخ دادند:
"استاد گرامی جناب آقای دکتر عبدالکریم سروش در فایل صوتی‌ای که اخیرا منتشر کرده‌اند در پاسخ به منتقدان گفته‌اند که حکومت ایران از اصلاح‌طلبان خواسته‌است که دکتر سروش را نقد کنند تا بتوانند به حاکمیت برگردند، منتقدانی که مورد اشاره‌ی ایشان بوده‌اند هم در اجابت امر حاکمان چنین کرده‌اند و همچنین این منتقدان ذره‌ای دغدغه‌ی دین و خدا و پیغمبر و معنویت ندارند. (فايل صوتى پاسخ ایشان: https://telegram.me/DrSoroush/1162.). 
در زمینه‌ی این ادعای شگفت‌آور صرفا به چند نکته‌ی کوتاه اشاره می‌کنم: 
۱- تا جایی که خبر دارم حتی یک اصلاح‌طلب داخل کشور هم به دکتر سروش اتهام ادعای پیامبری نزده است (علی‌رغم انتقادات متعددی که به «رویاهای رسولانه» داشته‌اند). 
۲- تا جایی که اطلاع دارم سال‌هاست از هیچ یک از اصلاح‌طلبانی که بارها احضار و زندانی و صدها ساعت بازجویی شده‌اند خواسته نشده‌است که با دکتر سروش مرزبندی کنند و اساسا موضوعات بازجویی ارتباطی با ایشان نداشته است. 
۳- این اتهامِ عجیب و غریب یک نیت‌خوانی ناروا و تهمت بی‌اساس به اصلاح‌طلبان است و از سوی متفکری چون ایشان مایه‌ی تعجب است. 
۴- اساسا این تصور اشتباه است که نقد دکتر سروش چنان وزن و تاثیری دارد که بتواند باعث راه دادن به بخشی از اصلاح‌طلبان برای ورود به حاکمیت شود. اگر بخشی از نهادهای امنیتی با بخشی از اصلاح‌طلبان مشکلی دارند، ناشی از عدالت‌جویی، دموکراسی‌خواهی و اصلاح‌طلبی‌ِ اصلاح‌طلبان و علل و دلایل پرشماری است که قابل فروکاهش به تاثیرپذیری از ایشان یا هر نواندیش و روشنفکر دیگری نیست. اساسا بخش قابل توجهی از اصلاح‌طلبان و نواندیشان دینی از ابتدا هم نسبت به بعضی مواضع سیاسی و دینی دکتر سروش انتقاد داشته‌اند. در مورد «رویاهای رسولانه» هم به نظر می‌رسد تقریبا همه‌ی چهره‌های شاخص نواندیشی دینی در ایران در زمره‌ی منتقدانش بوده‌اند و از قضا تا جایی که دیده‌ام کیهان و نهادهای نزدیک به راست افراطی در تهران و قم به آن واکنشی نشان نداده‌اند. 
۵- این ادعای ایشان (که فقط خدا می‌تواند با این قاطعیت بکند) که منتقدانشان ذره‌ای دغدغه‌ی دین و خدا و پیغمبر و معنویت ندارند هم از استاد اخلاقی در رتبه‌ی ایشان حقیقتا عجیب و مایه‌ی تاسف است. 
تنها درخواستی که امثال بنده و جناب علوی‌تبار (و اکثر نواندیشان دینی و اصلاح‌طلبان که می‌شناسم) به عنوان خیرخواهانِ نواندیشی دینی در خلوت و جلوت از ایشان و منتقدانشان داشته‌ایم این بوده است که کمک کنند گردوغبار فضای گفتگو فروبنشیند و به قواعد گفتگوی استدلال‌محور بدون حواشی و اتهامات ناروای شخصی و تخفیف و تحقیر و فروکوفتن منتقدان پایبند باشند. 
امیدوارم استاد سروش در اتهام ناروا و بی‌اساسِ «معامله‌ی اصلاح‌طلبان با حکومت برای نقد ایشان» تجدید نظر کنند، در عوض پاسخ‌های استدلال‌محورشان را به خطاهایی که در مطالب دکتر آرش نراقی و سایر منتقدان «رویاهانه‌ رسولانه» می‌بینند منتشر کنند، و اگر صلاح می‌بینند که پاسخی ندهند از اتهامات بی‌پایه‌ی شخصی به اصلاح‌طلبان اجتناب کنند".

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر