صفحات

۱۳۹۵ مهر ۷, چهارشنبه

نقش مادران و جوانان در شکستن سکوت خاوران


منصوره شجاعی

آن چه حاکمان کردند، در قد وقواره این یادداشت نمی‌گنجد. سخن اما از حبس سخن در اندرونی روشنفکران سیاسی و به طور مشخص روشنفکران خاورانی است. همچنین اندر حکایت شکستن این حصر است از سوی خود ایشان 
پیش از این در یادداشت‌هایی که اینجا و آنجا منتشر شده است تا حد امکان و تا حد ربط به موضوع، اشاراتی به آن سالهای سیاه و به آن تابستان پاییززده کرده‌ام. اما نوار صدای آن پیرمرد صداقت‌پیشه − که هیچگاه در هیبت خدایگان متکبر آن دوران بر مردم ظاهر نشده بود − بر آنم داشت که این بار مشخصاً از آن سالها و از آن شهریور بنویسم، از آن شهریوری که تا امروزه روز هم به واقع تمامی ندارد، همچون یلدایی دیگر به درازنای سیاه‌روزگاران ایران، از آن یلداهایی که در خردادها و تیرها و مردادها و آذرها خواب از چشم‌مان ربود و آتش به جانمان کشید.
نوارصدای پیرمرد، صور اسرافیلی بود که هرچند مردگان را زنده نکرد اما خفتگان این سال‌ها را بیدارکرد. و این راز سر به مُهر را همچون داغی بر دل جامعه حک کرد.

این سال‌ها خانواده‌ها و بستگان خاوران، مادران خاوران، دلسوختگان «بیداران» و… مطالبی از آنچه آن روزها بر ایران رفته بود نوشتند، و گاه نیز در میان نوشتار خلاق اهل ادبیات داستان‌ها و روایاتی قلمی شد که به روشنی از سیاهی‌های آن دوران نوشته‌اند. یکی ازبهترین آثار متأخر در این زمینه «مورد دوست ما» به قلم صمیمی و روان رضا فرخ فال است که ازنگاه من تاثیرگذارترین و تکان دهنده‌ترین اثر ادبی مربوط به آن دوران است. فرخ فال، در یک پایان‌بندی موجزتمام آنچه بر زندانیان آن سوی دیوارو این سوی آن گذشته بود به قدرت قلم خویش تصویر کرده است. همراه با آثاری این چنین، اما انتشار این نوار به طور گسترده و از طریق رسانه‌های معتبر و معروف موجب شد تا جامعه به حقیقت جنبش دادخواهی دست یابد.
رسانه‌ها با پیگیری، سراغ کسان و گروه‌هایی رفتند تا هریک به نسبت مسئولیت اجتماعی و یا فردی خود با آن رویداد خونبار، از چرایی سکوت آن سال‌ها و حتی سال‌های بعدتر بگویند. چرخش آزادانه اطلاعات دراین مورد، انگار موجی از رهایی را در میان افراد جامعه خواه دادخواه و خواه بیدادگر به راه انداخت.
پس، جمعی به برهان، گروهی به توجیه، باقی به ندامت و برخی به وقاحت، آنچه را گذشته بود از ظنّ خویش بیان کردند. عمومی شدن این ماجرا از طریق رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی، موجب تحلیل و بررسی این واقعه درسه سطح حاکمیت، دولت، و جامعه روشنفکری سیاسی و ادبی شد. باشد تا روزی پرسش شوندگان نیز از صاحبان رسانه دلیل سکوت شان را درآن سال‌ها و در آن قاره آزادی بیان پرسان شوند.
سکوت و در هم شکستن آن
این یادداشت برپایه تجربه‌های شخصی در دو مقطع، نگاهی گذرا به دلایل سکوت در آن دوران، ونیز نگاهی اجمالی به نقش جنبش‌های مدنی ایران در شکستن این سکوت دارد. راوی هر مقطع، روایت خود گوید.
■ روایت اول : سال‌های ۶۰ تا ۶۷
این روایت از نگاه یک دانشجوی اخراجی هوادار پیشگام، سرخورده‌ای از تعطیلی دفتر اتحاد ملی زنان، یک کتابدار درشُرُف پاکسازی شدن از کتابخانه ملی، بازیگر آماتور سیاسی اداره تئاتر، یک شاگرد موسیقی گروه چاوش و عضو کانون کوهنوردی تهران نوشته شده است. پس شاید بتواند روایتی باشد منتسب به بخشی از جامعه روشنفکری سیاسی وفرهنگی آن دوران:
جامعه ضربه خورده و تنها مانده از فرارهای یک‌شبه دوستان، ناپدید شدن همکاران وهمکلاسی‌ها، زندانی شدن دوستان و اقوام… جامعه عزاداری‌های پنهانی برای رفقای اعدامی در شب‌های وحشت از جنگ و بمباران و آوارگی… جامعه رها شده در میهنی که هم‌میهنانش گروه گروه مجبور به ترک میهن شده بودند… جامعه‌ای که بار سنگین غربت در کوچه‌ پس کوچه‌های محله‌های آشنا، ساکنان تنها مانده‌اش را از پای در آورده بود… جامعه خویشان نادم و غیرخویشان مظنون… جامعه‌ای که راه زندان و قبرستان برای مادرانش مأنوس‌تر از راه مدرسه و دانشگاه فرزندانشان بود… جامعه سفره‌های باز و بسته‌های کوپنی… جامعه آفتابکاران تب کرده در جبهه‌های جنگ و سلول‌های تنگ…
و اینها فقط خُردکی از حجم عظیم تصاویر سیاه به جامانده از آن هفت سال و از سال هفتم آن هفت سال است. هرچند به هر روی زندگی بود، اما سخن از زندگان نبود. تا به سال ۶۸ جز تنی چند، هیچکس ازهیچکس سخن نگفت. انگار سخن ازسال‌های سیاه به شادی ناپایدار پایان جنگ، شادی بازگشت تنی چند ازعزیزان زندانی و شادی بازگشت سربازانی نه چندان قهرمان از جبهه‌های جنگ، تاخت زده شده بود. اما حقیقت این معامله نا‌سود‌آور، تنها برآن شادی ناپایدار استوار نبود. چرا که از دیگر سو، سرگردانی اندوهناک پای گذاشتن در راهی تاریک و بهت‌زدگی از رویارویی با مناسباتی متفاوت، بی رحم و ناآشنا همچون تنی ورم کرده از درد، روی دست روشنفکر و غیرروشنفکرش مانده بود، تا کجا درمان یابد. انگار سخن از اساس جایز نبود، به‌ویژه از بندیان و جانباختگان آن سال ها…غافل از آنکه به سالی بعد و سال‌های بعدتر هنوز قرار بود عزیزانی را از دست بدهیم، اما نه بی هیچ سخنی!
■ روایت دوم : از ۶۸؛ تَرَک‌های ظریف مدنی بر لاک ضخیم سکوت سیاسی
این روایت از نگاه یک فعال جامعه مدنی، عضو محافل خانگی زنان، یک کتابدار بازنشسته «به تقصیر» کتابخانه ملی، عضو و مؤسس چندین و چند فقره از نهادهای مستقل مدنی زنان و کودکان و نیزیکی از اهالی قلم و مجله و وبسایت نوشته شده است. پس شاید بتواند روایتی باشد منتسب به بخشی از جامعه روشنفکر عمل‌گرای این دوران. حکایت تَرَک خوردن لاک ضخیم سکوت، روایتی است برخاسته از رویکردی منطبق با گفتمان دادخواهی از سوی بخشی از جامعه مدنی و جنبش زنان ایران.
‌چنانچه با اندکی فاصله و با رویکردی نقادانه به سکوت آن سال‌ها نگاه کنیم، انگار سخن از دو سو محبوس شده بود، از سوی حاکمان گناه آلوده و نا پشیمان و نیز از سوی خانواده‌های رنج‌دیده خاوران.
آنچه حاکمان کردند، در قد وقواره این یادداشت نمی‌گنجد. سخن اما از حبس سخن در اندرونی روشنفکران سیاسی و به طور مشخص روشنفکران خاورانی است. همچنین اندر حکایت شکستن این حصر است از سوی خود ایشان.
در آن سال‌ها انگار جامعه روشنفکران سیاسی به دو گروه تقسیم شده بود: خانواده اعدامی‌ها و خانواده غیر اعدامی ها. بی تردید، دلیل اصلی این تفکیک خودخواسته، ترس و وحشت از حکومت سرکوبگر بود. رعب کشتن، نابود کردن، منزوی ساختن و منفعل کردن نیروهایی که در رویاهای معصومانه خویش قرار بود نه فقط میهن که جهان را نیز دگرگون کنند. ولی چنانچه با دید نقد از درون بنگریم، نمی‌توان، تاثیر رویکرد سکتاریستی گروه‌های سیاسی را نیز در حفظ این سکوت نادیده گرفت.
رازسازی‌های بی دلیل، ارج نهادن به کار تشکیلاتی، ارزش‌گذاری روش‌های زندگی مخفی و… باعث شده بود که حتی تعدادی از فرزندان اعدامی‌های آن سال‌ها تا مدتها فقط درحلقه خودشان در پی یافتن دوست و دوستی باشند. هرچند این گونه پدیده‌ها پس از وقوع فاجعه‌ای بدان گستردگی قابل درک است اما از منظر دیگر، عادت حفظ روابط هژمونیک تشکیلاتی همچون «میراث مقدس» فعالان سیاسی، ‌در دوقطبی شدن جامعه روشنفکران سیاسی درآن دوران نقش مؤثری داشت.
اعدامی‌های خاوران برای جامعه روشنفکران سیاسی، چه از خویش بودند یا نبودند، چه شناس بودند یا نبودند، چه رفیق بودند یا نبودند، عزیز بودند و عزت جامعه روشنفکری. اما عزیز انگاشتن آنها انگار باید با موافقت و پذیرش سازمانی تعدادی از خانواده‌های خاورانی مورد قبول واقع می‌شد. در غیر این صورت غریبه‌ها را راهی به ورود به محافل خودی نبود. واین محافل تا مدت‌ها در نتیجه انزوای اختیاری/اجباری خویش موفق به برقراری پیوند با طیف‌های مختلف جامعه برای افشای عمومی آن فاجعه نشد. این رویه از سوی بخشی از خانواده‌های خاوران تا بدانجا رسید که در سال‌های آغازین دوران اصلاحات که تشکل‌های مدنی در حال شکل گیری بود، قهر و تشکیک نسبت به روشنفکرانی که وارد حوزه گفتمانی نهادهای مدنی شده بودند، به نوعی باعث اختلاف و عدم همکاری شد.
اما، با اعلام موجودیت علنی و عمومی نهاد مادران خاوران همچون نهادی زنانه از درون جنبش دادخواهی، وسپس حضور مستقل و پرشور نسل دوم این خانواده‌ها در جنبش‌های مدنی، جنبش دانشجویی و برخی از نهادهای مردمی، این فاصله گذاری‌ها به تدریج رنگ باخت. کنش‌مندی شورانگیز نسل جوان خانواده‌های اعدامی و حمایت عاطفی مادران خاوران از این جوانان و دوستانی که گرد هم آمده بودند، در تعدیل نگاه انزواطلب آن نسل میانی، که نه مادر بود و نه فرزند، تأثیر به سزایی داشت.
پافشاری آن بخش از خانواده خاوران در حفظ و نگاهبانی آن مناسبات مقدس و محصور در گروه‌های خاص، ‌در برابر دریادلی مهربانانه مادران و شور صادقانه جوانان نسل دوم صورتی دیگر یافت. شاید بتوان گفت نوعی چرخش مدنی بود در رویکردهای تشکیلاتی نسبت به آنچه در جامعه می‌گذشت.
آنگاه که نسل میانی خاورانی‌ها، دگرگونی‌های جامعه را ازپشت لاک ضخیم اندوه سال‌های سیاه با ملامت و گاه با بیزاری نگاه می‌کرد، ستاره‌های مهرمادران خاوران که به شورمندی جوانان نسل دوم، شب از پی شب پرنورتر می‌شد، کهکشان راه شیری جنبش دادخواهی را به آسمان جنبش‌های مدنی ایران و جهان پیوند می‌داد.
نسل جوان خاوران با در میان گذاشتن قصه‌ها و دردِ دل‌های صمیمانه، صادقانه و دور از قضاوت با همکلاسی‌ها، همسفرها و دوستانشان دردانشگاه‌ها، نهادها و انجمن‌های گوناگون فرهنگی، هنری و مدنی، قشرهای گوناگون جامعه را با این قصه تلخ آشنا کرد. حالا دیگر راز سر به مهر خانواده‌های اعدامی به قصه‌های شبانه گروه گروه جوان، از همه رنگ و همه شکل، تبدیل شده بود.
مادربزرگ‌ها و نوه‌ها، همگام و همصدا، گفتمان جنبش دادخواهی را به دیگر جنبش‌های مبارزات مدنی پیوند می‌زدند، تا که به سال ۸۸، نهاد “مادران خاوران”، الگوی سازمانی و گفتمانی نهاد “مادران پارک لاله” شد. درسایه بلند بده‌بستان‌های مدنی و مبارزاتی بسیاری از خانواده‌های خاورانی به گروه‌های دیگر، همچون مادران صلح، مادران پارک لاله، خانواده‌های زندانیان سیاسی، و… پیوستند و پرچمدار پیوند خاورانی‌ها با جنبش‌های اعتراضی، مدنی و مطالبه‌محور شدند. شکستن لاک ضخیم آن سکوت «مقدس»، از یک سو گفتمان جنبش دادخواهی را در جامعه جاری ساخت . داد‌خواهی به خواست‌های جنبش‌های مدنی مطالبه محور افزوده شد.
جوانان نسل دوم خاوران نیز به نوبه خود، درمقام اعضای جنبش دادخواهی، با پیوستن به جنبش‌های مدنی، محاکمه عادلانه آمران جنایت‌ها را همچون یکی ازخواست‌های اصلی جنبش‌های مطالبه محورثبت کردند. و سرانجام ایستاده بر هویت خاورانی خویش، دست در دست جوانان دیگر در تشییع جنازه با شکوه آن درگذشته مهربانی که در طول زندگی از سوی خدایگانان مرگ همواره مورد تمسخر واقع شده بود بغض و خشم فروخورده آن سال‌های سیاه را در شعاری پرمعنا، به ساده و به سادگی باهم آواز کردند : «نترسیم نترسیم ما همه باهم هستیم»!
ـــــــــــــــــــــــــــ
این مقاله پیش از این در سایت [رادیو زمانه] منتشر شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر